نیویارک تایمز/مجیب مشعل ترجمه: حمید مهدوی

کابل، افغانستان – زهرا، به‌عنوان یک دختر جوان که هر فرصتی جدیدی که را که به شهر دورافتاده‌اش در ولایت غربی افغانستان مهیا می‌شد، با ایده‌ی یک زندگی یادگیری با آتش از پای درآمد. او، در نمایشی در مکتب، نقش پریسا را بازی کرد، دختر جوانی که خانواده‌ی محافظه‌کارش او را از رفتن به مکتب منع کرده بود. وقتی حدود سه سال قبل یک سرکس آموزشی برگزار شد، او یکی از شرکت‌کنندگان مشتاق بود که از میان ۷۰ شاگرد، به‌عنوان یکی از سه شاگردی انتخاب شد تا حقه‌بازی‌هایش را در کابل نیز اجرا کند. او، در محدوده‌ی کوتاهی از زندگی‌اش، پایاپای تتتمعامله شد.
نظر به گفته‌های پدر زهرا به گزارش‌گران، وقتی مادر زهرا فلج شد و پدرش تصمیم گرفت دوباره ازدواج کند، او که آن زمان حدود ۱۱ سال داشت، به بخشی از مهریه تبدیل شد. سپس، حدود دو سال بعد، او، به‌عنوان شاگرد صنف ششم، ازدواج کرد.
هفته‌ی گذشته، زهرا در حالی که بیش از ۹۰ درصد بدنش سوخته بود، به شفاخانه‌ی مرکزی در غور رسید. او شش روز بعد، روز شنبه، در شفاخانه‌یی در کابل جان داد. پدرش گفت او چهارماهه حامله بود و ۱۴ سال داشت. محمد اعظم، پدر زهرا، گفت که مرگ او اوج بدرفتاری دیرینه توسط خانواده‌ی شوهر او بود. او آن‌ها (خانواده‌ی شوهر زهرا) را متهم کرد که پس از آن که زهرای حامله از کار در مزارع تریاک خودداری کرده است او را مورد ضرب و شتم قرار داده و عذاب داده‌اند و گفت که آن‌ها سپس او را با تیل آتش زده‌اند تا جرم‌شان را پنهان کنند. به گفته‌ی پولیس، خانواده‌ی شوهر زهرا تاکید می‌کند که مرگ او خودکشی بود.
در حالی که بازرسان در کابل و غور تلاش کردند تا حوادث ضمنی را کنار هم بگذارد و به نتیجه برسد، بحث در مورد زندگی و مرگ او یک بار دیگر مسأله‌ی ازدواج کودکان و حقوق زنان در افغانستان را پیش کشیده است. باوجود سال‌ها تلاش برای اقامه‌ی حقوق اساسی زنان و ایجاد حکومتی که از آن محافظت کند، هنوز با آن‌ها به‌عنوان یک دارایی رفتار می‌شود.
خانواده‌ی زهرا، به کمک فعالان، خیمه‌ی اعتراضی‌یی را نزدیک یک شفاخانه در کابل برپا کرده‌اند تا عدالت بخواهند. جروبحث‌هایی که گزارش‌گران نیویارک تایمز روز دوشنبه در مورد سن‌وسال و شرایط مرگ او در آن‌جا شاهد آن بوده‌اند، برخورد ارزش‌ها را برجسته می‌کند که در این کشور در حال آشکار شدن است.
حتا اقارب خود او (زهرا) به سرعت از سنت ازدواج دختران جوان برای حل نزاع‌های خانوادگی دفاع کردند و اعظم، به گفته‌ی خودش، قبل از این‌که زهرا نظر به قانون ملی افغانستان سن قانونی ۱۶ سالگی برای ازدواج را تکمیل کند او را پایاپای معامله کرد، هرچند این گفته‌ی او بعدا توسط دیگر اقاربش رد شد. آقای اعظم در ابتدا در غور و همچنین در کابل به گزارش‌گران گفت که زهرا وقتی وعده‌ی ازدواج او داده شد، ۱۱ ساله بود و نتیجه گرفت که او هنگام مرگش ۱۴ سال داشت. سازمان‌دهندگان سرکس و همچنین مردم محل در غور نیز از او، قبل از این‌که دو سال قبل ازدواج کند، به‌عنوان یک شاگرد ۱۳ ساله‌ی صنف ششم که «بسیار سرزنده» بود، یاد کردند که با این‌حساب او هنگام مرگش ۱۵ ساله بوده است.
اما ناوقت آن‌روز، دیگر بستگان [زهرا] در خیمه‌ی اعتراضی در کابل تلاش کردند تا صحبت‌ها در مورد آقای اعظم را کنترل کنند، چون معلوم شد که او (اعظم) به‌خاطر وادار کردن او به ازدواج، مسئول و پاسخگو خواهد بود. آن‌ها گفتند که اعظم شوک دیده بود و نمی‌دانست که چه می‌گوید – که در واقع، زهرا هنگام ازدواجش ۱۵ ساله و هنگام مرگش ۱۷ ساله بوده است.
قبل از آن‌که حسینه یوسفی، معاون مدیر تحقیقات جنایی، ناوقت بعد از ظهر برسد و اعلان کند که بستگان شوهر زهرا در غور دستگیر شده است؛ تنش‌ها میان فعالان و این خانواده در خیمه بالا گرفته بود. حاجی عبدالخالق، یکی از بستگان اعظم، تلاش کرد تا صحبت او در مورد زمان ازدواج زهرا را برای پولیس تصحیح کند و تاکید کرد که او بزرگ‌تر بود و آرام‌تر. دوباره توضیح داد که بستگان شوهر زهرا با او بدرفتاری کرده و او را کشته‌اند. در ابتدا، یوسفی صحبت‌های منطقی این مرد را متقاعدکننده یافت. او، در حالی که از یکی منشی‌هایش خواست تا صحبت‌های او را ضبط کند، گفت: «در حقیقت، آن‌چه که این برادر می‌گوید درست است». اما خالق، با تلاش برای بی‌گناه ثابت کردن اعظم خودش را در وضع دشواری قرار داد و گفت که احتمالا زهرا وقتی ازدواج کرد به اندازه‌ی کافی کلان بوده است و شاید حتا رضایت داده است.
فعالان حقوق زن حاضر در خیمه دیگر نتوانسته تحمل کنند. حمیده وردک، یکی از این فعالان، در حالی که به پدر زهرا اشاره می‌کرد، گفت: «اگر من به‌جای شما می‌بودم، این مرد را دستبند می‌زدم و او را به‌عنوان یک مجرم دستگیر می‌کردم». او اصلا هیجان‌زده نشد، در حالی که زن دومش که کاملا در برقع بود، زانوی او را در آغوش گرفت و صرف گوش داد. در کنار او، در زیر یک دستمال زرد و نارنجی، کودک خردسال آن‌ها به خواب می‌رفت و زود بیدار می‌شد. اعظم به آرامی گفت: «چه من مجرم باشم یا نباشم، زهرا را دوباره زنده نمی‌کند».
در حالی که اعترارض فعالان شدیدتر می‌شد، نظر یوسفی در مورد خالق تغییر کرد. او پرسید آیا دختر خردسالی مثل زهرا در موقعیتی بود که تصمیم بگیرد. خالق گفت: «چرا از من می‌پرسی؟ برو و از پیامبر بپرس.» و توضیح داد که آن‌ها صرف سنت‌های عصر حضرت محمد را دنبال کرده‌اند. در حالی که بحث از کنترل خارج می‌شد، منشی‌یی که یادداشت‌برداری می‌کرد، بیرون رفت. یوسفی نیز به‌زودی دنبال او رفت.
اعظم و اقاربش گفتند وقتی زن او حدود ۱۰ سال قبل فلج شد، او دوباره تصمیم به ازدواج گرفت تا کودکان خردسالش سرپرست داشته باشند. او کارگر خانواده‌یی بود که بعدا با دخترشان ازدواج کرد. او گفت که آن‌ها به‌جای پرداخت پول، به او پیشنهاد ازدواج با دخترشان را داد. بعدا، این خانواده خواستگار دیگری [برای دخترشان] پیدا کرد و به توافق پشت‌ِپا زد. اما او با دختر فرار کرد و این خانواده خواستار غرامت شد. این‌که آیا زهرا که احتمالا [در آن زمان] ۶ سال داشت، بخشی از این توافق اولیه بر سر مهریه بوده است یا خیر، مشخص نیست. اما اعظم گفت که مسلما او بخشی از توافقی بود که آن‌ها چند سال بعد، زمانی که او ۱۱ سال داشت، به آن دست یافتند که او وقتی به سن بلوغ رسید، به منظور حفظ صلح، با [یکی از اعضای] خانواده‌ی دیگر ازدواج خواهد کرد.
اما او گفت که بستگان خانواده‌ی خسرش، خانواده‌ی قدرتمندی که با حکومت محلی در غور ارتباط دارد، اعظم را تحت فشار قرار داد تا زهرا را بلافاصله به شوهر بدهد. او گفت که آزار و اذیت به نقطه‌یی رسید که اعظم مجبور شد که برای بیش از یک سال، همراه با خانواده‌اش، شهرش را به مقصد شهر غربی دیگری ترک کند. در آن زمان زهرا با پسر برادر زن اعظم ازدواج کرده بود و بستگان خانواده‌ی شوهر او ادعا کردند که او دیگر آن دختر فروتنی که به آن‌ها قول داده شده بود، نبود. آن‌ها گفتند که او «شهری» شده بود.