دکتر سیمین کاظمی

برخلاف تصور جلال آل احمد که هر آدمی را سنگی بر گور “پدر” خویش و راه جاودانگی و ماندگاری  را در داشتن فرزند می دانست، سیمین دانشور بی آنکه “مرد” یا “پدر” باشد و بدون داشتن آن سنگی که آل احمد می گوید، جاودانه شده است، اما نه از طریق “رابطۀ خون و نسل”، بلکه در تاریخ ادبیات معاصر.  و در این       تمثیل خود سنگی است بر گور ادبیات معاصر ایران. در داستان سنگی بر گوری، سیمین دانشور یکی از شخصیت های این روایت واقعی است که توسط نویسنده از مقام نویسندگی خلع شده و به عنوان یک زن به معنای فیزیولوژیک اش به او پرداخته شده است. در واقع سیمین دانشور، آن دانشورِ نویسنده ی خالق سووشون که ما می شناسیم نیست بلکه زنی است که همسرش از او توقع دارد برایش سنگی بسازد برای نهادن بر گوری، و برای رسیدن به این آرزو، بخشی از زندگی خصوصی اش برای مخاطب آل احمد بازگو می شود.

15041_10151439767550975_459277417_n

 

 

علاوه بر این، سنگی بر گوری نمایانگر نگاه مردسالارانه یک نویسنده بزرگ معاصر است که قادر نیست زن را فراتر از کلیشه های موجود در جامعه هم عصرش تصویر کند و در همان چرخه ای قلم می زند که برای زن نقشی غیر از  نقش های فیزیولوژیک و سنتی قائل نیست. این نگاه جلال آل احمد به زنان، در واقع جزیی از همان نگاه مسلط ادبیات معاصر ماست که در مقابل تغییر جامعه به سوی برابری جنسیتی سخت جانی می کند و بر کلیشه های جنسیتی مألوف پای می فشارد. چنین رویکردی به زنان، برخلاف توقع فمینیست ها از ادبیات است.

بازنمایی زنان در آثار و نوشته های ادبی از آنرو اهمیت دارد که ادبیات یکی از راه ها و ابزارهای موثر بر جامعه پذیری است و جامعه پذیری نقش های جنسیتی نیز ممکن است به واسطه ادبیات، صورت گیرد. بنابراین فمینیست ها توقع دارند، ادبیات نقشی متفاوت از یک ابزار نهادینه کردن سلطه جنسیتی مردانه داشته باشد، و نیز انتظار دارند یک نویسنده روشنفکر آن هم از نوع متعهد و مسؤول بتواند در شرایطی که نیمی از اجتماع به واسطۀ سلطۀ تفکر و فرهنگ مردسالار  در محرومیت و فرودستی نگه داشته شده اند، وضعیت آنان را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد و بیشینۀ آگاهی را که زنان به عنوان یک طبقۀ تحت ستم نتوانسته اند به آن دست یابند، در اثر خویش بازنماید. به قول بکری تمیزی، ادبیات باید قادر باشد تجارب زنان را در جهت انسانی و برابری سیستم ارزشی فرهنگی به پیش برد. ادبیات باید این توان را داشته باشد فرهنگی را که از نظر تاریخی در خدمت منافع مردانه بوده است، از اقتدارطلبی بیرون آورده و به آن خصلت دموکراتیک بدهد. ادبیات باید اجازه ی تجربه ی شخصی و صادقانه را بدهد حتا اگر مخالف با استانداردهای موجود بوده و با فرهنگ زمان بیگانه باشد. یک کار ادبی باید به تشویق نمونه های مثبت بپردازد. برای این منظور باید قادر به ارائه شخصیت زن هایی باشد که هویت مستقل دارند و موجودیت آنان به مردان وابسته نیست. نویسنده باید این قدرت را داشته باشد که در خلق کاراکترهای داستان چارچوب های قراردادی پدرسالار را درهم بشکند.

نقد فمینیستی سنگی بر گوری

 در زیر داستان “سنگی بر گوری” از زاویه نقد فمینیستی” بررسی شده  و کلیشه های جنسیتی موجود در این داستان (در چهار مقوله  ۱- صفات و خصوصیات شخصیتی، ۲- نقش های خانگی و درون خانواده، ۳- نقش های حرفه ای و ۴- نقش های سیاسی اجتماعی) مورد شناسایی قرار گرفته اند:

۱- داستان با این جمله آغاز می شود که هر آدمی سنگی است بر گور پدر خویش و همان اول تکلیف خواننده را با نویسنده و بینش مردسالار او روشن می کند. و یقیناً این آدمی که “سنگی است برگور پدر خویش” مرد است و نه زن.  جلال است و نه سیمین. چون می گوید:

“در وهلۀ اول یک پسر یعنی رابطه ای میان پدری با نوه ای. رابطۀ خون و نسل. و نیز نقل کنندۀ فرهنگ و آداب و از این خزعبلات. یعنی دوام خلقت. چیزی که حتی دهن کجی بردار نیست. به عظمت خود خلقت. عین مدار خلق و نشور.”

و اگر بپرسید، جای زن در این رابطۀ خون و نسل و نقل فرهنگ و آداب و دوام خلقت کجاست و نقش اش چیست؟ البته آل احمد زن را در این میانه به حساب نمی آورد و حداکثر نقشی که برای او قائل است، یک نقش ابزاری و حفاظت از سنت و خانواده و نسل و خون است که در غربزدگی آن را لو داده است. بازگردیم به سنگی بر گوری.

این داستان در واقع حدیث نفس نویسنده است که تلاش های خود و همسرش را برای بچه دار شدن شرح می دهد. و اینجاست که نگاه آل آحمد به زن روشن می شود؛ این داستان در واقع کلیدی است برای دریافتن نظر واقعی نویسنده، درباره جنسیت و به ویژه دربارۀ زنان و موضوعات مرتبط با آنان.

در سنگی برگوری، با آنکه پزشکان علت ناباروری و بچه دار نشدن را در مرد تشخیص داده اند، اما مرد، زن را هم راضی به مراجعه به پزشک می کند. مرد که ظاهراً نمی داند معاینات پزشکی و جراحی ممکن است جزیی از روند تشخیص و درمان و ضروری باشد، ، وقتی در حین معاینه یا در اتاق عمل زنش را در وضعیتی می بیند که لازمه معاینه و جراحی است، و او آن را مشابه وضعیت زن در رختخواب می یابد، احساس “جاکشی” می کند و از همانجا کینه پزشک را به دل می گیرد و فحش و ناسزاست که به هر مناسبتی نثار او و پزشکان دیگر می کند!

همینجا به یاد عصمت و پاکی خواهر درگذشته اش که او هم در نگرش مردسالار و سنتی جزو نوامیس مرد به شمار می آید می افتد و با لحنی ستایشگر می نویسد:

«…من یک مرتبه به یاد خواهرم افتادم که عاقبت رضایت نداد به اینکه دست مرد غریبه به تنش بخورد. و مال او سینه بود. سرطان در عمق وجودش نشسته بود اما عاقبت به عمل راضی نشد.»(سنگی بر گوری ص ۱۰)

از نگاه راوی، زن متعلقه او و جزء لایملک اوست و طبیب با این معاینه به مایملک او دست درازی کرده است. این ناموس پرستی که ویژگی عمده نگرش مردسالارانه است، تا آنجاست که راوی، ترجیح می دهد قید بچه را لااقل از طریق درمان زن (که در ابتدا خودش  او را راضی به مداوا کرده بود) بزند:

«این بود که بچه را رها کردم. حالا می فهمم. یکی دیگر از لحظاتی که نفرت آمد به سرحد مرگ. نفرت از هرچه بچه است. بله از بچه. از وارث نام و نشان. از پز دهندۀ آتی به اسم و رسم پدر جاکشی که تو باشی!… این جوری بود که لوله تخمدان هم اهمیتش را باخت. با هرچه تومور که در بدنی ممکن است باشد…» (سنگی بر گوری ص۱۱)

و این بدن البته بدن زن است که مرد به راحتی دربارۀ آن تصمیم می گیرد و به خودش حق می دهد چه وقت مورد مداوا قرار گیرد و چه وقت از آن منصرف شود. از نظر او همانطورکه خواهرش راضی به عمل جراحی سرطان پستان نشد، و دست غریبه به تنش نخورد، نباید گذاشت که دست غریبه به بدن زن بخورد و باید مانع از ادامه درمان شد!

از نظر نویسنده، میان زنان و بینش و نگرش آنان هم تفاوتی نیست، این زن چه سیمین دانشور نویسنده بزرگ معاصر باشد و چه خواهر بی سواد و سنتی جلال آل احمد، هر دو زن هستند و ناموس مردی که او باشد؛ و نباید دست مردی به بدنشان بخورد حتی اگر آن مرد، پزشک یا به بیان خودِ او طبیب باشد. پس زن را از خطر دست درازیِ طبیب دور می کند.

حق مالکیت زن بر بدن خود برای مرد راوی، حقی است که به رسمیت شناخته نمی شود و اصلاًحق نیست. او مخالفت خود را با سقط جنین هم اعلام می کند و زنی را که برای سقط جنین به دکتر مراجعه کرده این گونه تحقیر می کند:

«زنش لابد یکی از این قرتی قشمشم های منتظرالهولیود بوده که نمی خواسته تن و بدنش از شکل بیفتد.»(سنگی بر گوری ص۴)

زن در این رمان، یک ابزار جنسی متعلق به مرد است که می توان او را در ردیف “قورباغۀ خوش زند و زا” دید و توان باروری او را با یکی از پست ترین گونه های جانوری مقایسه کرد!

تحقیر زن به همین جا ختم نمی شود، و راه به خشونت کلامی می برد آنجا که در پاسخ به اعتراض زن به بی توجهی او در رابطه ی جنسی، با لحن و کلامی زننده و از سر عصبانیت و پرخاشگری می گوید:

«میدانی زن؟ در عهد بوق که نیستیم. بچه می خواهی؟ بسیار خوب. چرا لقمه را از پشت سربه دهان بگذاری؟ طبیعی ترین راه این که بروی و یک مرد خوش تخم پیدا کنی و خلاص. من از سربند آن دکتر امراض زنانه مزۀ قرمساقی را چشیده ام. هیچ حرفی هم ندارم. فقط ندانم کیست. شرعاً و عرفاً مجازی.» (سنگی بر گوری ص۹)

وقتی بدانیم این عبارات در پاسخ به این گلایه زن گفته شده که: تو دیگر مثل آنوقت ها نیستی. و اصلاً از من سیر شده ای (سنگی برگوری ص ۸)، می توان دریافت که تا چه اندازه تحقیرآمیز، خشن و زننده است و چگونه زن به یک ابزار و ماشین تولید مثل تقلیل داده شده است.

سرانجام مرد، اگرچه این حق را برای زن قائل نیست که توسط طبیب مرد معاینه و درمان شود و آنرا معادل “قرمساقی”[۱] و “جاکشی” خودش می داند اما خود را مجاز و محق می داند که آزادانه  با زن های دیگر درآمیزد:

«… امابه سوییس که رسیدم دختر مهماندار چنان زیبا بود که پای شخص اول لنگید. و شخص دوم شد اختیاردار کار تن. و افسارم را گرفت و کشید به همانجاها که هر لر دوغ ندیده ای[۲] باید سراغ گرفت. تنعم از آزادی پایین تنه ای.» (سنگی بر گوری ص۲۳)

البته این “آزادی پایین تنه ای” که مرد برای خودش قائل می شود و در خارج از مرزهای سنت، از آن متنعم می گردد بعد از یک مناظرۀ درونی میان منِ مرد شرقیِ سنتی و مذهبی او با منِ نویسندۀ روشنفکرش، وشکست منِ دوم محقق و میسّر می گردد و صد البته با توصیۀ طبیب غربی تقویت و مباح می شود. اگر معاینه آن طبیب دیگر حکمِ دست درازی به ناموس نویسنده را داشت و دیدن موهای مچ دستش که از دستکش بیرون مانده، او را به جنون می رساند، این طبیب که حکم عوض کردن زن را صادر می کند و او را به صرافت گرفتن زن جوان می اندازد، خیلی واقع بین است. بله. واقعیت را خیلی خوب می شناخت!… و چه نسخه ای بهتر از آن که داد؟ (سنگی بر گوری ص۲۴). از نظر نویسنده، زن ابزاری برای رابطۀ جنسی و تولید مثل است و نوع خارجی این ابزار که دربند سنت و نگرش مردسالار نیست و ناموس کسی محسوب نمی شود در این زمینه، بی دردسرتر و حتی ممکن است کارایی اش نسبت به نوع وطنی بیشتر باشد پس، از دختر مهماندار سوییسی شروع می کند، به “دختر بلند کردن وسط خیابان های هانور” می رسد و با زنی در آمستردام جدی می شود: زنی تازه از شوهرش طلاق گرفته و تور اندازه و همسن و سال خودم. و خدمتکار به تمام معنی. (سنگی برگوری ص۲۴ )

و این زن که ابزاری مناسب و خدمتکار به تمام معنی هم است به شرط آنکه این قابلیت اصلی یعنی تولید مثل را بروز دهد می تواند جایگزین و یا هووی زن رسمی شود.

در سنگی بر گوری، زنان باز هم محمل خرافات هستند و نسخه و دوا درمان های خانگی، نسخۀ خاله زنکی و “فرمایش کلثوم ننه و دده بزم آرا و عم قزی گل بته” خوانده می شود. این درمان ها و روش ها که مبتنی بر خرافات و موهومات است را زنان صادر می کنند که در مقابل طبابت و درمان علمی مردان پزشک قرار می گیرد. و صد البته که مردان بری از خرافات و چنین حماقت ها هستند.

زنان این داستان، احساساتی و عاطفی هستند و چپ و راست و در واکنش به هر تندی و مشکل و مصیبتی اشک شان درمی آید و گریه می کنند:

«…اول کمی پلک هایش را به هم زد و بعد یک مرتبه زد زیر گریه…» (سنگی برگوری ص۹)

«… من داشتم چایم را زمزمه می کردم که یک مرتبه فریادش بلند شد. به گریه. و چه گریه ای…» (سنگی برگوری ص۱۶)

«… مادرم نشسته سر قبر وسطی و شانه هایش زیر چادر می لرزد…» (سنگی برگوری ص ۲۷ )

«… و زنی آنطرف نهر چنان ضجه می زد که انگار…» (سنگی بر گوری ص۲۸)

مرد اما پرخاشگر و قوی است، چون اوست که می تواند خبر مصیبت را تحمل کند و “عر و بوق” نکند، به آنکه از پشت تلفن خبر مصیبت را داده است می گوید:

– نمی شد اول مرد خانه را خبر کنید؟  (سنگی بر گوری ص ۱۶)

۲- خدمتکاری زن، صفتی است که دوبار از آن یاد می شود، یک بار در مورد زن هلندی که خدمتکار به تمام معنی توصیف شده و بار دیگر راوی وقتی در آرامگاه خانوادگی، گور پدر و همسر دوم پدرش را می بیند، درباره این همسر دوم می گوید از پیش رفت تا خانه را آب و جارو کند. به باور نویسنده زن حتی پس از مرگ هم خدمتکار مرد باقی می ماند و اگر پیش از مرد بمیرد، از پیش رفته است تا خانه را آب و جارو کند! و این نقش ارائه خدمات خانگی، نقش ازلی و ابدی زنان است.

۳- در این داستان در جایی که راوی تکلیف پزشکان را روشن می کند و با انواع اتهامات حق شان را کف دست شان می گذارد، علت پر و پیمان بودن مطب آنها را “بیکارگی زن ها” و ددر رفتن آنها می داند.

زنها اگر بیکاره هم نباشند و تازه “نفس شخصیت” باشند و شغلی داشته باشند، آن شغل یا خیاطی است یا کاموابافی و یا حداکثر قابلگی. ولی مردها یا پزشک هستند یا نویسنده و یا سرتیپ و قاضی و معلم. اگر این داستان را همچنان که از سطر سطرش پیداست و دیگران هم به کرات گفته اند یک اتوبیوگرافی بدانیم، زن هم باید نویسنده باشد وهم طراز مرد، ولی آل احمد به این نکته کوچکترین اشاره ای هم نمی کند.

۴- در “سنگی بر گوری”  به نقش های اجتماعی و سیاسی به صراحت اشاره نشده است اما از ورای تفکر حاکم بر متن و این سطور می توان دریافت که همه این نقش ها به دوش مرد است. مرد است که رابطۀ خون و نسل و انتقال فرهنگ و آداب از طریق او صورت می پذیرد و بار امانت را “صفی از اعماق بدویت تا جنگل تنک تمدن کوچۀ فردوسی تجریش” به او رسانده و او باید آن را تحویل نسل بعد دهد.

جمع بندی

 در مجموع در داستان سنگی بر گوری که داستان تحقیر و تخفیف زنان به انحاء مختلف است، زن موجودی است فرودست، وابسته، منفعل، سلطه پذیر، ضعیف، احساساتی و عاطفی و خرافاتی که به ظاهرش توجه دارد و در مقابل مرد، مستقل، فعال، مسلط ، قوی و پرخاشگر و غیرخرافاتی است.

نقش زن محدود به نقش های خانگی و به عبارت داستان نقش خدمتکار است و اگر شغلی هم بتوان برای او متصور شد، شغل های اصطلاحاً زنانه مثل خیاطی و کاموا بافی و قابلگی است. نقش مردان، که رابطه خون و نسل و دوام خلقت اند، تحویل گرفتن بار امانت و به مقصد رساندن آن است و برای همین، هر آدمی سنگی است برگور پدر خویش. زن یا مادر، در این میانه نقش شان منحصر به تولید مثل و خدمتکاری است.

پانوشت ها:

[۱] این واژه و دیگر واژه های ناخوشایندی که در این صفحه می خوانید، را جلال آل احمد عیناً در سنگی بر گوری آورده و بر نگارنده حرجی نیست. گذاشتن «…» مطابق رسم مألوف و برای رعایت ادب نیز باعث ابهام می شد و حق مطلب ادا نمی گردید. بنابراین با عرض پوزش، عین واژه ها در متن آمده است.

 [۲] توهین به اقوام و تمسخر آنها هم از دیگر ویژگی های نویسندۀ روشنفکر و قطب روشنفکری دهه چهل است که ضمن این تحقیق مشخص شد!