گفتگو با خانم عذرا جعفری
عذرا جعفری
فعال حقوق زنان و اولین شهردار زن در افغانستان، از اعضای کمیته مشارکت سیاسی زنان افغانستان و کمپاین ۵۰% زنان افغانستان

شما اولین شهردار زن در تاریخ افغانستان هستید، ممکن است در مورد این تجربه برای ما کمی صحبت کنید؟
من نزدیک به ۱۲-۱۰ سال است که وارد فعالیت های اجتماعی و فرهنگی شده ام. در این مدت شاید بیش از ۵۰% فعالیت های من در رابطه با حقوق زنان در جامعه بوده است. از سال ۸۷ به عنوان شهردار شهر نیلی مشغول کار هستم. شهردار شدن در کشوری مثل افغانستان فکر می کنم کار ساده ای نیست. زمانی که من برای اولین بار تصمیم گرفتم که شهردار باشم برای خود من هم یک مقداری این مساله نامانوس بود که آیا می توانم شهردار باشم؟ اما با توجه به این که من بیش از ۱۰- ۱۲ سال سابقه کار در عرصه خدمات اجتماعی و کار با مردم داشتم و با توجه به شناختی که از کار شاروالی ها داشتم به عنوان نهادی که بسیار با مردم در ارتباط هستند، با مشکلات مردم آشنایی دارد و با کمک مردم پیش می رود، حتی بودجه ای که در شاروالی ها به مصرف می رسد هم با کمک و همکاری مردم است که تمویل می شود و سپس برای رفاه عمومی مردم شهر به مصرف می رسد، بنابراین فکر کردم که شهردار بودن چندان هم نمی تواند سخت باشد، برای من که ۱۲ سال با مردم کار کرده ام و تا جایی که من خودم را می شناسم به هرحال در کار با مردم موفق بوده ام بناءَ قبول کردم. از طرفی سوالی که برای من همیشه وجود داشت این بود که چرا در طول تاریخ در افغانستان شهردار زن نداشتیم و وقتی بحث از شهردار می شود همه ذهنیت ها روی مردها می رود به گونه ای که گویا تنها مردها می توانند شهردار باشند. بناءَ تصور کردم که اگر من خودم را برای شهردار شدن کاندید کنم و کار را شروع کنم به عنوان یک زن، چه قدر موفق خواهم بود؟ آیا ما زن ها که بیشتر در عرصه های اجتماعی فرهنگی و در حوزه مطالعه و زنان فعالیت داشته ایم می توانیم در عرصه هایی که نیازمند ارتباط مستقیم با مردم است هم موفق شویم یا نه؟ همه این سئوالات باعث شد که من خودم را آماده کنم و این کار را بپذیرم. خوب در جامعه افغانستان هم مردسالاری نهادینه شده است و این امر مشکلات خودش را دارد.
در طی این ۲ سال که شما به عنوان شهردار فعالیت کرده اید، چه دستاوردهایی داشتید و با چه چالش هایی رو به رو بوده اید؟
از دستاوردهای خود به عنوان یک شهردار راضی هستم اگرچه من به صورت خیلی قابل لمس و یا خیلی محسوس نتوانستم کارهایی را که مردم انتظار داشتند، انجام دهم. معمولا مردم در افغانستان و به ویژه در مناطق محروم تر، توانایی و کار فرد را در کارهای عملی و قابل لمس فرد ارزیابی می کنند کاری مثل ساختن یک مکتب اما من در این زمینه کارهای قابل لمسی که مردم عامی به صورتی که با چشم ببینند انجام نداده ام البته بوده ولی خیلی کم. ولی در عوض کارهای اساسی تری برای این شهر انجام داده ام. شهر نیلی به عنوان یک شهر، اساس شهری ندارد. کاری که من انجام دادم این بود که برای اولین بار در افغانستان برای یک شهر نقشه پایه درست کردم این نقشه حداقل ۵۰ سال آینده این شهر را تضمین می کند. مستر پلان این شهر آماده بود اما تکمیل نبود و مشکلات تکنیکی زیادی داشت. ۴ سال بود هر شهرداری که آمده بود نتوانسته بود این مشکلات را حل کند. خوشبختانه من توانستم این مشکلات را تمام و کمال رفع نمایم. الان این پلان کاملا آماده تطبیق شدن است و بعضی زیربناهای شهری را سعی کردم طرح ریزی کنم که این ها جزو موفقیت های من به عنوان یک شهردار بوده است. و همچنین ولایت دایکندی را که یک ولایت تازه تاسیس و ناشناخته بود چه از طرف نهادهای بین المللی و چه از طرف نهادهای داخلی حتی از سوی دولت مرکزی توجه خاصی به آن نمی شد. من در این دو سال سعی کردم دایکندی را به سطحی از توجهات این نهادها برسانم که اکثر نهادها و ارگان های داخلی و خارجی که در افغانستان فعال هستند حالا دیگر نمی توانند دایکندی را ندیده بگیرند. و جزو یکی از ولایت هایی است که باید در آن فعالیت شود. و این هم یکی از دستاوردهای من است که در این مدت ۲ سال من داشتم. امروز دایکندی دارای موقعیتی است که هر دوستی که می خواهد در افغانستان فعالیت کند باید به این ولایت هم توجه کند.
من مطلع هستم که شما به عنوان یک شهردار در دایکندی با مشکلات زیادی روبه رو هستید، از جمله تامین مالی بسیاری از مصارف شهرداری که باید خود شما به فکر تامین منابع آن باشید. شما چگونه این کارها را تنظیم می کنید؟
همانطور که شما می دانید شهرداری ها از لحاظ بودجه مستقل هستند و هر شهرداری باید از طریق عوایدی که به دست می آورد تمام مصارف داخلی و انکشافی خودش را بپردازد. هیچ شهرداری از جانب دولت مرکزی هیچ نوع ساپورت مالی نمی شود. شهرداری شهر نیلی هم یک شهرداری تازه تاسیس در یک ولایت کاملا دور افتاده و محروم با مردمانی که کاملا اقتصاد ضعیفی دارند، هست. زمانی که من آن جا رفتم شهرداری بودجه اش صفر بود و طبیعتا بدون بودجه نمی شد کار کرد و بعد با توجه به قوانین شهرداری ها نمی توانستیم از دولت مرکزی انتظار بودجه داشته باشیم. من تلاش کردم که از طریق نهادها، ان جی او ها، ارگان ها و دونرهای داخلی و بین المللی و مخصوصا خارجی ها پیش بروم و تمام احتیاجات یک شهرداری را از این طریق پوشش بدهم که خوب تا یک حدی موفق شدیم منتها رضایت بخش نبود به این دلیل که من تمام برنامه هایی را که به عنوان یک شهردار داشتم به دلیل کمبود بودجه نتوانستم تطبیق کنم. بسیاری از پروژه های عمرانی مورد نظر من نیاز به بودجه های کلان تری دارد که این بودجه های کلان تر بدون همکاری دولت مرکزی و دونرهای خارجی امکان پذیر نیست. و من امروز بعد از ۲ سال نتایجی را دارم می گیرم که امیدوارم بعد از این دو سال کارهای زیربنایی عمرانی بیشتری انجام بدهم. حتی دو سال قبل بیشتر کارهای زیربنایی را به صورت اداری مشکلاتش را رفع کردم و ۲ سال طول کشید تا مشکلات اداری را حل کنم و الان آماده این هستیم و تلاش می کنیم از بعد عمرانی و ساخت و ساز شهری پیش برویم.
همان طور که شما هم در ابتدای صحبت خودتان اشاره کردید که جامعه افغانستان یک جامعه مردسالار است، شما به عنوان یک شهردار زن با چه چالش هایی رو به رو بوده اید؟
مشکل این جاست که در افغانستان یک زمان است که ما شعار می دهیم و یک زمان است که ما واقعیت را می پذیریم. درمورد مساله زنان تا آن جایی که من خودم در ارتباط بوده ام بیشتر مسایل به صورت شعاری مطرح بوده است. به عنوان مثال همیشه مطرح شده که خوب است زن در جامعه حضور داشته باشد، خوب است در مسایل سیاسی شرکت کند، خوب است که زنان در پست های عالی کار کند اما همه اینها تا زمانی خوب است که این زن تنها یک سمبل باشد و خیلی در تصمیم گیری های مردان دخالت نکند اما زمانی که شما به حیث یک زن از خود توانایی و خلاقیت نشان دهی و پیشرفت کنی و مانند یک مرد به نقش اجتماعی خودت عمل کنی و مساوی با مرد شوی آن زمان دیگر یادشان می رود که شما یک زن هستید و شروع می کنند به مقابله کردن. انتظارات بیشتری از شما دارند. ما در افغانستان ۳۴ شهردار در مرکز ولایات داریم و بیش از ۱۵۳ شهردار در ولسوالی ها داریم. همه این ها مرد هستند و من تنها شهردار زن در افغانستان هستم اما وقتی که در زیر ذره بین رسانه ها قرار می گیریم فارغ از این که مشکلات و چالش های تو را به عنوان یک شهردار بررسی کنند ( من هرگز نخواسته ام که من را به عنوان یک زن ببینند بلکه انتظار دارم در حیطه و مسایل شغلی صادقانه و کار من را بررسی کنند به عنوان یک شهردار نه به عنوان یک زن) اما رسانه ها همیشه من را سوال پیچ می کنند که تو برای مردم چه کردی؟ من هرگز ندیده ام که از دیگر شهرداران بپرسند که شما برای مردم چه کردید با این بودجه های هنگفتی که در شهرهای مزار شریف و قندهار و هرات و کابل داریم. اگر من شهردار می بودم در این مناطق شاید این مشکلاتی را که الان شهردارها دارند می داشتم اما به هرحال همان قدر می توانم بگویم که شاید موفق تر از امروز می بودم. من با دست خالی دو سال برای مردم کار کردم، رایگان هم به مردم خدمات دادیم و نتایجی را که شاید دوستان ما در ولایت دایکندی حضور دارند اگر یک شهردار مرد می بود شاید به دست نمی آورد. اما من با اراده و تلاش سعی کردم واقعا برای مردم کار کنم. این یک مساله که شما تا زمانی که نقش سمبلیک داری خوب هستی اما به محض این که به عنوان یک رقیب مطرح می شوی از هر راهی که ممکن باشد برای ضربه زدن به شما و خارج ساختن شما از صحنه انجام می دهند و هیچ ابایی از هیچ کاری ندارند. مشکل دیگری که دارم این است که معمولا وقتی رقبایی در مقابل شما پیدا می شود چون شما یک زن هستید یکی از بزرگترین حربه هایی که خیلی خوب استفاده می کنند این است که فلانی چون یک زن است نمی تواند کار کند و باید این طور، این طور و این طور باشد ولی هیچ وقت نمی آیند در مقابل کاستی ها از خدماتی که انجام داده اید صحبت کنند. معمولا به صورت یک ابزار از زنان استفاده می کنند برای رسیدن به اهداف خودشان. به هرحال سعی می کنند در جامعه از لحاظ مبارزات و رقابت هایی که بین زنان و مردان در هر پوزیشنی وجود دارد شما را که یک زن هستید، ناتوان تر جلوه دهند. البته این دیدگاه عمومیت ندارد و بیشتر از سوی رقبا مطرح می شود. متاسفانه در افغانستان رقابت ها رقابت های منفی است. من به شخصه رقابت های مثبت را که باعث بلند رفتن ظرفیت ها و بهبود در توانایی ها و کیفیت کاری افراد و منابعی که می تواند به رشد شهر بیانجامد، دوست دارم و هیچ ترس و هراسی هم از این نوع رقابت ها ندارم. ناراحتی من از این جهت است که چرا ما همیشه از راه رقابت های منفی به رقابت با یکدیگر می پردازیم.
حضور زنان و دختران در شهری مثل نیلی چطور است؟ چقدر زنان و دختران در عرصه ها و فضاهای اجتماعی و فرهنگی حضور دارند؟
جای خوشبختی است که در دایکندی حضور زنان در نهادهای اجتماعی پذیرفته شده است. منتها مشکلی که زنان در دایکندی دارند کم سوادی و یا بی سوادی است اما شمار زیادی از دختران ولایت دایکندی همین اکنون محصل هستند و در دانشگاه های کابل یا ولایات دیگر در حال تحصیل هستند که این نکته خوبی برای آینده این ولایات و زنان است منتها چیزی که من به عنوان شهردار می بینم این است که کمبود مکاتب، نبود سیستم آموزشی مشخص و روش آموزشی درست برای تحصیل، کمبود امکانات تحصیلی و نبود معلمین مسلکی باعث شده سطح سواد اگرچه از لحاظی کمی بالا برود اما از لحاظ کیفی بسیار پایین باشد و زمانی که محصلان از این مکاتب فارغ التحصیل می شوند از صنف ۱۲ یا حتی دانشگاه، کیفیت سوادی را که ما از یک فرد تحصیل کرده انتظار داریم نیست و این بزرگترین مشکل ماست.
یعنی عدم دسترسی به خدمات و امکانات آموزشی هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی عمده ترین مشکل زنان و دختران در این ولایت است؟
امکانات آموزشی در این ولایت وجود دارد اما هم دسترسی به خدمات ناکافی است و هم از لحاظ کیفیت آموزشی در سطح پایین است.
آیا شما آماری از تعداد باسوادان در شهر دایکندی دارید؟
دقیقا نه متاسفانه نداریم.
خانم جعفری قبلا که با هم دیگر صحبت کرده بودیم شما از تجربه ها و فعالیت های خودتان در دوران مهاجرت در ایران گفته بودید و اشاره کرده بودید به یکی از مدارس خودگران که برای دانش آموزان مهاجر افغان ایجاد نموده بودید و خودتان هم آن را اداره می کردید. لطفا کمی از این تجربه خود با ما بگویید.
البته آن زمان من خیلی جوان بودم. من زمانی که مدرسه خودگردان را ایجاد کردم تقریبا صنف ۱۱ مکتب بودم. یکی از انگیزه هایی که باعث شد من این مکتب را باز کنم و صادقانه برای کودکان مهاجر افغانستان کار کنم این بود که می دیدم شمار زیادی از هم وطنان من هر روز به خاطر نداشتن کارت شناسایی یا هویت که سازمان ملل به مهاجرین می داد از تحصیل باز می مانند و از مدرسه محروم می شوند و شمار روز افزون اضافه شدن به کودکان کوچه و کودکانی که به سمت کار می رفتند و سرگردان در کوچه ها بودند زیادتر می شوند. با تعدادی از دوستان دور هم جمع شدیم و فکر کردیم درست است که ما نمی توانیم کیفیتی را که در مدارس ایرانی وجود دارد برای آن ها ایجاد کنیم اما به حیث فردی که تا صنف ۱۱ مکتب درس خوانده ایم پس واقعا نتیجه این ۱۱ سال مکتب چه بوده است؟ آیا من می توانم حداقل چند نفر از هموطنان خودم را باسواد بسازم و برای آن ها امکانات هر چند کوچک تحصیلی ایجاد نمایم؟ بنابراین، این مسأله باعث شد که ما تعدادی از دختران و پسرانی که برخی تا صنف ۱۱ درس خوانده بودند و برخی نیز فارغ التحصیل صنف ۱۲ بودند شروع کردیم به این که خوب ما این مدرسه را ایجاد می کنیم و فکر می کنیم از هیچ بهتر خواهد بود. بناءَ شروع کردیم و خوشبختانه با تقاضایی که مردم داشتند و استقبالی که از این مدرسه کردند ما تقریبا سالانه بطور متوسط ۱۰۰۰ تا ۱۱۰۰ دانش آموز داشتیم و در مدت ۷ سالی که من مسئول این مدرسه بودم ما بیش از ۱۰هزار شاگرد را تا صنف ۹ مکتب با بهترین معدل فارغ دادیم که امروز شمار زیادی از شاگردانی که از این مدرسه فارغ شده اند یا دانشجو هستند در کشورهای مختلف و افغانستان و یا تعداد زیادی از آن ها که فارغ التحصیل شده اند وارد عرصه کار شده اند. من این را زمانی مطلع شدم که نام من به عنوان اولین شهردار زن بر روی سایت ها آمد و در نشرات و جراید مطرح شد، من پیام های تبریک زیادی را از سراسر دنیا گرفتم که بیشتر آن ها از همان دانش آموزانی بودند که مدتی را در آن مدرسه درس خوانده بودند. این پیام ها نشان داد کاری که من در آن زمان انجام داده بودم نتیجه اش بعد از چندین سال آشکار می شد و به جرات می توانم بگویم که این بزرگترین ارزش، دستاورد و خبر خوش در زندگی من بوده که شاگردان من حتی در سطح دکتری دارند به تحصیلات خودشان ادامه می دهند.
مهاجرین در هر کشوری که باشند به هرحال با مشکلات عدیده ای مواجه اند به ویژه مهاجرینی که فاقد کارت هویت باشند، چگونه شما امر آموزش را در اولویت نیازهای کودکان مهاجر تشخیص دادید؟
به خاطر این که من فکر می کنم که اگر جامعه ای از لحاظ آموزشی و تحصیل رشد یابد، اساس و زیربنای آن جامعه به صورت درست پیش می رود. جنگ هایی که در افغانستان اتفاق افتاد، مشکلاتی را که امروز می بینیم، بخش عمده ای از آن ناشی از بی سوادی جامعه است. آن زمان اگر چه از لحاظ سنی و کم تجربگی نمی توانستم مسایل سیاسی را تحلیل کنم اما مسایل سیاسی را دنبال می کردم. به این نتیجه رسیدم که اگر ما یک جامعه ی تحصیل کرده و آگاه می داشتیم شاید هرگز به این مسیرها نمی افتاد. اما علی رغم فرهنگ و پیشینه قوی که ما داشتیم چون جامعه ی ما دچار چند دستگی بود، فرهنگ، هویت و هر آن چه ما از گذشته داشتیم از بین رفت. در طول این سال ها یک نوع بی هویتی در ما به وجود آمد. و این بی هویتی اساس هرج و مرج و جنگ است. وقتی که به این چیز ها فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم که یکی از چیزهایی که می تواند آینده ی کشورمان را از چند دستگی و مشکلاتی که در طول دوران جنگ داشتیم، رهایی ببخشد یکی از عوامل آن با سواد بودن افراد جامعه ی ما است. اولین مشکلی که در آن زمان برای ما ایجاد شد این بود که دولت ایران این مدرسه ها را به هیچ عنوان به صورت قانونی نمی پذیرفت. هر روز ما پرسش های زیادی را پاسخ می دادیم. با توجه به تمام مشکلاتی که داشت برای من لذت بخش تر این بود که وقتی که یک صنف سه در چهار داشتیم در داخل آن ۵۰ نفر بود. در حالی که در مدرسه های ایران در داخل یک صنف ۲۰- ۲۵ نفر بود ولی ما ۵۰- تا۶۰ نفر را مجبور بودیم بنشانیم به خاطر این که با سواد شوند. در مدت شش ماه برنامه ای داشتیم که بعضی شاگردانی که استعداد خوبی دارند، این ها را به صورت خصوصی تر تدریس کنیم. بعضی این ها در طول یک سال دو صنف را می خواندند. زمینه ای پیش آمد که وقتی مدرسه ی ما با یکی از مدارس ایرانی مسابقه داد از لحاظ علمی، اول شدیم. با توجه به این که ما معلم لیسانس نداشتیم، امکانات تحصیلی برای شاگردان مهیا نبود و ما آن چه را که در مکتب آموخته بودیم همان ها را برای شاگردان آموزش می دادیم. حتا ما کتابها را از انبار مدرسه هایی که یک مقدار با آنها در ارتباط بودیم می آوردیم، کتاب های کهنه ای که بوی نم می داد توزیع می کردیم و با آن ها درس می دادیم. وقتی نتیجه را می دیدیم، که شاگرد با این وضعیت نمره ی بهتر می گیرد، نقطه ی امید برای ما بود. شما می بینید که همه شاگردهایی که با کتاب های نمناک کتاب خواندند، الآن دکتر می شوند. این دکتر شدن ارزش دارد.
روشن است که اداره کردن مدرسه ای که دولت هم آن را غیرقانونی می داند کار ساده ی نبوده، هم از لحاظ مالی، هم از لحاظ اداری،… سئوالی که دارم این است شما این مدرسه را چگونه اداره می کردید و کسانی که فرزندان شان نزد شما درس می خواندند با شما چه همکاری هایی داشتند؟
ما از لحاظ مالی وابسته به مردم بودیم. کاری که صادقانه باشد خدا هم کمک می کند. من وقتی که این مدرسه را شروع کردم هیچ پولی نداشتم، شاگر صنف ۱۱ بودم و از یک خانواده ی متوسط. فکر نمی کردم خانواده ی من بتواند یک هزینه ی دیگر را تحمل کند. وقتی که با ۱۰ نفر شاگردان مکتب، فارغ صنف دوازده و … خواستیم که این مدرسه را راه اندازی کنیم قرار شد جایی را اجاره کنیم، بعد هزینه ها را از خود مردم بگیریم. اما شرایط را به مردم بگوییم. در اوایل سخت بود و از جیب خود پول می پرداختیم. اما بعد ما با ایجاد انجمن های خانواده، مکتب و والدین کاری کردیم که بخش کلانی از کارهای مکتب به دوش خود والدین افتاد. و خود والدین بودند که حاضر می شدند یک سلسله کارها را انجام دهند. یک گوشه از دیوار مکتب ما فروریخته بود. ما پولی برای ترمیم آن نداشتیم. اما مردم خودشان جمع آوری کردند. این ها خودشان هزینه و مصارف را متقبل می شدند. مثلاً چوکی کهنه ای که در مدارس دیگر شکسته بود می آوردیم، به طور مثال پدر یکی از شاگردان ما جوش کار بود می آمد از صبح تا بیگاه چوکی های شکسته را ترمیم می کرد. بعد از این که ما هم یک مقدار کار کردیم و یک سری نقطه ضعف های خود را پیدا کردیم. نه تنها این که با فرزندان کار کنیم. تلاش کردیم با خانواده ها هم کار کنیم. در جامعه ی ایران ما استادانی را پیدا کردیم که دکتر بودند، جامعه شناس بودند یعنی همه کسانی که یک زمانی در افغانستان برای خود کسی بودند اما آن جا یک آدم بیکاری بود که هیچ کاری نداشت. از آن ها دعوت می کردیم به حیث کارشناس و استاد می آمدند یک ساعت، دو ساعت برای پدرها و مادرها صحبت می کردند، از روش تعلیم و تربیه و مسائل مختلف صحبت می کردند. این استادان استقبال هم می کردند که بیایند در جمع ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفری صحبت کنند. این طور شخصیت ها هم به ما کمک می کرد که بتوانیم جامعه ی خودمان را از این خلأ که در ایران به وجود آمده بود رها سازیم و هم افرادی که داشتند گوشه نشین می شدند یک بار دیگر پیش چشم مردم معرفی کنیم.
در آن زمان چه تعداد مدرسه خود گردان در ایران وجود داشت؟
فقط در مشهد حدود ۱۴ مکتب بود.
این ها نقش مهمی در باسواد ساختن افغانستانی هایی که در ایران مهاجر بودند، داشتند؟
دقیقا، شاید هر مدرسه ی خود گردانی که در ایران بود سالانه حدود۵۰۰ تا ۱۰۰۰ شاگرد داشتند که در با سواد سازی نقش اساسی داشتند.
سئوالی که الان مطرح می شود این است که مردمی که در مهاجرت با سختی های زیادی روبرو هستند و زندگی سختی را می گذارنند خودشان علاقمند می شوند که در امر آموزش و با سواد سازی فرزندان خود سهم بگیرند. قطعاً برای خانواده ها پرداختن این هزینه ها مشکل بوده اما هر کس با هر کاری که داشته سعی می کرده گوشه ای از این کار را بگیرد چرا که به نظرش این امر مهم بوده است. اما چرا بعد از سقوط طالبان و در دولتهای بعدی تا امروز آموزش از طرف همین مردم به عنوان خواست مردم مطرح نشده است؟
البته آموزش به عنوان یک خواست مطرح بوده و مطرح شده است این را نمی توانم بگویم که این مساله در تمام افغانستان موجود بوده است. این مساله بر می گردد به میزان امنیت در یک کشور. در ایران امنیت موجود بود مردم ما کار می کردند و یک مقدار پول هم داشتند برای مصرف خود. یک تعداد از دوستان ما حتا تجارت می کردند و وضعیت بهتری داشتند. این مساله برای ما خیلی کمک کرد. به خصوص در پرداخت شهریه ی کسانی که نداشتند. ما بچه های یتیمی داشتیم که نمی توانستند هزینه ها را پرداخت کنند. اما از این طریق می توانستند کمک دریافت کنند. حتا به خانواده های فقیر کمک می کردند. اما در افغانستان مشکلی که وجود دارد امنیت است. در بسیاری از مناطق افغانستان متاسفانه ما امنیت نداریم. اگر شما میبینید که در جنوب مردم تمایل به رفتن فرزندان شان به مکاتب ندارند، عدم امنیت است. یک خانواده ترجیح میدهد که فرزندش به مکتب نرود اما کشته نشود. در مناطقی که امنیت وجود دارد، مردم شدیداً تشنهی فراگرفتن دانش هستند. در دایکندی ما مکتب نداریم. در زیر خیمههای تکه پاره و زیر درخت بچهها درس میخوانند. و هر روز عطش شان به یاد گیری بیشتر می شود. ما شاید چیزی در حدود ۱۵۰۰۰۰ نفر، دانش آموز دوره ابتدایی و لیسه داریم. در سال گذشته ولایت دایکندی در امتحانهای کانکور سراسری افغانستان اول شد. این نشان میدهد که علاقه به تحصیل زیاد است. اما زمینههای آن نیست. حتی در دانشگاههای دولتی افغانستان، دانشگاه ها ظرفیت پذیرش دانشجوی زیاد را ندارد. استادانی که تدریس میکنند آن علم و دانش لازم که یک دانشجو را اقناع کند، ندارند. دانشجو کسی است که دنبال دانش است و می خواهد فراتر از آن چه که دارد بیاموزد. متاسفانه تعداد زیادی از استادان ما روش تدریس شان با سی یا چهل سال پیش هیچ فرقی نمیکند و هیچ گاهی به خود فرصت نمیهند که خود را با وضعیت امروزی بروز کنند. جزوههایی را که ما می بینیم در دست دانشجویان همان جزوه های۵۰ سال پیش است. حد اقل سی سال پیش. منی که نسل نو هستم یک قدم پیش تر از استاد خود هستم. وقتی در یک دانشگاه چیزی برای من عرضه نمی شود. یک روز، دو روز، روز سوم خسته می شوم. فقط چیزی که برای ما مهم است مدرک است که از دانشگاه به دست بیاوریم. چرا که ما بیشتر مدرک گرا شدیم تا این که بخواهیم از لحاظ تحصیلی و با سواد کردن افراد تلاش کنیم. متاسفانه دانشگاههای افغانستان باسواد نمی کنند فقط برای دانشجویان مدرک می دهند. این مشکل اساسی است که هر روز اهمیتی را که سواد و دانش و آموزش دارد برای مردم از بین می رود.
در افغانستان اصولاً خانواده ها اگر امکان این را نداشته باشند که همه فرزندان شان را به مکتب بفرستند، ترجیح می دهند که فرزندان پسر خود را به مکتب بفرستند، با چنین پدیده ای در میان مهاجرین هم شما رو به رو بودید وقتی که مدرسه داشتید؟
بلی این بر می گشت به خانواده هایی که از لحاظ اقتصادی مشکل داشتند. خانواده هایی که نمی توانستند از لحاظ اقتصادی شهریه ی تمام فرزندان خود را بپردازند، می دیدند که چون دو پسر و سه دختر دارند سعی می کردند اولویت را به پسر بدهند. به خاطر این که ذهنیت در افغانستان به گونه ای دیگر است: پسر وقتی بزرگ می شود مسوولیت خانواده، پدر و مادر به دوش پسر می افتد ولو این که ازدواج کرده باشد. بنابراین، اگر پسر باسواد باشد فردا شغل بهتری می تواند به دست بیاورد. و این شغل بهتر باعث آمدن درآمد بهتر به خانواده می شود. اما دختر بعد از بیست تا بیست و پنج سال ازدواج می کند وقتی که ازدواج کرد تمام تعلق هایی که دختر دارد مربوط به خانواده ی شوهرش می شود. چه باسواد باشد چه بی سواد باشد. به این خاطر است که تمایل بیشتر به بچه های ذکور است.
شما خود تان وقتی که با چنین مشکلاتی رو به رو می شدید چه راه کارهایی داشتید؟
ما مطالعه می کردیم اگر می دیدیم خانوده ای به خاطر مسایل اقتصادی چنین کاری می کند با کسانی که در سطح اقتصادی بالاتری بودند صحبت می کردیم و آن ها را متقاعد می کردیم که علاوه بر این که شهریه ی فرزند خود را می پردازند، یکی دو کودکی را که خانواده اش به خاطر عدم استطاعت مالی فرزند خود را به مدرسه نمی فرستند، آن ها را پوشش بدهند. که این موفقیت آمیز بود ما افرادی داشتیم که تا ده نفر را پوشش می دادند. حتا ما بعضی وقت ها همین افراد را می دیدیم که نمی توانند شهریه ی یک فرد را در طول یک سال بپردازند. می گفتیم دفعتاً برای ده نفر یا پانزده یا بیست نفر شاگرد لباس مکتب و لوازم مکتب تهیه کنند. و آنها این کار را با کمال میل می کردند. بعد یک مورد دیگر این بود که با خانواده ها صحبت می کردیم و آن ها را متقاعد می کردیم که دختران خود را میز به مدرسه بفرستند.

شما بعد از این که به افغانستان برگشتید فعالیت های عدیده ای داشتید، به ویژه در زمینه ی سیاسی فعالیت کردید. وضعیت ۱۰ سال اخیر افغانستان را چگونه ارزیابی می کنید؟
من در افغانستان فعالیت های خود را به حیث نماینده ی لویه جرگه (مجلس بزرگ) اضطراری شروع کردم. نماینده ی مهاجرین در این جرگه بودم. این نخستین تجربه ی من در افغانستان بود. تجربه ی خیلی خوبی بود به خاطر این که من یک باره در مکانی مثل لویه جرگه ی اضطراری بیش از یک هزار و پنج صد نفر را در یک جا دیدم و این ها کسانی بودند که مثلاً تا دیروز با هم جنگ داشتند، با هم مشکلات داشتند. احزاب مختلف، گروه های مختلف با سیاست های مختلف، زبان های مختلف و مردم از اقوام مختلف برای من خیلی جالب بود ما افغانستانی هایی که تا دیروز همه ی ما دست به سلاح گرفته بودیم و با هم می جنگیدیم امروز همه با هم نمی دانستم چرا سلام می کردیم و همدیگر را به آغوش می پذیرفتیم و این برای من عجیب بود. ولی خیلی تجربه ی قشنگی بود. از این جا بود که من کم کم -اگرچه دوران مهاجرت یک مقدار مرا ساخته بود مشکلاتی را که من در دوران مهاجرت دیده بودم من آن دختر بیست و دو ساله نبودم، شاید فراتر از سن خود یک چیز هایی را درک می کردم- اما وارد شدن در این جرگه مرا خیلی ساخت. در واقع از حوزه ی اجتماعی وارد حوزه ی سیاسی شدم. این جا بود که من با مطالعه ی گروه ها، اقوام و سیاست های شان و این که چه خواسته هایی دارند، به جایگاههای آن ها پرداختم و کم کم به هر حال آغشته ی سیاست شدم.
شما در کدام سال در جرگه اشتراک کردید؟ آن زمان وقتی که وارد لویه جرگه شدید چه چشم اندازی برای زنان تصور کردید و الان آن را چگونه می بینید؟
سال ۱۳۸۰ بود. آن زمان من واقعاً امیدوار شدم. من پیش از این از افغانستان می شنیدم، مطالعه هم کرده بودم، اما می گویند آن چه را دیدن کند ادراک آن، سال ها نتوان نمودن با بیان. من در لویه جرگه دقیقاً شنیده ها، گفته ها، و بیان های خود را لمس کردم. و کم کم برخوردی را که در لویه جرگه ی اضطراری با زن ها شد مرا واقعاً امیدوار ساخت که ما زن ها اگر یک مقدار خودمان توانایی داشته باشیم و بخواهیم می توانیم از همین جوی که به وجود آمده به نفع خود استفاده کنیم. اگرچه در آن جا طیف های مختلفی بودند. یک تعداد بودند که حتا نمی خواستند مستقیم به او نگاه کنند. و با او صحبت کنند. اما یک تعدادی بودند که چادر داشتن زن یا نداشتن زن برای شان اهمیتی نداشت. یعنی ما این طور طیف های متضادی در مجلس اضطراری داشتیم. وجود نیروهای خارجی خودش پشتوانه ای بود برای زن ها که بتوانند از این مساله استفاده کند،(نه سوء استفاده) به نفع رشد و توان مندی خودشان.
و امروز بعد از ۹ سال که از آن مجلس می گذرد شما فکر می کنید که چه قدر به آن جایگاهی که در ابتدا تصور می کردید زنان افغانستان نزدیک شدند. چه قدر در آن مسیر گام برداشته شد؟
متاسفانه من این جا فکر می کنم ما نمی توانیم دیگران را مقصر بدانیم. مقصر اصلی در این دوران خود ما زن ها بودیم. نتوانستیم آن طوری که باید از فضای موجود در جهت توان مند سازی خودمان استفاده کنیم. ما می توانیستیم از این جو به نفع خودمان استفاده کنیم. حالا به طرفندهای مختلفی که به هر حال زن ها باید به یک جا می رسیدند. چون ما یک نیروی عظیمی از جامعه ی بین الملل را همراه خود داشتیم که پشتوانه ی ما زن ها بود. شما می دانید که هیچ برنامه ای در افغانستان تصویب نشد، هیچ کمکی به افغانستان وارد نشد، مگر این که زن ها بخشی از این کمک ها باشند. اما متاسفانه ما در طول این مدت فقط یک سمبول بودیم و از ما به عنوان یک ابزار استفاده شد که بلی ما زن ها را قبول داریم و ما زن ها را جایگاه می دهیم، موقعیت برای شان می دهیم، وضعیت سیاسی را برای شان می دهیم، اما هیچ گاهی خود ما آن طور که باید نخواستیم. می دانید که همه چیز را به آدم ها هدیه نمی دهند یک مقدار آدم ها هم باید تلاش کنند. بنابراین، اگر دیگران حاضر بودند که برای ما یک تحفه ی بدهند ما خودمان نتوانسیتم بگیریم. این مشکل تا حدی از خود ما زن ها بود. اما یک مقدار این ها هم بر می گردد به این که آیا از لحاظ تفکر، جامعه ی ما نزدیک به این شده که زن ها باید به این وظیفه برسند؟ زن ها لیاقت و توان این را دارند؟ متاسفانه از لحاظ فکری چه در بین دوستانی که در عرصه ی سیاسی کار می کنند و چه آن هایی که در مسایل فرهنگی کار می کنند هنوز این باور وجود ندارد که زن ها هم بخشی از این جامعه هستند و باید هم باشند. همه حرف ها در شعار است. گفته می شود ما زن ها را قبول داریم، زن ها باید باشند، ما برای شان این وظیفه ها یا موقف ها را می دهیم. ولی همین مرد اگر در داخل خانه اش بروید می بینید که با خواهر یا همسر خودش آن طوری که در شأن یک انسان باشد رفتار نمی کند. به هر حال یک جایی این حس وجود دارد که تو زن هستی و من فردی هستم که در جامعه مطرح هستم چند نفر مرا می شناسد پس وقتی شما بیرون می روید نباید این کار را بکنید. نباید این طور باشید، نباید شما را در فلان جا ببینند. در عرصه ی اجتماعی هم همین گونه است. یک مقدار خود زنان مقصر بودند، یک مقدار جو مرد سالارانه و جوی که در افغانستان حاکم است. ما نمی توانیم انکار کنیم که دموکرات ترین مردان ما در پس منظر ذهن شان این است که تو زن هستی و زن یعنی عنصری که نمی تواند کاملا از توان مندی های خودش استفاده کند. مساله ی سوم این بود که زنان ما از لحاظ سواد به آن حد از توانایی نرسیده اند. ما زنان تحصیل کرده ی زیادی داریم که حتا دکترا هم دارند اما تا جایی که من مطالعه دارم متاسفانه بیشتر مدرک داریم تا سواد. ما سوداد سیاسی نداریم در بین زنان ما بسیار کم است، سواد اقتصادی ما کم است، زن اقتصاد دان نداریم. بیشتر زنان ما سعی کردند ان جی او دار باشند تا این که سیاست بکنند و سیاست بیاموزند. این در بین جامعه ی ما وجود دارد. ما زنان یک مقدار ریسک کم تر می پذیریم. در جامعه ای مثل افغانستان سعی می کنیم که از کنار خطر آهسته تیر شویم که این خطر به ما آسیب نرساند. بناءَ وقتی که هر کدام از ما زن ها به فکر این باشیم که باید از بیخ گوش خطر آهسته گذشت تا آسیبی به من و خانواده ی من نرسد. مسلماً ما به جایی نخواهیم رسید و آن انتظاری که از جامعه ی زنان در طول ۹ سال داشتیم دیگر نداریم. و روز به روز هم نا امنی ها بیشتر شده و حضور زنان کم رنگ تر می شود به جای آن که پر رنگ تر ببینیم.
همان طور که شما هم می دانید تجارب دیگری هم زنان در داخل افغانستان داشتند مثلاً در دوران حکومت طالبان مدارس زیر زمینی درست کردند و همیشه فعالیت های داوطلبانه به هر حال وجود داشته است. حرکت و مبارزه زنان برای رسیدن به حقوق برابر چیزی نیست که از سال ۲۰۰۱ به این طرف شروع شده باشد، قبل از آن نیز وجود داشته. اما اتفاقی که می افتد در سال ۲۰۰۱ به این طرف سرریز شدن بودجه های خارجی به این کشور است. که باعث شده فعالیت های داو طلبانه کم تر شود. به قول شما زنان به ان جی او داری مشغول شدند. شما این را چه گونه ارزیابی می کنید؟ یعنی اگر قرار باشد که نخبگان یک جامعه در ان-جی او ها و به صورت پروژه ایی روی مسایل کار کنند و بدنه ی اجتماعی جامعه هم از این ها جدا بماند طبعا جامعه آسیب می بیند؟
البته از سال ۲۰۰۱ به این طرف یک سلسله نکات مثبت و یا فضاهایی باز شد که زنان بتوانند بازتر کار کنند و یک مقدار بهتر بتوانند فعالیت کنند. اما از طرف دیگر یک سلسله ضررهایی هم داشت. سرازیر شدن پول ها به نام ظرفیت سازی زنان، به نام توان مند سازی زنان و به نام هایی دیگر که از لحاظ اقتصادی زنان را توان مند بسازند این ها باعث شد که یک تعداد از زن هایی که حداقل نخبه بودند و نسبت به دیگر زنان یک مقدار چیزهای بیشتری را از مشکلات زنان درک می کردند بیشتر هدایت شوند به این سمت که چه گونه بودجه ها را از طریق پروژه ها دریافت کنند. این جا دیگر مطرح نبود که واقعاً نیاز جامعه چیست؟ مهم این بود که این پول ها باید مصرف شود و این که در کجا و چه گونه و باز دهی آن چه گونه است؟ مهم نیست. این باعث شد که در بین تعداد زیادی از مردم فرهنگ از خود گذری و فرهنگ داوطلبانه کار کردن از بین برود. و این که فرهنگ فکر کردن به این که چه نیازی وجود دارد. این پول ها پشت سرشان برنامه ریزی شده است یعنی شما را دریک چارچوبی قرار می دهد که شما نمی توانید فراتر از این بروید و یا فکر کنید. اگر ازاین چارچوب فراتر فکر کنید این پول به دست شما نمی افتد. بنابراین، من که به عنوان یک فعال حقوق زن کار می کنم بیشتر فکر می کنم که در این چارچوب باید برنامه بریزم و کار کنم که این پول را بگیریم. در صورتی که ممکن است در یک ولایت نیازش چیزی دیگری باشد. متاسفانه این ها این ضربه زد به این که زن ها نیازشان را بیشتر بشناسند و بتوانند بیشتر از این فضای موجود استفاده کنند. اگر این جو ادامه پیدا کند فعالیتها فقط بر اساس این پروژه ها باشد ما به هیچ جایی نمی رسیم و یک روزی می رسد که متاسفانه این فضای فعلی هم از دست ما می رود. و ما آن روز بیشتر به یک تعداد زنان دلال تبدیل می شویم تا مدافع حقوق زنان باشیم و بخواهیم برای زنان کار کنیم. بیرون رفت از مشکلات زنان و رسیدن به حقوق برابر همیشه به قربانی نیاز دارد، نیاز به از خود گذشتن دارد، نیاز به کار خیلی زیاد دارد این روند را با این پول ها نمی شود به جای برسانید. ممکن است مشکل آنی و لحظه ای را برای زنان حل کنید که هنوز هم می بینیم که هیچ مشکلی از زنان را حل نکردند اما کارهای بنیادین نمی توانید انجام دهید. ما از لحاظ سواد روز به روز بی سواد تر می شویم، به خصوص زنان. همان هایی که تحصیل کردند بی انگیزه تر می شوند. ما همین حالا بسیار زنان با سوادی را داریم که تحصیل کرده اند و مدرک کار شناسی ارشد دارند ولی در خانه نشستند وقتی می گویید چرا می گوید کار نیست. یا این که می گوید چه کار کنیم. یک تعداد خانم هایی هم که فعال اند، این ها چسبیندند به ان جی او داری. و دارند ان جی او می چرخانند. این ان جی او داری هیچ مشکلی را حل نمی کند بلکه زن ها را تنبل تر می و مفت خورتر می سازد. ما همیشه در این مدت نه سال یاد گرفتیم همه چیز را برای ما آماده بگذارند و بعد ما بیاییم بگوییم خوب است یا بد است. هیچ وقت خودمان نگفتیم که فلان ان جی او یا کشوری که شما برای زن ها بخشی از کمک ها را اختصاص داده اید. برنامه بدهیم برای شان. مثلاً مشکل زن ها در فلان ولایت این است. ما نیاز به این رقم برنامه ها داریم. این برنامه ها را شما باید در این ولایت پیاده کنید. این برنامه ها باید در این ولایت پیاده شود. لازم نیست که در تمام ولایت های افغانستان به صورت هم زمان یک برنامه پیش برود اگر به این حالت می رسیدیم شاید امروز اوضاع این گونه نبود. اما امروز متاسفانه من روز به روز وضعیت را به ضرر زن ها می بینم تا به نفع زن ها .
برخی از فعالان حقوق زنان معتقدندکه ما در افغانستان جنبش زنان داریم. آیا شما فکر می کنید که ما در افغانستان واقعا جنبش زنان داریم؟
متاسفانه نداریم. چون جنبش زنان جنبشی است که خود جوش باشد بدون این که پروژه ای فکر کند، بدون این که فکر کند از کجا باید پول را تامین کرد تعدادی باید داو طلب باشند، مشکلات را باید بررسی کنند، هدف مشترک داشته باشند، خواست مشترک داشته باشند. و واقعاً برای رسیدن به آن اهداف مشترک و رهایی زنان از آن مشکلات مبارزه کنند که ما چنین چیزی متاسفانه نداریم. ما شاید موسساتی داشته باشیم که به گونه ای در این زمینه ها کار می کنند اما این ها جنبش نیستند. جنبش فعالیت غیر وابسته به پروژه است و غیر وابسته به کدام ان جی او یا نهاد دیگر. جنبش ها معمولا خود جوش هستند و بیشتر دواطلبانه کار می کنند که ما در افغانستان چنین حرکتی نداریم.
شما در شهرداری چقدر روی مسایل اجتماعی و مدنی کار کرده اید؟
می دانید که شهرداری ها وظایف مختلفی دارند و شهرداری در یک شهر وقتی که ایجاد می شود تمام فعالیت های اجتماعی، اقتصادی، و مدنی که در یک جامعه برگزار می شود به نوعی در آن ها دخیل است و باید در آن کار کند. البته در افغانستان مردم چنین فکر نمی کنند. فکر می کنند شهرداری ها باید فقط جاده بسازند، زمین توزیع کنند، همیشه باید ساخت و ساز داشته باشند. کاری به مسایل فرهنگی و اجتماعی و یا فعالیت های مدنی نباید داشته باشند در صورتی که یکی از اساسات و وظایف اصلی شهرداری ها در تمام دنیا رسیدگی به مسایل فرهنگی، اجتماعی و فعالیت های مدنی است. من زمانی که شهردار شدم دیدم که با وجودی که فضا باز است اما فکرها همه بسته و منجمد است. همه فکر می کنند که باید دنبال آن باشند که کدام پروژه را از کجا بگیرند و چگونه مصرف کنند؟ فکر کردم که این شهر یک مقدار تکان بخورد و یک مقدار زن ها و مردها به فکر بیفتند که چه باید کرد؟ نزدیک کمپاین منع خشونت علیه زنان بودیم و هر سال مخصوصاً در تمام ولایت ها سعی می کنند این مناسبت ها را به صورت سمبولیک هم که شده برگزار کنند. یکی از وظایف ریاست زنان این است که مناسبت هایی که در رابطه با زنان است را برگزار کنند. من فکر کردم این برنامه امسال از یک جای متفاوت تر و صدای متفاوت تر بیرون بیاید. بعد از فکر زیاد و مشوره با دوستان تصمیم گرفتیم که امسال ما مراسم منع خشونت علیه زنان را از طرف شهرداری برگزار کنیم که هیچ کس انتظار آن را ندارد. و دوم این که ما باید کاری بکنیم که حداقل جامعه ی جهانی بداند که در این سر افغانستان، در قلب افغانستان هم زنانی هستند که حرفی برای گفتن دارند. و فکر کردیم که چه گونه این برنامه را به یاد ماندنی بسازیم که حداقل یاد همه افراد باشد که ما زنان دایکندی هم زن هستیم و انسان هستیم. مشکل داریم. همین باعث شد که ما مراسم را برگزار کنیم. سعی کردیم یک مقدار سخنرانی ها را کم تر کنیم. یک کار جالب دیگر این بود که ما برای نخستین بار در مراسم خودمان موسیقی اجرا کردیم. توسط کودکان خورد سال یک ترانه ی خیلی جالب در رابطه با منع خشونت علیه زنان به حالت رقص نمایش دادیم. در آغاز می ترسیدیم که با واکنش مردم مواجه شویم. چون مردمان سنتی تری هستند. اما دیدیم که خیلی خوشحال بودند و همه استقبال کردند. در حدود ۲۰۰۰ خانم در آن اشتراک کردند. قسمت آخر برنامه برای همه ما دلچسب تر بود. حتا مردها آمدند. به این گونه بود که ما یک پارچه ی سی متری روی دیوار شهرداری نصب کردیم و دو رنگ آبی و قرمز آماده کردیم و بر روی آن نوشتیم خشونت علیه زنان را متوقف کنید. هم با انگلیسی و هم به فارسی. اولین دست را من خودم زدم و خانم ها را گفتم اگر به این شعار اعتقاد دارید و می خواهید که خشونت تمام شود، برای این که شما به صورت عملی این کار را کرده باشید هر کسی دوست دارد به هر رنگی فقط دست خود را بزند که بلی بس است دیگر. این جا دیدم که همه ی خانم ها با اشتیاق آمدند و دست های خود با یک شعف خاص مثل این که دارند یک کار خارق العاده انجام می دهند، زدند. حتا دیدیم مردها هم آمدند و گفتند چه فرق می کند. ما هم مردهایی هستیم که مدافع حقوق زن هستیم و می گوییم که خشونت بس است. این جالب ترین قسمت برنامه ما بود. از خانم ها خواستم که به بخش حقوق بشر یوناما که چهار کیلو متر با ما فاصله داشت پارچه را روی دست های خود بگیریم و ببریم و به صورت نمادین هم به مردها نشان دهیم که ما زن ها هم هستیم و صدای ما را هم بشنوند. من همراه چهار صد نفر آمدیم به دروازه ی یوناما که استقبال خوبی هم شد. و به ما قول دادند که این تومار را تا نیو یورک که مقر سازمان ملل است ببرند که بردند. در پایان ما یک قطع نامه داشتیم و در آن قطع نامه خواست زنان دای کندی در هشت ماده بیان شده بود که از آن جمله تحصیل، رفع مشکلات صحی و توجه بیشتر به کودکان و منع حملات غیر مسوولانه و منع کشتار غیر نظامی ها از بحث های اساسی آن بود. به هر حال قطع نامه ی هشت ماده ای که خوانده شد. شاید یکی از بی نظیر ترین مراسم چه در دایکندی و حتا در سطح افغانستان بود. که باز تاب آن را بعدا از رسانه ها و دوستان خارجی و داخلی شنیدم و دیدم. پیامد این کار ما این بود که نه نفر زن از افغانستان به کنگره امریکا دعوت شدند که یکی از آن ها خودم بودم اما رفته نتوانستم. و در آن جا در رابطه با همین قطع نامه بحث و بررسی شد که واقعاً چرا زن ها این قطع نامه را نوشتند و هدف شان از نوشتن این قطع نامه چه بود و می خواهند به کجا برسند. این یکی از کارهای خوبی بود که هیچ وقت از یادم نمی رود.
خیلی جالب بود که زنان دایکندی در بیانیه ی خودشان به کشتار غیر نظامی ها هم اشاره می کنند؟
من فکر می کنم که زن و مرد هر دو انسان هستند. وقتی که فرضاً در یک حمله ی هوایی چه اشتباهی یا چه قصدی فردی کشته می شود اگر مرد است یا زن، اگر کودک است یا جوان. به هر حال آن کودک مادر یا خواهری دارد، آن کودک پدری دارد. اگر مرد است خواهر و مادری و خانمی دارد. این جا هم زن ها آسیب می بینند. مردها کشته می شوند و می روند. کی به جای آن ها می ماند. اگر او خانواده داشته باشد زن با چهار فرزند، مادر با برادرها و خواهرها. به هر حال از هر طرفی که شما ببینید بیشترین آسیب را خانم ها می بینند. وضعیت دنیا به جایی رسیده است که ما گفتگوی تمدن ها را داریم. شما در دایکندی هستید و می توانید از طریق انترنیت در عمق امریکا و اروپا صحبت کنید. و تمام مسایل روز را با هم تبادل نظر کنید. پس دنیا کوچک شده است. بنابراین، همه چیز در این دنیا به ما ارتباط می گیرد چه در داخل کشور چه در خارج کشور. حتا شما می دانید مسایل سیاسی اجتماعی کشورها هم با هم ارتباط دارد. یعنی نمی توانم چشمم را بپوشانم که مثلاً من درافغانستان هستم و یک زن هستم و کشور همسایه من این مشکل ها را دارد، این ها به من ارتباط ندارد. چرا این ها به من مستقیم ارتباط دارد؟ نمی توانیم بگوییم مشکلات زنی که در افریقا دچار تجاوز جنسی می شود به من ارتباط ندارد. در واقع آن زن من هستم. به این مساله باید توجه کنیم. درد آن زن درد من است. اگر ما این گونه فکر کنیم می توانیم جهانی فکر کنیم. اگر دقت کرده باشید اکثر مناطق جهان دارند برنامه های جهانی می سازند. ما حالا یونایتید وومن داشتیم که یک اتحادیه ی جهانی دارند می سازند. چون مشکلات ما با هم ارتباط دارد. این مشکلات را نه تنها زنان بلکه مسایل فرهنگی اجتماعی تمام ما به هم ارتباط دارد. الان شما مساله ی خشک سالی را می توانید ببینید. وضعیتی پیش آمده است که در شوروی خشک سالی بیش از حد دارد بیداد می کند. امسال شوروی یکی از کشورهایی است که صدور گندم به دیگر کشورها را منع کرده است. پس وقتی آن جا منع می شود چه کشورهایی از شوروی گندم وارد می کردند؟ بنابراین، این مسایل در اقتصاد آن کشورها هم تاثیر می گذارد. این خشک سالی در تمام دنیا حدوداً پنج در صد قمیت مواد غذایی را افزایش داده است. و برای منی که در دایکندی زندگی می کنم و با فقر به سر می برم این خبر فاجعه بار است و نمی توانم به سادگی از آن بگذرم. بنابراین، آگاهی از مسایل جهان و واکنش نشان دادن به این مسایل جزئی از وظیفه ی هر فردی است چه در افغانستان و چه در هر جای دیگر دنیا.
شما در صحبت های تان اشاره کردید که بودجه هایی که به زنان داده شده تا آن جایی برای شان اجازه می دهند فعالیت کنند که نقش سمبولیک داشته باشند و خیلی وارد قدرت نشوند و خیلی آن توازن قدرت را که بین مردها وجود دارد را به هم نزنند. برای همین است که زنان مشغول به یک سلسله کورس های خیاطی، گل دوزی و کارگاه های دیگر می شوند ولی وضعیت شان بهتر نمی شود. زنان چگونه می توانند این توازن قدرت را به هم بزنند؟
چون وارد مشکلات اساسی نشدند این ها مشکلات حاشیه ی هستند. اما مشکلات اساسی ما آن جایی است که مردها دارند تصمیم می گیرند. مردها دارند فکر می کنند و پیاده می کنند. بنابراین، اگر من به عنوان زن این جرأت را به خود ندهم و این قابلیت را به دست نیاورم که در این عرصه هم حضور داشته باشم مسلماً آن چهار کورس سواد آموزی و چهار کورس خیاطی دردی از من دوا نمی کند و به هیچ جایی نمی رسد. یکی از مسایلی که در روز هشتم مارچ عنوان کردیم این بود که من خواستم به عنوان اولین زن شهردار افغانستان پیام خود را به مردم برسانم به خاطر این که همیشه ما گفتیم ما زن ها ما زن ها. اما امروز من به عنوان اولین زن شهردار ب چه مسایلی می خواستم و به چه جایگاهی می خواستم برسم که نرسیدم و چرا نرسیدم. این را من عنوان کردم که هدفم از بیان این موضوع این بود که بگویم به هر حال ما زن ها در هر جایی که هستیم می توانیم یک مقدار متفاوت تر هم ببینیم و باید عمیق تر به مسایل و قضایا نگاه کنیم. یکی از حرف هایی که همیشه من گفتم این بود که وزارت امور زنان تا امروز نا موفق بوده به خاطری که وزارت امور زنان همیشه گفته است که ما یک وزارت پالیسی ساز هستیم اما تا هنوز یک پالیسی مشخص حتا برای زنان نداشتیم. پالیسی سازی واقعاً وظیفه ی کمی نیست. اول پالیسی ساخته می شود بعد به اساس پالیسی است که اجرا می شود. وقتی پالیسی نباشد، اجرا کننده هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. ما نباید وزارت امور زنان را دست کم بگیریم. وزارت امور زنان یکی از مهم ترین وزارت خانه هایی است که باید قوی ترین باشد. اما متاسفانه ضعیف عمل کرده و خواست زنان را آن طوری که باید نتوانسته فورموله کند. ما در ۸ مارچ از وزارت امور زنان خواستیم که یک پلان مشخص، استراتیژی کوتاه مدت و دراز مدت برای زنان داشته باشد. شمایی که به حیث متولی امور زنان هستید. چه قدر به عمق مشکلات زنان رفته اید. و چه قدر با وزارت خانه های مربوطه پالیسی ساخته و پالیسی ارایه کردید. و گفته اید که من وزیر امور زنان یا وزارت امور زنان به اساس این پالیسی دررابطه با صحت زنان کار کند. بر اساس این پالیسی باید کار شود و بر اساس این پالیسی باید در وزارت عدلیه برای گرفتن حقوق زنان کار شود که متاسفانه ما نمی بینیم. اگر پالیسی هم ساخته می شود در حد روی کاغذ است که پی گیری نمی شود. الآن می بینیم که وزارت امور زنان یک اکشن پلان ساخته است فکر می کنم برنامه ی عملی که ده ساله است. اما این که چه قدر این برنامه ی عمل را مردم خبر دارند؟ هیچ کس خبر ندارد غیر از این که یک تعداد زنانی که در ان جی او ها هستند و زنانی که در اجتماع یک مقدار برو بیایی دارند. اما زنانی که در ولایت ها هستند و زنانی که در خانه های خود نشستند حتا در وزارت خانه ها هیچ کس از این برنامه ی عمل تا آن حدی که باید خبر ندارد. و نمی داند که چه کار کند. مساله ی زنان یک مساله ی بسیار گنگ و بسیار بغرنج در داخل افغانستان است که حتا آن هایی که می خواهند کاری برای زنان بکنند چون یک راهکار و یک سیستم خاص وجود ندارد نمی دانند چه کار بکنند. بنابراین، به بی راهه می روند.