عاصف حسینی، روزنامه‌نگار، فعال سیاسی و فرهنگی، اکنون دانشجوی دوره‌ی دکترای مدیریت بحران بین‌الملل در کشور آلمان است. او که به قدرت اثرگذاری جامعه‌ی مدنی معتقد است، بی‌برنامگی، یعنی نبود اراده‌ی سیاسی درست و منطقی برای حل بحران افغانستان را مهم‌ترین عامل ترس خود از آینده‌ی کشور می‌داند. وی وقتی در سال ۲۰۰۵ نامزد انتخابات پارلمانی شد، شعار تبلیغاتی خود را چنین برگزید: احترام به زنان، احترام به کل جامعه است.


لطفاً خودتان را معرفی کنید.
من عاصف حسینی هستم، دانشجوی دکترای مدیریت بحران بین‌الملل در آلمان. قبل از آن که به آلمان به قصد ادامه‌ی تحصیل بروم، تا اواسط سال ۲۰۰۶ فعالیت سیاسی داشتم؛ اما پس از این دوره سعی کردم از فضای سیاسی دور شوم و دوباره فعالیت‌های ادبی‌ام را دنبال کنم.

یک یا دو خاطره‌ی مهم را که در آن حقوق بشری شخص شما نقض شده و در زندگی‌تان تأثیرگذار بوده تعریف کنید.
اگر از همان دورانی که فعالیت سیاسی داشتم مثالی بزنم بهتر است. من در آن سال‌ها با جمعی از دوستان در داخل دانشگاه کابل فعالیت سیاسی داشتم. فکر کنم بین سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۵ بود. فعالیت‌های ما بسیار گسترده، اما مستقل بود. فعالیت‌ها صرفاً دانشجویی بود و با هیچ جریان سیاسی‌ای رابطه نداشتیم؛ اما مسائل روز سیاسی برای ما مهم بود. جنبش ما به شدت سرکوب شد. ریاست دانشگاه همیشه به ما گوشزد می‌کرد که دانشگاه محل فعالیت‌های سیاسی نیست؛ در حالیکه آموزش سیاسی بخشی از حقوق مهم و بنیادین هر انسان است. شما به عنوان یک شهروند حق این را دارید که آگاهی و شعور سیاسی خود را تقویت ببخشید، بیاموزید و آموزش بدهید و آگاهی ببخشید. خلاصه این حق از ما گرفته شد. رئیس دانشگاه وقت، جناب آقای اشرف غنی احمدزی تمامی حرکت‌های دانشجویی را به شدت سرکوب کرد. این قضیه سبب شد تا جریان‌های دیگری که پشتوانه‌ی مذهبی داشتند و از ایدیولوژی‌های گوناگون نمایندگی می‌کردند، از درون دانشگاه سربرآورند و فضای دانشگاه را متشنج سازند؛ تا جایی که یک تعداد از آنها بعدتر به خاطر داشتن نیت انجام انفجار و انتحار در داخل دانشگاه توسط نیروهای امنیتی دستگیر و زندانی شدند. خاطرات خرد و ریز دیگری نیز دارم: مثلاً زمانی که قصد سفر و ادامه‌ی تحصیل در خارج از کشور را داشتم، به من پاسپورت ندادند و گفتند دفترچه‌های پاسپورت تمام شده است؛ ولی فردای همان روز من پاسپورت را به قیمت بیست هزار افغانی از شخصی خریدم. حتی ریاست پاسپورت صرفاً برای اضافه کردن تخلصم از من پنجاه دالر گرفت. گرفتن پاسپورت که یکی از حقوق مسلم هر شهروند افغانستانی است، برای من تبدیل به مصیبت شده بود و قادر نبودم خود را از این حلقه‌ی فسادی که در دستگاه دولتی بود، بیرون بکشم و مجبور بودم به هر کس به نوعی باج بدهم تا پاسپورتم را بگیرم.

سه دستاورد مهم دوران جدید چه بوده است؟
با اینکه جامعه‌ی مدنی در افغانستان به شکل طبیعی به دنیا نیامد و سزارین شد، به‌هرحال یکی از این دستاوردها می‌تواند به وجود آمدن و رشد همین جامعه‌ی مدنی در کشور باشد. اگر این طبقه‌ی اجتماعی تقویت و تداوم یابد، در آینده، امکان آن وجود دارد که برخی از این نهادهای مدنی بتوانند جایگاه خود را در لایه‌های اجتماعی تثبیت کنند و شکل و اندام بومی‌ای به خود بگیرند. جامعه‌ی مدنی در هر کشوری هم به شدت پویا است و هم می‌تواند باعث بالانس قدرت در آن کشور شود؛ امیدوارم در افغانستان نیز چنین اتفاقی بیفتد و جامعه‌ی مدنی جایگاه اصلی و اساسی خود را بیابد. دستاورد دیگر به نظر من موضوع حق و حقوق زنان است. با اینکه باز هم با این موضوع، پروژه‌ای برخورد شده، در هر صورت همین که در این زمینه صحبت می‌شود و برای دولتمداران حائز اهمیت است، نوعی دستاورد محسوب می‌شود. این نگاه سفارشی و نمایشی به زنان در افغانستان، بازهم به نظر من قابل قدر است؛ به این دلیل که هم اکنون زنان چه در پارلمان و چه در دستگاه دولتی از یک مقدار سهمیه برخوردارند و این عالی است. سومین دستاورد، آزادی بیان است. ما در این دوره از نوعی آزادی بیان استفاده کردیم که در تاریخ کشورمان بی‌نظیر بود و حتی در میان کشورهای منطقه نیز کم‌نظیر است. اگرچه آزادی بیان فی‌نفسه باید کارآمد باشد و در کشور ما چندان کارایی‌ای ندارد، حداقل وجود دارد.

چه چیزی در دوران جدید اعتماد شما را جلب کرده و آن را به عنوان نوآوری، ابتکار مثبت و یک چیز خوب ارزیابی می‌کنید؟
شاید یکی از این دستاوردهای اعتمادبخش، همین جامعه‌ی مدنی باشد. البته بیشترین تأکید من روی حفظ موجودیت جامعه‌ی مدنی است. یکی دیگر از ابتکارات شاید بتوان گفت حضور جوانان در عرصه‌های گوناگون است. افغانستان در کل یک کشور جوان است. داریم احساس می‌کنیم که کم‌کم قدرت سیاسی دارد در اختیار جوانان قرار می‌گیرد. غالب این جوانان اشخاصی‌اند که حداقل تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی را دارند و این جای امیدواری است. گرچه باز دیده می‌شود خود این جوانان هم از بعضی اندیشه‌های واپسگرایانه دفاع می‌کنند و خود را به چنگال ایدیولوژی‌های بنیادگرا می‌سپارند، به هرصورت وجود و فعالیت این همه جوان پرتلاش بسیار امیدوارکننده است.

مهم ترین ترس شما چیست؟
بی‌برنامگی؛ یعنی نبود اراده‌ی سیاسی درست و منطقی برای حل بحران در کشور. کشورهای پس از بحران – که البته افغانستان کشوری در متن بحران است – همگی از گونه‌ای اراده‌ی سیاسی منطقی و گسترده برای باززایی جامعه‌ی خویش استفاده کرده‌اند؛ این کشورها قاطعانه رفتار کردند؛ یک برنامه و پلان داشتند و سر برنامه‌ی خود تا آخر ایستادگی کردند و مصلحت‌اندیشی نکردند. دوره‌ی گذار سیاسی، دوره‌ی مصلحت‌اندیشی نیست؛ هرگونه مصلحت‌اندیشی خطر این را به وجود می‌آورد که کشور دوباره به گذشته بازگردد. ترس من این است که سیاستمداران ما بیش از پیش مصلحت‌اندیش شوند و منافع ملت را در پای مصالح و مقاصد سیاسی قربانی کنند.

از نظر شما سه چالش بزرگ ساختاری، اجتماعی و فرهنگی پیش روی افغانستان چیست؟
اولین چالش همانطور که گفتم، نبود اراده‌ی سیاسی است. دومین چالش مسأله‌ی اقتصاد است. خرده‌اقتصاد بومی افغانستان در معرض هجوم اقتصاد بازار آزاد تماماً فلج شد. اقتصاد بازار آزاد برای کشوری که هیچ بنیاد و پایه‌ی اقتصادی ندارد، یعنی سم. دولت باید یک سازوکار مشخص برای کنترل بازار روی دست می‌گرفت و وضعیت را تحت کنترل درمی‌آورد؛ اما متأسفانه دولت در حال حاضر هیچ برنامه‌ی مشخص اقتصادی برای سیستم بازار مالی ندارد. چالش سوم می‌تواند مسأله‌ی امنیت باشد. البته مسأله‌ی امنیت رابطه‌ی مستقیم با اراده‌ی سیاسی دارد؛ مثلاً در جنوب چندین کیلومتر مرز بین افغانستان و پاکستان بدون هیچ کنترلی بر روی همه باز است. برای کشوری مثل افغانستان با این توان دفاعی، باز بودن مرزها یک خطر بزرگ محسوب می‌شود.

آیا فکر می‌کنید جامعه‌ی افغانستان امروز اجازه خواهد داد که دوباره سناریوی بسته شدن مکاتب به روی دختران و فقدان حضور اجتماعی زنان تکرار شود؟
متأسفانه چون هیچ گونه امکانات تدافعی و بازدارنده در دست مردم نیست، آنها هم تابع شرایط‌اند و نمی‌توانند کاری فراتر از آن انجام دهند. یک اقلیتی در بالا، همه چیز را در دست گرفته است. به تازگی جدا از قلمرو سیاست، حوزه‌ی اقتصاد را هم تحت کنترل خود قرار داده‌اند. باندهای پیچیده‌ی مافیایی در همه جا نفوذ کرده‌اند و به همدیگر نان قرض می‌دهند؛ به سختی می‌توان با این باندها مقابله کرد. اگر این باندها کشور را به بحران بکشند، مردم عادی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. جامعه شاید اراده‌ی مقابله با بسته شدن مکاتب دخترانه را داشته باشد، ولی امکانات لازم و کافی را برای این مقابله ندارد.

یک خاطره را که در آن حقوق بشری یکی از اعضاء زن خانواده یا آشنایان شما نقض شده، تعریف کنید؟
بسیاری از آشنایان و خویشاوندان من بالاجبار و به خاطر مسائل گوناگون، مخصوصاً جنگ، مجبور به ترک وطن شده‌اند. بعضی از آنها در ایران زندگی می‌کنند و چون در آنجا از اکثر حقوق پناهندگی خود محروم‌اند و منابع درآمدشان به شدت محدود است، به همین دلیل در تلاش‌اند که هرچه زودتر دختران خود را به خانه‌ی بخت بفرستند؛ حتی در سن‌های پایین. برخی از این دختران با اینکه استعدادهای نهفته و پنهانی داشتند، تن به ازدواج اجباری داد‌ه‌اند و بعدها معلوم شده که چه استعدادهایی به خاطر سنت‌ها و مشکلات مالی از دست رفته است.

سه عامل بازدارنده‌ی ساختاری، اجتماعی و فرهنگی در مقابل مشارکت زنان در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی چیست؟
زنان قربانی تقابل سه نظام ارزشی در افغانستان هستند. این سه نظام ارزشی، دین، عرف و ارزش‌های بین‌المللی است. جالب اینجاست که افغانستان از هر سه‌ی این ارزش‌ها جانبداری می‌کند. این سه نظام قربانی می‌گیرند و زنان اولین قربانیان آن هستند. به نظر من باید نظام حقوقی تصفیه شود. ما تابع نظام حقوقی جهانی هستیم، تابع نظام حقوقی اسلامی هستیم یا تابع عرف؟ مثلاً در مذهب آمده که دخترِ نه ساله می‌تواند ازدواج کند. در عرف چیزهایی مثل بد دادن به این شیوه‌ی ازدواج اضافه شده است. بر اساس نظام حقوقی جهانشمول، در عقد ازدواج رای و نظر خود دختر اصل است و اوست که باید تعیین کند با کی، چه زمانی و تحت چه شرایطی می‌خواهد ازدواج کند. فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین عوامل بازدارنده‌ی پیش روی زنان همین چالش است.

به نظر شما سه مطالبه‌ی عمده‌ی زنان چیست؟
مهم‌ترین مطالبه به نظر من امکانات و حق تحصیل برای زنان است. مطالبه و خواست دیگر زنان، بهداشت و سلامت است. یعنی آنان دوست دارند در فضایی رشد کنند که از حداقل امکانات بهداشتی و دارویی برخوردار باشند. مسأله‌ی دیگر حق کار است. برعکس آن تلاش‌هایی که در غرب برای احقاق حق کار برای زنان می‌شود، در افغانستان باید تلاش کرد که زن را مخصوصاً زنان روستایی را از این حق محروم کرد. زن روستایی افغانستان برابر با سه مرد کار می‌کند: خانه‌داری می‌کند، بچه‌داری می‌کند، از مواشی نگهداری می‌کند و همزمان در کارهای مزرعه و زمینداری با مردها همکاری می‌کند؛ ولی در کل حداقل، زن شهرنشین دوست دارد کار کند؛ درآمد خود را داشته باشد و از نگاه اقتصادی مستقل باشد. خواست این زن حق کار و مالکیت درآمد است.

منابع و مراکز قابل اتکا در داخل افغانستان برای پیشبرد حقوق و مطالبات زنان چه کسانی هستند؟
جامعه‌ی افغانستان یک جامعه روستایی است؛ و در روستا اگر اتفاقی بیفتد، همه برای عرض و داد می‌روند به پیش ریش‌سفیدان و بزرگان روستا. ریش‌سفیدان هم چون غالباً چون مردسالارند، طرف مردها را می‌گیرند و از حق مردان جانبداری می‌کنند. نهادهای دولتی هم، چون وزارت زنان، فقط نام‌شان هست و چندان کارآمد و مؤثر نیستند. تنها راه‌هایی که پیش روی زنان قرار دارد، مراجعه به نهادهای غیردولتی و بین‌المللی است؛ به این دلیل که این نهادها و سازمان‌ها چندان پایبند به اصول و بایدها و نبایدهای جامعه‌ی سنتی و نظام مردسالار نیستند و تا اندازه‌ای هم به ارزش‌های حقوق بشری و مخصوصاً مسأله‌ی حق و مطالبات زنان احترام می‌گذارند. این نهادها و سازمان‌ها حداقل کاری که می‌توانند انجام دهند این است که صدای قربانیان خشونت را به گوش جامعه‌ی جهانی برسانند تا از آن طریق جامعه‌‌ی جهانی روی دولت افغانستان، برای اصلاح امور فشار وارد کند.

برای دختر خودتان چه آرزویی دارید؟
اولین چیز خوب مسلماً موضوع سوادآموزی است. خواست پدر و مادر این است که دخترشان باسواد و تحصیل‌کرده بار آید؛ اما مهم‌تر از این مسائل این است که زمانی که این دختر بزرگ و وارد اجتماع می‌شود، از آزادی‌های معمول برخوردار باشد؛ یعنی واقعاً و به تمام معنا آزاد باشد. این آزادی نباید از طرف خانواده، اجتماع یا دولت نقض شود. من می‌خواهم دخترم طوری پرورده شود و رشد یابد که وقتی وارد اجتماع می‌شود، از تمامی حقوق و امتیازهای خود آگاه و برخوردار باشد.

در حوزه‌ی خصوصی و عمومی یعنی فعالیت‌های مدنی و حرفه‌ای، برای رفع موانع ذکر شده از جمله تبعیض چه کرده‌اید و چه می‌کنید؟
من در بطن این جامعه بزرگ شدم و رشد یافتم؛ یعنی با ارزش‌های مورد قبول جامعه زندگی کردم و تا اندازه‌ای هم بر اساس همین ارزش‌ها رفتار کردم؛ اما پس از مدت زمانی سعی کردم اول خودم را تغییر دهم و پس از آن دیگران را از حقوق مسلم و طبیعی زنان آگاه سازم و تلاش کنم تا به نوبه‌ی خودم و به حد قدرت خود، هرچند ناچیز، تغییری در زندگی زنان ایجاد کنم. در حوزه‌ی خصوصی همیشه سعی کردم تا خواهران خودم و دختران و زنان فامیل و آشنایان را در کنارم داشته باشم و از آنها حمایت کنم. همیشه با آنها در مورد برابری جنسیتی صحبت می‌کنم. در حوزه‌ی خصوصی در تلاش بودم تا به شیوه‌های گوناگون از برابری جنسیتی حمایت کنم؛ مثلاً در سال ۲۰۰۵ زمانی که در انتخابات پارلمانی نامزد شدم، تقریباً نیمی از شعارهای انتخاباتی‌ام مربوط به مسأله‌ی حقوق زنان بود. یکی از بزرگترین شعارهای انتخاباتی من این بود: احترام به زنان، احترام به کل جامعه است.

اگر پیام خاصی دارید بفرمایید.
به کسانی که در داخل کشور قدرت را به دست دارند و در هر زدوبندی دستی دارند پیام خاصی ندارم؛ اما به آنانی که در خارج از کشورند و در واشنگتن و لندن و پاریس نشسته‌اند و برای افغانستان سیاستگذاری می‌کنند، می‌خواهم این پیام را برسانم که سعی کنند به خواست‌ها و مطالبات مردم افغانستان توجه کنند، نه به آنان که طرف معامله‌شان هستند و تنها فکر و ذهن‌شان چگونگی کسب اقتدار سیاسی است، آن هم به هر قیمتی. قدرتمداران غالباً روی مردم را نمی‌بینند و اکثر سیاست‌هایشان هم پروژه‌ای و غرض‌ورزانه است. از سیاست‌مداران خارجی که مستقیم در وضعیت افغانستان دخیل هستند، می‌خواهم دست از مصلحت‌اندیشی بردارند و بپذیرند تا اینجا هرچه که بود گذشت، از این به بعد سعی کنند فقط به فکر مردم و آینده کشور باشند.

نام مصاحبه گر: عتیق اروند