چه کردیم؟ چه می‏کنیم؟ چه خواهیم کرد؟
یک دهه حمایت از زنان در بوته نقد

متن سخنرانی های گفتگوی ۱۰۴ بنیاد آرمان شهر

۱۴/ ۱۲/ ۱۳۹۱

گفتگوگردان: سید جواد دروازیان

سید جواد دروازیان:

برنامه حاضر به مناسبت روز جهانی همبستگی زنان و تجدید تعهد برای مبارزات حق طلبانه زنان برگزار می‏شود. آن‏چه که امروز به آن خواهیم پرداخت یک دهه حمایت از زنان در بوته نقد است. با این پرسش‏ها که چه کردیم؟ چه می‏کنیم؟ و چه خواهیم کرد؟

بیش از یک دهه از گشایش یک صفحه جدید در تاریخ این سرزمین می‏گذرد. در این دهه، حقوق بشر، حقوق زنان، جامعه مدنی، دسترسی به عدالت، حق انتخاب و حاکمیت قانون، مبارزه علیه هر گونه تبعیض، به ویژه تبعیض علیه زنان، مسایلی بودند که همه روزه در رسانه ها، جلسات، بیانیه‏ها و شعار‏ها از طریق گروه‏های مختلف به گوش می‏رسید و هنوز هم کماکان ادامه دارد. به ویژه مسایل مربوط به زنان همیشه از بحث‏هایی بوده اند. که بر سر زبان‏ها چرخیده است اما بسیاری از پرسش‏ها هنوز پاسخ روشنی ندارند. آیا توانسته ایم آن ریشه‏ها و عواملی که انسان سوز و هستی ستیزاند را از میان برداریم؟ اگر نتوانستیم این ریشه‏ها چیستند که نتوانسته ایم آن‏ها را بخشکانیم؟ ما امروز از آنچه که حقوق انسانی زنان است چقدر فاصله داریم؟ آیا فعالیت‏هایی که طی ده سال گذشته صورت گرفته؛ توانسته گرهی از گره‏ها را بگشاید و راه را هموارتر سازد؟ امروز چه می کنیم ؟و فردا به کجا خواهیم رفت؟

DSC_1213-690x460
گزارش گفتگو را این جا می توانید بخوانید

به برداشت من این ها پرسش‏هایی اند که پاسخ صریح و روشن به آن باید داد تا این که راه  از چاه تمیزشود . امروز ما برای پاسخ دادن به همین پرسش‏ها دور هم آمده ایم. با این پیش فرض که این پرسش‏ها پرسش‏های دشواری اند و به سادگی نمی‏شود به آن‏ها پاسخ داد. ولی امیدواریم بحث‏های جدی تری برای  پیدا کردن ریشه‏های خشونت و جنایاتی که در طول قرن‏ها بر نیمی از این جامعه تحمیل شده است مطرح شود و جنبه‏ عملی هم پیدا کند.

پرسش دیگر این است  که طی ده سال گذشته ان جی او‏ها برنامه هایی از قبیل ورکشاپ ها، گردهمایی ها، کنفرانس ها و برنامه هایی دیگر از این دست را را برای بهبود وضعیت زنان راه اندازی کردند. آیا این‏ها در کل بر وضعیت، تاثیری داشته اند یا خیر؟ اگر نه راه حل جدیدمان چیست؟

خانم حمیرا قادری (نویسنده و فعال زنان)

وقتی من کودک بودم و مادرم برایم قصه می‏گفت، مدام قصه‏ها را رنگین می‏کرد قصه بزک چینی را به خاطری می‏خواهم بیان کنم که آن وقت ها یک پرسش در ذهنم بود و امروز هم هست. در روایت بزک چینی، بز مادر در بهار برای چهار بز فرزند دنبال علف‏های تازه می‏گردد. در تمام این مدت بز مادر به فرزندان می‏گوید که مبادا در را به روی بیگانه‏ای باز کنند. از قضا کودکان این کار را انجام می‏دهند. در این قصه یک گرگ وارد داستان می‏شود سه بچه را می‏خورد. بعد از آمدن مادر به خانه و پرسیدن از بچه کوچک اش که به چنگال گرگ نیفتاده، نزد آهنگر می‏رود و دندان‏های خود را به خاطر تیز کردن شاخ هایش به آهنگر می‏دهد، دندان هایی که به آن‏ها نیاز دارد برای بقای خودش. بعد به جنگ گرگ مرد می‏رود و بقیه داستان. همیشه این سوال در ذهنم خطور می‏کرد که نقش بز پدر کجای این داستان است. و یکی از آرزوهایم این بود که در یکی از داستان‏ها بز پدر پیدا شود و دیگر مادر لازم نباشد به خاطر تیز کردن شاخ هایش دندان هایش را بفروشد.

از این قصه که بگذریم اگر قرار باشد تاریخ زنان افغانستان را بررسی کنیم و از دوره عبدالرحمن خان بگوییم که زنان را در کیسه‏ها می‏کرد و از کوه‏ها پایین می‏انداخت به جرم عاشقی و عین بلا را البته سر مرد‏ها هم می‏آورد. البته ننگ آن برای زنان تا ابد می‏ماند و همان محله بدنام می‏شد به خاطر زن نه به خاطر مرد، از آن دوره وقتی بگذریم می رسیم به دوره امانی. شاه جوان، وقتی که می‏خواست یک سری کار‏های روشنفکری انجام بدهد، یکی از دست آویزهایش این بود که یک تعداد از زنان را به خاطر تحصیل به خارج از کشور فرستاد. بعد از آن حبیب الله کلکانی به خاطر این که تعصب خودش را نشان بدهد، تمام زنانی که به خاطر تحصیل به ترکیه رفته بودند را دوباره به کشور خواست. در دوره نادر شاه و ظاهرشاه زندگی زنان با افت‏های بسیار محسوس و خیزش‏های نامحسوس پیش می‏رود. در دوره کمونیست‏ها نگاه‏های خاصی به زنان می‏شود و در دوره مجاهدین عین نگاه دوباره تغییر می‏کند. در دوره طالبان همین افت و خیز‏ها با افت‏های بسیار زیاد به اوج بدبختی زنان می‏رسد. بعد از دوره طالبان یک دهه دیگر به وجود می‏آید که می‏توان آن را دهه ای استثنایی نام گذاشت. اما تاریخ شئ‏انگاری و شئ‏واری زنان در افغانستان به قدمت خود زنان افغانستان است.

یکی از دلایل حضور کشور‏های قدرتمند و به خصوص امریکا در افغانستان برقراری امنیت منطقه و جهان بود و بحث دوم نقض حقوق بشر در افغانستان و خصوصاً حقوق زنان. اما بعد از این که این کشور‏ها وارد افغانستان شدند، این مسایل با هم خلط شده و با همان ابهت به پیش نمی‏رود.

برای آن چه که ما می‏توانستیم در این دهه انجام بدهیم؛ ایجاد یک جنبش در میان زنان افغانستان بود. در همین جامعه افغانستانی که ما و شما زندگی می‏کنیم؛ انواع مختلف زنان را داریم با خاستگاه اجتماعی متفاوت. ما در همین جامعه زن‏های سنتی‏ای داریم که به بحث‏های مدرن احترام قایل اند و زن مدرنی هم داریم که به بحث‏های سنتی هنوز احترام قایل اند و زنان کاملاً مذهبی داریم. تمام این زنان با دیدگاه‏ها و استراتیژی‏های متفاوت، نتوانسته اند که دورنمای شبیه به همی را ترسیم کنند. بحث دورنمای شبیه به هم بحثی است که تمام زنان دنیا باید بحث آزادی خواهی و مبارزه علیه نابرابری‏های جنسیتی را به پیش ببرند. اما متاسفانه در افغانستان این جنبش به این وسعت اتفاق نیفتاد.

این که ما در بخش ایجاد جنبشی فراگیر که در رأس این جنبش‏ها زنان نخبه و تئوری پرداز قرار داشته باشند موفق نبودیم و نتوانستیم در کنار هم یک دورنمای شبیه به هم را ترسیم کنیم، باعث شد تا ما آسیب‏های دیگری هم ببینیم. نبود جنبش‏های نخبه گرایانه و روشنفکرانه بسیار قوی باعث این شد که ما نتوانیم بحث‏های پژوهشی و علمی را باز کنیم. ما در طول یک دهه گذشته از اکثر سازمان‏هایی که در زمینه زنان فعالیت می‏کنند؛ بحث معلول‏ها را می‏شنویم و غیر از شماره کردن کار دیگری نداریم. که به نظر من یک دهه برای حساب و کتاب خیلی زیاد است. تازه اکثر این آمار‏ها هم اشتباه اند به این دلیل که به خاطر بحث‏های سنتی‏ای که هنوز در افغانستان است، بسیاری از زنان صدای خود را بلند نمی‏کنند.

نکته دوم این که بیایید بحث‏ عزم سیاسی برای زنان را مقایسه کنیم با بحث عظیم سیاسی برای حفظ امنیت. تشکیل وزارت زنان بیشتر تشکیلی روی کاغذ است، تشکیلی است که ما را بیشتر به آمار‏ها رهنمایی می‏کند و تشکیلی است که بسیار آرمان گرایانه صحبت می‏کند و معمولاً کار‏هایی که این وزارت انجام می‏دهد بیشتر در سطح یکی دو کلان شهر است و بس و ما نمیتوانیم به آن عزم سیاسی کشور بگوییم. عزم سیاسی یک کشور برنامه‏های دراز مدت و بودجه‏های کلانی نیاز دارد. بنا بر این عزم سیاسی در این کشور اتفاق نیفتاده است. بحث دیگر کارزار فرهنگی است. اتفاقی که در کشور ما افتاده این است که ما رویکرد درست فرهنگی هم نداشته ایم زیرا پژوهش‏های دقیقی نداشتیم. ما تا هنوز متوجه نشده ایم که علت‏ها چیست و از کجا سرچشمه می‏گیرد. اپارتاید جنسیتی که در افغانستان اتفاق می‏افتد به علت این است که ما نتوانسته ایم از رویکرد مبارزه فرهنگی و دینی وارد شویم. اهل اسلام در افغانستان با تعبیرات متفاوت و به نفع گفتمان مسلط مردانه کاری کرده اند که از اصل اسلام ما را دور انداخته اند. بنا بر این ما نتوانسته ایم در مقابل اهل اسلام جبهه بگیریم و جرأت آن را هم نداریم.

در افغانستان متاسفانه زیر ساخت‏های اقتصادی نه به نفع مردان افغانستان شکل گرفته و نه به نفع زنان. یعنی ما دارای ساختار اقتصاد پایدار نیستیم. بعد از تمام شدن و یا ندادن کمک‏هایی که در توکیو مطرح شده (البته با پیش شرط حفظ حقوق زنان)، ما اقتصادی پایه دار نداریم. بنا بر آماری که ارائه شده تمام زنانی که در شهر‏های افغانستان زندگی می‏کنند ۲۰درصد کل زنان اند و بقیه ۸۰ در صد در روستا‏ها زندگی می‏کنند. تمام زنانی که در روستا‏ها هستند چون بحث کنترل جمعیت تا هنوز در افغانستان مطرح نیست و زنان هم تا هنوز متوجه این قضیه نیستند و یا به نحوی تحت شکنجه خانواده قرار دارند، یکی از مشکلاتی است که متوجه زنان افغانستان است. به طور مثال زنان روستایی در طول سال‏ها یا باردار هستند و یا هم طفل شان در پشت شان است و در عین حال مصروف کار‏های دیگری مانند دهقانی و مالداری هم هستند.

بناءً ما در افغانستان نیاز به یک عزم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دینی داریم به نفع مبارزه علیه نابرابری‏های جنسیتی. بحث دیگر این است که ما باید خودآگاهی جنسیتی داشته باشیم. و بحث آخر این است که خشونت‏ها باید در افغانستان تعریف شوند.

 خانم سحر مطلبی (بخش زنان سازمان ملل متحد)

از همه اولتر روز جهانی زن را به همه خانم ها و همچنان آقایان تبریک می‏گویم. قرار بود من در مورد برنامه‏های حمایتی انجام شده از طرف سازمان ملل متحد در افغانستان صحبت کنم اما فکر می‏کنم در این زمینه بحث‏های زیادی صورت گرفته. چیزی که الان به ذهنم رسید این است که من یک آرزوی بزرگ دارم و آن این که امیدوارم روزی برسد که وقتی می‏خواهیم در مورد روز زن صحبت کنیم یک لیست بلند بالا از این که در کجا به زنان چه ظلمی می‏شود نداشته باشیم. زیرا این همدردی با زنان نیست، بلکه در واقع صحه گذاشتن به این است که این اتفاقات شاید حق زنان است. به نظر من بهترین راه برای بهتر شدن زندگی زنان این است که به جای توجه به بلاهای آمده بالای زنان به تغییراتی که در محیط اطراف شان به وجود آمده توجه شود.

در یکصد سال گذشته کار‏های زیادی در زمینه قانون گذاری انجام شده اما در زمینه اجرا، به نظر می‏آید که هنوز راه درازی در پیش است. جای بخش تحقیق در زمینه زنان به نظر من خالی است. اما کاری که باید حالا صورت بگیرد در بخش اجرای قانون است. همچنان در ده سال گذشته ما نقش مشارکت مردم را در نظر نگرفتیم و همیشه منتظر مانده ایم که دولتی روی کار بیاید و این قوانین را تطبیق کند ولی جالب اینجاست که تنها ۹۰درصد از قضایای نقض حقوق زنان توسط همین مردم عادی صورت می‏گیرد نه دولت و این مردم عادی اند که باید آموزش ببیند.

تنها بخشی که روی آن کار صورت نگرفته بخش بهبود رفتار‏های اجتماعی است. در واقع بخش مشارکت مردم است که مردم خودشان کمک کنند به پیشرفت خود. بیشتر سرمایه گذاری ها در سال‏های گذشته روی کسانی شده است که در یک رده سنی‏ مخصوص قرار دارند که عقایدشان به آسانی تغییر نمی‏کند. در حالی که ۶۸% جمعیت افغانستان را جوانان تشکیل می‏دهند. و رده سنی ۷-۲۵ سال بهترین رده سنی برای آموزش اند و این افراد هم می‏توانند پدر و مادر‏های خود را آموزش بدهند و هم خودشان در آینده یک پدر و مادر خوب باشند.

 خانم دیانا ثاقب (کارگردان و فعال زنان)

من فکر می‏کنم ما کارکرد نهاد‏های زنانه و در کل سازمان‏های غیر انتفاعی و نهادهای  مردمی و تمام سازمان‏هایی که به نحوی در زمینه حقوق بشری و مسایل زنان کار می‏کنند را می‏توانیم در دو دوره زمانی متفاوت بررسی کنیم. یکی دوره‏ای است که از سال ۲۰۰۱ (پس از فروپاشی طالبان) الی سال ۲۰۰۶ اتفاق افتاد و دیگری هم دوره ای که از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ ادامه پیدا کرد.

واضح است که بعد از فروپاشی طالبان ما با امید‏های زیادی در جهت بهبود وضعیت اجتماعی کشور مواجه بودیم. ما امیدوار بودیم که وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان به صورت کلی دچار یک تحول اساسی شود و مسلماً وضعیت زنان جدا از کل جامعه نبود. متاسفانه به دلیل سهل انگاری‏هایی که از طرف حکومت افغانستان و جامعه جهانی اتفاق افتاد، به دلیل بی تجربه بودن مسئولین و افراد و اشخاصی که در زمینه‏های مختلف کار می‏کردند؛ این امید‏ها همیش به یأس مبدل شد و بعد از سال ۲۰۰۶ شاهد این هستیم که نه تنها روز به روز جامعه از روند دموکراسی فاصله می‏گیرد و به سوی طالبانی شدن به پیش می‏رود، بلکه اندک امید‏هایی هم که ایجاد شده بود، دوباره به ناامیدی بدل می‏شود.

من قبول دارم که اتفاقات زیادی رخ داده است و قطعاً نمی‏توانیم آن ها را نادیده بگیریم. ولی بحث این است که ما هر وقتی می‏خواهیم صحبت کنیم، همیشه خود را در مقایسه با دوران طالبان بررسی می‏کنیم و همیشه می‏گوییم که نسبت به آن دوره وضعیت بهتری داریم. من فکر می‏کنم ما می‏توانیم این ده سال را با ده سال کار مقایسه کنیم. ما می‏توانیم سال ۲۰۱۳ را با سال ۲۰۰۶ مقایسه کنیم و ۲۰۰۶ را با ۲۰۰۸ مقایسه کنیم. چیزی که مشخص است این است که وضعیت زنان و در کل وضعیت اجتماعی افغانستان روز به روز بدتر از قبل شده است.

مسئله مهمی که از نظر من در مورد کارکرد نهاد‏های زنانه وجود دارد، نهاد‏هایی که چه در بستر حکومت افغانستان در زمینه حقوق و مسایل زنان کار می‏کنند و چه نهاد‏های غیر دولتی و غیر انتفاعی و سازمان‏های اجتماعی که با مسایل زنان دست به گریبان اند، مطرح است؛ سرازیر شدن سرمایه خیلی کلانی است که از طرف نهاد‏های بین المللی از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ اتفاق افتاد و اتفاق بدتر از آن این بود که همه ما را به سمت پروژه سازی و کار‏های پروژه‏ای پیش برد. هر کسی با دید تجاری، اجتماعی و با دید بهبود وضعیت تلاش کرد ان جی اویی را ثبت کند و چون مسئله زنان نان، پول و درآمد خوبی داشت می‏توانست موضوع خیلی خوبی باشد برای کار. ولی متاسفانه تمام فعالیت‏ها فعالیت‏های روبنایی بود. ما مصروف کار‏های سطحی شدیم و کار‏های زیربنایی را فراموش کردیم. یادمان رفت که ما با جامعه‏ای که ستون‏های فرهنگی آن از بیخ و بن پوسیده است مواجه هستیم. فراموش کردیم که ما با جامعه‏ای مواجه هستیم که تا خرخره غرق در سنت‏ها و باور‏های غلط است. ما روی فرهنگ مردم و روی باور‏های مردان و زنان جامعه کار نکردیم و تنها اتفاقی که افتاد به قول خانم قادری برگزاری ورکشاپ‏هایی بود که ما به زنان حقوق شان را می فهماندیم. آن هم به زنان بی سوادی که بعید می‏دانم آن ها به معنای واقعی حقوق شان پی برده باشند و بعد آن‏ها را روانه خانه‏های شان کرده و در خانواده آن‏ها جنگ و دعوا‏ها را روشن می‏کردیم.

پروژه‏ها متاسفانه هیچ وقت تبدیل به پروسه نشدند. ما روی مسایل اساسی زنان هیچ وقت انگشت نگذاشتیم و کار نکردیم. من فکر می‏کنم زنان در افغانستان با سه چالش و مسئله اساسی و عمده مواجه بودند و هستند و آن‏ها عبارت اند از: سواد، اقتصاد و رهبری سیاسی در سطح کلان و تأثیر گذار. ما دلخوش به سیستم کوتاهی بودیم که اسم آن را تبعیض مثبت گذاشتیم و ۲۵% زنان را روانه پارلمان کردیم آن هم از نظر کمیت و نه کیفیت. ما فکر می‏کردیم داشتن ۶۸ نماینده زن در مجلس کار بسیار بزرگی است. ولی هیچ وقت فکر نکردیم که این ۶۸ زن چه قدر پای سند‏هایی را نادانسته و ناآگاهانه امضا می‏کنند که این سند‏ها زندگی زنان افغانستان را برباد می‏دهد. در زمان تصویب قانون احوال شخصیه اهل تشیع من در پارلمان حضور داشتم؛ اکثر کسانی که از این قانون حمایت می‏کردند زنان بودند. و همچنان قانون سن ازدواج و قانون تخطی اطفال که بزرگترین مشکل بر سر این قانون خود زنان نماینده پارلمان بودند.

به نظر من در بخش اقتصادی چیزی که در طول چند سال گذشته فراموش کردیم این بوده است که خوب شما به زنان از حقوق شان آگاهی می‏دهید و به آن ها می‏آموزانید که در برابر شوهران خود بایستند و در برابر خانواده، پدر و برادر خود از حق شان دفاع کنند. کدام زنی می‏تواند از حق خودش در برابر مردی بایستد که حتا برای خرید یک قرص نان هم محتاج همان مرد است؟ هیچ انسانی نمی‏تواند در تمام کره زمین از استقلال فکری استفاده درست کند در حالی که جیبش خالی است. ما روی اقتصاد زنان هیچ کاری نکرده ایم. پروژ‏های زیادی در این زمینه اجرا شد. پروژه‏های اقتصادی کوچکی که خیلی از نهاد‏های خارجی در افغانستان اجرا کردند، پروژه‏های آموزش گلدوزی و خیاطی برای چند ماه و چند روز. مدت بعضی از این پروژه‏ها حتا به یک هفته هم نمی‏رسد. بعد از ختم این پروژه یا زنان مواد خام ندارند و یا هم بازار کار و یا هم راه روستا‏ها تا شهر آنقدر دور است که زمینه دسترسی به این زنان اصلاً امکان ندارد.

به نظر من تمرکز روی سواد آموزی زنان، استقلال اقتصادی و حضور و عملکرد زنان در سطوح بالای رهبری، تنها راه نجات ما است. تبعیض مثبت تنها کاری که با ما می‏کند تنبلی ذهنی و غیر فعال اجتماعی زنان است. بله در کوتاه مدت در جامعه‏ای که آماده پذیرش یک جنس، یک قوم و یا یک قشر مشخص از افراد نیست می‏توانیم این کار را انجام دهیم ولی باید این کار برای مدت کوتاهی باشد. در غیر آن صورت به ما زنان آموخته می‏شود که تا ابد می‏توانیم از جنسیت مان برای پیشرفت مان استفاده کنیم و تا زمانی که من فقط با زن بودنم می‏توانم به جایی برسم هیچ اتفاقی برای زنان نخواهد افتاد. مسئله مهمی که فکر می‏کنم باید اول در درون خودمان به آن دست پیدا کنیم این است که تمام قید‏هایی که سنت‏ها و باور‏های اجتماعی به دست و پای مان می‏بندد، باید در درون ما زنان شکستانده شود و هیچ راهی جز آموزش نسل آینده نداریم. تلاشی که باید بکنیم این است که اگر من نتوانستم آن گونه که دلم می‏خواهد زندگی کنم؛ باید تلاش کنم که فرزند من یاد بگیرد تا آن گونه که دلش می‏خواهد زندگی کند. و آن وقت است که به برابری جنسیتی دست پیدا می‏کنیم.

آقای خداداد بشارت (رییس اجرایوی سازمان حقوق بشر و دموکراسی افغانستان)

ما در یک مرحله بسیار حساس تاریخی قرار داریم و من احساس می‏کنم که یک روند و یک پیوستار تاریخی را می‏بینم. اگر ما جنبش زنان را مورد بررسی قرار بدهیم، آغاز این جنبش بر می‏گردد به دوران امان الله خان. در آن زمان این جنبش به وسیله نیرو‏های افراطی و تندرو وقت با شکست مواجه می‏شود و این روند در حکومت‏های بعد از امان الله خان هم ادامه پیدا می‏کند. حتا در دوران طالبان هم ملا عمر در واقع سمبول این چنین حرکتی است. در دوران امان الله خان شخصی وجود داشت به نام ملای لنگ و این کسی است که در واقع حرکت‏های اصلاح طلبانه و جنبش‏های زنان را منجر به شکست می‏سازد. اما در دوران طالبان شخص دیگری به نام ملا عمر همین نقش را بازی می‏کند. و حتا در دوران فعلی هم این پیوستار تاریخی به مشاهده می‏رسد. به طور مثال در پارلمان افغانستان عملاً کسانی وجود دارند که با قانون منع خشونت علیه زنان به مخالفت می‏ایستند و این‏ها در واقع کسانی اند که نماد همان ملای لنگ هستند.

بنا بر این می‏توانم بگویم  که اگر ما روند تاریخ و جنبش زنان را مورد مطالعه قرار بدهیم؛ یک پیوستار تاریخی را می‏بینیم و در واقع تاریخ در حال تکرار شدن است. ما در حال حاضر قدرتمند شدن گروه‏های افراطی را می‏بینیم به طور مثال در پروسه صلح در افغانستان و مذاکره با گروه طالبان و خروج نیروهای خارجی از افغانستان. این یک موضوع بسیار حساس است که من علت آن را در چند موضوع می‏بینم. ضمن این که در یک دهه گذشته بزرگترین و بهترین فرصت برای زنان وجود داشت. زنان در تمام جریانات ملی نقش عمده‏ای داشتند به طور مثال سهمیه ۲۵%  زنان در پارلمان. در حالی که میانگین حضور زنان در سایر کشور‏ها ۱۷% تا ۱۸% است. ساختن یک وزارت به نام وزارت امور زنان، برای زنان افغانستان یک دستاورد بسیار بزرگ است، مسئله ایجاد کمیسیون مستقل حقوق بشر یک دستاورد بزرگ دیگر است. همچنان حضور و حمایت نیروهای خارجی از افغانستان نیز یک دستاورد کلان است. اما این که چرا ما نتوانستیم از این فرصت‏ها استفاده کنیم می‏خواهم بگویم اول این که خود فعالان حقوق زنان نسبت به حقوق شان و جنبش شان خیلی ساده انگاری داشتند. بدین معنا که یک استراتیژی واحد نداشتند. و تا زمانی که این استراتیژی به صورت واحد و بسیار قوی ایجاد نشود من فکر نمی‏کنم که کار به نتیجه‏ای برسد.

نکته دوم این که به نظر من جامعه جهانی اشتباه بسیار بزرگی را در یک دهه گذشته مرتکب شده و آن این که روی یک گروه خیلی کوچکی از زنان تمرکز داشته است. نهاد‏های ساخته شده به اسم زنان در واقع نماد حقوق زنان شدند. در حالی که این نهاد‏ها روابط سیستماتیک با زنان روستایی و کتله عظیم زنان بی سواد جامعه نداشتند و هیچ وقت نتوانسته اند نمایندگی از دردها و مشکلات کل زنان افغانستان کنند. این خود یک مشکل کلان بود. اگر ما فعالان حقوق زنان در افغانستان را بررسی کنیم کسانی که موقف‏های خیلی کلانی دارند و در رسانه‏ها هم مطرح اند شاید بیشتر از ۵۰۰ نفر نباشند که این تعداد به تناسب نفوس میلیونی زنان افغانستان یک رقم خیلی کم است. با این حالت اگر جنبشی هم ایجاد شود چون فکر می‏کنم این جنبش‏ها از جایگاه خوبی در میان کل زنان برخوردار نیستند، موثر نخواهد بود.

مسئله سوم، مسئله تعهد اخلاقی و فکری حکومت فعلی در افغانستان است. من شخصاً باور دارم که آقای کرزی در این مدت از زنان استفاده ابزاری داشته است و هر زمانی که این دو جناح یعنی طرفداران حقوق زنان و گروه‏های افراطی در تقابل با هم قرار گرفته اند؛ آقای کرزی عقب نشینی کرده است. بنا بر این منطق حمایت حکومت افغانستان از زنان، بر اساس منطق جلب حمایت گروه‏های خارجی بوده و بس و هیچ گونه تعهد اخلاقی و فکری وجود نداشته است. بدین لحاظ ما به این نتیجه می‏رسیم که شکاف‏های اجتماعی در افغانستان خیلی وسیع است و در کوتاه مدت خیلی دشوار خواهد بود که به این معضل رسیدگی شود.

موضوع دیگر مسئله برداشت‏های سنتی نسبت به زنان است. به طور مثال اگر ما از کلان شهر‏ها خارج شویم، یک برداشت سنتی و یک فهم غلط نسبت به زنان وجود دارد که این خود چالش کلانی نسبت به زنان و حقوق ایشان است.

مسئله دیگر چالش‏های قانون گذاری نسبت به زنان است. در حالی که ما هم اکنون تعداد زیادی از خانم‏ها را در پارلمان داریم. و در عین حال متاسفانه موضوعات قانونی و حقوقی دیگری هم وجود دارد که با آن‏ها برخورد‏های بسیار سطحی صورت می‏گیرد.

چالش دیگر هم چالش قدرتمند شدن گروه‏های افراطی و مشارکت سیاسی زنان است. به طور مثال مذاکرات صلح با طالبان و حزب اسلامی حکمتیار و گروه‏های خرد و کوچک دیگر.

بنا بر این می‏توان چنین نتیجه گیری کرد که ما در یک پیوستار تاریخی قرار داریم و امکان زیادی وجود دارد که یک بار دیگر تاریخ دوباره در افغانستان تکرار شود.

آقای نورالدین علوی (جامعه شناس)

عنوان بحث من پاسخ اسلام به تاریخ مرد سالار است. قبل از این که وارد بحث اصلی شوم لازم است مقدمه‏ای تاریخی ارائه کنم به خاطر روشن شدن مفهوم مرد سالاری و جایگاه این مفهوم در فرهنگ‏ها و تمدن‏های بشری.

وقتی ما از مفهومی به نام مرد سالاری و یا پدر سالاری صحبت می‏کنیم؛ به این معنا است که قدرت تعیین کننده حیات اجتماعی ما و قدرت تعریف اهداف و راه‏های تساوی در انحصار مردان است. در مقابل آن ما جایگاه فرودست زنان را داریم. در زمینه مرد سالاری و جایگاه مرد و زن در جامعه در ادیان، در فلسفه‏ها و در نظریات مختلف علمی بحث‏های بسیار متنوعی صورت گرفته است.

من بحث خود را از این جا آغاز می‏کنم که طبق یافته‏های علمی در علم فرهنگ شناسی، بشر شناسی و جامعه شناسی ما سه دوره تاریخی داریم: دوره اول عصر توحش است. عصری که انسان‏ها با همان طبیعت اولیه خود در دامن طبیعت زندگی می‏کنند. که در این دوره ما با نظام‏های مادر تباری و مادر سالاری مواجه هستیم. با مراجعه به این عصر تاریخی می‏توانیم این نتیجه را بگیریم که مرد سالاری در تاریخ بشر یک پدیده عارضی است. عصر دوم عصر بربریت است که یک مرحله فرهنگی تکاملی تر نسبت به عصر توحش است که با اختراع کشاورزی و زندگی سکونت گاهی شروع می‏شود که از این دوره به بعد انسان‏ها به شکل خاص محصور به زندگی خانوادگی شدند. بعد از آن ما عصر تمدن‏ها را داریم که در این عصر باز یک تقسیم بندی وجود دارد: تمدن‏های باستانی و تمدن‏های عصر مدرن و اخیراً بحث‏های جدیدی مربوط به پست مدرنیته در ارتباط با زندگانی جدید.

می خواهم به این نکته اشاره کنم که مرد سالاری و موقف مسلط مردان یک پدیده عارضی در تاریخ است. منتها از پیدایش کشاورزی و آغاز زندگی روستا نشینی تا امروز، آن چهره غالب تاریخ متاسفانه چهره مردسالار است و فرهنگ غالب فرهنگ مرد سالار است. ما تجلییات سلطه مردانه را در عمق تاریخ اگر مورد توجه قرار دهیم؛ هم در ادیان و فلسفه‏ها می‏توانیم این تجلی را داشته باشیم و هم در روابط، سنت‏ها و عرف‏های اجتماعی دوره‏های مختلف تاریخی.

اگر وارد تمدن‏های شرقی شویم به طور مثال سه هزار سال قبل در چین با مکتب تائو مواجه می‏شویم که نشأت گرفته از فلسفه لائوتسه است که در این مکتب جهان تقسیم می‏شود به دو نیروی «یین» و «یانگ» یعنی تقابل تاریکی و روشنایی که از تقابل این دو حیات و حرکت هستی امکان پذیر می‏شود. اما جالب این است که در مکتب تائو «یین» به جهان مردانه تعلق می‏گیرد و یکی از معانی «یین» در فرهنگ چینی و در مکتب تائو اشاره دارد به شش ماه اول سال که فصل فعالیت و زایندگی و نوآوری است و این شش ماه تعبیر شده است به جان مردانه. اما یکی از معانی «یانگ» یعنی جهان تاریک، جهان منفعل، جهان سخت و زمستانی و جهان زنانه است. ولی در عین حال در این فلسفه این نکته را داریم که تقابل این دو جهان تکامل هستی را امکان پذیر می‏سازد.

در یونان باستان هم شما شاهد هستید که فلاسفه بسیار بزرگ یونان باستان وقتی که نظام‏های اخلاقی و سیاسی دولت شهر‏ها را مورد بحث قرار می‏دهند مانند فلسفه ارسطو و فلسفه افلاطون، زن در کنار اسیران و بردگان و در کنار مهاجرین غیر از دولت شهر‏ها هرگز از حقوق شهروندی برخوردار نیست. یعنی زن نمی‏تواند در اداره دولت شهر‏ها اظهار نظر و تصمیم گیری کند. و این هم به خاطر بینش فلسفی‏ای است که نسبت به زن وجود دارد. حتا بعضی از فلاسفه یونان مانند افلاطون که معتقد است تفاوت ذاتی میان زن و مرد وجود ندارد، می‏گوید که خدا را سپاسگزارم که یونانی آفریده شدم و نه غیر یونانی، آزاد آفریده شدم و نه برده، مرد آفریده شدم و نه زن. و ارسطو هم می‏گوید که خصوصیات اساسی مثل شجاعت و اعتدال اصلاً نمی‏تواند در وجود زن پرورش پیدا کند به لحاظ موقعیت فروتر زنان از نگاه اخلاقی و طبیعی شان.

اگر وارد ادیان هم شویم، در ادیان توحیدی ما دو نوع نگاه به موضوع داریم اول این که دوره تاریخی را باید در نظر بگیریم و یکی هم روح و جهت اساسی ادیان را. در تورات علی رغم اینکه تمجید زیادی از جایگاه زن می‏شود اما موقف اساسی و بنیادی زن را در درون خانه‏ها تعریف می‏کند. در یهودیت خانه یک نیایشگاه است که مدیریت آن به عهده زن است.

در میان متکلمان و نظریه پردازان مسیحی هم چهره‏های برجسته‏ای مانند سند‏آگوستین قدیس و توماس اکویناس را داریم. توماس بسیار واضح بیان می‏کند که زنان به لحاظ عقلی و بدنی پایین‏تر از مردان هستند. بنابراین باید این محدودیت در زندگی شان در نظر گرفته شود.

این واقعیت تاریخ ما است که بعد از پیدایش عصر بربریت و تاریخ تمدن‏ها، مردان مسلط شده اند و تفسیر‏ها هم مرد سالارشده اند . اما به تناسب تکامل فکری و عقلی بشر در تاریخ، مسئله جایگاه و موقف زنان رفته رفته بیشتر و بیشتر مورد سوال قرار گرفته است. مثل این که فهم ما از این موضوع فهم اشتباهی بوده باشد. در شرایط کنونی یکی از بحث برانگیزترین موضوعات، موضوعات مربوط به زنان در میان فلاسفه، متکلمین و دانشمندان است که این نکته قابل توجه است.

امروز می‏خواهم این بحث را با شما در میان بگذارم که چون ما و شما در جامعه امروز در معرض تقابل ایدئولوژی‏های مختلفی مانند لیبرالیزم، سوسیالیزم، اگزیستانسیالیزم و ادیانی مانند یهودیت، عیسویت و اسلام قرار داریم در این تقابل اسلام چه دارد که برای مان بگوید. ما در میان یک تعدادی از جوانان خود شاهد دین گریزی هستیم. این جوانان احساس می‏کنند اسلامی که برای شان عرضه شده پاسخ‏های لازم را نمی‏دهد. بنابر این روی می‏آورند به گرایش‏ها و ایدئولوژی‏های دیگر.

یکی از نکات بسیار مهم برای مطالعه اسلام این است که بین آیات مکی و مدنی با استفاده از روش تحلیل محتوا باید تفاوت قایل شویم. خصوصیات آیات مکی از نظر بسیاری از اسلام شناسان و قرآن شناسان این است که این آیات مبادی اساسی اعتقادی مسلمانان را مطرح ساخته است. و اما آیات مدنی آیاتی اند که بیشتر شامل مسایل حقوقی می‏شوند و بیشتر رنگ قیودات مکانی و زمانی را دارند. ما در عین حال یک تقسیم بندی دیگر از آیات قرآنی داریم به نام آیات ناسخ و منسوخ. یعنی بعضی از آیات و بعضی از اقوال وقتی که شرایط و اوضاع تغییر می‏یابد قابلیت کاربرد ندارند. این دسته از آیات بیشتر شامل آیات مدنی اند.

نکته دوم در مطالعه اسلام و تفکر دینی این است که بعد از رحلت حضرت محمد (ص) ما شاهد شکل گیری دو جریان بسیار بزرگ در تاریخ هستیم: جریان نقل گرا و جریان عقل گرا. جریان نقل گرا معتقد به این است که باید چیزی که در آیات و احادیث صراحت دارد  دقیقا همانطور به آن‏ها عمل کنیم چون عقل بشر مردود است و این عقل نمی‏تواند معیار‏های عادلانه بودن یک حکم را از معیار‏های غیر عادلانه تفکیک کند. اما یک تعداد از علمای اسلام معتقد اند که چون ما باور داریم که پیام اسلام عادلانه تر از پیام سایر ادیان، مکاتب و فلاسفه است، این دین را می‏پذیریم. این دو جریان در تاریخ اسلام با هم در تقابل قرار داشتند و تا امروز هم این تقابل ادامه دارد.

من با این نکته سخنان خود را جمع بندی می‏کنم که ما باید دو- سه معیار را برای رسیدن به یک قضاوت که آیا این حکم در مورد زنان عادلانه است یا خیر؟  باید در نظر بگیریم. یکی عقلانی بودن این حکم است. به طور مثال این که: زن باید به اجازه شوهر از خانه بیرون برود یا شوهر باید تأمین نفقه را به عهده بگیرد، در شرایط و زمانه ما آیا می‏تواند عقلانی باشد؟ حکم سنگسار در زمانه ما آیا می‏تواند عقلانی باشد؟ و یا باید در مورد این احکام اجتهاد صورت بگیرد؟ و این احکام تغییر کنند. و دیگر این که این احکام باید نسبت به سایر ادیان و مذاهب برتری خود را ثابت کنند. و نکته سوم این که باید از شرط عادلانه بودن برخوردار باشد. این سه معیار یعنی عاقلانه بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به سایر احکام باید دائماً در مورد احکام حقوقی نسبت به زنان مورد تجدید نظر قرار بگیرد.

ما و شما در شرایط کنونی نیازمند یک تجدید نظر بسیار جدی در فهم دینی و فلسفی خود و در عین حال فهم خود از نظریه‏های علمی، جامعه شناسی و فرهنگ شناسی هستیم. و این تجدید نظر باید بر اساس معیار‏ها صورت بگیرد تا ما بتوانیم به یک پاسخ روشن‏تر نسبت به جایگاه کلی زن در جامعه  دست یابیم.

آرزوی من این است که مردان و زنان افغانستان با توجه به اندوخته‏های فرهنگی و ذخایر تاریخی ما بتوانند به جایگاه حقیقی خود نزدیک شوند و ما بتوانیم مفهوم آزادی انسانی را به مفهوم واقعی اش در جامعه احساس کنیم. روز جهانی زن را گرامی می‏دارم.