این ‌گفت‌وگو با خدداد بشارت، فعال حقوق بشر در ادامه کمپین «افغانستان به روایت دیگر» منتشر شده است.

لطفا خودتان را معرفی کنید.
خدا داد بشارت هستم، در ولسوالی جاغوری استان غزنی متولد شدم و دورۀ کودکی را در همین منطقه سپری کردم. در زمان حکومت طالبان به پاکستان مهاجر شدم، دوره مکتب را در کویته پاکستان به پایان رساندم و پس از ۱۱ سپتامبر به‌پشاور آمدم و بین سال های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ در لیسه‌ معرفت تدریس کردم و به عنوان آموزگار داوطلب کار می‌کردم. سرانجام با شماری از دوستان‌مان، یک مرکز آموزشی به‌نام “توسعه معرفت” ساختیم که در آن‌جا زبان انگلیسی و اساسات مضامین مکاتب تدریس می‌شد. مدتی هم در سازمان ملل در بخش مهاجرین کار کردم و از آخر سال ۲۰۰۳ تا امروز در مصروفیت‌هایی چون توسعه، حقوق بشر، دموکراسی و حکومت‌داری خوب و غیره در مجموع در ۹ نهاد بین المللی در موقف‌های مختلف در کابل کار کردم. در یکی از دانشگاه‌های خصوصی در مقطع لیسانس در کابل درس خواندم.

لطفا یک یا دو خاطره مهم که در ان حقوق بشری شخص شما نقض شده و در زندگی شما تاثیرگذار بوده، تعریف کنید.
من خودم از نسل جنگ هستم و دوران کودکی من آن گونه‌ای پیش نرفت‌که در شأن یک کودک بود، یعنی عدم بهرمندی ما از مزایایی‌که دیگر کودکان داشتند. شکی نیست که جنگ‌هایی که در این کشور بود مثل دیگر شهروندان در زندگی من نیز تأثیر منفی گذاشت و زندگی طبیعی ما را دچار تحول کرد.
در جایی که من زندگی می‌کردم، دشت برچی ، این منطقه در آن زمان یک مقدار حساس بود، بنابراین، گروه‌ها و جریان‌های مسلح درگیر جنگ بودند. بناءً یکی از کارهایی که من در این شرایط کردم قطع رابطه با خانواده بود، و مدتِ بسیار طولانی با خانواده خود رابطه نداشتم و در این زمان یکی از مسایل که مرا بیش‌تر رنج می‌داد و می‌دهد، این است که شرایط اجازه نداد که من مثل یک فرزند در خدمت خانواده خود باشم.
یکی از خاطرات دیگر در دوره مهاجرتم در ایران است که می‌خواستم به‌دلیل بدرفتاری‌ها، به کشورهای اروپایی پناهنده شوم و در ایران بیش‌ترین اذیت و آزار را به من به عنوان یک مهاجر انجام دادند. به‌چشم دیدم که یک مهاجر چه‌قدر در ایران بی‌ارزش است و کارگران کشور ما در ایران چه‌قدر فاقد حقوق ابتدایی انسانی هستند. بناءً من به‌عنوان یک کارگر و مهاجر، دارای هیچ نوع حقوق انسانی نبودم و گمان می‌کردم که شاید در اروپا وضع ما بهتر از ایران باشد و سرانجام راه پاکستان را در پیش کرفتم و از سفر به‌اروپا منصرف شدم و با مشکلات و رنج‌های بسیار به پاکستان رسیدم.

چرا مهاجر شدید؟
جنگ داخلی، مسأله طالبان، زمینه‌های تحصیل و مهم‌تر از آن تبعیضی که در حق ما به جرم هزاره بودن در دوران طالبان وجود داشت، حتّا رفتار، گفتار و عقیده ما مورد تهدید و توهین قرار می‌گرفت، این‌ها زمینه را مساعد ساخت که راه مهاجرت را در پیش بگیرم.

سه دستاورد مهم دوران جدید چه بوده است؟
به نظر من یکی از مهم‌ترین دست آوردها آموزش و پرورش است، با وجود مشکلاتی‌که از بُعد امنیتی وجود داشت، نسبتاً روند خیلی خوبی را طی کرد، و امروز مردم به‌آموزش و پرورش علاقه‌مند شدند و از مکتب‌ها در مناطق‌شان حمایت می‌کنند. این برای افغانستان یک دست‌آورد خیلی کلان و مهم است.
دست‌آورد مهم دیگر حقوق زنان بود که نسبت به گذشته خیلی مهم به‌شمار می‌رفت، مسأله روابط خارجی افغانستان، مسأله صحت از مهم‌ترین دست‌آوره‌های دیگری بود که در افغانستان امروز نسبت به گذشته بهتر شد، هم‌چنان مسأله سکتور خصوصی که در این سال‌ها نقش نسبتاً خوبی داشت.
چه چیزی در دوران جدید اعتماد شما را جلب کرده و شما آن را به عنوان یک نوآوری، ابتکار مثبت و یک چیز خوب ارزیابی می کنید؟
آنچه مرا شخصاً امیدوار می‌سازد، این است‌که یک نیروی جوان در کشور داریم و بالاتر از ۶۰ درصد جمعیت کشور را نسل جوان تشکیل می‌دهدکه امروز فرصت دارد تحصیلات خود را در داخل و خارج کشور به پیش ببرد. هم‌چنین امروز در تمام ولایات دانشگاهای خصوصی در تمام رشته‌ها ایجاد شده است که به بالندگی و رشد استعداهای این نسل کمک زیادی می‌کند.

مهم ترین ترس امروز شما چیست؟
ترس من از گسترش افراط‌گرایی در افغانستان است‌ که متاسفانه امروز بیش‌تر از گذشته شده است. افراط‌گرایان با برداشت‌های غلط و ناقص‌که از دین دارند، در میان مردم نفوذ نموده و سربازگیری می‌کنند که این باعث نگرانی برای آینده کشور است. به همین دلیل است که امروز تلفات ملکی در کشور خیلی افزایش یافته است. متاسفانه شماری از مراکز دینی در افغانستان وجود دارد که به‌صورت غیر قانونی و خودسرانه فعالیت نموده و آماده‌ی هیچ نوع پاسخ‌گویی به‌حکومت نیستند و این مرکزهای غیر قانونی به تولید بنیادگرایی و افراطیت کمک می کنند.

از نظر شما سه چالش بزرگ (ساختاری، اجتماعی و فرهنگی) پیش روی افغانستان چیست؟
به برداشت من یگانه مانع کلانِ بر سرِ راه این مسایل، نهادهای دینی است که به‌صورت غیرقانونی در کشور فعالیت می‌نمایند. چون برداشت‌هایی که این‌ها از دین دارند، مسلماً به‌جنبش‌های افراط‌گرا کمک می‌کند و تاریخ معاصر افغانستان هم گواه این است‌که نهادهای مدرن از دست همین نیروها تهدید شده و شکست خورده اند.
از سوی دیگر دولت مرکزی هم هیچ گونه توجهی به‌ فعالیت‌ آن‌ها نمی‌کند. حتّا تبعیض و تجاوز و زن‌ستیزی که در همین مراکز در بخش‌هایی از ولایات کشور به‌ثبت رسیده است، از طرف همین آدم‌ها صورت می‌گیرد و به دولت هم پاسخ‌گو نیستند.
مسأله دیگر، نظام قبیله ای است که حضور قوی دارد. بناءً امروز یک هم‌خوانی میان باشندگان شهرها و روستاهای کشور وجود ندارد. چنین نظامی اصطکاک در روابط اجتماعی به‌وجود می آورد و در دراز مدت به عنوان یک تهدید به آینده کشور و پیشرفت و توسعه عرض اندام می کند. بنابراین باید رابطه بین شهرها و روستاها گسترش یابد و شکاف‌ها کم شود. مثلاً، شما حقوق زنان را مد نظر بگیرید که در شهرها نسبتاً بهتر است ولی متاسفانه در روستاها بر عکس است. متاسفانه زنان تحصیل کرده هم نتوانسته اند این خلاءها را پر نمایند و فرهنگ مدرن را در روستاها نهادینه کنند و زنان روستایی را از حقوق ‌شان آگاه سازند.

آیا شما فکر می‏کنید جامعه افغانستان امروز اجازه خواهد داد که دوباره سناریوی بسته شدن مکاتب به روی دختران و عدم حضور اجتماعی زنان تکرار شود؟
به‌نطر من این به‌ اراده‌ای سیاسی در افغانستان مربوط است. یک فکتور اصلی این است که حکومت های افغانستان به‌خصوص حکومت وحدت ملی در درازمدت چشم اندازهای روشن، برنامه ریزی‌ها و دورنمایی دارند که مرا امیدوار می‌سازد، به‌خصوص تنوع‌گرایی که در این حکومت وجود دارد.
نکته دوم، حمایت جامعه جهانی است‌که آن‌ها افغانستان را تنها نمی‌گذارند و در کنار آن اصلاحات و دولت‌داری خوب هم مد نظر جامعه جهانی است. از طرف دیگر، جامعه مدنی و نهادهای دموکراتیک در داخل کشور هم فعال اند و باید از این بیش‌تر فعال شوند و این امیدواری‌ها را شکل می‌دهد که دیگر ما در کشورمان شاهد بسته شدن مکتب‌ها نشویم و چنین سایه تاریکی دوباره بر نخواهد گشت.
مشکلی که فعلاً در حکومت وحدت ملی وجود دارد این است که سران این حکومت بیشتر مصروف کارهای داخلی و تقسیم قدرت اند؛ سهل انگاری‌ها، زمینه را برای شکل‌گیری داعش و حرکت‌های افراطی دیگر به کمک همسایه‌های مان هموار می‌سازد. این‌ها زمینۀ به بن بست کشانیدن مکاتب در کشور را هم‌وار می‌سازند و این بیشتر می‌تواند به‌عنوان یک ابزار سیاسی از سوی کشورهای همسایه کار گرفته شود.

یک خاطره که در آن حقوق بشری یکی از اعضای زن خانواده و یا آشنایان شما ( خواهر، مادر، همسر، خاله، عمه) نقض شده، تعریف کنید.
یکی از خاطراتم مربوط به سال ۲۰۱۰ بود. در آن سال من مصروف یک برنامه برای ترویج ادبیات حقوق بشری بودم که در آن‌صدها نفر کارهای خود را به اشتراک گذاشته بودند. در آن روز خواهرم فوت کرد و به من زنگ زدند که چنین اتفاق افتاده است اما من به‌خاطر این که برنامه به هم نخورد به همکارانم چیزی نگفتم و از رفتن منصرف شدم. همین خواهرم در دوران حکومت چپی‌ها با فشار به‌مکتب می رفت ولی بعد از چند روز از مکتب اخراج ‌شد به این دلیل که در آن زمان تصور رایج این بود که هرکس مکتب رفت کافر می شود. پدرم به مکتب می‌رود و می‌گوید که چون من یک دختر دارم نمی‌خواهم که مکتب بخواند. او مسأله را با یک معلم که دوستش بود در میان می‌گذارد و معلم به پدرم می گوید:«فردا لباس مادرش را به این دختر بپوشانید و به مکتب بیاریدش و به مسولین مکتب بگویید که سن این دختر گذشته است و نمی‌تواند مکتب بخواند. هم شما تحت شکنجه قرار نگیرید و هم دخترتان را بدون جنجال از مکتب بیرون کنید.»
در نتیجه خواهرم از مکتب اخراج شد ودر تمام زندگی‌اش نسبت به این که از مکتب باز مانده بود رنج می‌کشید و همین رنج او را مریض کرد و کشت. چنین مرگی در چنین وقتی رخ داد که من مهم‌ترین برنامه را روی دست داشتم؛ آن هم خواهری که دلش به تعلیم و تربیه می‌سوخت ولی زمینه برای مکتب خواندنش فراهم نشد و نتوانست به اهدافش برسد.

سه عامل بازدارنده (ساختاری، اجتماعی و فرهنگی) در مقابل مشارکت زنان در عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی چیست؟
اخیرا سازمان ما گزارشی را تهیه کرد که در آن چهار حوزه را تحلیل کردیم که یکی از آن حوزه‌ها خانواده است که متاسفانه در طول ۱۳ سال گذشته وحتا پیش از آن نیزمورد توجه قرار نگرفته است. حتا بعضی تخطی‌های‌که در درون خانواده صورت می‌گیرد مشروعیت داخلی دارد و پدرکلان و یا یکی از اعضای آن خانواده از آن خشونت حمایت می‌کند. هنوز نهاد خانواده رشد نکرده و در خانواده گفتگو و مفاهمه وجود ندارد. معمولا گفتگو و مفاهمه در خانواده هابه گفتمان حقوق بشری و اساس فرهنگ جامعه کمک می کند.
دوم، ساختار و نهاد دین در افغانستان است. متاسفانه برداشت‌ متولیان دینی در افغانستان نسبت به حقوق بشر بسیار افراط‌گرایانه است. از سوی دیگر بعضی یافته‌های ما نشان می داد که تعداد زیادی از مساجد در دولت ثبت نیست. وقتی که ما از اهالی این مساجد دلیل عدم ثبت شان را پرسیدیم، گفتند که اگر ثبت کنیم، بعضی از امتیازهای دیگر از ما سلب می‌شود.
سوم، خشونت در فضای عمومی بود؛ جایی که اماکن تجارتی وغیره وجود دارد. وقتی ما در این زمینه با مشاورین وزارت خانه‌ها گفت‌وگو کردیم، آ‌ن‌ها گفتند که گاهی در داخل وزارت خانه‌های‌شان، شاهد نقض حقوق بشری زنان هستند.
هم‌چنین زنان در بخش‌های تجارتی هیچ گونه نقشی ندارند و این ناامیدواری را به وجود می آورد؛ حتا در روستاها یک زن نقش اقتصادی دارد، اما آن‌ها در مارکیت و بازار هیچ نقشی ندارند. ما در شهرها یک فضای مصئون نداریم که زن‌ها مصروف تجارت شوند و اگر یک زن در میان مردان مصروف تجارت باشد مردان به او به چشم بد نگاه می کنند.

به نظر شما سه مطالبه عمده زنان به طور کلی چیست؟
البته باتوجه به تنوع دیدگاهای زنان و با توجه به یافته‌های ما در بین زنان روستاها و شهرها، بیش‌ترین مطالبه آن‌ها حل مشکلات اقتصادی و تجارتی است، یعنی این‌ها خیلی دوست دارندکه یک مشارکت اقتصادی هم در خانواده و هم در بیرون داشته باشند. با وجود این که حضور زنان در سال‌های پسین قناعت بخش بوده است ولی در فعالیت های اقتصادی زیاد قناعت بخش نیست؛ البته بعضی خانم‌ها‌ هستند که کارهای اقتصادی می‌کنند که این هم در شهرها نه،بلکه در دهات و روستاها است.
همچنین در گذشته زنان روستایی در بخش های مالداری و تولیدات زراعتی نقش خوبی داشتند ولی امروز متاسفانه این کارها از بین رفته است و یا کم شده است.
خواسته دیگر شان افزایش برنامه های سواد آموزی است، به‌ویژه برای کسانی که جنگ‌ اجازه نداد که از نعمت سواد بهره‌مند شوند و امروز فضا تا اندازه‏ای برای شان مساعد شده است. اکنون باید بیشتر برای آن‌ها زمینه فراگیری سواد مساعد شود. ما علاقمندی مردم را در روستاها از بهر سواد آموزی شاهد بودیم که یک نمونه را به عرض می رسانم:
یک زن در ولایات بلخ می‌گوید: بزرگ‌ترین اشتباه من این بود که در خانه به پسرم اجازه درس خواندن دادم ولی به دخترم اجازه ندادم، اما این بچه نتوانست در میان خانواده یک الگو شود، به همین دلیل خودم تصمیم گرفتم به سواد آموزی بروم و با سواد شوم و یک الگو برای فرزندانم باشم. هر شب‌با قلم و کتاب‌چه مصروف تکرار درس‌های سواد آموزی می‌شدم، بعداً دخترم را هم به سواد آموزی فرستادم.
این زن که حدود ۶۰ سال سن داشت گفت: «فکر می‌کنم‌که من تازه تولد شدم و حالا از زندگی ام بسیار راضی هستم که توانستم به عنوان یک الگو در میان خانوده باشم؛ حالا مصروف تجارت و کارهای اقتصادی هستم.» خوشبختانه این خانم حالا صاحب زندگی بسیار خوب است.

منابع و مراکز قابل اتکا در داخل افغانستان برای پیشبرد حقوق/مطالبات زنان چه کسانی هستند؟
ج. البته ما منابع متعددی داریم ولی در استفاده از این منابع مشکلاتی وجود دارد. مثلاً یکی از این منابع برنامه «همبستگی ملی» است که برنامه فوق العاده‌ای بود که زنان در آن نقش داشتند، و پول‌های مشخصی به شوراها داده می شد که استفاده کنند.
منابع دیگر نهادهای غیر دولتی مثل هبیتات و نهادهای قرضه‌ده که به مردم همکاری می کنند استند.منابع دیگر وزارت امور زنان – که متاسفانه آن گونه‌ای که توقع می‌رفت کار نکرده است – وزارت کار و امور اجتماعی، وزارت صحت عامه و سایر نهادهای دولتی استند. این ها در تمام افغانستان به ویژه مناطق دوردستی که به مشکلات صحی که فعلا عمده ترین مشکل زنان است باید بیشتر توجه کنند.

 برای دختر خودتان چه آرزویی دارید؟
آرزو دارم در افغانستان فضایی ایجاد شود که دخترهای من بتوانند درس بخوانند و به رشته مورد علاقه خود ادامه تحصیل دهند و هر طوری که دوست دارند زندگی کنند؛ در کل یک فضای انسانی و دموکراتیک برای‌شان آرزو می‌کنم.

شما در حوزه خصوصی و یا عمومی یعنی فعالیتهای مدنی و حرفه ای خود برای رفع موانع ذکر شده از جمله تبعیض چه کرده اید و چه می کنید؟
یکی از مسائل مهمی که ما در دفتر برای همه همکاران توصیه کردیم این بود که خودشان باید زندگی خود را رقم بزنند: «این شما هستید که زندگی‌تان را بهتر و یا بدتر می‌سازید». نکته دوم این که همیشه تشویق کردیم به “گفتگو” که می‌تواند در هر جایی باشد و یگانه راه رسیدن به تفاهم است. در جلال آباد ما یک کارگاه داشتیم و خانم‌ها در این کارگاه شرکت می‌‎کردند و آن‌ها از همان کوچه ای که دفتر وجود داشت می‌گذشتند، یکی از بزرگان قومی گفته بود که این‌ها چرا بیرون می‌آیند و کجا می‌روند، وقتی که به ما گزارش دادند، برای‌شان گفتیم «شما باید با بزرگان خانواده‌‌تان گفت‌وگو کنید و از فضای سالم این کارگاه به آن‌ها بگویید.» همچنین ما در میان افراد حاشیه نشین یک تعداد افراد با استعداد را شناسایی و تقویت شان کردیم که حاصل آن سه شورای فعال قربانیان در کابل است؛ ۱۵ نفر را در بخش‌های سازمان‌دهی و حقوق بشر و غیره آموزش دادیم.

 اگر پیام یا صحبت خاصی دارید، بفرمایید.
اکثر مسایل را گفتم. نکته دیگری که می خواهم اضافه کنم این است که ما در چند سال گذشته بیشتر مقطعی و پروژه‌ای دید داشتیم و عمل کردیم، اما حالا وقت عمل کردن  به دیدگاه های وسیع تر راهبردی است و این چارچوب کلان باید متمرکز به تقویت جایگاه مردم باشد و شکاف ها یکی از پی دیگری بر طرف شود.