۳۱ سنبله۱۳۸۹

“سیمرغ در قاف صلح” عنوان شصت و یکمین جلسه گفتگو پلی میان نخبگان و شهروندان بنیاد آرمان شهر بود. برنامه‌‌ای که به مناسبت روز جهانی صلح، چهارشنبه ۳۱ سنبله ۱۳۸۹ برابر با ۲۲ سپتمبر ۲۰۱۰ در مرکز فرهنگی فرانسه واقع در لیسه استقلال کابل برگزار شد و حدود چهارصد نفر از دانشجویان، فرهنگیان، فعالین جامعه مدنی و حقوق بشر در آن اشتراک کردند.

این برنامه که یک شعرخوانی نمایشی بود، با فیلم کوتاهی که نگاهی گذرا به گفتگوهای گذشته آرمان شهر داشت، آغاز شد و شعر خوانی توسط روح الامین امینی، حبیبه صادقی، امان پویامک، بهشته شاهین، فرحناز فروتن، سید جواد دروازیان و ذبیح الله یوسفی اجرا شد.

“سیمرغ در قاف صلح” حکایت منطق الطیر عطار نیشابوری است. داستانی که هیچ وقت کهنه نشد؛ امروز هم کهنه نشده و فردا هم کهنه نخواهد شد. داستان مجموعه‌ای از مرغان که برای یابیدن سیمرغ شان کمر همت بستند و پای راه برگزیدند و قرار دل بی‌قرار شان را در سفر کوه قاف و یابیدن سیمرغ جستند افسانه‌ای که قرن هاست زبان به زبان و سینه به سینه و کتاب به کتاب به دست مایی رسیده است که مانند مجمع مرغان عطار گمشده‌ای داریم که نمی‌دانیم چیست. اما آن پرندگان راه سختی را رفتند و بهایی گزاف را پرداختند تا پیدایش کردند؛ پیدایش کردند اما نه از کوه قاف که از درون خود و ما هنوز سرگردانیم.

“سیمرغ در قاف صلح” یکی از مجموعه برنامه‌های جایزه ادبی سیمرغ بود که تعدادی از جوانان افسانه سیمرغ را با افسانه دنیای مغموم شان در هم آمیخته بودند. گاهی زمزمه می‌کردند:

وای!

بی‏صدایی‏ات

عاقبت «بودا» را به حرف آورد

در خراش حنجره‏ات به روسی نوشت:

“توریش”

و مُهر دهانت را قبل از دستخط

تاریخ زد

«یازدهم سپتامبر»

اما همه‌ی حرف‌ها این گونه اندوهگین زمزمه نشد که همه‏ی دغدغه بیان دردها نبود چرا که خوب می‌دانیم بیان دردها تنها راه حل نیست و گاهی پای روایت نیز به میان آمد:

“چون به آن درگاه رسیدند مرغان بال و پر شکسته با تحقیر ندمیان روبرو گردیدند اما حالا عشق در جان آن‌ها شعله می‌کشید و کیمیای عشق چیزی دیگر بود:

حاجب لطف آمد و در بر گشاد

هر نفس صد پرده دیگر گشاد

شد جهان بی او حجابی آشکار

پس ز نورالنور در پیوست کار

جمله را در مسند قربت نشاند

بر سریر عزت و هیبت نشاند

و بعد از آن رقعه‌ای به آن‌ها دادند که هر چه کرده بودند در طول این سفر بر آن نقش شده بود و آخر الامر

هم ز عکس روی سیمرغ جهان

چهره سیمرغ دیدند از جهان

چون نگه کردند آن سی مرغ زود

بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود”

اما فریاد نیز در این جمع کوچک جایی داشت چرا که حرف‌هایی برای فریاد کشیدن بود. حرف‌هایی که به دنبال گوشی برای شنیدن می‌گشت و می‌خواست تا جایی که ممکن است پیش برود:

“نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

هوا بس ناجوانمردانه سردست… آی…

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!”

قابل یاد آوری است که در این محفل بیشتر از ۶۰۰عنوان کتاب از مجموعه نشرات بنیاد آرمان شهر برای اشتراک کنندگان به صورت رایگان توزیع شد.