نویسنده: لیلی فرهادپور

هرمیون لی، آخرین زندگینامه‌نویس وولف، درباره این نویسنده می‌گوید: «همواره فکر می‌کردم بی‌ثباتی فکری‌اش نوعی بیماری است، اما نمی‌خواستم برچسبی بزنم چون بیماری‌های گوناگونی با علائم شبیه به علائم او وجود دارد و انتخاب نام بیماری او سخت بود. این مسئله بیماری موضوعی بود که خودِ ویرجینیا متوجه آن شد و درباره‌اش نوشت و آن را کنترل کرد.»

تجدید چاپ رمان موج‌ها اثر نویسنده انگلیسی ویرجینیا وولف (۱۸۸۲–۱۹۴۱) با ترجمه مهدی غبرایی بار دیگر نظر ادبیات‌دوستان را به این نویسنده مدرنیست جلب کرده است. نویسنده‌ای که نثری ویژه دارد و بسیاری از کارشناسان ادبی آثار او را نمونه کامل نثر مدرنیستی می‌دانند. پیتر چایلدز، پژوهشگر انگلیسی و نویسنده کتاب مدرنیسم، ویژگی‌های نثر مدرنیستی را چنین برمی‌شمارد: «چشم‌انداز ذهنی خودمحورانه، راوی غیرقابل اعتماد، تکرار و رجعت روان‌شناسانه و زبانی، وسواس زبان در جست‌وجوی واقعیت، عدم اطمینان به عالم بدون خدا، قید و بندهای قراردادی در برابر محرک‌های شورانگیز، سودایی و طنز سیاه،» و بعد اضافه می‌کند: «نثر مدرنیستی بسیار موجز و فشرده است و از این رو باید آن را با همان دقت و توجهی قرائت کنیم که معمولاً شعر ‌یا فلسفه را قرائت می‌کنیم و به طور کلی در نثر مدرنیستی تلاش چندانی صورت نمی‌گیرد تا موقعیت‌های حاد و وضعیت‌های ذهنی درون رمان به چیزهایی ربط پیدا کند که خواننده بتواند آنها را بازنمایی حالت متعارف تلقی کند.»
شعار جنبش مدرنیستی این بود: «نو کنید!» و جنبش مدرنیستی با همین شعار در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بنیادهای فرهنگی را به لرزه درآورد و به مهم‌ترین جنبش فرهنگی یکصد سال اخیر تبدیل شد. پیتر چایلدز در کتاب خود درباره مدرنیسم می‌نویسد: «در حوزه ادبیات، مدرنیسم در عمل در آثار جیمز جویس، ویرجینیا وولف، جوزف کانراد، ای. ام. فورستر، دابلیو. بی. ییتس، فورد مدوکس فورد، تی. اس. الیوت، هنری جیمز، ایچ. جی. ولز، ربکا وست، سمیوئل بکت و… عرضه شده است.» بدین ‌ترتیب، نمی‌توان درباره مدرنیسم صحبت کرد و نگاهی مفصل به ویرجینیا وولف و آثارش نداشت.
میراث وولف، غیر از یادداشت‌هاى روزانه و نامه ‏ها که حجم عظیمى دارد، و همچنین نقد و نظرهایی که به صورت کتاب‌هاى مستقل یا مقاله چاپ شده، نه رمان است. دو رمان اول او ــ سفر به بیرون (۱۹۱۵) و شب و روز (۱۹۱۹) ــ به سبک کلاسیک نویسندگان زمانه‌اش، نظیر فورستر، نوشته شده است. اما از رمان سوم، یعنى اتاق جیکوب (۱۹۲۲)، به جست‌وجوى شگردهاى روایى تازه‏اى برآمده که با در هم ریختن زمان و مکان، دل‌گویه، سیلان ذهن و حدیث نفس همراه بوده است. تقریباً تمامی آثار وولف این ویژگی‌های زبانی را دارند. اتاقی از آن خود از مشهورترین کتاب‌های ویرجینیا وولف است که در سال ۱۹۲۹ در چهل‌وهفت‌سالگیِ نویسنده منتشر شد و هم‌اکنون در کلاس‌های آیین نگارش در پایه‌های مختلف تحصیلی دانشگاهی تدریس می‌شود. اهمیت این کتاب نه تنها در شیوه نگارش آن، بلکه از آن روست که وولف ویژگی‌های نثر مدرنیستی را به مقاله‌نویسی وارد کرده و سبک جدیدی ایجاد کرده است.
در ادبیات انگلستان دشوار می‌توان رمانی را یافت که بیش از موج‌ها به شعر نزدیک باشد. استیون اسپندر، نویسنده و شاعر بریتانیایی (۱۹۰۹ـ ۱۹۹۵)، موج‌ها را بزرگ‌ترین دستاورد زبانی ویرجینیا وولف می‌داند. این ویژگی‌های نثر وولف مختص به رمان موج‌ها نیست و، به زعم بسیارى از صاحبنظران، وولف این دستاوردهای زبانی را در ‌سه رمان خانم دلوى (۱۹۲۵)، به سوى فانوس دریایى (۱۹۲۷) و موج‌ها (۱۹۳۱) به کمال رسانده است. در میان آثار ویرجینیا وولف، داستان «خیابانگردی در لندن» اثری روان و ساده است، ولی باز هم مخاطب به‌راحتی می‌تواند سبک نگارش وولف را در آن احساس کند. خانم دلوی را فرزانه طاهری به فارسی ترجمه کرده است، به سوی فانوس دریایی را صالح حسینی، و موج‌ها را مهدی غبرایی.
یکی از قدیمی‌ترین خاطرات خوانندگان ایرانی از ویرجینیا وولف به انتشار داستان «مرده‌ریگ» با ترجمه مصطفى اسلامیه در مجله رودکى (۱۳۵۱) برمی‌گردد. پس از آن در سال ۱۳۵۶ ‌خیزاب‌ها (ترجمه دیگری از موج‌ها) با ترجمه پرویز داریوش (۱٣۰۱ -۱٣۷۹) منتشر شد. ویژگی‌های چند‌گانه نثر ویرجینیا وولف باعث می‌شود مترجمان آثار او نیز تجربیات متفاوتی داشته باشند که آگاهی از آنها می‌تواند به خواننده فارسی‌زبان آثار وولف کمک کند.

مهدی غبرایی:
در تعبیر فارسی خیلی از واژه‌ها می‌ماندم

چرا موج‌های ویرجینیا ولف را برای ترجمه انتخاب کردید؟
من از جوانی شیفته ویرجینیا وولف بودم، اما ترجمه‌های موجود فارسی قابل خواندن نبود. گاهی خواننده تصور می‌کرد که نویسنده از عهده طرح مباحث مورد نظرش بر نیامده است. بعدها که با زبان انگلیسی آشنا شدم، سعی کردم رمان‌های او را به زبان اصلی بخوانم و اولین نکته‌ای که نظرم را جلب کرد دشواری زبان در آثار وولف بود. اما اینکه دقیقاً چه زمانی درگیر کتاب موج‌ها شدم، خودش داستانی دارد. سفری به آلمان داشتم و درگیر دفترهای مالده لائوریس بریگه اثر راینر ماریا ریلکه (از مهم‌ترین شاعران آلمانی‌زبان قرن بیستم) بودم. همین‌جا باید یادی از برادرم فرهاد غبرایی بکنم. در آن زمان فرهاد درحال ترجمه موج‌ها از زبان فرانسه بود، اما بعدها نشانی از این ترجمه در کارهایش ندیدم. متن فرانسه کتاب موج‌ها را که فرهاد داشت و به من داد، متن انگلیسی را از طریق دوستان تهیه کردم و متن آلمانی آن را هم خریدم. با زبان آلمانی به اندازه کوره‌سوادی آشنایی داشتم؛ در نتیجه، از متن انگلیسی شروع کردم و همان‌جا اسیرم کردم، همان لحن تب‌دار که در ‌بوف کور سراغ داشتم و بعدها قدری محدودتر در خشم و هیاهو و بالاخره در دفترهای مالده لائوریس بریگه دیدم. ‌به دنبال آن خانم دَلُوِی و به سوی فانوس دریایی را هم به زبان اصلی خواندم و درگیر این نویسنده شدم. ‌بعد از مدتی، قصد ترجمه کتاب دلخواهم از ویرجینیا وولف، یعنی خانم دلوی، را داشتم ‌که به دلایلی عملی نشد. بنابراین، روی موج‌ها کار کردم. در ترجمه این اثر خوشبختانه از همراهی بعضی دوستان برخوردار بودم. قبل از شروع کار به برادرم هادی غبرایی گفتم که در نظر دارم چند داستان از همینگوی و ویرجینیا وولف ترجمه کنم. هادی به من گفت: «همینگوی مال دوران جوانی ما بوده، برو سراغ جدیدترها.» برای همین رفتم سراغ وولف. دوستان هم محبت کردند و با من همراهی کردند. بیست سی درصد موفقیت این کار، اگر موفق شده باشد، مدیون دوستانی است که قبل از چاپ آن را خواندند. اگر خودم را مترجم را بدانم، دو کتاب برایم بس است، یکی موج‌ها و دیگری دفترهای مالده لائوریس بریگه.

موج‌ها چه ویژگی‌هایی دارد؟
از ریلکه نقل است که گفته کدام هنرمندی است که از زندگی خودش مایه نگذارد. این مایه گذاشتن با تخیل نویسنده و توانایی‌اش در بیان آنچه مورد نظرش هست، درمی‌آمیزد تا به شکل یک اثر هنری مستقل درآید. موج‌ها، در عین اینکه گوشه‌هایی از زندگی وولف است، از وجود او مستقل است. وولف حالت‌های جنون‌آمیزی داشت؛ مثلا معتقد بود پرندگان به زبان یونانی حرف می‌زنند.

در برگرداندن این اثر به فارسی ‌چه تجربیات خاصی داشتید؟
به واقع کار سختی بود. در تعبیر فارسی خیلی از واژه‌ها در می‌ماندم. پنج چاپ مختلف از کتاب موج‌ها را فراهم کردم که بهترینش چاپ آکسفورد است. در انتهای نسخه آکسفورد، توضیح لغاتی وجود دارد که در نسخه‌های دیگر نیست. به همین دلیل، این کتاب خیلی به من کمک کرد. همان‌طور که نویسنده در زبان اصلی کلمه ساخته بود، من نیز باید در فارسی کلمه می‌ساختم. البته قصد وولف، بر خلاف جویس، بازی زبانی نیست. او در این کتاب حداکثر ده واژه ساختگی ‌یا مهجور دارد. در واقع، عظمت حرفی که او در ذهن داشت مهم است. او درباره موج‌ها گفته است:«من می‌خواستم همه‌چیز، همه‌چیز، همه‌چیز را بگویم.»

به نظر شما ترجمه پرویز داریوش از این کتاب چه اشکالاتی داشت؟
همه‌جا گفته‌ام که ما مدیون بسیاری از بزرگان قبل از خود هستیم، ولی این سبب نمی‌شود که عیب‌های آن نسل را نبینیم. این ترجمه در بعضی جاها بسیار درخشان است، به نحوی که بعد از چهل سال من به آن بخش‌ها غبطه می‌خورم. مشکل من با ترجمه جناب داریوش از اسم کتاب شروع می‌شود. «خیزاب» یعنی آبی که خیزش ‌دارد. اما کتاب درباره زندگی است که موجی می‌آید و بر کرانه آن می‌کوبد و برمی‌گردد، دقیقاً عین خودِ زندگی. مشکل بعدی این است که ترجمه داریوش در بعضی بخش‌‌ها بسیار پرت و بی‌حوصله است. به نظر من پرویز داریوش ذوق ترجمه را داشت، اما به دلیل آنکه سال‌ها در امریکا زندگی کرده بود، احتیاجی نمی‌دید به فرهنگ لغت مراجعه کند و از کسی هم نمی‌پرسید. هر چه به فکرش می‌رسید، می‌نوشت. برای همین، به شوخی گفته‌ام که دو ترجمه خانم دلوی و خیزاب‌های داریوش را هر کس تا انتها بخواند، به او جایزه می‌دهم.

فرزانه طاهری:
وولف را نمی‌توان «راحت‌الحلقوم» کرد

خانم طاهری از تجربه ترجمه خانم دلوی به عنوان یک اثر مدرنیستی ‌بگویید؟
ترجمه خانم دلوی ‌برای من تجربه کاملا متفاوتی بوده است. بیشتر آثار وولف و برخی دیگر از نویسندگان مدرنیست هم قاعدتا به همین دلیل ترجمه‌شان دشواری‌های خاص خود را دارد که گاه تا حد ناممکن پیش می‌رود. در ترجمه آثاری چون خانم دلوی دقت و اشراف اهمیتی صدچندان پیدا می‌کند. بخشی از آن به دلیل نحو جمله‌هاست. ممکن است مترجمی وسوسه شود که این نحو را «ایرانیزه» و «راحت‌الحلقوم» کند و خوانندگان را هم بفریبد که وولف همین است دیگر. آنها هم راحت بخوانند و بگذرند، بی‌خبر از اینکه هر آن، ویژگی‌های ارزشمند اثر اصلی زیر دست‌وپای مترجم سهل‌گیر یا کم‌بضاعت له شده است.

می‌توانید چند نمونه از این ویژگی‌ها را برایمان تشریح کنید؟
ویژگی‌هایی از قبیل وسواسی غریب در انتخاب واژه‌ها و تعیین جایشان در جمله و در کل اهمیت نحو در ساختار داستان. مثال می‌زنم ــ قبلا هم جایی گفته‌ام ــ نویسنده‌هایی هستند که سبک نوآورانه‌ای ندارند، یا مثلا اهل واژه‌سازی هستند اما نحو زبانشان پیچیده نیست، و دشواری ترجمه آثارشان در سطح واژه است و نه جمله یا حتی پاراگراف. در مورد وولف، زبان خیلی جاها برای انتقال آن چیزی است که در ذهن می‌گذرد. یعنی تأثراتی که به قول خود وولف مثل میلیاردها اتم‌ در کسری از ثانیه به ذهن اصابت می‌کنند. به نظر نمی‌رسد نظم خاصی داشته باشند، اما کنار هم گذاشتن آنها و خیل تداعی‌هایی که برمی‌انگیزند در دست نویسنده‌ای چون وولف جهانی زبانی را می‌سازد که یگانه است. مقصودم «اطوار» یا به قول رایج‌تر «بازی»های زبانی نیست. جنس داستانی که می‌گوید این را ایجاب می‌کند. یعنی اینکه در کسری از ثانیه چه تأثراتی بر ذهن شخصیت وارد می‌شود، این تأثرات چگونه همدیگر را قطع می‌کنند، زمان زبانی‌اش با زمان داستانی یا زمان در «واقعیت» متفاوت است، پروازهای ذهن را می‌سازد، در حد ممکن آن را انتقال می‌دهد. به عبارتی شاید «سیلان ذهن» توصیف درستش باشد. چون این تأثرات از بیرون به ضمیر هشیار وارد می‌شوند و با تکه‌ها یا ذراتی از ضمیر ناهشیار یا خاطره و حافظه تصادم می‌کنند، نحو جملات برای انتقال آنها نحو معمول نیست که قصه‌ای بگوییم، از اول تا به آخر. گاه بی‌هیچ نشانه معهودی از ذهنی به ذهن دیگر می‌لغزد. گاه نثرش به شعر پهلو می‌زند و زبان از عناصر اصلیِ متن می‌شود، شاید مهم‌ترین عنصر، حتی مهم‌تر از پیرنگ؛ وسیله کشف می‌شود، افشاگر شخصیت‌ها می‌شود. ‌برای همین، نمی‌توان آن را مثل رمان‌های «خوشخوان» در حال چرت زدن خواند. خواننده باید خود را موظف بداند که دست‌کم بخشی از دقت و عرق ریختن نویسنده را به جان بخرد.

یعنی کتاب‌های وولف برای هر خواننده‌ای مطلوب نیست؟
بله، خواننده وولف خواننده «تربیت‌شده» است، خواننده‌ای که فقط لذت سهل‌یاب ارضایش نمی‌کند و می‌خواهد کشف کند. قصدش وقت‌کشی نیست، و آن‌وقت لذتی که می‌برد از جنس دیگری است، عمیق است و شاید زندگی‌اش یا نگاهش را به زندگی و تجربه‌های خودش تغییر بدهد. قصد من این نبود که در ترجمه خوانندگان «راحت‌طلب» را راضی نگه‌دارم. آثار وولف یا نویسندگانی چون او مخاطب خاص دارد، و در ترجمه نباید برای رعایت حال مخاطب «عام» متن را و نحو و کلا زبان و سبک اثر را «راحت‌خوان»تر کرد. خوانندگان انگلیسی‌زبان هم وقتی آثاری این‌چنین را می‌خوانند، شاید در بار اول جمله‌ای را نفهمند، یا لایه‌هایش را به تمامی درک نکنند، و باید برگردند و جمله یا پاراگراف را از سر بخوانند. نباید از مترجم فارسی انتظار داشت این موانع را برای خواننده «عام» از سر راه بردارد. می‌توان الحاقاتی آورد و مثلا در آخر کتاب به خواننده کمک کرد تا بداند به چه چیزهایی بیشتر توجه کند، یا کلید درک سبک را در اختیارش گذاشت، یا توجهش را به ریزه‌کاری‌ها جلب کرد، یا زمینه اجتماعی یا فرهنگی ارجاعات را توضیح داد یا نکات نامفهوم به لحاظ فرهنگی را، اما در ترجمه متن اثر باید حتی‌المقدور پا جای پای نویسنده گذاشت. و البته حاصل باید چیزی باشد که به زبان فارسی خواندنی و فهمیدنی باشد، پس مقصودم ترجمه تحت‌اللفظی نیست. ترجمه آثاری از این دست با ترجمه رمان‌های کلاسیک یا مثلا پست‌مدرن بسیار متفاوت است. این رمان‌های معروف به «ذهنی» می‌خواهند واقعیت‌های ذهنی را، تجربه فردی را منتقل کنند. جهان‌بینی ادبی‌شان در اوایل سده بیستم با نظریه‌های کسانی چون فروید و برگسون شکل گرفت. مفهوم شخصیت برای آنها تغییر کرده بود، و دیگر وجودی یکپارچه و ثابت نبود. چندلایگی «خود» و اهمیت رؤیا و خاطره و خیالبافی حتی از اعمال و افکار فراتر رفت. عدم یقین این رمان‌نویسان را واداشت تا نه داستانی سرراست که قصه ذهن را بگویند، و این قصه لاجرم با زبان درخورش و با ساختار داستانی درخور بایست گفته می‌شد، و مترجم اگر نتواند این را منتقل کند و در نتیجه تبدیلش کند به داستانی سرراست، خب بهتر است از ترجمه این‌گونه آثار بپرهیزد.

خجسته کیهان:
روبه‌رو شدن با نثر وولف آسان نیست

در ترجمه داستان«خیابان‌گردی در لندن» به چه ‌ویژگی‌هایی برخوردید؟
اغلب داستان‌های وولف متنی سنگین دارند که ممکن است مخاطب به‌راحتی نتواند با آن ارتباط برقرار کند، اما «خیابان‌گردی در لندن» اثری روان و ساده است. با این حال، مخاطب به‌راحتی می‌تواند سبک نگارش وولف را در آن احساس کند. داستان «خیابانگردی در لندن» از جایی آغاز می شود که نویسنده در اتاق خود نشسته و ناگهان درمی‌یابد برای نوشتن، مداد ندارد. هر چند در جایی دیگر اذعان می‌کند که نداشتن مداد تنها بهانه‌ای است برای اینکه او به خیابان برود و در آن پرسه بزند. او در میان این قدم زدن‌ها نگاهی دارد به انسان‌ها، خیابان‌ها، مغازه‌ها و هر چه در پیش رویش است و این‌گونه از آن چیزی می‌نویسد که برایش تداعی می‌شود. نویسنده در این اثر، با روایت قدم زدن‌هایش در خیابان، نشان می‌دهد که موضوعی چنین ساده، که شاید از نگاه افراد زیادی قابلیت تبدیل شدن به یک اثر داستانی را ندارد، چگونه می‌تواند مانند داستان و رمان، هنرمندانه و با روایتی داستانی نوشته شود.

آیا آثار وولف از نظر نثر ویژگی‌های متفاوتی دارند؟
دقیقا همین‌طور است. خانم دلوی، که معروف‌ترین اثر وولف محسوب می‌شود، یک رمان تجربی است که در آن جریان سیال ذهن به کار رفته است و احساسات درونی و ویژگی‌های روانی شخصیت‌های رمان را نشان می‌دهد. در رمان موج‌ها جریان سیال ذهن را کمتر می‌بینیم. در این کتاب گروه دوستانی داریم که نویسنده وقتی درباره آنها می‌نویسد، مثل رمان‌های قبلی او، جریان سیال ذهن نیست. نثر کتاب به شعر نزدیک‌تر است، اما کمتر به گفتار درونی آدم‌ها نزدیک می‌شود. در نتیجه، فضای موجداری ایجاد می‌کند و به این خاطر نام این رمان را موج‌ها گذاشته‌ است. بنابراین، ترجمه هر کتاب وولف شیوه مخصوص به خود را دارد. برای ترجمه کتاب موج‌ها حتماً باید به نثر شاعرانه نویسنده توجه کرد، و به همین دلیل ترجمه این اثر از این نظر قدری دشوار به نظر می‌رسد. این نکته را باید در نظر داشت که حدیث نفس در بیشتر آثار وولف وجود دارد. در خانم دلوی حالت تلخکامی و ناامیدی نویسنده بازتاب دارد، یا به سوی فانوس دریایی الهام‌گرفته از مسافرت خانواده‌ است. وولف عضو گروه بلومزبری بود و خانواده او خانه‌ای در محله بلومزبری داشتند که وولف با برادران و دوستانش در آنجا جمع می‌شدند. در آثارش هم از همین گروه دوستانش نشانه‌هایی می‌بینید.

با این اوصاف، چرا ویرجینیا وولف مورد توجه مترجمان ایرانی است؟
اتفاقا یک نظر مخالف درباره آثار وولف وجود دارد. بعضی می‌گویند او اصلا بیخود مشهور شده است، اما نکته‌ این است که وولف از اولین نویسندگان مدرنیست دنیا بوده است. مثلا خانم دلوی یا به سوی فانوس دریایی رمان‌های تجربی هستند، ولی تجربه‌های نویی را در رمان‌نویسی مطرح می‌کنند. وولف و چند نفر از نویسندگان هم‌عصرش، مثل پروست و جویس، پیشگامان رمان‌نویسی بوده‌اند. یکی از ویژگی‌های وولف این است که می‌گویند در زبان انگلیسی نوآوری کرده است. او نثر سنگینی دارد. خواندن کتاب‌هایش برای خواننده هم دشوار است و همین دشواری انگیزه‌ای برای مترجمان شده است. به هر حال، او آدم بحث‌بر‌انگیزی است. حتی فیلمی هم ساخته شد به نام چه کسی از ویرجینا وولف می‌ترسد. به هر حال، این نشان می‌دهد او آدم ترسناکی است که روبه‌رو شدن با او ــ در اینجا شاید بتوان گفت نثر او ــ ‌آسان نیست.

امیرعلی نجومیان
دردسرهای شیرین گفتمان غیرمستقیم آزاد

زبان آثار ویرجینیا وولف به گونه‌ شگفت‌آوری از بازی‌های زبانی و محاوره‌نویسی نویسندگان هم‌عصرِش، مانند جویس و الیوت، به دور بود. او علاقه‌ای به ساخت واژه‌های نو و ترکیبات تازه نداشت، تا حدی که زبان او را زبانی سنتی و نماینده زن تحصیل‌نکرده خانه‌دار عصر خود ارزیابی کرده‌اند. او در آثارش دنیای زنانی را ترسیم می‌کند که درون فضاهای بسته محبوس‌اند و زبان آنها هم به همین ترتیب دارای لکنت و سکوت است، و زمانی که به طور موقت از این حبس خارج می‌شوند، با شگفتی از دنیای بیرون یاد می‌کنند، چنان‌که خانم دلوی در آغاز رمان چنین می‌گوید: «چه چکاوکی! چه شیرچه‌ای! آخر همیشه وقتی، همراه با جیرجیر ضعیف لولاها، که حال می‌شنید، پنجره‌ای قدی را باز می‌کرد و در بورتن به درون هوای آزاد شیرجه می‌زد، همین احساس به او دست می‌داد» (خانم دَلُوِی، ترجمه فرزانه طاهری). در این نمونه، رمان را دوگانه‌ درون و بیرون و حرکت میان این دو فضای اصلی شکل می‌دهد.
اما قضیه به همین‌جا ختم نمی‌شود. به گمان من، دو ویژگی زبانی در آثار وولف کار مترجم آثار او را بسیار دشوار می‌کند. نخست اینکه در آثار وولف گوینده‌ بسیاری از جمله‌ها مبهم و شک‌برانگیز است. به عبارت دیگر، بسیاری از جمله‌های آثار وولف را نمی‌توان با اطمینان به شخصیتی ویژه یا به راوی متن نسبت داد. یا می‌توان گفت که راوی اثر اجازه می‌دهد شخصیت‌های گوناگون از دهانِ او سخن بگویند، به گونه‌ای که تردید داریم صدایی که می‌شنویم از زبانِ راوی است یا شخصیت. وولف در نوشته‌هایش از «گفتمان غیرمستقیم آزاد» بسیار بهره می‌گیرد. در این شیوه، نویسنده جمله‌ای را طرح می‌کند که نمی‌توان آن را به‌تمامی و با اطمینان به شخصیت یا به راوی نسبت داد. به عنوان نمونه، در خانم دَلُوِی می‌خوانیم: «کلاریسا گفت، “چقدر از دیدنت خوشحالم!” این را به همه می‌گفت. چقدر از دیدنت خوشحالم! بدترین جنبه شخصیتش را نشان می‌داد ــ تعارفی، ناصادق. آمدنش اشتباهی بزرگ بود. پیتر والش در دل گفت که بایست خانه می‌ماند و کتابش را می‌خواند؛ بایست به تماشاخانه‌ها می‌رفت؛ بایست خانه می‌ماند، چون هیچ‌کس را نمی‌شناخت» (خانم دلوی، ترجمه فرزانه طاهری). در این نقل قول، نه تنها نمی‌دانیم که قضاوتِ طرح‌شده درباره کلاریسا از سوی خود اوست یا راوی، بلکه پس از جمله‌‌ای که به پیتر والش مربوط است، شک می‌کنیم که شاید همه اینها از زبان پیتر والش باشد. جمله‌های «بدترین جنبه شخصیتش را نشان می‌داد ــ تعارفی، ناصادق» و «آمدنش اشتباهی بزرگ بود» نمونه‌های مهمی از این «گفتمان غیرمستقیم آزاد» هستند.
دومین ویژگی زبانی وولف به کارگیری تمهیدات آوایی و موسیقایی در نوشته‌هایش است که به زبانی شاعرانه می‌انجامد. در ترجمه، انتقالِ موسیقیِ کلام و اشاره‌هایِ امپرسیونیستی به طبیعت و ابژه‌هایِ آن بسیار دشوار است. به نمونه‌ زیر از آغاز رمان موج‌ها توجه کنید: «خورشید هنوز درنیامده بود. دریا و آسمان را نمی‌شد از هم بازشناخت، جز اینکه دریا کمی چین و شکن داشت، انگار پارچه‌ای در آن کیس خورده باشد. رفته رفته همچنان که آسمان سفید می‌شد خط تیره‌ای در افق پدید آمد که دریا را از آسمان جدا می‌کرد و پارچه خاکستری با تاش‌های ضخیمی که یکی پس از دیگری، زیرِ رویه می‌جنبیدند و پیوسته سر در پی هم می‌گذاشتند و همدیگر را ادامه می‌دادند، هاشور خورد» (موج‌ها، ترجمه مهدی غبرایی).
در نسخه انگلیسی، تکرار صدای «س» در کنار تکرار فعل‌های استمراری با پسوند تکراری آن، و فضاسازی دنیای نقاشی و پارچه همه و همه در جهتِ شکل‌گیری زبانی زنانه و شاعرانه بوده است. ترجمه آثار وولف همواره کاری دشوار و چالش‌برانگیز بوده است ولی من فکر می‌کنم مترجم‌هایِ معاصرِ آثار او متون درخوری برای خواننده ایرانی فراهم کرده‌اند.

منبع:  وبسایت زنان امروز