صدیق طرزی، نویسنده، روزنامه‌نگار و مترجم افغانستانی ساکن آلمان، چندقومی بودن را یکی از امتیازهای افغانستان دانسته می‌گوید: «وحدت ملی عملی ضامن بزرگی برای ثبات سیاسی کشور محسوب می‌شود. آنچه روشن، این است که حضور این اقوام بدون دموکراسی و مردمسالاری امکان‌پذیر نبوده و نمی‌تواند ادامه یابد… باید همه اقوام بتوانند به خودآگهی برسند. از نگاه اجتماعی هم، در ساختار مردمسالاری است که انسان‌ها می‌توانند در کنار هم زیست مسالمت‌آمیز داشته باشند، با وجود اختلافاتی که دارند.»

این ‌گفت‌وگو در ادامه کمپین «افغانستان به روایت دیگر» منتشر شده است.

س: لطفاّ خودتان را معرفی کنید؟
ج: نامم صدیق طرزی است و رهپو تلخص می‌کنم. اگر به گذشته مروری داشته باشیم چنانی‏که پدرم حکایت می‌کرد: من در مارچ ۱۹۴۲ در کابل زاده شده‌ام و دو ماه داشتم که پدرم در برابر درخواست  نادرشاه گفته بود: من یک بار با مرد کار کرده‌ام و دگر کار نخواهم کرد. ممکن این سخن یک دید آرمانگرایانه باشد؛ به هر رو این یک نوع بیان بوده و در آن دوران  به‌کار بردن این جمله در برابر یک شاه (نادرخان) دشوار بود. به هر رو نادرشاه روابط خوبی با پدربزرگم داشت. ولی نادرشاه پدرم را از وزارت خارجه بیرون کرد. اما وقتی نادر کشته شد و هاشم‌خان روی کار آمد، فشارها زیاد شد؛ طوری‌که پدرم می‌گفت: چون در حلقه‌های امان‌خواهی فعالیت‌هایی داشت، با تمام خانواده‌اش به هرات تبعید شد. ما تا سال‌ها به هرات ماندیم تا اینکه در دوران صدارت شاه‌محمودخان در سال ۱۹۴۷ آهسته‌آهسته فضا باز شد. در این دور اولین بار پدرم حاکم دایکندی مقرری شد. ما چند سالی در دایکندی ماندیم و بعداً به هرات رفتیم. تا زمان مرگ پدرم  ما به هرات ماندیم. در آن زمان دوازه یا سیزده سال داشتم. من مجبور بودم در جاهای مختلف درس‌هایم را ادامه بدهم و سرانجام در سال‌ ۱۹۶۲ در هرات از مکتب فارع شدم. در سال ۱۹۶۳ به کابل آمدم و در دانشگاه کابل وارد دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی شدم. بعد از دانشگاه قرار بود عسکری کنم، ولی به جای عسکری، شش سال در ولایات مختلف معلم بودم و هر بار بعد از یک سری جنجال‌ها به جاهای مختلف تبدیل می‌شدم. بالاخره به کابل برگشتم و شش سال عسکری هم تمام شد و در این جریان در کورس‌های زبان انگلیسی اشتراک داشتم تا بالاخره کار ترجمه‌های روزنامه‌‌ی انیس را شروع کردم. برایم گفتند که دوره‌ی معلمی شما تمام شده است و باید موافقه‎ بگیرید. آن زمان آقای حسین اوغوردا مدیر ویرایش روزنامه‌ی انیس، موافقت کرد. من از سال ۱۹۷۳، ده سال در مطبوعات و بعد ده سال هم در بخش‌های متفاوف وزارت خارجه کار کردم. در سال  ۱۹۹۲ راهی مهاجرت شدیم و به آلمان آمدیم  و تا حال هم به این کشور زندگی می‌کنم.
در سال ۲۰۰۳ یک کانون به نام «کانون روشنگران افغانستان» در اینجا (جرمنی) ساخته بودیم و این کانون نشریه‌ا‌ی هم به نام «روشنی» داشت که در اوایل من رئیس این نشریه بودم و بعداً سردبیرش شدم. تلاش من این بود که اگر بتوانم این نشربه را دوباره بسازم.
در سال‌های ۲۰۰۳ اوضاع به‌گونه‌ای بود که باید با یکی از گروه‌ها یا با یکی از طرف‌ها می‌بودیم تا می‌توانستم این کار را با ایجاد نشریه انجام بدهیم. به این‌گونه  من‌ نمی‌توانستم چنین کاری را بکنم. یکی دلیلش هم مسأله‌ی خانوداده بود. در سال ۲۰۰۸ به‌خاطر سیمینار محمود طرزی و محمدولی‌خان دروازی به‌کابل رفتم. حالا مصروف نوشتن و خواندن استم. در این اواخر تلاش دارم تا نوشته‌ها و ترجمه‌های خود را به زبان‌های فارسی، پشتو و انگلیسی چاپ و به شکل یک کتاب بیرون کنم.
من و همسرم، نجوا، در قلب آلمان در شهر گوتنگنگ زندگی می‌کنیم. حالا فرزندهایم بزرگ شدند و در شهرهای مختلف زندگی دارند.

س: یک یا دو خاطره‌ی مهم را که در آن حقوق بشری شخص شما نقض شده و در زندگی‌تان تأثیرگذار بوده، تعریف کنید.
ج: می‌خواهم به‌نوعی روشن و واضح بگویم که چنین کاری در زندگی شخصی‌ام زیر و رو نشده است که مرا زیر فشار یا به‌نوعی از این حرف‌ها قرار بدهد؛ ولی چنان‌که در پاسخ اول گفتم زمانی که در ولایت‌های مختلف از قندهار شروع  تا ولایت‌های دوردست وظیفه انجام داده‌ام، حتی مرا به حیث معلم به یکی از مکتب‌های  بسیار ابتدایه به چمن که مرزی بین افغانستان و پاکستان است فرستادند. این‌ها همه به معنای نقض حقوق شخصی‌ام بود.
شاید به دلیل آن گرایش‌های سیاسی و آن خط فکری که دارم و داشتم، آن‌ها موافق نبودند. خوب در آن دوران چندان فضای بازی در کشور نبود. به هر رو آن دهه یکی از دهه‌های باز و آزادی بود، مثلاً از ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳؛ باز با آنهمه فشارها وجود داشت.
بعد از سال ۱۹۷۳ باوجودی که در مطبوعات کار می‌کردم، اجازه‌ی نوشتن نداشتم به جز از ۳ ماه در اوایل سال ۱۹۷۳؛ یعنی از ماه حمل تا کودتای سرطان دست بازی داشتیم و مقالاتی می‌نوشتیم؛ ولی بعداً متوجه شدم که دگر چیزی به نام نوشته نمی‌توانم داشته باشم و شروع کردم به کارهای ترجمه و به این پناهگاه مراجعه کردم.
در سال‌های ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ در یک دفتر بین‌المللی کار می‌کردم؛ کار سنگینی نداشتم. در این حال همان کتاب زندگی‌نامه‌ی چه‌گوارا را ترجمه کردم. یک دوستی به نام «رحیم رفعت» داشتم.  یک شب خانه‌ی ما آمد و می‌خواست برگردد. برایش گفتم بمان این شب‌ها گشت‌وگذار ممنوع است. گفت نه برای من مهم نیست! برایت پیامی دارم. گفتم بگو! گفت: آمر صاحب (احمدشاه مسعود) برای شما گفته است که ما به‌زودی کابل خواهیم آمد و از ترجمه‌ی زندگی‌نامه‌ی چه‌گوارا سپاسمند هستیم و دوم این‌که اگر با ما همکاری کنید می‌توانید با ما بمانید. برای آقای رفعت گقتم: ما یک بار به چاه ایدولوژیک افتادیم و دیگر نمی‌توانم در چاه یا در آسمان ایدولوژی‌های مختلف پرواز کنیم و از ایشان معذرت خواستم.
در ۲۷ اپریل زمانی‌ که جنگ میان دو گروه مجاهدین شروع شد و آمدن احمدشاه مسعود به کابل قطعی شد، همان شبی‌که قرار بود مسعود به کابل بیاید، آقای رحیم رفعت با من تماس گرفت و با لحن خودمانی گفت:  نام تو را جایی دیدم که خطر ناک است و اگر می‌توانی زودتر خود را از این‌جا بیرون کنی بهتر می‌شود.
فضا از قبل برایم روشن بود و در حدودی از نگاه ذهنی آمادگیِ ترک کشور را داشتم. در اولین پرواز کابل را ترک کردم و به پناهگاهی که قرار بود پناه ببرم  رفتم.

س: سه دستاورد مهم دوران جدید چه بوده است؟
ج: نگاه‌ها نسبت به پدیده‌ها به اساس باورهای هر فرد  تفاوت دارد؛ به این دلیل برای منی که بیشتر به مطبوعات بودم بیشترین و مهم‌ترین دستاورد، آزادی بیان و آزادی مطبوعات است. من در سال ۲۰۰۳ که افغانستان آمدم، شاهد این دستاورد بودم. چنان فضا به‌سرعت باز شد که کمتر در تاریخ افغانستان پیشینه داشت. فضای باز و آزادی که فعلاً در افغانستان وجود دارد، حتی به استثنای هند، در دیگر همسایه‌های ما دیده نمی‌‌شود. به باور من این بزرگترین دستاورد است. ولی برخی‌ها انتقاد نمی‌کنند؛ برای این‌که تا حال معنای نقد را نمی‌فهمند و آن مقوله‌ی سره را از ناسره جدا کردن را یاد ندارند. تنها خرده‌گیری می‌کنیم و می‌گوییم کیفیت کم است. بحث اینجاست که اگر مانع ایجاد نشود، کمیت‌ها آرام‌آرام در جریان تحولات، به کیفیت مبدل خواهند شد.
دو دستاورد دگری‌که برای من که بخصوص شاهد حوادث بعد از کودتای داوود بودم مهم است، و من در آن دور یا به‌قولی در دهه‌ی دمکراسی دانشجو بودم و بعداً معلم شدم، فضای باز و آزاد بود، آرمش وجود داشت اما بعد از ۱۹۷۳ اولین ناامنی‌ها شروع شد. شما می‌دانید که پیش از سال ۲۰۰۱، ۲۰۰۲ صف‌هایی از جنگ وجود داشت، ولی حالا شما سوگندهای جنگ را نمی‌شنوید. از ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۳ یک دور از ثبات بود. من و هم‌نسل‌های ما و یک نسل پیش‌تر از ما، حاصل همین ثبات است که در افغانستان وجود داشت. در حال حاضر چنین آرمش و ثبات که در افغانستان به وجود آمده، یکی از دستاوردهای بزرگ این دوران به‌شمار می‌رود. در چند سفر که به کابل داشتم بعد از سال ‌۲۰۰۱ سطح زندگی مردم را نسبت به گذشته‌ها خیلی متفاوت دیدم، که این هم دستاورد بزرگی است.

س: چه چیزی در دوران جدید اعتماد شما را جلب کرده و آن را به‌عنوان نوآوری، ابتکار مثبت و یک چیز خوب ارزیابی می‌کنید؟
ج: به باور من یکی از مهم‌ترین خصوصیات افغانستان، چندقومی بودنش است، کشوری است که ۴۸ قوم در آن زندگی می‌کند، برای اولین بار می‌بینید که نماینده‌های زیادی از این اقوام در قدرت حضور دارند. وحدت ملی عملی ضامن بزرگی برای ثبات سیاسی کشور محسوب می‌شود. آنچه روشن، این است که حضور این اقوام بدون دموکراسی و مردمسالاری امکان‌پذیر نبوده و نمی‌تواند ادامه یابد.

س: مهم‌ترین ترس امروز شما چیست؟
ج: ترس من از نیروهایی است که زیر پای‌شان خالی شده است. شماری از آن‌ها تلاش دارند که بحران ادامه پیدا کند تا یک فرصت برای‌شان به‌وجود بیاید که دوباره حضور پیدا کنند. و کسانی که مدعی هستند دموکراسی زاده‌ی غرب است و با فرهنگ ما همخوانی ندارد.

س: از نظر شما سه چالش بزرگ ساختاری، اجتماعی و فرهنگی پیش روی افغانستان چیست؟
ج: در بخش ساختار سیاسی، ما چارچوب مردمسالاری را پذیرفتیم، و مردمسالاری هم دارای یک عنصر نیست. عناصر زیادی در آن وجود دارد که باید به همه‌ی آن رسیدگی و احترام گذاشته شود. در رابطه به ساختار، شکلش مهم نیست، محتوای آن مهم است. ممکن است یک ساختار سیاسی ادعای مردمسالاری بکند، ولی در عمل چنین چیزی نباشد.
افغانستان از نگاه فرهنگی یکی از کشورهای متنوع است که در آن اقوام زیادی با فرهنگ‌های متفاوت به‌سر می‌برند. باید همه اقوام بتوانند به خودآگهی برسند. از نگاه اجتماعی هم، در ساختار مردمسالاری است که انسان‌ها می‌توانند در کنار هم زیست مسالمت‌آمیز داشته باشند، با وجود اختلافاتی که دارند. دموکراسی یک ساختار جادویی نیست که همه‌ی مشکلات ما را حل‌و‌فصل کند، ولی با توجه به تجارب کشورهای اروپای و غربی که چه‌قدر در اختلافات شدید غرق بودند و سرِ یک بیسوه زمین، چه تعداد انسان‌ها کشته می‌شد، همین دموکراسی بود که آن‌ها را در کنار هم نشاند.

س: آیا فکر می‏کنید جامعه‌ی افغانستان امروز اجازه خواهد داد دوباره سناریوی بسته شدن مکاتب به روی دختران و نبود حضور اجتماعی زنان تکرار شود؟
ج: به باور من نخیر! با وجودی که در افغانستان نیستم و از دور به قضایا نگاه می‌کنم، شاهد  هستم که یک نسل، چه از لحاظ فکری و چه فنی، در افغانستان قد بلند می‌کند که این‌ها جلوی هر نوع تیغ بران را می‌گیرند.

س: یک خاطره را که در آن حقوق بشری یکی از اعضای زن خانواده یا آشنایان شما (خواهر، مادر، همسر، خاله، عمه) نقض شده، تعریف کنید؟
ج: یکی از خویشاوندان ما که ازدواج کرده بود، بعداً این ازدواج به مشکل موجه شد و می‌‌خواست که جدا شود ولی آن مرد بنا بر قوانینی که در شریعت اسلامی و قانون افغانستان بود باید به این جدایی توافق می‌کرد، ولی متأسفانه نمی‌پذیرفت.

س: سه عامل بازدارنده‌ی ساختاری، اجتماعی و فرهنگی در مقابل مشارکت زنان در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی چیست؟
ج: مسأله‌ی اساسی‌ای که باید رویش تأکید شود، یکی فرهنگ و عنعنات است که بنا بر باورهای مختلف شکل گرفته است. دوم ساختاری که ما در آن زندگی می‌کنیم، ساختار قبیله‌ای است. در چنین فرهنگی در یک خانواده پسر و دختر که متولد می‌شود، با دو نگاه متفاوت همراه است. یک قصه‌ی خانوادگی خودمان را برایتان نقل کنم. وقتی که فرزند سوم من متولد می‌شد، همان روز من در زایشگاه حضور داشتم. یک زن گفت که دختر تولد شد و من چیزی که در جیبم بود برایش دادم. او زن حیران ماند و گفت که من نگفتم که بچه تولد شده! گفتم که برای من هیچ مهم نیست. این نگاه‌ها اگر تغییر نخورد، با ده‌ها فرمان و اعلامیه نمی‌شود کاری کرد. این نگاه‌های فرهنگی جامعه ماست که باید تغییر بخورد.

س: به نظر شما سه مطالبه‌ی عمده زنان به‌طورکلی چیست؟
ج: ۱٫ آزادی، ۲٫  آزادی و ۳٫ آزادی!

س: منابع و مراکز قابل اتکا در داخل افغانستان برای پیشبرد حقوق و مطالبات زنان چه کسانی هستند؟
ج: منابع و مراکز چیزی نیست که از آسمان فرود بیاید؛ چیزی است که شما آن را می‌سازید، و این ساختن توسط حرکت‌های آهسته‌آهسته و آگهی‌دهی شکل می‌گیرد. ما هنوز در برابر نوگرایی و روشن‌گری، تصمیم روشن و دقیق نداریم که آیا می‌پذیریم یا ردش می‌کنیم.

س: برای دختر خودتان چه آرزویی دارید؟
ج: من یک دختر دارم، و رابطه‌ی من میان فرزندانم کاملاً دموکراتیک است و دخترم آزادی خود را دارد.

س: در حوزه‌ی خصوصی و عمومی، یعنی فعالیت‌های مدنی و حرفه‌ای خود برای رفع موانع ذکر شده منجمله تبعیض چه کرده‌اید و چه می‌کنید؟
ج: از روزی که در لیسه‌ی میروس قندهار معلم بود تا امروز، تمام تلاش من در خط تساوی بودن زن و مرد بوده است؛ البته تساوی مصنوعی نه، بل تساوی واقعی.

نام مصاحبه‌گر: جواد دروازیان
تاریخ و محل ثبت مصاحبه: دفتر آرمان‌شهر، از طریق اسکایپ