داوود ناجی که پیشتر در افغانستان استادیار رشته زبان و ادبیات فارسی بوده، اکنون در لندن اقامت دارد و مشغول کار خبری است. او انقطاع فرهنگی را یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های افغانستان امروز دانسته، می‌گوید: «حوادث زیادی در سال‌های گذشته در افغانستان رخ داده که نشان می‌دهد جامعه افغانستان میان طیف‌های مختلف شدیداً دچار انقطاع است… در جامعه‌ در حال گذار افغانستان، عده‌ای جا مانده‌اند؛ اما این عده در حدی نیستند که بشود نادیده‌شان گرفت. به لحاظ کمّی هر دو طرف قابل ملاحظه‌اند و به لحاظ کیفی این شکاف روزبه‌روز بیشتر می‌شود و این یک چالش بزرگ است.»

48 - davud naji

لطفاً خودتان را معرفی کنید.
داوود ناجی هستم؛ متولد ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ در کارته سخی کابل. از دانشکده زبان و ادبیات بلخ، لیسانس زبان و ادبیات فارسی دارم. یک سال به عنوان استادیار در همین دانشگاه درس دادم. طالبان آمدند و ما از مزار رانده شدیم. آمدم جاغوری و دو سال دیگر آنجا معلم زبان بودم. سال ۲۰۰۰ کویته پاکستان رفتم. آنجا مکتبی را به نام مکتب ابتداییه البیرونی تأسیس کردم که بعداً لیسه شد و هنوز هم فعال است. سال ۲۰۰۲، بعد از سقوط طالبان به عنوان روزنامه‌نگار محلی کارم را با بی.بی.سی فارسی شروع کردم و در حال حاضر مسؤول افغانستان در آنلاین بی بی سی فارسی هستم.

یکی دو خاطره مهم که در آن حقوق بشری شخص شما نقض شده و در زندگی‌تان تأثیرگذار بوده، تعریف کنید.
تا نقض حقوق بشر و تعریف از آن چه باشد. من بارها در آن کشور ناخواسته مسیر زندگی‌ام عوض شده است. اینکه استادیار دانشگاه باشی، شغل‌ات را دوست داشته باشی و از جان و دل بخواهی ادامه بدهی و در سر آرزوهای بزرگ داشته باشی، اما گروهی بیایند و همه چیز را به هم بزنند و تو مجبور باشی فرار کنی، همه چیز را رها کنی، کتاب‌هایت را، خانه‌ات را، شغلت را و از دامنه یک کوه در حالیکه در میانه خلقی هراسان و گریزانی و داری به قول آصف سلطان‌زاده در گریز گم می‌شوی، یک دم به پشتت نگاه کنی، و ببینی همه شهرت، در غبار و دود گم شده است و تو نمی‌دانی حالا به این سمتی که فرار می‌کنی کدام طرف است، چقدر مصون است و چه چیزی پیش رویت می‌آید؟ حق انتخابم برای شغل، حق انتخابم برای محل زندگی و حق بسیاری از انتخاب‌های دیگرم نقض شده است و پیوسته هم نقض شده است. از هموطنانم نیز ایضاً. اما یک خاطره مشخص‌تر: سال ۱۹۹۹ درکابل بودم. با دوستی که در یکی از دفاتر سازمان ملل کار می‌کرد، قرار داشتم در شهر نو. هنگام بازگشت مرا با موترش به مرکز شهر رساند. باید می‌رفتم پل سرخ. پیش هتل اسپنزر در حالی که دنبال موتر می‌گشتم، شلاقی دور گردنم پیچید. درجا نشستم. درد می‌کشیدم که لگدی به باسنم خورد و گفت، بلند شو. هنگام نماز است. نمی‌شنوی صدای اذان را؟ من سال‌ها حق انتخاب نحوه لباس پوشیدنم را نداشتم و حق آراستن صورتم از من گرفته شده بود. حتی حق رغبت و آمادگی برای عبادت و راز و نیاز با خدا نیز در زمان طالبان بارها نقض شد و من بارها مجبور شدم بدون وضو و گذراندن آداب و ترتیب خاص‌اش، در صف نمازگزاران بایستم.

سه دستاورد مهم این دوران (جدید) چه بوده است؟
یکم: تصویب قانون اساسی. به نظرم تصویب این قانون، به رغم تناقضاتی که دارد، راه را برای حرکت افغانستان به سوی آینده باز کرد و آزادی بیان، آزادی رسانه‌ها و آزادی احزاب سیاسی را ضمانت کرد. دولت مکلف به حمایت از بخش خصوصی شد و حمایت از حقوق بشر به عنوان وظیفه دولت در قانون اساسی آمد. از آن پس، افغان‌ها شروع کردند به تمرین کردن زیست جدید در فضایی نسبتاً متفاوت که حدود و ثغور آن در همین قانون مشخص شده بود. اینکه به چه میزانی دولت از حقوق بشر حمایت کرد، یا اینکه چقدر آزادی بیان بد فهمیده شد، از هر دو طرفِ شهروندان و دولت، بماند. آنچه مهم است این است که آهسته‌آهسته یک زیست متفاوت در افغانستان شروع شد. زیستی و زیستنی که کم‌کم و به مرور زمان همه چیز را صیقل زد و هنوز دارد می‌زند. نگاه‌های مردان و حتی زنان به دختران وخانم‌هایی که سال ۲۰۰۲ کار در دفاتر را شروع کردند، اینگونه که الان هست نبود. به شدت خشن‌تر و آزاردهنده‌تر بود. دیدن قیافه‌های جوان و قیافه‌هایی که به دلایل تاریخی در سِمت‌های دولتی و رسانه‌ها دیده نشده بودند، همانگونه که برای عده‌ای از شهروندان امیدبخش بود، برای عده‌ای دیگر تعجب‌برانگیز و آزاردهنده بود. خیلی‌ها شاید می‌خواستند به این سر و وضع، به این قیافه‌ها و به این زبان‌ها و لهجه‌ها اعتراض کنند و راه‌شان را ببندند، اما نتوانستند؛ چون این حضور دیگر در قانون ثبت شده بود. ممکن است تصویب قانون هنوز خیلی به جلو راندن افغانستان کمک نکرده باشد، شک ندارم در جلوگیری از بازگشت افغانستان به گذشته، بسیار مؤثر بوده است.
دوم: ارتباطات. نمی‌دانم اگر طالبان شکست نمی‌خوردند می‌توانستند جلو ورود انترنت و تلفن همراه را به افغانستان  بگیرند یا نه؟ اما یقین دارم هرگز اجازه نمی‌دادند مردم تا این حد به امکانات و وسائل ارتباطی دسترسی داشته باشند. تلفن همراه، جدا از اینکه چقدر زندگی روزمره را سهل و آسان کرد، فرهنگ رفتاری را در بسیاری از زمینه‌ها تغییر داد. این را زمانی می‌شود به صورت ملموسی درک کرد که فرهنگِ پر از تابوی افغانستان را خوب بشناسیم و روزگاری را بیاد بیاریم که برای عرض یک سلام ساده یا یک پیام خالصانه از ته دل، چه خون جگری که نمی‌خوردیم و نمی‌خوردند. حالا این دیوارهای نامرئی شکسته‌ است. دومین چیزی را که تکنولوژی ارتباطی و مخصوصاً انترنت در زندگی افغان‌ها باطل کرده، شکم‌گویی است. یادش به خیر سال‌هایی که اگر کسی شکم کلانی داشت و سر و صورت آراسته‌ای و می‌گفت مثلاً برازیل جزیره‌ای است در کنار چین، چه بسا قبول می‌شد و صد جای دیگر نقل قول می‌شد و حک می‌شد به کله ده‌ها آدم. اما حالا مخاطب همزمان با گوش دادن به سخنان کسی، اگر جایی شک کند، فوراً موبایل هوشمندش را درمی‌آورد و تحقیق می‌کند که آیا واقعاً درست گفته شده یا نه؟ من فکر‌ می‌کنم این اتفاق سبب شد افغان‌ها از جهانی که میوه دیگران را نخورده می‌گفتند بهترین میوه‌ها را افغانستان دارد، هیج جا سفر نکرده می‌گفتند کشورشان مقبول‌ترین جای زمین است و هیج نخوانده و نپرسیده می‌گفتند منم آنکه رستم بود پهلوان، گذشته‌اند. عبور کردیم از آن مرحله. بماند اینکه چقدر برای دانشجویان ما برای محققان و نویسندگان ما این اتفاق بزرگ است و ایشان حالا به بانک‌های اطلاعات جهان، دانشمندان معتبر، مقالات علمی قابل قبول و سایت‌های دانشگاه‌ها و منابع معتبر علمی دسترسی دارند.
سوم: رخدادهای مهم در عرصه ورزش افغانستان. وقتی روح‌الله نیکپا اولین بار طعم مدال برنز المپیک را در پکن مزه کرد، همه افغان‌ها طعم جزئی از جهان امروز بودن را در عمل چشیدند. وقتی افغان‌ها بعد از قهرمانی فوتبال افغانستان در جنوب آسیا، در همه جای جهان رقصیدند، تازه یادشان آمد که بدن‌شان در اثر سال‌ها نرقصیدن و ندویدن چقدر کرخت شده است؛ بدنی که هنوز خون دارد، انرژی دارد و توان دارد، اما فراموش کرده ذوق شادی را بچشد. وقتی تیم کریکت افغانستان یکی از پی دیگری، میدان‌ها را برد، افغان‌ها به صورت ملموسی حس کردند دیگر «توانستن» یک واژه رویائی نیست؛ بلکه یک امکان قابل دسترس است. این اتفاق‌ها را در کنار رشد ورزش بانوان و رشد ورزش‌های رزمی و تک‌نفره، من به این دلیل مهم‌ترین اتقاق دهه، نه بلکه سده افغانستان می‌دانم که باور و امید را در رگ‌رگ نسل جوان افغانستان دمید. تأثیر این امیدواری را سال‌ها و سال‌های بعد می‌توان دید؛ البته که همین الان هم کاملاً محسوس است. به تقویت همگرایی ملی و این جوانب‌اش اشاره نمی‌کنم که بسیار گفته شده است.

چه چیزی در دوران جدید اعتماد شما را جلب کرده و آن را به عنوان یک نوآوری، ابتکار مثبت و یک چیز خوب ارزیابی می‌کنید؟
نسلی متفاوت. اوایل حکومت آقای کرزی، جلسات زیادی برگزار می‌شد. آن موقع تب‌وتاب زیادی برای ساختن و ایجاد کردن بود. مؤسسه جدید، حزب جدید، شبکه هماهنگی و… اما راستش تمامی کسانی که در جلسات شرکت می‌کردند، تصور و تعریف روشنی از خود، کاری که می‌کنند، ساز و کاری که باید ایجاد کنند، نداشتند. اعضاء جلسه‌ها، هم از نظر سنی و هم از نظر دیدگاه تفاوت زیادی داشتند. به زودی این جلسات کمرنگ شد و آدم‌ها پراکنده شدند. کم‌کم شنیده شد یکی رفته برای کارشناسی ارشد، اروپا یا آمریکا، دیگری در تلاش یافتن بورسیه است، سومی در دانشگاه ثبت نام کرده، یکی دیگر با یک کورس کوتاه‌مدت به هند رفته. بعدترها خبر بازگشت خیلی‌ها را هم شنیدیم. حالا افغانستان، هم در فضای مجازی و هم در خود شهرهای افغانستان، نسلی را دارد که به نظر من در نظر و عمل، ارزش‌های مدرن و امروزی را قبول دارند، آن را به صورت ملموسی می‌فهمند و ابزار امروزی و مدرن را می‌شناسند. ایشان دیوارها و مرزهایشان، اما و اگرهایشان خیلی‌خیلی فراتر از دیوارهایی است که سال‌ها افغان‌ها در چنبره آن زیسته بودند. من به این نسل بیش از همه چیز امیدوارم. نسلی که به شغل، درآمد و آینده‌اش، بیش از تعلق قبیله‌ایش فکر می‌کند.

مهم‌ترین ترس امروز شما چیست؟
ساختار سیاسی نیروهای امنیتی است. بنیادی است که در بن ریخته شد و بعداً بنای افغانستان نو بر اساس آن بالا آمد. اگرچه خیلی مدرن و خوب بود، چون اضطراری و فوری بود، خلاهای زیادی داشت که حالا و بعد از گذر یک دهه، معلوم می‌شود. ساختار ارتش و پلیس در عمل طوری شکل گرفت که سیاسی شد و سیاسی باقی ماند و بنا بر این از تمامی حوادث سیاسی افغانستان به جزء و به صورت مستقیم متأثر است و خواهد ماند. در دهه‌های اخیر بحران افغانستان بحران سیاسی بوده است. مشکل سیاسی در بسیاری از کشورهای دیگر هم هست، اما فرق جدی است بین کشورهایی که نظامیانش وارد درگیری‌های سیاسی داخل کشوری می‌شوند و کشورهایی که به نظامیان این اجازه را نمی‌دهند. ساختار کنونی ارتش و پلیس اگر در درازمدت عوض نشود، همیشه این بیم وجود دارد که وارد رقابت‌های سیاسی شود که افغانستان کنونی از مواجه با آن گریزی ندارد.

سه چالش بزرگ پیش روی افغانستان چیست؟
یکم: انقطاع فرهنگی. حوادث زیادی در سال‌های گذشته در افغانستان رخ داده که نشان می‌دهد جامعه افغانستان میان طیف‌های مختلف شدیداً دچار انقطاع است. بارها شاهد بوده‌ایم که له و علیه یک موضوع تظاهرات سازماندهی شده است؛ مثلاً عده‌ای در حمایت از قانون احوال شخصیه اهل تشیع تظاهرات کردند و عده‌ای علیه آن. شماری از قانون منع خشونت حمایت کردند و شماری علیه آن شعار دادند. مسأله دانشگاه و پوهنتون بارها مسأله‌ساز شد. فکر کنم در جامعه‌ در حال گذار افغانستان، عده‌ای جا مانده‌اند؛ اما این عده در حدی نیستند که بشود نادیده‌شان گرفت. به لحاظ کمّی هر دو طرف قابل ملاحظه‌اند و به لحاظ کیفی این شکاف روزبه‌روز بیشتر می‌شود. این یک چالش بزرگ است.
دوم: اشتغال. افغانستان به زودی شاهد موجی از جوانانی خواهد بود که حداقل مدرک لیسانس دارند. اینها توقع دارند؛ انتظار دارند. می‌خواهند زندگی‌شان تغییر کند و این را از دولت هم می‌خواهند. می‌خواهند شغل خوبی گیر بیاورند. این جمعیت که شمارش به زودی قابل ملاحظه خواهد شد و عده‌ای از ایشان فوق لیسانس و حتی دکترا خواهند داشت، حاضر به انجام کارهای غیرحرفه‌ای و غیردفتری نیستند. اما از سوی دیگر کیفیت این نیروها در حدی نخواهد بود که بتوانند در بازار کار منطقه با فارغان هند، ایران و پاکستان رقابت کنند. در افغانستان فرصت شغلی کافی برای ایشان نخواهد بود. فکر جدی اگر نشود این جمعیت، افغانستان را به بحران دیگری خواهد برد. البته اگر ثبات افغانستان فرصت جذب سرمایه را فراهم کند، می‌شود امیدوار بود شمار کثیری از این تحصیلکردگان کار بیابند.
سوم: سیاست‌زدگی نیروهای امنیتی که در پاسخ به سؤال قبلی توضیح دادم.

فکر می‏کنید جامعه افغانستان امروز اجازه خواهد داد دوباره سناریوی بسته شدن مکاتب به روی دختران و عدم حضور اجتماعی زنان تکرار شود؟
نه من فکر نمی‌کنم. دلیلش هم همه آن چیزهایی است که تاکنون گفته‌ام.

سه عامل بازدارنده در مقابل مشارکت زنان در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی چیست؟
اول درصد بالای بیسوادی. زنان افغان به لحاظ ستم و تبعیض مضاعف و تاریخی که کشیده‌اند، جمعیت بالای بیسواد در میان خود دارند. این مسأله خود به خود حضور ایشان را در عرصه‌های مختلف کمرنگ می‌کند. هرچند درصد بیسوادی میان مردان افغان هم بالاست، در میان زنان بالاتر است.
دوم، ذهنیت سنتی. افغانستان جامعه‌ای است که دیوارهای سنت‌اش خیلی قطور است. به باور من فرهنگیان افغانستان که خود را نیز جزئی از ایشان می‌دانم، تنبل‌ترین و کم‌کارترین افراد جامعه بوده‌اند؛ کمتر جسارت داشته‌اند و کمتر جرأت کرده‌اند دیواره‌های سنگ‌شده سنت افغانی را خط‌خطی کنند. از این رو جامعه افغانستان جامعه‌ای مانده است که کثیری از خانواده‌ها می‌خواهند، فرزندان‌شان مهندس شوند، اما به ایشان حق نمی‌دهند نقشه زندگی خود را خود بچینند. دوست دارند دختران‌شان تحصیلکرده شوند، اما کمتر به ایشان حق می‌دهند در مورد سرنوشت‌شان تصمیم بگیرند. نوع رفتار با چالش‌های پیش رو به نظر من بسیار مهم است. هر نوع برخورد کاملاً انقلابی و نیز برخورد محافظه‌کارانه شدید در گذشته، نه تنها افغانستان را از این گرودنه سخت عبور نداده است، بلکه این دیوار را قطورتر هم کرده است. سؤال جدی این است که نسل کنونی و آینده، خرد مواجهه درست برای عبور از این مانع را دارد یا نه؟ این سؤالی است که دادن پاسخ قطعی برای آن در حال حاضر سخت است؛ اما در یک کلمه باید بگویم خوشبین‌ام.
مورد سوم، برخورد پروژه‌ای و موقت با موضوعات مهم است. در یک دهه گذشته چه از طرف دولت، چه از طرف نهادهای بین‌المللی و چه از طرف خود زنان، راهکارهایی که عرضه شده، هر چند مفید، اما بسیاری‌شان مقطعی و کوتاه مدت و سطحی بوده است. مسأله زنان، خشونت علیه زنان، حضور سیاسی و فرهنگی ایشان و در یک کلام مسأله عدالت و برابری، اغلب جدا از بستر فرهنگی‌ای دیده شده که افغان‌ها داشته‌اند و سال‌ها در آن زیسته‌اند. مشکل یک دختر افغان هرگز بدون تغییر ذهنیت والدین او قابل حل نیست. به نظر من کار فراگیری که کلیت جامعه افغانی را در درازمدت به سمت برابری حقوقی و قانونی زن و مرد بکشد، کمتر انجام شده است.

سه مطالبه عمده زنان به طور کلی چیست؟
به باور من، همه زنان افغان مطالبه ندارند؛ یعنی بخش اعظم‌شان ندارند و باید کاری شود که مطالبات، آن هم مهم‌ترین مطالبه‌ها، عمومی شود. مهم‌ترین مطالبه عبارت است از برابری حقوقی و قانونی زن و مرد؛ اما در حال حاضر کثیری از زنان در باور خود به برتری مرد قائلند؛ از این رو من بشخصه نمی‌توانم مطالبات زنان را فهرست کنم.

منابع و مراکز قابل اتکا در داخل افغانستان برای پیشبرد حقوق و مطالبات زنان چه کسانی هستند؟
به نظر من نهادهای مدنی که خود زنان نیز در آن فعال هستند، به منابع قابل اتکائی تبدیل می‌شوند. در حال حاضر منبع دیگری نمی شناسم.

برای دختر خودتان چه آرزویی دارید؟
من سه دختر دارم. یکی هنوز کوچک است، اما دوتای دیگر که بزرگ‌ترند، خواسته‌های متفاوتی دارند. اولی می‌خواهد حقوق بخواند و به افغانستان بازگردد، فعال شود و برای زنان کار کند. او معتقد است که افغانستان به شدت جامعه آلوده به تبعیض جنسیتی است و می‌خواهد برای تغییر مبارزه کند. دومی می‌خواهد هنرمند شود و اگر بتواند آوازخوان مشهوری باشد. من آهنگ‌هایی را که با پیانوی خانگی‌اش می‌خواند نمی‌فهمم، لذت هم نمی‌برم چون به زبان من نمی‌خواند؛ اما آرزو دارم به آرزویش برسد و هر چقدر بلند که می‌تواند بخواند.

در حوزه‌های خصوصی و عمومی، یعنی فعالیت‌های مدنی و حرفه‌ای خود برای رفع موانع ذکر شده منجمله تبعیض چه کرده‌اید و چه می‌کنید؟ بخش اعظم فعالیت‌های من بعنوان روزنامه‌نگار حرفه‌ای در رسانه‌ای حرفه‌ای گذشته است. من فقط روزنامه‌نگارم.

«افغانستان به روایت دیگر» کمپینی است که به وسیله آرمان شهر OPEN ASIA و فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشرFIDH به مدت ۱۰۰ روز تا انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان جریان دارد. در این کمپین شخصیت های برجسته اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با گفتگو در مورد جامعه ای که دربرگیرنده حقوق زنان و حقوق انسان باشد، صدای مترقی افغانستان را به گوش می‏رسانند.

«افغانستان به روایت دیگر» کمپینی است که به وسیله آرمان شهر OPEN ASIA و فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشرFIDH به مدت ۱۰۰ روز تا انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان جریان دارد. در این کمپین شخصیت های برجسته اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با گفتگو در مورد جامعه ای که دربرگیرنده حقوق زنان و حقوق انسان باشد، صدای مترقی افغانستان را به گوش می‏رسانند.

شما می توانید روزی یک مصاحبه از کمپاین «افغانستان به روایت دیگر» را در روزنامه ۸ صبح و انگلیسی آن را در وبسایت روزنامه هافینگتون پست (Huffington Post) بخوانید. همچنین این مصاحبه ها در وبسایت فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر (FIDH) نیز قابل دسترس است.
وبسایت فدراسیون بین المللی حقوق بشر:
www.fidh.org
وبسایت روزنامه هافینگتون پست: www.huffingtonpost.com/unveiling-afghanistan