نجیب منلی

برگرفته از صفحه بنیاد مطالعات ایران

با بیش از چهل میلیون گوینده در افغانستان، پاکستان و هندوستان زبان پشتو در بین زبان های آریایی، بعد از فارسی، مقام دوم را دارد. اهمیت کمی و کیفی تخلیق های ادبی باز هم پشتو* را به پایه دومین زبان آریائی جلوه می دهد ولی آنچه ویژگی پشتوست بخش بزرگ ادبیات گفتاری آنست. قدیمی ترین شواهد ادبی پشتو که در دست داریم مربوط به قرن هشتم میلادی است، ولی آن چه را می توان ابتدای یک نوع رنسانس ادبی پشتون ها به حساب آورد محصول مبارزات ملی نظامی، سیاسی و مذهبی ایست که در واکنش به استیلای مغول ها برهند در قرن شانزدهم به وقوع پیوست. پشتون ها از قرن سیزدهم تا قرن شانزدهم بر هندوستان حکمفرما بودند. در اوایل قرن شانزدهم ظهیرالدین محمد بابر (متولد فرغانه، ۱۴۸۳) پس از عبور از آمودریا و اشغال کابل آهنگ هندوستان کرد. بابر، در سال ۱۵۲۶، ابراهیم لودی پادشاه پشتون هند را شکست داد و اساس امپراتوری مغولی هند را بنا گذاشت. با آمدن بابر پشتون های مقیم هند خود را درحالت نابسامانی یافتند و عده کثیری از ایشان برای حفظ جان به بازگشت به خاستگاه اصلی خود مجبور شدند.

برای دو سده تمام -تا سال ۱۷۴۷ که احمد شاه ابدالی دولت معاصر افغانستان را بنا نهاد- پشتون ها درگیر جنگ های پر دامنه یی با مغولان هندوستان بودند. با این وصف، در عرصه فرهنگ و ادبیات پشتو، به ویژه در زمینه نگارش آثارادبی و فرهنگ نوشتاری، کوشش های شایسته یی به عمل آمد.

رستاخیز ادبی پشتو که در قرن شانزده آغاز یافت و تا پایان قرن هژده دوام داشت، در جوار، یا بهتر بگوئیم، زیر سایه ادبیات فارسی به وقوع پیوست. ادیبان و نویسندگانی که درین عرصه نقش پیشرو داشتند همه دارای تعلیمات مذهبی بودند و با ادبیات فارسی آشنایی کامل داشتند و عده ای حتی به زبان فارسی شعر می سرودند. ادبیات فارسی برای این گروه از روشنفکران، به اصطلاح امروزی، به مصابه چراغ رهنمایی بود که کمال هنر و ایده آل فرهنگ را تمثیل می نمود. شاعران و ادیبان پشتون کوشش می کردند که آنچه را به زبان پشتو می گفتند بر معیار فارسی درست بگویند، تاحدی که همه از یک سر اصناف و اوزان اصیل پشتو را که در قالب های عروضی نمی گنجیدند به گناه «عامیانه بودن» ترک گفتند و یا نادیده گرفتند.

بزرگ ترین آرزوی شاعران تعلیم دیده پشتو زبان آن زمان این بود که اشعارشان همپایه اشعار فارسی باشد. تکیه ادیبان پشتو زبان بر قواعد ادب فارسی اثر بس مثبتی برادب پشتو گذاشت و تحولاتی که در ادب فارسی در طی سده ها به وقوع پیوسته بود ادب دیوانی پشتو از همان ابتدا به آن دسترسی یافت. پژوهشگران ادبدیوانی (شاعران صاحبدیوان) پشتو را درچهارمکتب صنف بندی کرده اند. هر یک از این مکتب ها، به نوعی، با سبک مسلط یکی از دوره های ادب فارسی ارتباط می گیرد: مکتب روشانیان (برگرفته از اسم متفکر مبارز پشتون، بایزید انصاری مشهور به «پیرروشان») بیشتر به سبک شاعران قرن دهم خراسان می ماند؛ پیروان خوشحال ختک (۱۶۸۷-۱۶۱۳) به اقتدای سعدی می نوشتند: رحمان (۱۷۱۴-۱۶۳۵) و شاعران مکتبش همه از حافظ پیروی می کردند؛ و حمید مومند (۱۷۳۹-۱۶۶۶) را به حیث بنیانگذار مکتبی می شناسیم که مرهون سبک هندی فارسی است.

از جانب دیگر، اثر منفی فارسی گرایی شاعران پشتو از یک طرف در استعمال بیش از اندازه واژه های فارسی در آثار ادبی و از جانب دیگر در ترک و حتی نادیده گرفتن انواع و اصناف اصیل پشتو بوده است. در مورد وزن، پیوند عروض بر تنه شعر پشتو چندان به خوبی نگرفت و باوجود تلاش عده ای ازبزرگترین شاعران، وزن شعر پشتو بازهم اصل تناوب هجاهای بلند و کوتاه را نپذیرفته و مبنی بر شمار هجاها و فاصله معین بین هجاهای تکیه وار شده است.
شاعران دیوانی پشتو نه تنها انواع و گونه های شعری سنتی پشتو را ترک گفتند و انواع شعری فارسی را به کار بردند، بلکه در مورد تصاویر، تشبیهات، استعارات و حتی مفاهیم راه تقلید از فارسی را به پیش گرفتند که در نتیجه جدایی بین شعر نوشتاری و شعر گفتاری در زبان پشتو کاملا مشهود گردید. ادبیات گفتاری که عمدتاً آفریده شاعران بیسواد و نیمه سواد هست از تأثرات بیرونی تقریباً آزاد ماند. هرچند شماری از نام های انواع قالب های شعری (غزل، رباعی، چهار بیتی) از ادبیات دیوانی به عاریت گرفته شده یا از آن الهام گرفته، و واژه های محدود فارسی نیز به شعر گفتاری راه یافته است، ولی رویهمرفته اثرات بیرونی سطحی بوده است و آفریده های ادبی شخصیت و ویژگی فرهنگ پشتو را حفظ کرده اند. باید افزود که با در نظرداشت سطح سواد در جامعه اهمیت کمی ادب گفتاری بارها بیش از ادبیات نوشتاری بوده است.

شعر گفتاری پشتو را به دو دسته تقسیم می توان کرد. نخست، اشعاری که سراینده آن معلوم است. پخش و نشر این چنین اشعار وابسته به شهرت شاعر است و اغلب از ساحه چند ده و قریه تجاوز نمی کند و با سراینده یکجا می میرد. درموارد کمی شهرت این شاعران (که بیشترشان موسیقی هم می نوازند) به ساحه فراختری توسعه می یابد. عده ای حتی شاگردانی نیز تربیه می کنند و آثارشان به سمع مردم بیشتری می رسد و برای مدت درازتری زنده می ماند. تواناترین این شاعران تصنیف هایی در یکی از پیچیده ترین قالب ها نیز، که «چاربیته» (چهار بیتی) گویند، می سازند. این شعر ها را شاگردان و علاقه مندان از بًر کرده از جایی به جایی انتقال می دهند. باز هم، چون طرز انتقال این اشعار زبانی است، به زودی فراموش می شوند. ندرتاً واقع شده که این گونه شعرها را کسی نوشته و به نسل های بعدی انتقال داده باشد.

گروه دوم سروده های گفتاری اشعاری است که گوینده آن معلوم نیست. در طول زمان هرکسی که خواسته است، برحسب ذوق و توان خویش، چنین شعرهایی می سراید و یا درآن تصرف می کند. این گونه اشعار که چند مصراعی بیش ندارند اگر مورد پسند واقع شوند زبانزد عام شده دیر می پایند ورنه به زودی از یاد ها می روند.

یکی از این اصناف که بدون شک مقبول ترین، فراگیر ترین و شاید هم زیباترین بخش شعر پشتو را تشکیل می دهد “لندی” نام دارد. وجه تسمیه واژه “لندی” به تحقیق معلوم نیست. شاید لندی از کلمه «لند» به معنی کوتاه اشتقاق یافته باشد. لندی شعریست کوتاه، متشکل از دو مصراع نابرابر غیر مقفّی. مصراع اول نه هجا دارد و هجاهای چهارم و هشتم تکیه دار اند. مصراع دوم سیزده هجا دارد و هجاهای چهارم، هشتم و دوازدهم تکیه دارند. نمونه:

یارمیِ په شنو سترگو مین دی/ زه به د توریِ سترگیِ چیرته بدلومه

(یارم چشمان سبز را می پسندد، چشمان سیاه خود را به کجا دیگرگون سازم؟)

گفتیم که لندی مقبول ترین و فراگیرترین گونه شعری پشتوست. برای ثبوت این ادعا کافیست بگوییم که به ندرت می توان پشتونی را سراغ کرد که به زبان پشتو مسلط باشد و چند لندی از بر نداشته باشد، در حالی که اکثر کسان کم از کم یک بار در زندگی خود یا لندی سروده اند و یا در یک لندی معروف برای افاده مطلب خویش تصرف نموده اند.

لندی به حیث یک گونه شعری زنده پدیده یی پویا و همواره تغییر پذیر است. هر روز لندی های نو سروده می شوند و لندی هایی برای همیشه از بین می روند. از طرف دیگر، چون لندی مال شخصی کسی نیست، هرکس می تواند، چنانکه خواسته باشد، درآن تغییر و تبدیلی وارد کند. در سال های اخیر، به کوشش بنیادهای علمی افغانستان و پاکستان بیش از پنجاه هزار لندی جمع آوری و تدوین شده و به چاپ رسیده اند ولی عده یی برآنند که شمار لندی هایی که هم اکنون در بین مردم رایج است، بیش از صد هزار تواند بود. بحث در باره قدامت لندی ها فقط می تواند جنبه حدسی داشته باشد زیرا این اشعار بخشی از فولکور گفتاریست و نمی توان دستاویزهائی سراغ کرد که از روی آن بتوان تاریخ سرایش این اشعار را دریافت. اگر احیانا یک لندی به واقعه تاریخی ای اشاره کند با فراموش شدن خود واقعه لندی نیز فراموش می شود و یا، اگر موضوع اجازه دهد، با کمی تحریف به واقعه نوی تطبیق می شود. به حیث نمونه یکی از مشهورترین لندی های قرن نوزده را یادآور می شویم:

چرته لندن، چرته چترال دی/ بی ننگی زور شوله پرنگیان چترال ته زینه

(لندن کجا و چترال به کجا / بی ننگی چنان غلبه کرد که فرنگی ها به چترال می روند)

در زمان اشغال افغانستان به واسطه شوروی سابق (سالهای دهه هشتاد قرن بیست) همین لندی را با کمی تغییر به این شکل می شنویم:

چرته کابل، چرته مسکو دی/ بی ننگی زور شوله روسان کابل ته زینه

(کابل کجا و ماسکو به کجا/ بی ننگی چنان غلبه کرد که روس ها به کابل می روند)

به هرحال، بازتاب واقعات تاریخی که در لندی ها دیده می شوند بیشتر از دو قرن ندارند. اشاره به اندیشه ها و پندارهائی که ریشه باستانی دارند شاید نتایج چشمگیرتری بدهد. توجه خواننده را به دو لندی زیرین جلب می کنیم:

سپوژمیه سر وهه را خیژه / یار می د گلو لو کوی گوتی ر ببینه

(ای ماه زودتر برآی/ یارم گل ها درو می کند و انگشتان خود را می برد)

مازیگری دی شیری مه کره/ نه به د ناز شیری کوی ریشتیا به شینه

(وقت غروب است دعای بد مگو/ تو شاید از ناز چنین کنی و دعای بدت کارگر افتد)

در جامعه امروزی پشتون ها درو کردن گلها در تاریکی شب به هیچ واقعیتی همخوانی ندارد و دعا و نیایش در عین غروب آفتاب مخالف روش اسلامی است. برای توجیه چنین تصویرها پشتوشناسان به عقاید پیش از اسلام پشتون ها رجوع می کنند. در لندی اول رسم زمان های اوستایی را می بینند (بته های هوما را در تاریکی می چیدند) و لندی دوم را بیانگر عقاید آفتاب پرستی می دانند. اگر این تحلیل را بپذیریم لندی ها در جامعه پشتون قرن ها پیش از اسلام رایج بودند. به هرحال، این نکته که لندی ها در تمام ساحات پشتو زبان معمول و مقبول است خود شاهد باستانی بودن این گونه شعری است.

فرم لندی که تک بیتی بیش نیست اجازه نمی دهد که تصویرهای پیچیده و مضامین مبسوط را ارائه کند. بنابراین، گویندگان لندی در یک تصویر موجز، به کوتاهی و موثریت تمام، پیام خود را اظهار می کنند:

د شو توپکو استاکاره/ د شو زوانانو خون به ستا په غاره وینه

(ای سازنده تفنگ های خوب/ خون جوانان خوب به گردن توست)

از این که لندی ها را هم پشتون ها زنده نگه می دارند و تعداد زیادی از آن سروده می شود، برمی آید که هیچ بخشی از زندگی فردی و اجتماعی از ساحه بیان لندی خارج نیست. عشق و دوستی، جنگ و دشمنی، سفر و جدائی، مرگ و زندگی، طبیعت و جامعه، رسم و رواج، قوانین و خلاف ورزی از آنها، روابط فردی، خانوادگی و گروهی، کار و اقتصاد همه مضامینی است که درونمایه لندی ها را تشکیل می دهند. بدیهی است که آن چه زندگی افراد و جامعه را بیشتر متأثر می سازد جای بیشتری در بیان احساسات و پدیده ها داشته باشد. اقتصاد پشتون ها تا حد زیادی بر دامداری و مسافرت ها در مناطق متمول تر اتکا دارد. ناداری و روابط فامیلی اکثراً منجر به ناکامی های عاشقانه می شوند. نظام قبایلی، رقابت های قومی و تجاوزات بیگانگان جامعه پشتون را بی نهایت بی ثبات می سازد و جبراً شهامت و جنگاوری را به ارزش های اولی پشتون ها مبدل می کند. از این جاست که مفاهیم مربوط به کوچ، مسافری و جدایی، شکایت از عواقب ناخوش آیند رسم و رواج های سنتی و شهامت در میدان کارزار جای چشمگیری در درونمایه لندی ها دارد.

جامعه پشتون اساساً جامعه سنتی و مبنی بر روابط قبیلوی است. دراین گونه جوامع هرچند خود خواهی، خودگرایی و شهرت طلبی از ارزش های ابتدایی است، هویت فردی در مقابل تعلقات اجتماعی ارزش چندانی ندارد. بسا امیال و آرزوهای افراد قربانی مصلحت های فامیلی و گروهی می شوند. هیچ کسی نمی تواند که ازچارچوب رسم و رواج پا فرا نهد و باز هم به حیث عضو محترم جامعه شناخته شود. نه تنها اعمال بلکه گفتار نیز تحت سانسور شدید روابط حاکم جامعه است و امیال و خواهشات پامال شده و احساسات محکوم به سکوت و خاموشی یکی از مشخصات این جامعه به شمار می رود. زن به حیث موجودی که اساسی ترین ارزش ها یعنی “ننگ” و “ناموس” را تمثیل می کند در قلب روابط اجتماعی قرار دارد. ازیکسو مسائل مربوط به زن و عفتاو منشأی عداوت ها و دشمنی ها است، و از سوی دیگر زن به حیث تحقق دهنده روابط خویشاوندی وسیله حل منازعات می شود. این قربانی درجه یک روابط اجتماعی به نوبه خود دوام دهنده رسوم و عادات آبایی می گردد. دختری که اختیارش سلب شده، در تعیین سرنوشت خود تنها نقش تماشاچی دارد. بالنوبه، اولادِ خود را با روحیه تقدیس رسوم پرورش می دهد و اختیار تصمیم درباره آینده را از ایشان سلب می کند.

صورت می خپل واک یی د بل دی/ خاونده خاوری کری بی واکه صورتونه

(بدن ازمن است و اختیارش دردست دیگران/ خداوندا بدن های بی اختیار را خاک بگردان)

درچنین جامعه ای که حتی سخن گفتن در حضوربزرگان را بی حیایی می دانند اظهار عواطف و احساسات باید محال باشد و عملا هم چنین است. لندی ها که گوینده و سراینده شان نامعلوم است وسیع ترین عرصه بیان عواطف، احساسات و شکایت ها از نظام اجتماعی اند. هرکس هرگونه احساسی را که خواسته باشد بی محابا می تواند از این راه اظهار کند چه اندیشه نام و ننگ را در عالم بی نامی راهی نیست. پشتوشناسان به حق نقش زن ها را در ایجاد و تشهیر لندی ها اساسی دانسته اند ولی آنقدر برآن اصرار ورزیده اند که اغلب خوانندگان غیرپشتو زبان لندی را «شعر زنانه» می پندارند. در حقیقت، چنانچه پیشتر اشاره شد این صنف شعری به معنی راستین شعر مردمی بوده همه پشتون ها اعم از زن و مرد در تحول و زنده نگهداشتن آن سهم مساوی دارند.

آنچه درپی می آید نمونه هایی چند از لندی های پشتو همراه با برگردان فارسی آنها است. این نمونه ها دریچه نیکویی را برای درک و دریافت لندی می گشایند.

زره می هغه وه چی تا یور

گلاب خو نه دی چی به بیا سیری گلونه

دل همان بود که تو با خود بردی

این نه گلبنی ست که از نو گل بشکفد

زلفی یی بیا به مخ خپری کری

لکه سپوژمی په وریز کی دوبه دوبه زینه

زلف را برخسار پریشان کرد

همچو ماهیست که زیر پرده ابرآسمان پیماست

زما او ستا چی پری وعده وه

په هغه زای کی بیگا اور و لگیدنه

آنجا که من و تو وعده دیدار داشتیم

در آنجا دوش آتش برافروختند

زما او ستا مینه دروغ وه

چی ته په گور یی زه په کور گوزران کومه

باری من و تو دروغی بیش نبود

تو به گور خوایده ای من به خانه مانده ام

ما مارکوندی کرلی نه دی

جانان زمونژ کوشی ته ولی نه رازینه

من که خار نگاشته ام

چرا یار به کوی من گذر نمی کند

زان یی زر و جامو کی جور کر

لکه په وران کلی کی باغ د گلو وینه

خود را به جامه ژولیده آراست

همچو گلزاریست میان دهکده ای ویران شده

ناز په بی نیازو خلکو مه وره

قدم زما په لبمو ژده چی ناز دی ورمه

ناز برمردم بی نیاز مکن

قدم بر دیده من گذار که منت ناز بردارم

باده په باد می سلام وایه

په هغه باد چی د جانان په لوری زینه

ای باد سلام مرا به باد رسان

به آن بادی که به سوی یار می وزد

بیلتون په لوره غوندی ناست دی

قلم په لاس دی دوه مین جدا گوینه

هجران بر فراز پشته بلندی نشسته

قلمی در دست، عاشقان را ازهم جدا می کند

گل می په لاس کی مراوی کیژی

پردی وطن دی زه یی چا ته ونیسمه

گل در دستم پژمرده می شود

در وطن بیگانه به چه کسی اهدایش کنم

نامردی یو وار خولگی راکره

مام به نه وی ستا زوانی زما خواستونه

بگذار یک بار لبت را بیوسم

نه جوانی تو، نه خواست های من جاویدان خواهند بود

پاس په آسمان کی ستوری زه وای

نجلی و بده وای ما یی و کرای دیدنونه

ای کاش ستاره ای بودم برآسمان
تا دختر خوابیده را از دور تماشا می کردم

پتنگ په خاص چراغ مین دی

شایسته خو لمر دی زان پری نه لمبه کوبنه

پروانه خود عاشق چراغست

ورنه خورشید زیباتراست و او به وی پرخویش را نمی سوزد

پتنگ له ما نه زده کره و کره
زکه خپاره سانگونه شمعی ته ورزینه

پروانه از من آموخت
که با بال گسترده به سوی شمع می تازد

ببگا می مر یه خوب لیدلی
سبا می سروشندو پتری نیولی وونه

شبی مرگ ترا بخواب دیدم
بفردا لبهایم خشکیده بود

بیلتانه غرونه په ژرا کرل
زکه د زمکی په مخ د کی ولی زینه

جدایی کوه ها را به گریه آورد
از آنجاست جوی هائی که ببریز بر زمین جاریست

د زرگی حال ویلای نه شم
لکه خولپوتی تنور بلی لمبی خورمه

حال دل را بازگو نتوانم کرد
بسان تنور سر پوشیده شعله همی خورم

دنیمو شپو سندری خوند کا
سوک به مین وی سوک به ورک له ملکه وینه

سرودهای نیم شبان دلاویز است
یکی ازدرد عشق می نالد و آن دیگری به یادوطن

په لویو غرو د خدای نظر دی
په سر یی واوری اوروی لمن گلونه

خدا نظر لطفی برکوه های بلندانداخته
که بر فرازشان برفباران است و بپای شان گل می شکفد

پسرلی راغی ونی شنی شوی
زما ناشاد زرگوتی واوری اوروینه

بهار آمد در ختان همه سبز شدند
این دل ناشاد من است که تاهنوز برف می بارد

په اوسبلو می آسمان شین کر
زکه می بند کرل په حمل کی بارانونه

به آه خود ابرآسمان را روفتم

درماه فروردین بارندگی را بند کردم

به جنازه می تلوار و کری
ناوخته کیژی د اشنا دیدن ته زمه

به جنازه من عجله کنید
معطلم نکنید به دیدن یار می روم

په زره می لیک د اشنا نوم دی
د اوبو غرپ کولای نه شم وران به شینه

نام یار بردلم نوشته است
نمی توانم آب بنوشم مبادا نوشته را ویران کند

په زلفو ورورو ژمنز را کاژه
هلته زما د زرگی کور دی وران به شینه

زلف را آهسته آهسته شانه کن

آنجا خانه دل من است مبادا خرابش کنی

یار می هندو زه مسلمانه
د یار د پاره در مسال جاروکومه

یارم هندوست من مسلمانم

برای یارخاکروب بتکده شده ام

چی جانان مری ما یی کفن کری
چی په بوه لحد کی دواره خاوری شونه

اگر جانان می میرد من کفنش شوم

تا هردو در یک لحد خاک شویم

د توریالیو خویندی ژاری
د سپو موزیانو خویندی سترگی توروینه

خواهران قهرمانان می گریند
خواهران بزدلان سگ منش به چشم خویش سرمه می کنند

تلی د پشو می شوی تناکی
اوس سری منگولی لگوم یار ته ورزمه

کف پایم را آبله پوشید
به دست سرخ حنا شده به سوی یار می خزم

چی کله زی کله دریژی
یا دی خه ورک دی یا دی زه لیدلی یمه

گاهی می روی و گاهی باز می ایستی
چیزی گم کرده ای یا مرا دیده ای؟

په لاره زم توله شرنگیژم
ستا د تومت زنحیر په غاره گرزومه

هنگام رفتن ازبدنم صدای زنگ می آید
تهمت عاشقی همچو زنجیر برگردنم آویخته است

ببلتونه غبرگ بچی دی مره شه
چی ته په غم شی گوندی زه دی هیره شمه

ای جدایی دوفرزندت یکجا بمیرند
تا تو به غم شوی مگرمرا فراموش کنی

خوله می د خولی د پاسه کیژده
ژبه می پریژده چی گیلی در ته کرمه

 

لبت را برلب من بگذار
زبانم را رها کن گله های گفتنی دارم

د پسرلی غم شادی یو دی
گل به خندا دی آسمان اوشکی تویوینه

شادی و غم بهار به هم آمیخته اند
گل می خندد و آسمان اشک ریزاست

خلک اختر ته کالی مینزی
زما جامی د یار په بوی نه یی مینزمه

مردم برای عید جامه های خویش را می شویند
جامه من بوی یار دارد نمی شویم

خلک دی وایی تو متونه
زه د جانان په غیژ کی چا لیدلی یمه

بگذار مردم تهمت بگویند
مرا چه کسی درآغوش یار دیده؟

په زیارتو دی وه خاونده
یا یی زما کری یا یی خاوری کری چی زمه

الهی به پاس دوستانت
یا او را به من رسان یا به خاکش کن که بی غم شوم

په غم کی تا نه کمه نه یم
کم عقله نه یم چی به کلی خبرومه

غم من کمتر ازغم تو نیست

نه آنقدر بی دانشم که رسوای عالمش کنم

په صبر صبر پوره نه شوه

سبا می نیت دی بی صبری ته ملا ترمه

هرچند صبر کردم کارم به جایی نرسید
فردا قصد دارم که بی صبری کنم

په قسمت شکلی به نور نه شی
که وچی ونی زرغونی په اوشکو کرمه

آن چه از ازل درنصیبم نوشته اند دلگیرنخواهم شد
هرچند با اشک خویش درخت های خشکیده را از نو سبز کنم

ترما د زمکی تالی شی دی

چی باندی شوری د جانان سپین قد مونه

زمین از من خوش نصیب تر است

که یارم قدم به رویش می گذارد

د یار دیدن یی په ما کم کر

زه د بنو له رپیدو مرور یمه

نشد که یارم را سیر ببینم
از برهم زدن مژگان خویش گله دارم

یو واری بیا په دی لار راشه

په پخوانو پلونو دی پربوتل گردونه

باری از تو به کوی ما گذر کن
بر نقش پارین قدم هایت خاک می بینم

راشه زما په خوا کی کینه

سانگه یوه یم رنگ به رنگ سپرم گلونه

بیا به پهلوی من بنشین

منم آن تک گلبنی که گل های رنگارنگ داره
——————————————————–

* در نبود دسترسی به الفبای پشتو، برخی از واژه های پشتو در این نوشته با رسم الخط فارسی دری آمده است.