از سال ۱۹۰۷، زمانی که این تصویر ثبت شد، در رابطه بین مردان و زنان تغییر زیادی رخ داده است. اما نه خیلی. © Bettmann / Getty Images

ماچولند– مصاحبه با کیت مان، فیلسوف فمینیست

کیت مان در دانشگاه MIT دکترا گرفت و بعد به عنوان محقق به دانشگاه هاروارد رفت. مان به عنوان دستیار پروفسور (assistant professor) در رشته فلسفه اخلاق و جامعه در دانشگاه کرنل (Cornell University) در ایالت نیویورک تدریس می‌کند. در ماه اکتبر ۲۰۱۷ (مهر ۱۳۹۶) کتاب او «دختره خنگ: منطق زن‌ستیزی» توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد به بازار آمد.

از روز ازل زنان از مردان حمایت می‌کنند، و برعکس؟ کیت مان، فیلسوف فمینیست، بررسی کرده که جوامع زن‌ستیز چطور کار می‌کنند.

خانم مان، شما در کتاب تازه‌منتشرشده‌تان «دختر خنگ: منطق زن‌ستیزی»، زن‌ستیزی را از زاویه دید فلسفی تبیین می‌کنید. به‌نظر می‌رسد وقت مناسبی برای انتشار کتاب بود، در بستر اتفاقاتی ناراحت‌کننده، اما به‌هرحال مناسب زمانه ما. مطالعات شما چه فایده‌ای برای وضعیت کنونی دارند؟

این در واقع موضوع فصل اول کتاب است که زن‌ستیزی را در سنت فلسفه تحلیلی فمینیستی مورد مطالعه قرار می‌دهد. من زن‌ستیزی را ابزاری در جهت تقویت تصویری فداکار، مهربان و نگران از زن می‌دانم. وقتی زنان به شکلی قدرت‌مند، بی‌احساس و مسلط (dominant) رفتار کنند، وارد رقابت با مردان می‌شوند – مردانی که در طول تاریخ از سخاوت و فداکاری زنانه بهره برده‌اند. زنان اگر از ارائه کالای اخلاقی‌شان صرف نظر کنند، مورد انتقاد قرار می‌گیرند که «از بی‌پناهان [کودکان] غافل مانده‌اند و به قدرت مطلقه دست‌اندازی کرده‌اند». در چنین نظامی آن‌ها باید به مردان سرویس جنسی هم بدهند. مردان از طریق این تقاضا سلطه خود را تصدیق می‌کنند و از نظر اخلاقی احساس بر حق بودن دارند.

زن‌ستیزی امروز شامل حفظ تعادل اجتماعی شکل گرفته بین آن‌چه از دست می‌دهیم و آن‌چه به دست می‌آوریم هم هست. زنان هرچه بیشتر به قلمرو مردان وارد می‌شوند، واکنش مقابل شدیدتر است. خیلی از زنان مدرن دوست دارند باور کنند که این طرز فکر یک مسئله نسلی است و در طول زمان خودبه‌خود حل خواهد شد. آیا این یک باور غلط است؟

در واقع خیلی از کسانی که این اواخر به آزار جنسی متهم هستند، سن نسبتا بالایی دارند. ترامپ و هاروی واینستین اما در همان سی‌وچندسالگی‌شان آزارگر جنسی بوده‌اند. جامعه ما از مردان جوان محافظت‌ می‌کند. در مجموع ما گرایشی داریم که من اسم آن را  هیمپاتیHimpathy  یا همدردی با مردان می‌گذارم. عمل‌کرد این گرایش این‌طور است که همدردی‌ای را که زنان قربانی [آزار جنسی] مستحق آن هستند، درواقع نثار مردان آزارگر می‌کند.

با این حال امروز می‌توانیم در رسانه‌ها برعکس این را ببینیم. صرف نظر از مردان سرشناسی که همین حالا موارد احتمالی زیرپا گذاشتن مرزها در مناسبات جنسی‌شان در دست بررسی است، زنان زیادی وجود دارند که علنا از خشونت جنسی شوهران‌شان شکایت کرده‌اند، اما بعد حرف‌شان را انکار کرده‌اند. حتی ایوانکا ترامپ هم روایتش را از تعدی جنسی بی‌رحمانه از جانب شوهرش پس گرفت. آیا می‌توان از روی این رفتار یک قاعده خاص را تشخیص داد؟

کسانی که حرف‌شان را پس می‌گیرند، دلایل مختلف دارند: مثلا به‌سادگی می‌خواهند رابطه‌شان را با یک مرد قدرت‌مند حفظ کنند. خیلی وقت‌ها فرزندان و ملاحظات مالی پشت پس گرفتن اتهام‌ها هستند. اما در برخی موارد هم شاکی واقعا به روایت خودش شک می‌کند. زنان طبقه متوسطی روی این حساب می‌کنند که بعد از این که سوءرفتار و تجاوز را تصویر می‌کنند، مردم بهشان اهمیت بدهند و مداخله کنند. اما وقتی کسی کمک نمی‌کند، تاثیرش در درون آن آدم‌ها – درست مثل تاثیر بیرونی‌اش – تصدیق این است که این زنان همه‌چیز را از خودشان درآورده‌اند. زنان نه‌تنها با پیگرد قانونی و حتی اعمال خشونت‌آمیز تهدید می‌شوند، بلکه خوش‌نامی‌شان را هم در خطر می‌بینند: اگر به روایت‌شان اصرار کنند، انگِ جنون خواهد خورد. این داغ ننگ را به زنان می‌زنند که از نظر اخلاقی راست‌گو نیستند. خیلی از مردان این اتهامات را بدون مجازات – چه در سطح شخصی و چه در سطح سیاسی – پشت سر گذاشته‌اند.

آیا نباید هر مورد را جداگانه بررسی کرد؟

قصد من این است که با کتابم از زن‌ستیزی افسانه‌زدایی کنم و آن را به عنوان پدیده اجتماعی و سیستماتیک توضیح بدهم. زن‌ستیزی در اصل یک کارکرد اجتماعی دارد و نقطه‌نظرهای روان‌شناختی به عنوان مدل توضیح زن‌ستیزی، ساده‌انگارانه هستند. مردسالاری سفید[پوستِ] دگرجنس‌گرا مانند هر ساختار سلسله‌مراتبی (Hierarchy) دیگری عمل می‌کند. وقتی درباره جنسیت، قوم، طبقه، سکسوالیتی یا معلولیت حرف می‌زنیم، در راس این ساختار یک عقلانیت بدون‌ نقص تعیین می‌کند که چه کسی به کجا تعلق دارد و چه کسی به چه کسی بدهکار است.

شما در کتاب‌تان به‌وضوح بین زن‌ستیزی (Misogyny) و جنسیت‌زدگی (سکسیسم Sexism) فرق می‌گذارید. تفاوت این دو چیست؟

سکسیسم آن بخشی از مردسالاری است که مسئولیت توجیه نظم اجتماعی را برعهده دارد؛ این‌جا داریم در مورد یک ایدئولوژی حرف می‌زنیم که بین مردان و زنان به‌خاطر جنس (مونث یا مذکر بودن)، در توانایی‌های‌شان تبعیض قائل می‌شود، درحالی که چنین چیزی از لحاظ علمی ثابت نشده است. زن‌ستیزی یا Misogyny، تقسیم‌بندی زنان به زنان خوب و زنان بد است. سکسیسم یک نظریه است، زن‌ستیزی اما [عملا] همه زنان را از دم تیغ می‌گذراند.

فمینیسم توانسته علیه زن‌ستیزی چه‌ کارهایی بکند؟

ما همیشه داریم در مورد آن‌چه موج‌های مختلف فمینیسم می‌نامیم حرف می‌زنیم. این چیزی است که فمینیسم را از دیگر جنبش‌های سیاسی متمایز می‌کند. تمایزی که باعث نوعی فشار روی فمینیسم شده است: انگار که تفکر فمینیستی محکوم است که زود قدیمی شود؛ انگار که موضوع فقط تئوری‌های کوتاه‌مدت است که خیلی زود از واقعیت جا می‌مانند. واقعیت این است که نمی‌توانیم هیچ پیشرفت خطی‌ای را نشان بدهیم؛ هرچند ۵۰ سال قبل برای کسی مثل من غیرممکن می‌نمود که بی‌پرده در مورد زن‌ستیزی کتاب بنویسد، این نشان‌دهنده یک بهبود واقعی در مناسبات اجتماعی است، البته از این بهبود فقط زنانی بهره‌مند از موقعیت برتر، مثل من، استفاده می‌برند. زنان آسیب‌پذیر بیشتر در معرض واپس‌گرایی زن‌ستیزانه قرار دارند.

شما نوشته‌اید که وقتی امتیازهای سنتی از مردان گرفته می‌شود، زنان معمولا احساس گناه می‌کنند. مثالی برای این ادعا دارید؟

من خودم متوجه شده‌ام که موقع نوشتن همین کتاب چقدر احساس گناه داشتم. بعد تصمیم گرفتم حواسم به هرجایی که برایم دردآور است، باشد، مثلا جاهایی دیدم که دلم برای مردان بیچار‌ه سفیدپوستی که حقوق [سنتی‌]شان را از دست داده بودند، می‌سوزد. از نظر منطقی این را غلط و بی‌ثمر می‌دانستم که به این نوع از رنج مردان اهمیتی بدهم. من می‌خواستم روی زنان و دخترانی تمرکز کنم که قربانی این مردان شده بودند. طنز ماجرا اینجا بود که دو مرد دگرجنس‌گرا از من بی‌نهایت حمایت می‌کردند – شوهرم و ویراستارم.

آیا این به این معنی است که موضوع «مردان علیه زنان»‌ نیست؟ بلکه برعکس [مردان در حمایت از زنان] است؟

ما باید مردان خیلی بیشتری را به میدان حمایت از زنان جذب کنیم. بله، حرف ما دقیقا برعکسش است.

همه زنان از زنان حمایت نمی‌کنند. آیا این زنان هم در حفظ نظم مردسالار موجود مقصر هستند؟ و در همین رابطه، آیا نوعی دلتنگی برای اربابان از مدافتاده، مخرب است؟

بله، گاهی این‌طور است. اما منطقی نیست که علیه همه پی‌آمدهای تقسیم‌ کار معمول جنسیتی با انرژی یکسانی مبارزه کنیم. من و شوهرم هر دو مدرس دانشگاه‌ هستیم و مدت‌هاست زندگی‌مان پر است از نظریه‌، سیاست و ادبیات فمینیستی. با وجود این از هم‌دیگر بر مبنای تقسیم کار جنسیتی مراقب می‌کنیم؛ من برای او آشپزی می‌کنم و او برای من رانندگی می‌کند. اما در زمینه شغلی من خیلی قوی‌تر از او هستم. عمل‌گرایی (Pragmatism) آگاهانه و دقیق ما برای شخص من خیلی خوب است.