۲۸ جدی ۱۳۹۰
سخنرانان: خانم ننسی دوپری (افغانستان شناس امریکایی)، آقایان رهنورد رزیاب (نویسنده و پژوهشگر)، جلال نورانی (نویسنده و مشاور وزارت اطلاعات وفرهنگ)، محمد حسین محمدی(نویسنده و استاد دانشگاه) و شیوا شرق (روزنامه نگار) بهعنوان مترجم
***
۶۶مین برنامه گفتگوی بنیاد آرمان شهر تحت عنوان «نویسندگان بیمخاطب مخاطبین بینویسنده؛ به بحران کتاب چهگونه پاسخ دهیم؟» به مناسبت چاپ ۷ عنوان کتاب جدید این نهاد روز سه شنبه ۲۸جدی ۱۳۸۹ (۱۸ جنوری ۲۰۱۱) با سخنرانی خانم ننسی دوپری (افغانستان شناس امریکایی)، آقایان رهنورد رزیاب (نویسنده و پژوهشگر)، جلال نورانی (نویسنده و مشاور وزارت اطلاعات وفرهنگ)، محمد حسین محمدی(نویسنده و استاد دانشگاه) و شیوا شرق (روزنامه نگار) بهعنوان مترجم با گفتگو گردانی آقای روح الامین امینی (بنیاد آرمان شهر) در تالار انستیتوت فرانسوی افغانستان در کابل برگزار شد. در این گفتگو استادان دانشگاهها، محققان عضو آکادمی علوم، رسانهها (چاپی، صوتی و تصویری)، نهادهای فرهنگی، دانشجویان و دانش آموزان اشتراک نموده بودند.
گرداننده جلسه آقای امینی هدف برگزاری این جلسه را چنین بیان کرد: بنیاد آرمان شهر بیشتر از ۴۰هزار جلد کتاب در طول پنج سال گذشته چاپ کرده و هفت عنوان کتاب جدید که امروز به طور رایگان در اختیار شما قرار دارد. با توجه به وضعیت ملتهبی که در کشور وجود دارد، برگزاری چنین برنامههایی این امکان را بهوجود میآورد که پرسشهایی را در ذهن ایجاد نماید. طبیعی است که چالشهایی که در یک جامعه وجود دارد، از چشم اندازهای متفاوت میشود به آنها نگاه کرد. یکی از این چشم اندازها تجویز نوش داروی فرهنگ بر نابسامانیهایی که در کشور جاری است، میباشد. دارویی که طی چند سال اخیر رنگ باخته است. بستر بزرگ زبانی که کسانی مثل فردوسی بزرگ، مولانا، حافظ و خاقانی و امثال اینها نفس کشیدهاند. وقتی از فرهنگ صحبت میکنیم، از یک برنامهی بلند مدت صحبت میکنیم که آیندهی این سرزمین را میتواند تضمین کند. ما شاهد سرمایهگذاری دولت در زمینههای مختلف هستیم. مثل آگهیهای جذب جوانان به ارتش و پولیس اما دولت حداقل میتوانست یک درصد این آگهیها را صرف تشویق جوانها به کتاب خواندن کند. کتاب خواندنی که حتا از میان دانشجویان رخت بر بسته است. به همین خاطر ما این جلسه را برگزار کردیم.
نخستین سخنران این محفل خانم ننسی دوپری بود. ایشان نگاهی گذرا به گذشته فرهنگی- ادبی کشور داشتند. در گذشتهی سرزمینی به نام افغانستان گرایش بسیار دل پسندانه به زبان و ادبیات وجود داشته است. مردم این سرزمین به نویسندگان بزرگی مثل خواجه عبدالله انصاری، فردوسی، عایشه درانی و تعداد زیاد دیگر احترام ویژه داشتهاند. در آغاز قرن بیستم محمود طرزی نویسندهای که از قدرت زبان و ادبیات در زمینههای سیاسی کار گرفت. پس از محمود طرزی نسل جدیدی روی کار آمد مثل همین آقایانی که اینجا هستند. این نسل توانست تغییری در ساختار و ادبیات حاکم وقت بیاورند. نویسندگان جوان پس از محمود طرزی شرایط بسیار دشوار و طاقت فرسایی را سپری کردند. زد و بند های سیاسی که خسارات زیادی را در همه زمینهها وارد کرد، عرصهی ادبیات را نیز بیتاثیر نگذاشت. اما این نویسندگان افت ادبی را که به وجود آمده بود با کارکردهای ادبیاتی خود جبران کردند. جنگ خوشبختانه نتوانست ادبیات و نویسندگان را نابود کند. نویسندگانی که مهاجر شدند به پشاور و جاهای دیگر به برگزاری محافل شعر خوانی، جلسات نقد و نظرو غیره کارهای ادبی پرداختند و این باعث شد که افت ادبی پدیدار نگردد. اما در سالهای ۱۹۹۲ که زمینه بازگشت نویسندگان به کشور شان مساعد شد، فضا برای نویسندگان نا مساعد بود. در ده سال اخیر رویدادهای چشم گیری رخ داده و حرکتهای معاصر و نوینی به چشم میخورد. حالا برای افغانستانیها هر فرصتی که میسر میشود استفادهی درست میکنند. به گونه مثال دست آوردهای بزرگی را طی چند سال اخیرمیشود بررسی کرد. چاپ شدن کتابها در مزار، هرات و قندهار؛ قندهاری که باور ناکردنی است که روزی شاهد چاپ کتاب باشد. حالا ما شاهد چاپ کتابهای هستیم که هم دیزاین خوب میشوند، هم صحافت خوب دارند. کتاب فروشیها امروز در داخل افغانستان وجود دارد. در گذشته کتاب فروشیها و کتابخانهها مخاطب نداشتند اما امروز کتاب فروشیها در سرتاسر افغانستان مخاطبهای خود را دارند. این بانو در آخرین سخن خود گفت: عمده ترین چالش در افغانستان خوانندگان آفرینشهای ادبی است. افغانستان به بازسازی زیر بناهای این بستر نیاز دارد. و باید به آفرینشهای ادبی توجه خاص صورت گیرد.
استاد رهنورد زریاب گلایه مندانه سخنان خود را با شعری از حافظ آغاز کرد:
معرفت نیست در این قوم خدایا مددی
تا برم گوهرخود را به خریدار دیگر
او گفت: حافظ از نبود معرفت در مردمان زمان خودش مینالد که ارج و بهای گوهر او را نمیشناسند. با این همه میدانیم که حافظ از جمله معدود کسانی بود که در زمان زندگی خودش پر آوازه شد و غزل هایش مرز شیراز را در نوردید و تا دور دستهای حوزه فرهنگی ما رسید. تا آن جا که خودش میگوید:
حافظ حدیث دل فریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
اما مخاطبهای حافظ چه کسانی بودند؟ اگر چه این پرسش بسیار عمیق و نیازمند پژوهش زیادی است اما در یک دیدگاه کل خریداران گوهر حافظ در مرتبه نخست دربارها و حاشیهی دربارها بودهاند، خانقاهها، قوالها، مغنیها و اهل مدرسه بودهاند. ظهور و حضور خانقاهها در حوزه فرهنگی ما هدیهای بود که در پیدایی، بالندگی و گسترش فرهنگ ادبی نقش بسیار چشم گیری داشت. در واقع خانقاهها مروج و معرف فرهنگ ادبی در میان لایههای پایینی جامعه بودهاند. جای شگفتی نیست که اگر میبینیم در سده پنجم تقریباً همه شاعران ما عارف بودند و بسیاری از عارفان ما شعر سرودند. سوگمندانه در مییابیم که بسیاری از پدیدهای سترگ ادبی- فرهنگی ما که رنگ و بوی عرفانی نداشتند، از نظرها میافتند. تاریخ ابولفضل بیهقی نمونهای از آن است. این آفریده بزرگ در درازای چندین سده آن چنان که شایسته آن بود خوانندگان چندانی نداشت و سالیان بسیاری فراموش شد. از همینرو بخشهای بزرگی از این اثر از بین رفته است. در سال ۱۸۶۲م، مورلی خاورشناس بریتانیایی این کتاب را چاپ کرد و آن گاه بود که دانشمندان حوزهی فرهنگی ما به آن پی بردند. ۲۷ سال پس از کار مورلی برای نخستین بار با ویرایش و حواشی ادیب پیشاوری در تهران به چاپ رسید. شاهنامهی ادیب طوس و رباعیات خیام نیشاپوری نیز چنین سرنوشتی داشتهاند. زیرا شاهنامه گویا شرح وصف گبرکان بود و رباعیات خیام نیز گویا رنگ و بوی دین ستیزانه داشت. زریاب به پاسخ این پرسش پرداخت که امروز که دربار، خانقاه، مدرسه و آوازهای قوالان و خنیاگران دیگر وجود ندارد مخاطبهای ادبیات چه کسانی هستند؟ چه نهادهایی جانشین دربار و خانقاه و مدرسه شده اند؟ اگر نهادهای جدید را ما جایگزین نکنیم، گونهی خلاء اخلاقی را به جای آورده است که این خلاء برای آیندهی ما دردناک خواهد بود. مخاطبهای ادبیات امروز ما باید از میان درس خواندگان و با سوادان جامعه بر خیزند. و نیز فضاهای دولتی، غیر دولتی، رسانهها، دانشگاهها، مکتبها و ادب آفرینها باید سازندگان و شکل دهندگان فضای فرهنگی-ادبی امروز ما باشند. اما این نهادها متاسفانه وظایف شان را در این زمینه انجام ندادهاند و نمیدهند. کارکردهای این نهادها معیوب و نا مطلوب است. این ادیب و پژوهشگر با نقد وضعیت موجود به خصوص نهادهای آموزشی گفت: در کشور ما فضای سازنده و زایایی پرغنا، هستی نیافته است. ما همین اکنون شاهد یک بحران در مخاطبهای ادبیات در سرزمین خود هستیم. در چنین اوضاعی میشود این پرسشها را مطرح ساخت: آیا وزارت اطلاعات و فرهنگ، وزارت آموزش وپرورش، وزارت تحصیلات عالی در کار ساختن و غنامندی فضای فرهنگی-ادبی ما چنانکه لازم است اثر گذار بودهاند؟ آیا نهادهای آموزشی ما در پیدایی و گسترش شور و شوق فرهنگی- هنری کارهای در خور شایسته انجام داده و میدهند؟ آیا در میان آموز گاران و استادان ادبیات ما کسانی را سراغ داریم که سخنها و آموزهها شان مانند آموزههای بهاء ولد، پیر خرقان، خواجه عبد الله و احمد غزالی و روزبهان بغلی، و… ارزشهای معنوی و نگرشهای زیبا شناسی را برای دانشجویان و دانشگاهیان بر انگیزند و بالنده سازند؟ آیا رسانهها به دل بستگی ادبی برنامههایی داشتهاند؟ آیا دولت امروزی ما در گستره فرهنگی برنامهی راهبردی داشته است؟ آیا در باب آسیب شناسی فرهنگی-ادبی سخن گفتهاند؟ آیا این مسوولها متوجه وجود بحران دل آزار در میان مخاطبهای فرهنگ و هنر در این سرزمین شدهاند؟ آیا مسوولان گامهای ارزندهای به سوی گسترش فرهنگ و ادبیات بر داشتهاند؟ آیا کوشیدهاند که دل بستگان بالقوه ادبیات را به دل بستگان بالفعل مبدل سازند؟ به باور من پاسخ به همه این پرسشها منفی است. به یک سخن دولت و دولت مردان ما که جانشین نهادهای کهن شدهاند پدیدههایی چون فرهنگ، هنر و ادبیات را اصلاً به رسمیت نمیشناسند. برای نمونه یک نگاه بهبرنامه نامزدان ریاست جمهوری به گونه روشن نشان میدهد که در این برنامهها هیچ طرحی در بارهی فرهنگ و هنر دیده نمیشود. اگر هم اشارهای به فرهنگ شده باشد منظور آموزش و پرورش بوده است که این مقوله در جهان امروز مقولهای است جدا از فرهنگ و هنر. در بسیاری از کشورها وزارت آموزش و پرورش از وزارت فرهنگ جدا است. حتا شکل کاریکاتور گونهی آن را در سرزمین خود مان نیز میبینیم. این اوضاع نا بسامان باعث شده که ما فضای فرهنگی و هنری فقیر، نازا و معیوب داشته باشیم و در نتیجه مخاطبهای ادبیات کم شمار باشند. وجود چنین پدیدهای در کشور ما تصادفی نبوده بلکه تعمد دل آزار و خطرناک نقش داشته است. چون هنر و ادبیات اندیشه وفکر میزاید. اندیشه و فکر را به جولان در میآورند. اثرهای نویسندگانی چون بوکاچیو و سروانتس اروپا را تکان دادند و از خواب دراز سدههای میانه بیدار ساختند. زایش و پیدایش و جولان آن برای دولتهای فاسد، بیکاره و بی بنیاد و نیز برای دولت مردان بی مایه و مسوولیت ناپذیر خطرهای جدی و بزرگ به شمار میروند. از این رو چنین دولتهایی از پخش و گسترش فرهنگ ادبی در میان مردم سخت بیم دارند. ترجیح میدهند در مقابل فرهنگ ادبی بی پروا و بیاعتنا باشند. ما شاهد این بی پروایی هستیم. از سوی دیگر کشورهایی که در سرزمین ما حضور گسترده سیاسی و نظامی دارند، از پیدایی فکر و اندیشه در میان مردمان ما در هراس هستند. از این رو این کشورها در ده سال گذشته هیچ پولی در زمینههای پیدایی و پیشرفت فرهنگ و ادبیات سرمایه گذاری نکردهاند. بر عکس همواره در تلاش بودند تا با برنامههای فریبنده و سر گرم کننده مردم ما را مشغول نگه دارند. و با شعبدههای رنگارنگ جوانها را تخدیر کنند. این کار را در کشورهای خود شان و در سرزمینهای دیگر نیز انجام داده اند. سینمای هالیوود و بالیوود نمونههای چشم گیری از این دست هستند. این دولتها فریاد میکشند که افغانستان به یک کانون بازرگانی در منطقه مبدل شود و هیچ کس هیچ گاه نمیگوید که این سرزمین با این میراث عظیم و درخشان گذشتهی فرهنگی باید به یک کانون فرهنگی در منطقه مبدل شود. زریاب در بخش دیگر سخنانش گفت: ما ادبیاتدان هایی داریم که کار ادبی میکنند و میآفرینند. اینها در نبود پیدایش جایزه کارهای خود شان را تا جایی که میتوانند انجام میدهند. بسیاری از این ادبیات آفرینان آفریدههای خود شان را به چاپ میرسانند. زیرا نبود ناشر به معنای دقیق خود فاجعه دیگری است که فضای ما را دل آزار تر ساخته است. به عقیده من کار این ادبیات آفرینان گونهای از ایثار و از خود گذری است و باید به این ادبیات آفرینها زهی آفرین گفت و در برابر شان سر تعظیم فرود آورد. این نویسنده در بارهی کتاب و کتاب خوانی گفت باید با بحران روبهرو باشد. در چنین فضایی که دانش چند هزار سالهی آدمیان به فراموشی سپرده شده است و جای حکمت و دانش و ادب را مهارت در کار برد کمپیوتر و فراگرفتن بسیار سطحی زبان انگلیسی گرفته چه انتظار دیگری میتوان داشت. در این فضا پدیدههای جادویی سیاه هالیوود و بالیوود اذهان مردم به ویژه جوانان را تخدیر کردهاند، دیگر کسی به سراغ داشتههای نویسندگانی چون داستایوفسکی، جیمز جویس، هدایت و … نمیرود. در فضای حاکم اصلاً نیازی به هنر و دانش ادبی احساس نمیشود. نیازها بازاری و بازرگانی هستند که در معابد سرمایههای بزرگ به کار میآیند. ایشان در آخر گفتند هر ادب آفرین خوب ما حق دارد که آوازش را بلند کند و بیت حافظ را که در آغاز خواندم فریاد بزند. و مقصودش همین دولت، دولت مردان و نهادهای فرهنگی کشور باشد.
باوجود این که صحبت استاد رهنورد بسیار عمیق و بنیادی بود، اما او بیشتر به طرفداری از نویسندگان پرداخت. او به این که نویسندگان آثار بسیاری در افغانستان به چاپ میرسانند امادر مقایسه با حجم کتابهای که از بیرون وارد میشود کم تر قابل مقایسه است، نپرداخت.
سومین سخنران آقای جلال نورانی گفت: در کشور ما هنوز حرفهای به نام نویسندگی وجود ندارد. چون اینها هیچ وقت از این حرفه در آمد پیدا نکردند. این نویسندگان مخاطب نداشتهاند. اما در بسیاری از کشورها نویسندگان از فروش کتاب شان زندگی شان را تکاپو میکنند. مخاطبهای ما نیز مظلوم هستند زیرا آنچه که تشنهی آن هستند و ضرورت دارند نویسندهای وجود ندارد که در اختیار آنها بگذارد. این یکی از چالشهای بزرگ کشور است. برای مثال ما در زمینهی نقد، نقد ادبی و نقد شعر نویسنده نداریم. مردم به نمایش فیلمهای سینمایی، نمایشگاههای عکس و … میروند اما منتقدانی وجود ندارند که قوت و ضعف این آثار را معرفی کنند. در بخش سینما بیشتر کارگردانها فلم نامهها را خودشان مینویسند. وقتی از ایشان پرسان میشود میگویند: کجا است فیلمنامه نویس؟
او در پاسخ به پرسش گرداننده جلسه که از یک طرف نیاز است که در برخی زمینههای کارهای نشراتی دولت مداخله کند اما از جانب دیگر نگرانی به وجود میآید که دستگاه سانسور فعال نشود، این مساله چه قدر واقعی میتواند باشد؛ گفت: در رژیمهای گذشته دستگاه سانسور فعال بود. اما امروز وزارت اطلاعات و فرهنگ این را حذف کرده است. به دلیل این که متهم به سانسورگری نشود. در کل هم نویسندگان ما رنج بیمخاطبی را میبرند و هم مردم که در عرصههای زیادی نویسنده ندارند.
بخش زیادی از سخنان آقای نورانی در بارهی نوشتهها و کارکردهای شخصی شان بود. و در رابطه به کارکردهای وزارت اطلاعات و فرهنگ از جمله راهبردهای این وزارت برای تشویق اهل فرهنگ و ادب به موردی اشاره نکرد.
آخرین سخنران آقای محمد حسین محمدی با نقدی به عنوان برنامه گفتگو پرسید: آیا نمیتوان گفت بحران مخاطب، آیا نمیتوان گفت بحران نویسنده، آیا نمیتوان گفت بحران نشر آیا نمیتوان گفت بحران! بحران! بحران؟
محمدی بیشتر چشم دیدها و خاطرات خود را بیان کرد. او اشاره کرد: کتابهای که در دهه پنجاه چاپ شده امروز فروخته میشود، آیا این کتاب مخاطب نداشته؟ چه طور یک فروشندهی کتاب به یک مخزن کتاب دست رسی داشته و هر روز یکی یکی آنها را میفروشد. پس از دیر باز ما با این مشکل (بحران مخاطب) مواجه بودهایم. چالش بزرگ دیگر چالش نشر است. به باور او بین نویسنده و مخاطب واسطهی وجود دارد که آن واسطه ناشر است. آیا در افغانستان به همان معنای ناقص هم که باشد ناشر داریم؟ نویسنده و مخاطب فرد هستند، اما ناشر سازمان است، سازمانی که این دو را به هم وصل میکند. او گفت: اگر ما قیمت کتاب را در ایران و افغانستان مقایسه کنیم یک کتاب را در افغانستان نشر کنیم به قیمت ۲۰۰ افغانی همان کتاب در ایران در حدود ۴۰۰ افغانی بیشتر میشود. چاپ کتاب به لحاظ قیمت در افغانستان پایینتر است، تیراژ در این دو کشور فارسی زبان با هم مساوی است. اما صنعت نشر ایران با افغانستان هیچ قابل مقایسه نیست. تفاوت اینجا است که در افغانستان توزیع کننده نداریم، نویسنده خود کتابش را هدیه میدهد. در افغانستان نه بر خورد نویسنده با مخاطب درست است و نه برخورد مخاطب با نویسنده. مشکل دیگر سطح سواد عمومی است با وجود کمی دست آورد طی چند سال اخیر. یکی از نویسندگان را که از قبل با آثارش آشنا بودم و خوب هم مینوشت، یکی از آثارش را برایم فرستاد. بعد از خواندن دیدم که خیلی سطحی است. وقتی برایش گفتم که چرا این قدر سطحی است گفت: «در افغانستان همین قدر میدانند!!» آیا نویسنده باید سطح خود را با سطح مخاطب یکی بسازد؟ این استاد دانشگاه گفت: سازمانها نیز برخورد درستی با کتاب ندارند، اکثر این سازمانها کتابها را انبار میکنند و پخش نمیکنند. همین امروز که ما و شما ۷ کتاب را هدیه گرفتیم آیا واقعاً درست است؟ آیا بحران را حل میکند یا به بحران دامن میزند؟ ایکاش قیمت میداشت و من از روی قیمت انتخاب میکردم و میخریدم. پس باید این بحران را حل کرد. محمدی در بخش دیگر با انتقاد از مردم گفت آیا مردم به همان اندازهای که به غذای جسمی شان رسیدگی میکنند به غذای روحی شان هم میرسند؟ مردم متاسفانه هنوز از نیازهای حیاتی خود فراتر نرفتهاند. مسالهی دیگر مسالهی توزیع است. رسانههای ما خالی از کتاب است. اگر رسانهها برنامه ادبی هم دارند به دلیل خالی بودن فضا بوده است. ان جی اوها تبلیغ درست به خاطر کتاب انجام نمیدهند. من هم با سخن آقای نورانی موافق هستم که حتا من هم نمی توانم خود را به عنوان نویسنده معرفی کنم چون در افغانستان ازاین شغل نان نخوردهام. او در آخر گفت: هنوز در افغانستان ما چیزی به نام روزنامه نگار ادبی نداریم.
در بخش دوم برنامه ( پرسش و پاسخ) آقای امینی از استاد زریاب پرسید: در زمان وزارت آقای خرم مدت زیادی این دل مشغولی نویسندگان بود، استاد گفت: متاسفانه مساله به آقای خرم زیاد رابطه ندارد بل خواستگاه آن وضعیت داخل کشور بوده است. مردم هر زمان هرفرصتی که پیدا کردند، اقوام کشور به خاطر خواستن حقوق شان صدایشان را بلند کردند. در حال حاضر وضعیتی به وجود آمده که مردم کشور آواز خود را برای حقوق خود بلند کنند. این وضعیت تنها به آقای خرم ربط ندارد بلکه ما خرمهای زیادی دور و برمان داریم که مثل خرم میاندیشند و کار میکنند.
همین طور خانم دوپری در پاسخ گرداننده در زمینه کمکهای خارجی به خصوص امریکا که کمتربه فرهنگ توجه شده، گفت: کاملاً درست است ما پیش از این که به زیر بناهای اقتصادی توجه میکردیم باید بیشتر به توسعه فرهنگی فکر میکردیم. من یکی از کسانی بودم که همیشه به دید انتقادی به این مساله نگاه میکردم. آرزو میکنم که منابع کمک کننده به این مساله هم توجه کنند. کارهایی که شده خورده کار بوده است.
یکی از اشتراک کنندگان از آقای نورانی پرسید: وقتی شما به شهر میروید اگر مقایسهای بین یک مرکز فروش فیلمهای مبتذل با یک کتاب فروشی میکنید می بینید که بیشترین توجه جوانها به فیلمها است تا به کتابها. وزارت فرهنگ در این زمینه چه کار کرده است؟آقای نورانی در پاسخ گفت: این وزارت در سابق پنج بخش بود که در راس هر کدام آن یک وزیر بود. اما این قابل تبرئه نیست که وزارت فرهنگ کم کاریهای زیادی در عرصههای مختلف دارد و کنترول کم صورت میگیرد. فلمهایی در بازار وجود دارد که از مواد مخدر بدتر است. همین گونه ما در گذشته سمینارهای علمی داشتیم که وزارت این برنامه را دو باره آغاز کرده است تا حد اقل بهانهای شود برای چاپ برخی کتابها.
قابل یاد آوری است این سومین برنامه از میان ۶۶ برنامه بنیاد آرمان شهر است که به مسایل کتاب و کتاب خوانی میپردازد. گفتگوی هجدهم بنیاد آرمان شهر زیر عنوان “کتاب، کتابت، کتابخوانی” و گفتگوی ۲۶ زیر عنوان “آزادی بیان و مسئوولیت مدنی؛ مرز میان این دو چیست؟” بودند که به شکل کتابچه به نشر رسیده اند.