منبع: ایران بزرگ فرهنگی

رابیندرانات تاگور شاعر٬ متفکر و نابغه ی هندی در ششم ماه مه سال ۱۸۶۱در شهر کلکته در خانواده ی مهارجه ای متولد گردید و در هفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در ۸۰ سالگی در گذشت.

تاگور کار ادبی خود را در سال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار غنایی آغاز کرد. سپس برای آموختن حقوق عازم لندن شد، اما آموزش این رشته نتوانست وی را خرسند گرداند، از این رو پس از یک سال به زادگاه خود برگشت و دومین اثر خود را در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد. انتشار ترانه های آفتاب و سرودهای شبانه باعث شد که تاگور در سراسر هندوستان به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی شود. اکثر آثار این نابغه ی بزرگ مبتنی بر درون بینی و اعتقاد به تجلی بارقه ای از نور خداوند در وجود انسان است.

241-1024x684

رابیندرانات تاگور، از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هندوستان نیز به شمار می آید. وی نخستین نویسنده ی آسیایی است که در سال ۱۹۱۳ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد.

در سال ۱۹۱۵ نشان شوالیه نیز به او اهدا شد. اما تاگور در اعتراض به کشتار وحشیانه مردم بی گناه «آمریتسار» که طی آن بیش از ۴۰۰ هندی معترض به دست ارتش بریتانیا به خاک و خون کشیده شدند، این نشان افتخار را سال ۱۹۱۹ به دولت انگلستان پس داد و به نایب‌ السلطنه انگلیس در هند نوشت: «آنچه روزی مایه ی سرافرازی است روزی هم فرارسد که مایه ی ننگ گردد.»

اندیشه ی او بر «گاندی» و بسیاری از بنیانگذاران هند مستقل تاثیر فراوان گذاشت.

«محمد عجم» محقق و پژوهشگر ایرانی درمقاله ای که درفصلنامه ی قند پارسی در هند منتشرشد، می نویسد : «رابیندرانات تاگور شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهره‌پرداز اهل بنگال هند بود. نام ‌آوری اش بیشتر از برای شاعری او است. وی نخستین فرد از قاره ی آسیا است که برنده ی جایزه نوبل شده است. پدرش دبندرانات (مهاریشی) فردی ادیب بود و اشعار فارسی مخصوصاً حافظ را به خوبی از بر بود و مادرش سارادادیوی نام داشت و به تاگور لقب گوردیو (Gurdev) به معنای پیشوا داده‌اند…» تاگور بزرگ ترین شاعر ایالت بنگال است، او بخش عمده ی عمر خود را در سواحل خلیج بنگال در کلکته گذراند. وی به دو زبان هندی و بنگالی شعر می‌سرود و اشعار خود را به انگلیسی نیز ترجمه می‌کرد. هم سرود ملی هند و هم سرود ملی بنگلادش از تصنیفات تاگور است. او از کودکی اشعاری نغز می‌سرود و در زبان شبه قاره، انقلابی ادبی پدید آورد. به ویژه اشعار موسوم به گیتانجالی او معروفیت فراوان دارد و به زبان‌های بسیاری ترجمه شده‌است. تاگور با این اشعار در سال ۱۹۱۳ جایزه ی نوبل را در ادبیات دریافت کرد.

گفتنی است، رابیندرانات تاگور به ایران و زبان فارسی علاقه ی فراوان داشت و به رغم کهولت سن و سختی سفر در آن زمان دوبار به ایران سفر کرد. سفر نخست او در اردیبهشت ۱۳۱۱ و دیگر باردر سال ۱۳۱۳ انجام شد. سفر تاگور و دیدار وی با نویسندگان و شاعران ایران در بوشهر، شیراز، تهران و اصفهان به تبادل فرهنگی و ادبی گسترده ای میان نویسندگان و شاعران ایران و هند انجامید که سال ها دامنه یافت. ملک الشعرای بهار اشعاری در وصف او سرود و تاگور از دولت ایران خواست که استادی را برای تدریس به دانشگاه خود «ویسوبهارتی» به هند بفرستد و ابراهیم پورداود به این منظور به هند اعزام شد.

دکتر عجم درباره ی ارتباط معنوی میان تاگور با فرهنگ ایرانی می گوید:

«تاگور به چندین دلیل احساس می‏کرد که باید دعوت دولت ایران را بپذیرد، نخست به علت اینکه زبان و ادبیات فارسی، که در آغاز مسلمانان و سپس گورکانیان در هند رواج دادند، بخشی از میراث ادبی بنگال بود و شمار زیادی از کلمات بنگالی (حدود سه هزار واژه) ریشه ی فارسی داشت. دیگر اینکه «موهون روی»، پدر معنوی تاگور، و بزرگان دیگر هند در آن روزگار، فارسی را روان صحبت می‏کردند و با آنکه تاگور خود فارسی نمی‏دانست، اما با افسانه‏ها و شاعران ایرانی، خاصه حافظ، هم از طریق ترجمه و هم از راه متون اصلی آشنایی داشت.»

«دبندرانات‏» پدر تاگور فارسی می‏دانست و حافظ را برای تاگور نوجوان می‏خواند و از این راه، تاگور به فضای زندگانی کویری گرایش یافت، چنانچه در شعرهای اولیه‏اش که در کسوت «بدوی چادرنشین» ظاهر می‏شد و اشارات بعدی او به این موضوع، شیفتگی‏اش نسبت به هزار و یک‏ شب، و ترجمه‏ای که در ۱۹۳۲ از شعر سرزمین بایر تی.اس.الیوت کرد، جملگی گواه این‏ ادعا می تواند باشد.

تاگور در فرصتی که پیش آمد و با هواپیمای پستی هلندی که قرار بود به ایران برود از کلکته به الله آباد، از آنجا به جادپور و کراچی، و سپس به بندر جاسک پرواز کرد، و سرانجام در بندر بوشهر فرود آمد. خاطره ورود تاگور به مدرسه سعادت در جراید آن روز تهران منعکس گردید و روزنامه ی فارسی زبان «حبل المتین» چاپ کلکته ی هندوستان نیز اخبار مفصلی در این باره به چاپ رساند و این خبر مهم مدت ها بر سر زبان‌ها و نقل محافل و مجالس بود. تاگور قریب دو روز در بوشهر ماند و با ماشین عازم شیراز شد. استاد ملک‌الشعرای بهار از طرف انجمن ادبی ایران در قالب هیاتی از تهران برای استقبال از تاگور به شیراز رفت. عبدالحسین سپنتا در مقام مترجم، این هیات را همراهی می کرد. گروه، مکان های تاریخی و مذهبی و باستانی شیراز را بازدید و سپس به اصفهان و بعد به تهران رفت.

رابیندرانات تاگور در سفرنامه ی خود درباره ی بازدیدش از مقبره حافظ می‌نویسد: «با نشستن کنار مقبره حافظ پرتویی درخشان از چشمان حافظ از درون ذهنم گذشت، همانند تابش خورشید بهاری که اینک می‌تابد. احساس بسیار روشنی دارم. اگرچه قرن‌ها گذشته است و بسیاری آمده‌اند و رفته‌اند اما نشستن در کنار مقبره ی حافظ سلوک نمودن کنار حافظ است.»

در این سفر تاگور دو سخنرانی ایراد می کند. یکی در تالار مسعودیه و یکی در انجمن ادبی ایران. تاگور در دو خطابه‌اش چند بار چنین می گوید: «من ایرانی هستم و نیاکانم از این سرزمین به هندوستان مهاجرت کردند. مسرورم که به وطن اجداد خود آمده‌ام و علت این همه محبت به من همین یگانگی نژادی و فرهنگی است و سبب مسافرت من با وجود کهولت و ضعف مزاج و مشکلات سفر همین یکدلی و عواطفی است که من به ایران دارم، نه دیگر.»

درسفر نخست تاگور به ایران همچنین جشن‏ هفتاد و یکمین سال تولد او در تهران برگزار شد. پورداوود که درآن زمان به عنوان استاد اعزام شده بود، نوشته است که تاگور در طی صحبت چندین بار به من گفت گمان می‏کنم که در تهران کسی مرا نشناسد، زیرا چیزی از من به فارسی برگردانیده نشده که مرا بشناساند. چون این سخن را دو سه بار از او شنیدم گفتم این کار را من در اینجا با همراهی یکی از استادان انجام می‏دهم. با یکی از استادان‏ آنجا به نام ضیاء الدین که از فارسی هم بهره‏ای داشت، صد بند از اشعار تاگور را از بنگالی به فارسی‏ گردانیدیم‏.

سفر دوم تاگور در سال ۱۳۱۳ برای ادای احترام به فردوسی و شرکت در مراسم رونمایی آرامگاه توس بود. و تاگور در این هنگام ۷۳ سال عمر داشت. حسینقلی مستعان ٬ نویسنده و نخستین مترجم کتاب بینوایان به فارسی٬ خاطره ی جالبی از ملاقات خود با تاگور در مجله ی سیاه و سفید نقل کرده است. وی که در آن زمان خبرنگار یکی از مجلات بوده است٬ می گوید:

«یک روز به ما خبر رسید که تاگور شاعر معروف و مشهور به ایران آمده است. این خبر ما را تکان داد مخصوصآ مرا. چون دورادور شیفته ی این مرد بودم٬ مردی که همه می گفتند عالم است و در عرفان دستی دارد. ودلیل این شیفتگی٬ علاقه ی من به عرفان و فلسفه بود. در آن دوران مجالسی داشتیم که در آن از عرفان و تصوف بحث می شد و استاد ما مرحوم شریعت سنگلچی بود و این استاد یگانه ی زمان ما بود. به هر تقدیر مدتی گذشت و ما از تاگور وقت گرفتیم و با حضرت سنگلچی و مرحوم اورنگ و علی پاشاخان صالح و عده ای دیگر به سراغ ایشان رفتیم. من از ذوق در پوست نمی گنجیدم. وقتی تاگور را دیدم، احساس کردم که دنیا را به من دادند. بعد از آن بحث ها شروع شد. علی پاشا خان صالح مترجم شدند و سوالات ما شروع شد٬ اما هر چه استاد از عرفان می پرسید، تاگور در جواب می گفت: «نمی دانم.» سپس استاد سطح مطالب و پرسش ها را پایین آورد، اما شاعر هندی جوابی نداد. سرانجام استاد از او پرسید: «ما بالاخره بایستی بفهمیم که شما از عرفان چه می دانید؟ مگر نه این است که همه کس شما را عارف می شناسد؟»

تاگور در پاسخ گفت: «برادر! من اهل می و معشوق هستم و بس. این ها را هم که تو پرسیدی هیچ نمی دانم …!»

عبدالجبار کاکایی نویسنده و شاعر ایرانی درباره ی پیوند شعر تاگور با شعر ایرانی چنین باور دارد:

اندیشه‌های تاگور در موارد بسیاری با بزرگان سخن ایران نزدیکی دارد، مانند توجه به تهذیب نفس، پاک کردن درون و خدمت به انسان‌ها که در شعر فارسی نیز بسیار به چشم می‌خورد. تاگور هم‌چنین عشق را فارغ از هر نوع وابستگی می‌داند که آزادی را به ما ارزانی می‌کند و می‌گوید: «عشق نهایت آزادی است.» این نکته ما را به یاد حافظ می‌اندازد که می‌گوید:

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

نگاه فلسفی تاگور نیز شبیه حکما و اندیشمندان ماست. ما در بیان موضوعات فلسفی معمولاً به تعارض و تضاد در هستی نظر داریم. مانند مولانا که می‌گوید:

پشه کی داند که این باغ از کی است؟

در بهاران زاد و مرگش در دی است

در اینجا موجود ریزی به نام پشه در مقابل عظمت جهان قرار می گیرد. تاگور نیز در اشارات اخلاقی خود به این نکته توجه کرده و در یکی از قطعات خود می‌گوید:

ای سبزه ی کوچک! پاهای تو کوتاه است اما زمین زیر پای توست!

این نگاه تاگور به هستی است. اما راز عظیم پرسش انسان و سکوت هستی در برابر این پرسش را نیز بیان می‌کند و می‌ِگوید: «دریا پرسشی جاودانه و مکرر است و آسمان سکوتی جاودانه»

این‌ها همه نشانگر نگاه هستی‌شناسانه‌ ی تاگور اند که می‌توان با جست و جویی کوچک، مشابه آن را در ادبیات ایران نیز دید.