پریناز حقوقی(دانشجوی دکترای حقوق کینگز کالج لندن است)

بی‌بی‌سی فارسی

یکی از فیلم هایی که به تازگی وارد شبکه نمایش خانگی ایران شده است فیلمی است با عنوان “من همسرش هستم” به کارگردانی مصطفی شایسته و نویسندگی نازنین لیقوانی.

داستانِ فیلم اما داستان تازه و خلاقانه ای نیست. قصه همان قصه قدیمی یک زوج مدرن و شهری ست که روابط عاطفی شان مدت هاست به سردی گراییده؛ و مرد که پزشکی موفق است و در گوشه ای خلوت سر و سری با منشی اش (در قالب ازدواج مجدد) دارد؛ و زن که خودش را وقف همسر خیانتکار و دو بچه اش کرده تا زمانی که به ناگهان عشقی قدیمی را در یک حادثه باز می یابد.

با این وجود نمی توان ایراد اساسی را در تکراری بودن قصه فیلم دانست، بلکه به نظر می رسد این نحوه پردازش شخصیت ها و نشان دادن واکنش افراد، خصوصا شخصیت زن اصلی فیلم (با بازی نیکی کریمی) باشد که فیلم را از زمره آثار متمایز فرهنگی بیرون آورده و به سمت سینمایی سوق می دهد که در طول دهه ها با تکرار نگاه کلیشه ای خود به زن، در به حاشیه رانده شدن او در خانواده و اجتماع نقش بسزایی داشته است.
گفته می شود که فرهنگ غالب یک جامعه با هنر و ادبیات تولید شده در آن جامعه رابطه ای مستقیم دارد. به طوری که از یک طرف فرهنگ حاکم بر اجتماع و بافت اجتماعی و سیاسی در نوع نگاه خالق یک اثرِ هنری در آن جامعه تاثیر مستقیمی دارد و از طرف دیگر، آثار هنری و ادبی خلق شده در بستر یک جامعه – در صورت مقبولیت و محبوبیت – می توانند به تدریج تاثیر بسزایی در تغییر ساختارهای فرهنگی آن اجتماع بگذارند.

این مسئله به خصوص در رابطه با بخش های حساس تر و مناقشه برانگیزتر فرهنگ یک اجتماع، و به ویژه در مورد هنر رسانه ای و سینما نماد بیشتری پیدا می کند.

شاید از همین روست که مسائلی همچون “حضور زن در سینما” و تاثیرگذاری آن بر فرهنگ جامعه ایرانی و تاثیرپذیری اش از آن فرهنگ مسئله ای قابل تامل برای طیف وسیعی از تحلیلگران بوده است.

جدای از این که اساسا در سینمای پس از انقلاب، حضور زن حضوری ناقص و نصفه نیمه بوده و زنان به خاطر الزامات پوششی و رفتاری که برای آنان مقدر شده عموما از به کار گیری نیمی از توانایی ها و استعدادهای فیزیکی خود محروم بوده اند، از لحاظ شخصیتی و توانایی های معنوی و حسی نیز حضور زن در این سینمای غالبا حضوری مخدوش بوده است.

این مسئله اما محدود به سینمای پس از انقلاب نیست و شامل خیلِ تولیدات سینمایی قبل از انقلاب نیز می شود. اینجاست که می توان بحث رابطه فرهنگ و سینما را در خصوص نقش زن در سینمای ایران مورد توجه قرار داد.

در سال های قبل از انقلاب نقش زن در فیلمفارسی ها غالبا محدود به رقاصی و آوازه خوانی در کاباره ها، روسپیگری، دختر یکی یکدانه لوس و بی خاصیت مردی میلیونر و یا مادری ضعیف و مظلوم بود که تنها از پس نفرین کردن و دعا کردن بر می آمد.

در غالب این فیلم ها، نه تنها “زن” به عنوان موجودی مستقل یا شخصیتی قابل تامل در فیلم ها ساخته و پرداخته نمی شد، بلکه حضور او در قالب همان شخصیت های فرعی داستان ها نیز حضوری منفعل، ضعیف و کلیشه ای بود که قاعدتا می بایست به واسطه نیروی شخصیت همیشه اولِ مردی جوانمرد و دلاور از بدبختی و یاس نجات یافته و به اوج قله خوشبختی می رسید.

در نوع نگرش و پردازش این نوع سینما ردپای عمیقی از فرهنگِ مردسالارانه جامعه ای به شدت سنتی به چشم می خورد که به تازگی با عناصر و مفاهیم مدرن مواجه شده بود و در گیجی ِاین آشنایی دست و پا می زد.

هرچند در دهه های بعد و با پیدایش سینمای نسبتا متفاوتی که بعدها به سینمای موج نو شهرت یافت مضامین سنتی فرهنگ ایرانی کم کم رنگ باخت و جای خود را به مفاهیمی تازه تر بخشید، در نوع نگاه به شخصیت زن و نمایش آن در سینما – جز در مواردی انگشت شمار – آن چنان که باید و شاید تغییر چندانی حاصل نشد.

در ایران، اگرچه انقلاب ۵۷ ساختارهای سیاسی و اجتماعی را به شدت تکان داده و در بسیاری از موارد عوض کرد، اما در فرهنگ پدرسالارانه عمومی اجتماع نه تنها تغییر چندانی حاصل نکرد بلکه با استفاده از مضامین تازه ای که محصول اسلام سیاسی و تفسیرهای مردسالارانه از مفاهیم مذهبی بود، راه های تازه ای را برای دست درازی به شخصیت زن و منفعل کردن هرچه بیشترش گشود.

سینمای پس از انقلاب را اگر سهل انگارانه به دو دسته عمومیِ “سینمای مطلقا گیشه ای یا مطلقا عامه پسند” که ارزش سینمایی چندانی نداشته و صرفا برای وقت گذرانی و سودآوری ساخته می شوند، و “سینمای متفکر” که سازندگان آن قصد انتقال مفاهیمی ورای صرف وقت گذرانی و سودآوری دارند تقسیم کنیم، در رابطه با نقش زن در دسته اول کمابیش به همان تفسیر از نقش زن در سینمای قبل از انقلاب می رسیم:

سینمایی که به شدت کلیشه ای با زن برخورد کرده و نقش او را در حد “جنس دوم” یا “شهروند درجه دو” تثبیت می کند.

پس از گذشت بیش از سه دهه از انقلاب و با پیش گرفتن سیاست هایی که منجر به افول سینمای ایران، گسترش سانسور، پایین آمدن استانداردهای صنعت سینما و عدم سودآوری اش در حد ورشکستگی شده است، طبیعی است که در حال حاضر بدنه اصلی آنچه که از سینما به جا مانده است را عموما فیلم های گیشه ای و عامه پسند تشکیل بدهند.

فیلم هایی که نه می خواهند و نه می توانند به مفاهیمی بالاتر از شوخی هایی بپردازند که صرفا موجب پول سازی سازندگان آن و گذراندن وقت تماشاگر بشود.

در این دسته از فیلم ها هم آنچه بیش از همه زمینه ساز خنده و دستمایه طنزهای موقعیت می شود، پرداختن به روابط و مشکلات زن و مرد و نگاه کلیشه ای به آن هاست.

از قضا یکی از پربیننده ترین موضوعات مسئله چندهمسری و ازدواج موقت مردان است که با درگیرکردن طرف های رابطه در یک موقعیت مثلثی و با به سخره گرفتنِ واکنش طرفین به این موقعیت قصد خنداندن تماشاگر را دارد.

اینگونه فیلم ها غالبا با یا ختم به آن می شوند که همسرِ اول مرد خیانتکار، با اظهار پشیمانی وی او را می بخشد و همه چیز به اصطلاح به خوبی و خوشی تمام می شود، یا همسران سرانجام با این وضعیت کنار آمده و همگی با صلح و صفا زندگی جمعیتی خود را آغاز می کنند.

مهمترین آسیبی که از جانب این فیلم ها نه تنها به بدنه اصلی هنر بلکه به کل فرهنگ جامعه وارد می شود، عادی سازی و از بین بردن قبح اینگونه روابط در بین عامه مردم است.

درست است که قوانین ایران چندهمسری را برای مردان تلویحا مجاز شمرده و بر آن آثار قانونی هم وضع کرده است، و درست است که یک “طنز خوب” می تواند با به پرداختن به معضلات اجتماعی زمینه توجه مسئولان و مردم و حتی حل این معضلات را فراهم آورد، اما این دسته از فیلم ها، همانطور که در بالا اشاره شد، نه تنها تاثیر مثبتی در جهت انعکاس مسائل خانوادگی و اجتماعی از این دست ندارند، بلکه ناخودآگاه باعث رواج بیشتر شوخی های جنسیتی و ضد زن، هتک حرمت روابط و عواطف انسانی و پایمال کردن حقوق، شخصیت و چهره زن در جامعه ایرانی می شوند.

اما دسته دیگری از آثار سینمایی هم در سینمای بعد از انقلاب تولید شده اند که سعی سازندگان آنها بر این بوده که نه تنها به زن بلکه به سایر افراد و عناصر اجتماعی نگاهی متفاوت تر از کلیشه های رایج فرهنگی داشته باشند. به عنوان مثال آثار بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، رخشان بنی اعتماد، مازیار میری، مانی حقیقی و اصغر فرهادی از جمله آثاری هستند که در نگاهشان به نقش زن تفاوت های مثبت بسیاری را می توان برشمرد.

اصغر فرهادی – به عنوان یکی از فیلمسازان صاحب سبک پس از انقلاب – شاید یکی از معدود فیلمسازانی باشد که کاراکترهای متفاوتی از زن را در انواع و اقسام موقعیت های فردی و اجتماعی به تصویر کشیده و او را نه به صرف زن بودن، بلکه به عنوان یک “انسان” با همه نقاط ضعف و قوتش تعریف کرده است.

مهارت او در نشان دادن افراد اعم از مرد و زن و رابطه آن ها در موقعیت های مختلف فردی و اجتماعی، و گذاشتن امر قضاوت نهایی بر عهده تماشاگر از جمله ویژگی های خاص آثار این فیلمساز است.

با وجود این نمی توان تمام آثار سینمایی ساخته شده که در دایره سینمای متفکر ایران قرار می گیرند را در نشان دادن نقش زن و به تصویر کشیدن شخصیتی مستقل از او موفق دانست.

چه بسا فیلم هایی که با هدف تمرکز بر جایگاه زن در خانواده و اجتماع یا حتی یک رابطه انسانی ساده ساخته می شوند اما در بطن خود از نگاه کلیشه ای “زن ضعیف”، “زنی که با همه سختی ها می ماند و نمی تواند برود” یا “مادر فداکاری که به خاطر فرزندان می سازد و می سوزد” فارغ نیستند.

فیلم “من همسرش هستم” را هم می توان در زمره این فیلم ها به شمار آورد. در “من همسرش هستم” اگر چه در نگاه اول به نظر می رسد که هدف نهایی فیلم نشان دادن بی گناهی و مظلومیت بخشی از زنان جامعه ایرانی در زمینه چندهمسری و ازدواج موقت باشد، اما فیلم نهایتا از بازگو کردن مستقیم خطابه های فمینیستی – شبیه آن چه که در سینمای تهمینه میلانی به کرات اتفاق می افتد – و تاکید کلیشه ای بر انفعال شخصیت های زن فراتر نمی رود.

این در حالی ست که رابطه خیانت ورزانه شوهر با منشی اش، نه تنها از چشم همسر او پنهان نمی ماند، بلکه این همسر با تمام روشنفکری اش مدت هاست که با این قضیه کنار آمده و در سکوت خودش را کماکان وقف این زندگی پر از خیانت کرده است.

حتی زمانی که بر اساس یک اتفاق (دیدن عشق قدیمی اش) تصمیم می گیرد به اصطلاح مرد زندگی اش را سر عقل بیاورد، از حربه وجود یک عاشق خیالی و یک رابطه پنهانیِ تخیلی برای برانگیختن حس حسادت و غیرت همسرش بهره می برد.

این که زنی در حد و اندازه های او – که از قضا روشنفکر، مدرن، هنرمند، اهل مطالعه و گوش دادن به موسیقی فاخر است – برای برگرداندن مردی خیانتکار به زندگی اش از حربه هایی نامعقول و اتفاقا متعلق به فرهنگ پدرسالارانه استفاده می کند، چیزی نیست که بتوان آن را با معیارهای بخش عظیمی از زنان شهری امروز جامعه ایران منطبق کرد.

بدتر از آن، این که در پایان، همان شوهر خیانتکار که مدت ها از کنار همسر و فرزندانش با بی اعتنایی گذشته و به نام ازدواج موقت در گوشه ای بساط خوشحالیِ دیگری برای خودش فراهم کرده است، به محض اینکه حس می کند همسرش (بخوانید مالش یا ناموسش) مورد تعرض قرار گرفته به ناگهان غیرتی می شود، می خروشد، زن دوم (منشی) را از زندگی اش می راند و توجهش را به زندگی اصلی اش بر می گرداند.

فیلم اما با گنگی آزاردهنده ای تمام می شود. در حالی که زنِ تحقیر شده و کتک خورده که برای دوباره به دست آوردن محبت و توجه شوهرش حاضر شده ارزش های خودش را زیر پا بگذارد و خودش را در چشم شوهر و فرزندش به ظاهر “بدنام” کند، با تصمیم مرد برای بازگشت به زندگی مشترکشان آسوده خاطر می شود.

این حرف به آن معنا نیست که هرگاه در یک رابطه زنی تصمیم بگیرد که با وجود همه خیانت ها و مشکلات “بماند” و یا “کنار بیاید” ضرورتا عمل خفت بار و صرفا سازشکارانه ای انجام داده و سازنده آن اثر قصد تحقیر یا ضعیف پنداری شخصیت زن را داشته است.

چه این که – به عنوان نمونه – ماندن، رفتن، کتک خوردن و حتی سنگدل بودنِ یاسی، لاله و تهمینه (سه شخصیت زن فیلم سعادت آباد به کارگردانی مازیار میری)، و یا گسستن و رفتنِ سیمین (در فیلم جدایی نادر از سیمین به کارگردانی اصغر فرهادی) هر کدام در جای خود نمونه ای خوب از به تصویرکشیدن چالش زنان امروز جامعه ایران و موقعیت های فردی و اجتماعی شان است.

از آنجا که به گفته بسیاری از کارشناسان امور اجتماعی با تغییراتی که در جایگاه تحصیلی، اجتماعی، و اقتصادی زنان ایران در دهه های اخیر به وقوع پیوسته است، بخش بزرگی از قشر زنان شهری و حتی روستایی مدت هاست که از نقش های کلیشه ایِ جنسیتی که قرن ها در فرهنگ مردسالانه حاکم بر ایران برای آنها تثبیت شده بود عبور کرده اند و دیگر ضرورتا در مواجه با دوراهی ها و یا حتی در مسیر عادی زندگی شان نقشی منفعل و مجبور و ضعیف را به دوش نمی کشند.

این که هنر و ادبیات، متاثر از فرهنگ حاکم بر جامعه و انعکاس دهنده آن است و می تواند بر آن تاثیرگذار باشد حقیقتی است که بار مسئولیت هنرمندان را که به نوعی در تولید و اصلاح فرهنگ در جامعه نقش دارند سنگین تر می کند.

نوع نگاه فرهنگ ایرانی به زن و نقش او در فضای عمومی و خصوصی جامعه می تواند و – اساسا می بایست – که مورد بررسی و کاوش اهل هنر و ادب باشد.

اما در این راه نباید از یک نکته اساسی غافل ماند: این که نشان دادن جایگاه و شخصیت واقعی زنان – حتی اگر جایگاهی تحقیر شده، مورد ظلم واقع شده و ضعیف باشد – نبایست با نگاهی “تحقیرکننده” مورد تحلیل قرار بگیرد.

به عبارت دیگر، فرهنگ پدرسالارانه ای را که در جامعه ی ایرانی گذشته ای بس طولانی و ریشه ای عمیق دارد نبایست با نگاهی “پدرسالارانه” به نمایش گذاشت و مورد بررسی قرار داد که این راه جز به ترکستان نخواهد رسید.

http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2013/04/post-533.html