رامین انوری

برگرفته از زمین+

تاریخ بشری، اگر از یک سو، یادآور تلاش تحسین برانگیز انسان ها برای بهتر ساختن دنیا است، شاید بیشتر از آن، یادآور خاطرات تلخی از دوره های تاریکی باشد که در آن، شاهد سقوط وحشتناک انسان ها در لجنزار جنایت بوده ایم. جنایاتی که میلیون ها انسان را به کام مرگ برد و برای آنانی که زنده ماندند، آسیب های شدید روانی و خاطرات ویرانگری برجا ماند. جنگ های بی رویه، در کنار این که زیرساخت ها و نهادها را نابود کرده و کشورها را از نظر رشد اقتصادی عقب می اندازد، شاید آسیب جدی تری که به «آینده» می رساند، آسیبی باشد که به روان فردی آدم ها و روان جمعی ملت ها وارد می کند. از این رو، جنگ های «گذشته»، خیلی بیشتر از آنچه برخی سیاستمداران تصور می کنند، رد پای خود را در «آینده» باقی می گذارند و رسیدگی به آن، از اهمیت فوق العاده برخوردار است. کنار آمدن با گذشته های خونین، اگر از یک سو نوعی «پوست انداختن» جوامع و آماده شدن برای عبور از گذشته است، از سوی دیگر، خط درشتِ ارزشی میان حکومتِ بعد از جنگ و حاکمان دورۀ جنگ ترسیم می کند. به وجود آوردن این «تفاوت»، هم از نظر اعتبار و هم از نظر اخلاقی، می تواند برای ایجاد ثبات در هر کشوری تعیین کننده باشد.

به همین دلیل است که شاید مهمترین سوالی که کشورهای پس از منازعه با آن روبرو هستند، نوع برخورد با »گذشته» است؛ گذشته ای که برای اکثریت عظیمی از مردم، هنوز به معنای درست کلمه «نگذشته» و سایه اش کماکان در زندگی عینی و روزمره آنها دیده می شود.

بسیاری از سیاستمداران و عده ای از اندیشمندان، به این نظر هستند که شاید بهترین و کم هزینه ترین گزینۀ موجود سر راه کشورهای پس از جنگ که خواهان تامین صلح و عبور از گذشته های تلخ هستند، عفو و فراموش کردن جنایات گذشته باشد، تا مجالی برای بازسازی و ملت سازی فراهم گردد. آنها استدلال می کنند که مجازات عاملان جنایات گذشته، ظرفیت این را دارد که کشور را دوباره وارد جنگ سازد و جنایات بیشتری را رقم بزند. استدلال می کنند که دادخواهی برای افرادی که timthumbزنده نیستند، می تواند رنج بیشتری را برای افرادی که امروز زنده هستند، به بار بیاورد.

در این تردید ندارم که «عفو» و «فراموشی» بهترین گزینه ها هستند. ولی باور دارم که اگر این انتخاب ها، حاصل پیمودن مراحل درست و حسابی نباشد، هیچ کمکی به حال کشورهای پس از جنگ نمی کند. به نظر من، هیچ راه میان‌بری برای رسیدن به «فراموشی» وجود ندارد. بلکه تنها در التیام یافتن دردها است که زمینه های بالقوۀ شکل گرفتن «فراموشی» بوجود می آید. راهِ رسیدن به این «التیام»، همان راهِ طبیعی و عقلانی رسیدن به«فراموشی» است؛ فراموشیِ که در خلا اتفاق نیافتاده و حاصل رفتار حساب شده با گذشته ای هولناک است. منطقاً، نمی توانید از آدم ها انتظار داشته باشید که درد و رنج عظیمی را که بدون دلیل بر آنها رفته است، ناگهان فراموش کنند و به امید فردای – شاید بهتر – بنشینند. این انتظار، نه از نظر اخلاقی و نه هم از نظر کاربردی، مجاب کننده نیست. چه در افراد و چه در جوامع، مثال های عینی برای نشان دادن غیرکاربردی بودن این مسله قابل دید است. به طور مثال، اگر دست شما زخم داشته باشد، تا زمانی قادر به «فراموش» کردنش نه خواهید بود که آن زخم التیام یابد، ورنه «دردِ» ناشی از آن زخم، مانع «فراموشی» در ذهن شما می شود. در میان مردم و روابط جمعی نیز، اگر همه روزه با نمادهای واضح و روشنی از آنچه در گذشته نهایتِ درد را به انسان ها تحمیل کرده بود، رو به رو باشید، فرصتی برای فراموش کردن و گذر به آینده ندارید.

چیزی که برای آدم ها و جوامع در کل، پس از رویدادهای جنایت بار گذشته، بیشتر از همه می تواند کشنده باشد، گیر ماندن در «گذشته» است و به نظر من، تا زمانی که زخم های ناشی از حوادث و اتفاقات گذشته التیام نیافته اند، جوامع راهی برای بیرون شدن از زندانِ گذشته ندارند، بلکه تنها در یک دور باطل چرخ می زنند.

این التیام یافتن، می تواند از اقدامات کیفری علیه عاملان جنایات گذشته منشا بگیرد و هم می تواند حاصل اقدامات آشتی جویانه باشد. اما در هر دو مورد، شرط اساسی، اذعان به دردهایی است که در گذشته بر مردم تحمیل شده و همچنین ایجاد میکانیسمی برای جلوگیری از تکرار این حوادث در آینده[۱]است.

من اینجا نمی خواهم برای کشورهای که تجربه های تلخی از گذشته های شان دارند، نسخۀ واحدی بپیچم. این که کشورها تصمیم می گیرند عاملان جنایات گذشته را مجازات کنند و یا تلاش می کنند آن ها را وارد زندگی پس از جنگ کرده و مصالحه ایجاد کنند، روش هایی است که معقول بودن شان را تنها شرایط منحصر به همان جامعه و شیوه های مدیریت آن می تواند محک بزند. اما چیزی که به نظر من در تمامی این نوع جوامع مشترک است، این است که در عین حالی که به این سوال مهم در مورد چگونگی رسیدگی به گذشته می اندیشیم، همزمان به این فکر کنیم که منظور ما از این «رسیدگی» چیست. اگر عاملان جنایات را مورد عفو قرار می دهیم و یا آنها را مجازات می کنیم، آیا هر یک از این دو رفتار، خود اهداف غایی هستند؟ پاسخ من به این سوال منفی است. به نظر من، هر روشی را که برای مواجهه با گذشته و عاملان جنایات انتخاب می کنیم، فقط ابزاری برای رسیدن به اهداف دیگری هستند. این اهدافِ دیگر لزوما کدام ها هستند؟ مهم ترین آنها در بُعد کشوری، رسیدن به صلح و عدم تکرار جنایات در آینده و در بُعد فردی و گروهی، (الف) مرحم گذاشتن بر زخم ها و «التیامِ» روان آدم ها و (ب)، تامین عدالت است؛ اهدافی که هرگز جدا از هم نیستند و اجرای یکی، تحقق دیگری را به همراه دارد.

با توجه به اهداف غایی برای نیازِ به برخورد با جنایات گذشته، هر کشوری که انتظار دارد صلح پایداری را پس از مراحل جنگ و خشونت تجربه کند، ناگزیر است از مراحل سنجیده شده ای در این زمینه عبور کند، با تاکید بر این که، آسیب دیدگان جنایات، همواره در محور این برنامه ها قرار داشته باشند. اگر چنین نشود، صرفا «تشویق» به فراموش کردن و عفو، و ساختن یک نظامِ نوین بر پایه های شنی، به جای تامین صلح پایدار، راه را برای جنایات بیشتر خواهد گشود.

[۱] در مورد انواع این میکانیسم، توضیحات کافی در بسیاری ادبیات مربوط به عدالت انتقالی وجود دارد که نیاز به تکرار اینجا نیست. برخی از این اقدامات، شامل تلاش برای اصلاح سیستم دولتداری، اصلاح پلیس و نیروهای نظامی، اصلاح نظام آموزشی، توجه به عدالت اجتماعی و ترویج احترام به کرامت انسانی می شود.