۲۴ سنبله ۱۳۸۸

***

افسانه سیمرغ را شاید تا به حال شنیده باشید یا خوانده باشید داستان هزاران مرغی است که برای یابیدن سیمرغ عزم کوه قاف می کنند و در این سفر سختی های زیاد را تحمل می نمایند؛ وقتی به کوه قاف می رسند از آن هزاران پرنده فقط سی مرغ به مقصد رسیده است و در آن جا در می یابند سیمرغ خودشان بوده اند.

این افسانه ایست که در کمال زیبایی و تفصیل می توانید در منطق الطیر حضرت عطار آن را بخوانید و پند بگیرید و لذت ببرید اما افسانه سیمرغ ما چیست؟

جایزه ادبی سیمرغ به همت و ابتکار بنیاد آرمان شهر به مناسبت روز جهانی صلح با شعار«۳۶۵ روز صلح می خواهیم» قرار است به  وسیله داوران این جشنواره با توجه به کیفیت، به آثار برگزیده ادبی شاعران و نویسندگان تعلق بگیرد.

به بهانه روز جهانی صلح روز سه شنبه ۲۴ سنبله ۱۳۸۸ تعداد زیادی از قلم به دستان و دوستداران فرهنگی که در طول تاریخ دم از دوستی و محبت زده نه از جنگ و خشونت در باغچه بنیاد فرهنگ و جامعه مدنی در کابل گرد آمدند و با شنیدن مکرر افسانه سیمرغ، دکلمه اشعارشان و خواندن اشعاری از شاعران دیگر کشورهای جهان که برای صلح در افغانستان سروده اند و پیش از این در مجموعه ای به نام «زنان صلح را می سرایند» توسط بنیاد آرمان شهر به چاپ رسیده بود افتتاح این جشنواره ادبی را جشن گرفتند.

در آغاز این برنامه افسانه سیمرغ توسط روح الامین امینی و دیانا ثاقب اجرا شد. طبق معمول بعضی از محافل مثل این که لازم نبود کسی تذکر بدهد: (لطفا با سکوت تان نظم محفل را رعایت کنید) همه سراپا گوش بودند و این برای برگزار کنندگان جشنواره یعنی بنیاد آرمان شهر و نهادهای هم کار (کاشانه نویسندگان، کمپاین ۵۰% زنان و بنیاد فرهنگ و جامعه مدنی)  با معنی بود و پیام ما رسا به گوش می رسید. این لذت بخش بود.

پس از آن نوبت به شعرخوانی رسید. استاد پرتو نادری (با اشاره به مرز آزادی بیان) این دغدغه را یادآوری کرد که: زمستان را پشت سر می گذارم/ بی آن که بدانم بهار با کدام گل سرخ آغاز می  شود. نوبت بعدی از محمد واعظی بود شاعری که با این بیت ها به دنبال دنیایش می گشت: دو چشمانت دو اسب ترکمن بود/ دو اسب ترکمن دنیای من بود /دو اسب ترکمن در باغ رفتند/ شبیه من غریب و بی وطن بود. سید ضیا قاسمی را نیز در اتاقی پر از روزنامه دیدیم در دنیایی پر از…  من هستم و اتاق پر از روزنامه ام/ دنیا پر است از گل پژمرده، از تفنگ

پس از او مجبوبه ابراهیمی از امان الله خان (یکی از پادشاهان قدیم کشور در اویل قرن)  تقاضایی داشت: گاهی به بام قصر بر آی /امان الله خان/ کابل از آن بالا تماشاییست/ آه می کشی/ و سگرت/آن قصر تابستانی از ملکه بود

در پایان این بخش « غم و غرور» پرویز کاوه را شنیدیم و دیدیم که حفیظ الله شریعتی  :سیگارش را می افروزد و به سمت سازمان ملل فوت می کند.

پرده سوم همایش آب و رنگی جوانانه تر داشت شاعرانی پرشور شعرهایی از چهارگوشه دنیا را با خود آورده بودند شعرهایی که برای کشور مظلوم شان سروده شده بود شعرهایی از فروچیو بروگنارو از ایتالیا، طاهر بکری از تونس، کلمان مریل از هلند، بارابارا گالاردی از کوبا، فروغ فرخ زاد از ایران، لطیف ناظمی از افغانستان، احمد شاملو از ایران و علی مدد رضوانی از افغانستان.  واقعا نبود صلح، درد مشترکی است در روزگاری که: دهانت را می بویند/ مبادا گفته باشی که دوستت دارم، در روزگاری که لیلای مهاجر: دیگر صدای هی هی چوپان را/ در بهت دشتها، نمی شنود و در روزگاری که:  موسیقی باید بمیرد/ عشق کار شیطان است.

حالا نوبت به فراخوان جشنواره رسیده بود یاسین نگاه وارد صحنه شد و گفت که تمام دوستان شاعر و نویسنده می توانند در جایزه ادبی سیمرغ شرکت کنند و تمام دل نوشته های شان را در مورد صلح و مسایل پیرامونی آن به دبیرخانه جشنواره بفرستند.

و دیگر باید از هم خداحافظی می کردیم تا وعده بعدی چرا که ما خود سیمرغ هستیم…