ژانت آفاری – استاد و پژوهشگر دانشگاه کالیفرنیا در سنتاباربارا
چند سال پیش در کنفرانسی که درباره زنان خاورمیانه در بلاژیو ی ایتالیا برگزار شده بود، مردمشناسی از من پرسید: « مورخ جنسیت دقیقاً چگونه در رشتهاش تحقیق می کند؟» این پرسش با توجه به خاستگاه نسبتاً جدید رشته تاریخ جنسیت در خاورمیانه، منطقی بود. پاسخ کوتاه این است که چون تعداد مدارک تاریخی که مستقیماً به موضوعات زنان بپردازند انگشتشمارند، پس تاریخ جنسیت در خاورمیانه عمدتا بازخوانی متون موجود است و مسئلهاش این است که نویسندگان آن متون چگونه مفهوم مردانگی و زنانگی را در زمانه خویش تعریفکرده اند.
در عین حال مورخ باید چشمان تیزی برای دیدن سکوتها و شکافها در گزارشهای تاریخی داشته باشد که شاید حاکی از اطلاعات بسیاری باشند. مورخ همچنین باید رویکردی میانرشتهای داشته باشد تا بتواند دگرگونیهای ظریفی را که بر نقشهای جنسی وارد شدهاند و در گزارشهای تاریخی بازتاب نیافتهاند، را ثبت کند.
پرداختن به شعر، داستانهای کوتاه، رمان، داستانهای مصور، سینما و نیز آثار انسانشناسان، جامعهشناسها، منتقدان ادبی و اقتصاددانان منطقه میتوان نتایج زیادی در برداشته است.
شاید اگر فرآیندهایی که منجر به نوشتن این کتاب شده است برای خواننده توضیح داده شود بهتر بتوان به این پرسش پاسخ داد و نیز جهتگیری تئوریک این کتاب را روشن ساخت.
در ابتدا امیدوار بودم پویشهای اساسی جنسیتی انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ و دوران پس از آن را توضیح بدهم و در این مورد به آثار مهم الیز سناساریان (۱۹۸۲)، پروین پایدار (۱۹۹۵) و از همه جدیدتر حمیده صدقی (۲۰۰۷) درباره تاریخ زنان و سیاستهای جنسیتی سده بیستم متکی بودم.
اما پس از ارائه چند سمینار در دانشگاه پوردو درباره نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت، میشل فوکو، فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی، نظریه معاصر فمینیستی و نیز همکاری در تألیف کتاب فوکو و انقلاب ایران (۲۰۰۵) با کوین آندرسن، درک و تصور من از این کتاب گسترش یافت.
مورخان خاورمیانه در ایالات متحده بهندرت دیدگاههای مکتب فرانکفورت را در ارتباط با خانواده و سرشت اقتدارگرایانه به کار میبرند. میشل فوکو به شاخه متفاوتی از نظریه انتقادی تعلق دارد، اما او نیز درباره اثرات مدرنیته بر خانواده نظریهپردازی کرده است.
فوکو برخلاف بیشتر اعضای مکتب فرانکفورت که کم و بیش با روحیهای غیرانتقادی از نظرات فروید دربارهی سکسوالیته و مدرنیته پیروی میکردند، همجنسگرایی را بهاندازهی دگرجنسگرایی در مرکز توجه قرار داد و بینشهای نوینی درباره امور جنسی را مطرح کرد.
با آن بینشهایی که فوکو فرآهم کرد میتوان حملهای که در جریان آزادی جنسی اوایل سده بیستم – که دربارهاش بسیار هم گزاف گفته شده است – به همجنسگرایی شد را بهتر توضیح داد. صرفنظر از موافقت یا مخالفت با دیدگاههای کلی فوکو درباره مدرنیته، نمیتوان از سهم عظیم او در درک ما از امور جنسی مدرن تقدیر نکرد.
اما پیامدهای مدرنیته برای جنسیت و امورجنسی در خاورمیانه چه بوده است که حتی وقتی از اروتیسم همجنسگرایانهای که در فرهنگ پیشامدرن آن منطقه فراگیر بوده است سخن بگوییم برچسب «شرقگرایی» میخوریم؟
بیش از پیش متوجه شدم که امورجنسی بیهیچ شک و شبههای جایگاه تعیینکنندهای در تاریخ ایران داشته است و به علاوه نمیتوان بدون توجه به موضوع روابط همجنسگرایانه صرفاً درباره جنسیت و حقوق زنان، به ویژه حقوق آنها در چارچوب ازدواج، سخن گفت.
انتشار کتاب شاهدبازی در ادبیات فارسی اثر سیروس شمیسا (۲۰۰۲)، که به مناسبات همجنسگرایانه در ادبیات فارسی میپردازد، بهانهای به من داد تا از این زاویه به سراغ برخی از آثار کلاسیک فارسی میانه بروم، و آنها را با گوشه چشمی به تفسیرهای دانشپژوهانهای که بر صوفیگری شده است – خصوصأ تفسیرهای آنماری شیمل (۱۹۷۵) و جولی اسکات میثمی (۱۹۸۷) – بازخوانی کردم.
با توجهی که به مناسک معاشقه مردان در ادبیات فارسی کرده بودم، با درک و شناخت جدیدی از مفهوم فوکویی «اخلاقیات عشق» از این گشت و گذار بیرون آمدم. همچنین به این نتیجه رسیدم که عشق صوفی که همیشه به واسطه تساهل مذهبی و قومیاش و گسست آن از راستآیینی ستوده میشده است، میتواند متضمن «اخلاقیات جدید عشق» نیز باشد.
به نظر میرسد که این سنت ادبی/فلسفی خودش را از همجنسگرایی مرسوم و تعریفشده خاورمیانه/جهان اسلام و نظم اجتماعی شدیدا سلسلهمراتبیاش جدا کرده و در آرزوی دستیابی به عشقی (همجنسگرایانه و) نوین و متقابلانهتر است.
بسیاری از آثار ادبی سده بیستم، به ویژه از دوره تعیینکننده دهه ۱۹۲۰ تا دهه ۱۹۴۰، را بازخوانی کردم تا مفهوم عشق در ادبیات فارسی مدرن را پیگیری کنم. یکی از دغدغههای عمده نویسندگان این عصر آرمان «ازدواج مبتنی بر تفاهم» بوده است.
برخی، مانند بزرگ علوی ازدواج مبتنی بر تفاهم را تجلیل میکردند، اما میدانستند که این نوع ازدواج لزوما برای زنان شادکامی بیشتری فراهم نخواهد کرد. عدهای دیگر، مانند صادق هدایت، از دست رفتن دنیایی افسوس میخورند که در آن امور جنسی فرم مدرن خود را هنوز پیدا نکرده بود و دگرجنسگرایی هنوز به معنای مدرن جا نیافتاده بود.
قرائت چند کتاب جدید درباره همجنسگرایی در خاورمیانه، از جمله برخی از آثار منتشرنشده اورت روسون (که لطف کرد و در اختیارم گذاشت) مرا دلگرم و مطمئن کرد که در مسیر درستی حرکت میکنم.
خالد الرویهب (۲۰۰۵)، والتر آندروز و مهمت کالپاکلی (۲۰۰۵) مدعی هستند که بین جداسازی جنسیتی و اروتیسم همجنسگرایانهای که در خاورمیانه اسلامی شایع است ارتباط معنیداری وجود دارد و نشان دادند که نیاز به دوستی محرک این روابط جنسی بوده است و نه نبودِ رابطه جنسی. هر دو اثر یادشده ابعاد آرمانی و خشونت آمیز روابط همجنسگرایی را مورد توجه قرار دادهاند.
افسانه نجمآبادی نگرشی کمتر انتقادی به همجنسگرایی مرسوم در ایران سده نوزدهم دارد و قبول ندارد که بین جداسازی جنسیتی و همجنسگرایی ارتباطی وجود دارد. اما در اثر جدیدش، او نیز خواست زنان برای ازدواجهای مبتنی بر تفاهم را با کردارهای همجنسگرایانه مردان مربوط میداند (۲۰۰۵، ۸).
اواخر سده نوزدهم، روشنفکرانی مانند میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی آغازگران مباحثاتی درباره دگرجنسگرایی هنجاری و ازدواج مبتنی بر تفاهم بودند.
در نظریههای اخیر امورجنسی، امورجنسی هنجارین مناسبات دگرجنسگرایانه را به عنوان تنها رفتار جنسی درست و سالم میپذیرد (و مناسبات همجنسگرایانه را مردود میداند).
در سده بیست و یکم، مفاهیم دگرجنسگرایی هنجارین سرکوبگرانه تلقی میشوند. با این همه، مدافعان حقوق زنان در ایران و خاورمیانه در اوایل سده بیستم این مسئله را به نحو متفاوتی درک میکردند. آنها دگرجنسگرایی هنجارین را پیشرفت میدانستند چون اعتقاد داشتند که در دگرجنسگرایی هنجارین مرد واقعا عاشق زن خواهد بود، و همسرش را دیگر صرفاً بهعنوان وسیلهای برای تولید مثل تلقی نخواهد کرد.
مطبوعات لیبرال و چپگرا، در جریان انقلاب مشروطه، از ازدواج مبتنی بر تفاهم دفاع میکردند، نه از دگرجنسگرایی هنجارین. این تقکر جدید بهتدریج از شمال و غرب بر ایران تاثیر گذاشت؛ روشنفکران مدرنتر شیعه آذری، در منطقه قفقاز روسیه، به ویژه روزنامه ملانصرالدین (چاپ تفلیس)، به انتقاد گسترده از همجنسگرایی پرداختند. این روزنامه فکاهی مصور که در میان روشنفکران ایرانی و نیز مردم عادی دستبهدست میشد، به دلیل داستانهای مصورش بهشدت در منطقه محبوب بود. دلیل دیگر معروفیت آن روزنامه، طرفداریاش از ازدواج مبتنی بر تفاهم و مخالفتاش با کودکبارگی و لواط بود.
برای بررسی جزییات مربوط به خردهفرهنگِ همجنسگرایی در ایران، به فعالان دگرباش (مردان و زنان همجنسگرا و دوجنسگرا و دگرجنسگونه) در داخل و خارج از ایران مراجعه کردم. پس از دار زدن دو نوجوان در ملاعام در مشهد در تابستان ۲۰۰۵ به اتهام همجنسگرایی، به بحث با سردبیران ماها (یکی از نخستین مجلات الکترونیکی جامعه دگرباش ایرانی) و سایر اعضای این جامعه پرداختم. همچنین مطالب روزنامههایی مانند هومن، چراغ و همجنسِ من را خواندم که نقش زیادی در روشنکردن کردارهای همجنسگرایی و دگرجنسگرایی در جامعه معاصر ایران داشتهاند.
هنگامی که یک سری مقاله درباره رشد دمکراسی در ایران مدرن تهیه می کردم ، متوجه شدم در سده بیستم تغییرات فرهنگی بنیادینی در کشور رخ داده است.
ایران در مورد مفاهیم عدالت اجتماعی، پاکدامنی، بزرگسالی و کارگزاری، در پیوند با جنسیت و امور جنسی، نه یک بلکه چندین تغییر پارادیمی را از سر گذرانده است. در همان حال، بیش از حد کلیتگویی است که بگوییم ایران مدرن آنچنان تغییر کرده است که مفاهیم قدیمیتر عدالت، پاکدامنی و بزرگسالی را دور انداخته و مفاهیم یکسره تازهتری را جای آنها نشانده است.
تا حدی تحتتاثیر اثر مهم ماری دوگلاس، پاکدامنی و خطر ([۱۹۶۶] ۲۰۰۲)، شروع کردم درباره تغییر پارادیمی پیرامون پاکدامنی بیاندیشم. به ماهیت این تغییر ــ از مفاهیم مذهبی/آیینی پاکدامنی تا مفاهیم مدرن بهداشت ــ و پیامدهایی که بر پیکره زنان دارد علاقهمند شده بودم. تغییر پارادیمی دوم به سن و بزرگسالی مربوط بود.
در گذشته، دختران در جوانی و اغلب در سن بلوغ یا پیش از آن ازدواج میکردند، همجنسگرایی مرسوم عبارت بود از رابطه جنسی پسری بالغ و گاهی کوچکتر با مردان بالغ. نگرشهای اجتماعی درباره سن مناسب برای رابطه جنسی حدود دهه ۱۹۳۰ تغییر کرد؛ سن قانونی ازدواج برای دختران تا پانزدهسالگی افزایش یافت در حالیکه رابطه جنسی مردان بالغ با پسران ممنوع شد.
تغییر پارادیمی سوم مربوط به مفهوم عدالت اجتماعی بود. در ایران قبل از دوران مدرن همانند جوامع اروپایی یونانی ـ رومی یا قرون وسطایی، عدالت توزیعی معیارهای متفاوتی را برای گروههای اجتماعی متفاوت به کار میبرد تا سلسلهمراتب اجتماعی حفظ شود. برعکس، عدالت مدرن خواهان آن است که با مردمِ طبقات، گروههای قومی و جنسیتهای متفاوت رسماً به عنوان افرادی برابر برخورد کند.
اینکه میباید با شهروندان (مذکر) ایرانی، صرفنظر از جایگاه اجتماعی یا مذهب ایشان، به نحو برابری در پیشگاه قانون برخورد کرد، اینکه قطع عضو کیفری وحشیانه و غیرانسانی است، اینکه ایران باید قاطعانه به پیمانهای بینالمللی ضدبردهداری بپیوندد و اینکه قانون باید به نحو یکدستی در شهرها و قصبات به کار بسته شود، همگی اصولی بودند که در جریان انقلاب مشروطه مطرح شدند.
با این همه، قانون خانواده، از جمله حقوق زنان در ازدواج و طلاق و ارث و حضانت کودک، همچنان بر مبنای مفهوم قدیمی عدالت تعریف شدند. تمایز میان ایدهآلهای مدرن و پیشامدرن (متکی بر شریعتِ) عدالت همچنان درونمایهای پایدار در مبارزات برای حقوق زنان هستند.
این موضوعات توجه مرا به مقوله طبقه اجتماعی جلب کرد. برخی از ما که به مطالعه تاریخ فرهنگی روی آوردهایم گرایش داریم مقوله طبقه را دستکم بگیریم. اینکه جوامع اسلامی همجنسگرایی حرام می دانستند اما روابط نیمهپنهان مردـپسر را تحمل میکردند، موضوعی تأییدشده است. اما این روابط بسیار متنوع بودند و، مانند دنیای یونانیـرومی، درجات تفاوت طبقاتیای که بین پسر و مرد وجود داشت اغلب میزان آشکاربودن این روابط را تعیین میکرد.
همین موضوع در مورد نهاد ازدواج موقت نیز صادق است. چنانکه شهلا حائری در تحقیق پیشگامانه خود نشان داده، ازدواج موقت صرفا مفری برای لذت جنسی نبوده است؛ ازدواج موقت، علاوه بر آن، وسیلهای برای دور زدن افتراق اجتماعی شمرده میشده است (حائری ۱۹۸۹).
اما مسائل طبقاتی نیز عنصر مهمی در نهاد ازدواج موقت بازی می کردند. همسران موقت برای تجار بازاریای که این زنان را در خدمت خود نگه میداشتند منبع درآمد سودآوری شمرده میشدند. مردان بلندپایه که کودک باره بودند یا ازدواج موقت میکردند، تنها زمانی با ازدواج موقتی دخترانشان یا روابط جنسی پسرانشان موافقت میکردند که شرکای مذکر آتی آنها از جایگاه اجتماعی بالاتری برخوردار باشند. نهاد بردگی نیز تاثیرات عمیقی بر آداب و رسوم جنسی و جنسیتی داشت چرا که روابط ارباب-برده تمامی مناسبات اجتماعی دیگر، به ویژه مناسبات مربوط به ازدواج را تحت تاثیر قرار میداد.
اسناد ازدواج و طلاق و گزارشهای پلیس که منصوره اتحادیه و دانشجویش، الهام ملکزاده لطف کردند و از تهران برایم فرستادند، حوزه دیگری از تحقیق درباره مفهوم کارگزاری در ایران قرن نوزدهم را برایم گشود. از سوی دیگر من نیز در بحر خاطرات بیشمار مربوط به حرمسراها و نیز شرح و توصیف مسافران اروپایی که به انگلیسی، فرانسه و چندتایی هم به آلمانی نوشته شده بود فرو رفتم.
توقع داشتم درخاطرات اروپاییها منحصرانه با دیدگاههای شرقگرایانه درباره انفعال و سلطهپذیری زنان ایرانی روبرو شوم. بیگمان مطالب فراوانی از این دست وجود داشت. اما در میان آثار پزشکان دربار و زنان مسافر چندین شرح متفاوت کشف کردم که شگفتانگیز بود.روایتهای یادشده، اسناد دربار، و گزارشهای پلیس موارد زیر را ثبت کرده بودند؛ مقاومت زنان در نهاد ازدواج، سودمندی حجاب در مواجهههای مخفیانه جنسی، کثرت دوختن پرده بکارت و سقط جنین، و رجوع زنان به پلیس برای کنترل شوهران زن آزار.
در دیداری از ایران در بهار ۲۰۰۵ متوجه شدم تغییرات چشمگیری در اخلاقیات جنسی مردم روی داده است، و پی بردم که این مردم بیسروصدا در حال حرکت به سوی یک انقلاب جنسی هستند. این انقلابی بود که در پس حجاب و درهای بسته رخ میداد و، همانطورکه اریکا فریدل، ماری هگلاند و ثریا ترمینه در تحقیق قومنگارانه خود در روستاها نشان دادهاند، در جوامع روستایی نیز در سطوح مختلفی اتفاق افتاده است.
دیری نپایید که گروهی از فمینیستهای شجاع ایرانی که به مجله آنلاین زنستان وابسته بودند، کارزار یک میلیون امضا را آغاز کردند و خواستار حقوق قانونی برای زنان در ازدواج و خانواده شدند. دولت کوشید با آزار و اذیت و بگیرو ببند، به این کارزار و سایر تلاشهای فمینیستی اخیر پایان دهد. زنستان بسته شد و سردبیرانش مجبور شدند که این کارزار را از طریق تارنماهای اینترنتی دیگری انجام دهند.
در ژانویه ۲۰۰۸ مجله فمینیستی پرتیراژ زنان نیز پس از شانزدهسال انتشار به دلیل اینکه وضعیت زنان ایران را «سیاه» نشان داده و «تهدیدی برای امنیت روانی جامعه» است بسته شد.
کتاب حاضر به این فمینیستهای شجاع و دیگر زنان مبارز ایران که در جنبش سبز با شهامت بسیار در صف اول مبارزات شرکت کردند تقدیم میگردد با این امید که برای کوششهایشان بستر تاریخی فراهم آورد. آنچه در ادامه میآید عمدتاً داستان گفته نشده انقلاب ناتمام جنسی ایران است، این در حالی است که هنوز داریم به صدای زنان و مردان جوان ایرانی گوش میدهیم؛ صدایی که – حتی بههنگام نوشتهشدن این کلمات – دارد تاریخ را میسازد.
بسیاری از مطالعات مربوط به ایرانِ قرن نوزدهم تصویر اجتماعی آشفتهای را ترسیم کردهاند و به طرحهای امپریالیستی، توطئههای حاکمان قاجار، یا فقر و گرسنگی و بهداشت نامناسب تودهها پرداختهاند. با تمرکز بر تحول نهاد ازدواج، به چشمانداز دیگری میرسیم.
نظام اجتماعی ایرانِ قاجار، سلسلهمراتبی انعطافناپذیر داشت که ساختارهای طبقاتی و قومی و مذهبی در آن کاملأ آشکار و حتی غیر قابل عبور بودند. به همین روال درباره تکالیف خانواده الگویی تثبیتشده داشت. باورهای مذهبی، پایه ارزشهای مشترک را تشکیل میداد.
بسیاری از مردم آن نوع امنیتی را میپسندیدند که نسبی است و سرچشمهاش هویتهای جمعی است. ازدواج تقریباً امری همگانی بود و خانوادهها و جوامع را متحد میکرد. والدین برای پسر یا دختر خود همسری مییافتند و وسایل ازدواج آنها را تأمین میکردند. عروس جوان در زمان بلوغ یا پیش از آن، نزد خانواده داماد میرفت و با آنها زندگی میکرد. مادرشوهر نیز در آنجا به او میآموخت که چگونه همسر و مادر باشد.
در جهانی که دختران و پسران و زنان، زنای محارم و آزار جنسی و تجاوز را غالبأ در سکوت تحمل میکردند و یا در خفا مقاومت میکردند، جرایم گزارششده ناچیز بود. تکهمسری، برای اکثریت وسیع جوامع شهری و روستایی و قبیلهای هنجار بود. اما در میان طبقات بالاتر و مرفه تر جامعه، چندزنی و رفیق پسرداشتن امری متداول بود.
در میان نخبگان شهری این دوره، سه نوع رابطه جنسی قانوناً مجاز و بین زن و مرد وجود داشت: نکاح یا ازدواج رسمی؛ صیغه یا ازدواج موقت و متعه بردهها. نکاح معمولاً بین مرد و زنی که جایگاه اجتماعی کموبیش برابری داشتند منعقد میشد.
زن در ازدواج نکاح، زن عقدی نامیده میشد. هدف از برقراری نکاح، دائمیبودن {ازدواج} بود اما شوهر میتوانست با طلاق به آن خاتمه دهد.
صیغه – که نهادی شیعی است – قراردادِ ازدواجی تجدیدشونده بود که برای مدتی معین از چند ساعت تا نود و نه سال جاری میشد. هدف از صیغه برقراری رابطه جنسی برای کسب لذت بود و اغلب بین زنی از طبقات پایین و مردی با موقعیت اجتماعی بالاتر برقرار میشد. زنی که ازدواج صیغه میکند را «صیغه» مینامیدند.
این نهاد با معشوقه داری اروپایی فرق دارد؛ فرزندان حاصل از ازدواج صیغه، مشروع بودند و ارث میبردند، گرچه پدر میتوانست به آسانی منکر پدری خود شود (حائری ۱۹۸۹). سومین شکل رسمی رابطه زن و مرد، خرید یا بهارث بردن برده مونث بود. زن برده که فرزند ارباب را حامله میشد به عنوان خدمتکار/متعه در خانه کار میکرد، گرچه با مرگ ارباب معمولاً آزاد میشد. اگر ارباب، فرزندان حاصل از این رابطه را به رسمیت میشناخت آنگاه آنها آزاد و مشروع میشدند. هر سه شکل این روابط جنسی دگرجنسگرایانه، در حرمسرای نخبگان رایج بود.
جایگاه زن عقدی نسبتاً ثابت بود. در سی/چهلسالگیاش میتوانست مادر چند بچه بزرگ و حتی رئیس خانواده باشد. با این همه، این ازدواج های ترتیب داده شده توسط والدین و تعدد زوجات و نفوذ خانواده گسترده اغلب باعث میشد که پیوندهای عاطفی زن عقدی و شوهرش تضعیف شوند.
طلاق در خانوادههای تهیدست روستایی و شهری بهندرت اتفاق میافتاد، اما در میان طبقات متوسط و بالای شهری امری پذیرفته به شمار میرفت. با این وجود چون ازدواج پیوندهای اجتماعی بین دو خانواده را مستحکم میکرد و مرد را – در صورت طلاقدادن زن – مکلف به پرداخت مالی میکرد، طلاق امر دشواری بود. ازدواج مجدد زن مطلقهای که از اقشار بالای اجتماع بود، توجیهپذیر بود و بدنامی اندکی را به همراه داشت.
نبود وسایل جلوگیری از حاملگی، حاملگیهای چندباره، و نرخ بالای مرگ و میرِ اطفال، زن را دیر یا زود خسته و بیتوان میکرد. علاوه بر آن، هنجارهای اجتماعی زن را تشویق میکرد تا دلبستگیهای اروتیکی که به شوهرش دارد را به حداقل برساند و به وظایف مادری و سایر تکالیف خانوادگی توجه بیشتری نشان دهد؛ همین امر موجب میشد که عزت و احترام و اقتدار بیشتری برای او به ارمغان آید.
در خانوادههای نخبگان، گرچه کار جسمانی به میزان کمتری بود، اما موانع موجود بر سر ایجاد و حفظ روابط مستحکم زناشویی بهمراتب سرسختتر بود. از آنجائی که شرع و عرف به مرد حق طلاق و تعدد زوجات را میداد٬ زن و شوهر در روابط مشترکشان سرمایه گذاری عاطفی مستحکمی نمی کردند. این واقعیت که کودکان حاصل از تمامی وصلتهای چندهمسری (و تمامی زادوولد ناشی از ازدواج موقت یا متعه برده) از حقوق ارث رسمی برخوردار باشند نیز پیوندهای بین شوهر و همسر عقدیش را تضعیف میکرد (هاجسن ۱۹۷۴، I: ۳۴۱).
در مجموع این امتیازات مردانه، تعهدات عاطفی زن به شوهرش را کاهش میداد. غالبا احساسات عاشقانه زن به شوهرش در طول زمان به دلبستگیهای نزدیک با پسرش تغییر شکل پیدا میکرد. به همین ترتیب، دسترسی سهل و ساده شوهر به زنان دیگر و حضور مادرشوهر در خانه موجب میشد تعهد مرد برای شادکامی همسرش کاهش یابد.
با این همه، دختران و زنان همیشه تسلیم این فشارها نمیشدند. در این دوره، «امتناعی بزرگ» یا مقاومت وسیع زنان نسبت به روابط مرد سالای وجود نداشت، اما بنا بر توصیف درخور جیمز اسکات، «سلاحهای» کوچکتر و بیشماری در دسترس «ضعیفان» بود که در زندگی روزمره از آنها استفاده میکردند (اسکات ۱۹۸۵).
زنان جوان در مقابل انتخاب خواستگاران توسط والدین خود مقاومت میکردند و میکوشیدند تا حدودی بر این فرایند اعمال نفوذ کنند. زنان، به کمک قابلههای کاردان و دلالهای روابط جنسی، مخفیانه پرده بکارت خود را میدوختند یا سقط جنین میکردند و برای مشکل عقیم بودن شوهران خود راهحلهای پزشکی و جادویی و حتی غیرقانونی جستجو میکردند.
زنان در رختخواب، آشپزخانه، و مدیریت عمومی خانواده و کودکان، تا حدی کنترل خود را اعمال میکردند. نفوذ آنها خود را بهشکل لطفکردن یا دریغکردن نشان میداد. زن حتی با اینکه مجبور بود به خواست شوهرش برای نزدیکی جنسی تن دردهد، اما میتوانست در رختخواب با سردی به این وظیفه تن دهد. زن با ترتیب دادن مهمانی متعدد٬ پخت و پز٬ تمیزکردن دقیق خانه و نیز با کسب اطلاعات گسترده درباره خویشاوندان شوهر، قدر و منزلت خود را افزایش دهد.
بههنگام بروز خشونتهای خانگی، اغلب به خویشاوندان، همسایهها و حتی به پلیس مراجعه میکرد. زن وقتی پا به سن میگذاشت ارتباطهای اروتیکاش با شوهر کاهش پیدا میکرد، و بهعنوان بانوی خانه مهارتهایاش در امور منزل افزایش مییافت، و مجموعه این دو امر باعث میشد که بر اعتبارش نزد مادرشوهر (که دیگر به سلطهی اروتیک عروس بر پسرش حسادت نمیکرد) افزوده شود.
اغلب پیوندهایی که زن با مادرشوهر و خواهرانِ شوهر ایجاد میکرد مرد را میان زنان قدرتمندِ خانواده منزوی میساخت. و راه دیگر آن بود که زن رابطهاش را با خانوادهای که خواهرشوهرش با آنها وصلت کرده بود تقویت کند و توازنی را در خانه خود ایجاد کند. اگر تلاشهای وی برای کنترل شوهرش شکست میخورد، میتوانست گاهی با اقدام به خودکشی در مقابل تصمیم شوهرش برای ازدواج با زنی دیگر مقاومت کند و مانع از ازدواج دوم او گردد.
در مجموع، زن کمتر بر رابطه عاطفی با شوهرش سرمایهگذاری میکرد و بیشتر به رابطه با فرزندان و خویشاوندان خود و خویشاوندان همسرش توجه نشان میداد. هنگامی که سالخوردهتر میشد، میتوانست به مادرسالاری قدرتمند بدل شود و بر زندگی پسران و عروسانش کنترل اعمال کند، و از اینطریق اقتدار فزایندهای را بر شوهر سالخوردهاش داشته باشد.
جامعه سده نوزدهم ایران با تعاریف یا حساسیتهای امروزی روابط همجنسگرایانه همساز نبود. گرچه از لحاظ قانونی همجنسگرایی ممنوع بود اما این نوع رابطه جنسی رواج داشت و شور و تمنای همجنسگرایانه مقبول بود. اینکه مردی عاشق پسر جوانی شود کرداری شناختهشده بود، منتها عشاق میبایست ملاحظهکار میبودند و قواعد معینی را رعایت میکردند.
در طبقات بسیاربالای اجتماع نیازی به این ملاحظه کاری نبود، نخبگان مذکر شهری اغلب این قواعد را زیر پا می گذاشتند. در دربار سلطنتی، در میان مقامات دولتی و تاجران ثروتمند و روحانیون، پسران جوان را به رفیقی میگرفتند. این رفتار، گسترده بود و عموما رسمی متعارف شمرده میشد. اما روابط نزدیک همجنسگرایانه بین مردان بالغ و آزاد، کمتر مورد بحث قرار میگرفت یا بروز پیدا میکرد.
در میان زنان متاهل، روابط همجنسگرایانهای که به عقدهای خواهری معروف بود، اغلب از لحاظ فرهنگی کرداری شناختهشده بود. گرچه ما درباره رابطه جنسی همجنسگرایانه زنان اطلاعات اندکی در اختیار داریم، اما میدانیم که در این نوع معاشقهها هدیه ردوبدل میشد، با یکدیگر به زیارتگاهها سفر میکردند و رابطه عاطفی بین دو طرف تقویت میشد.
در حالی که انتظار میرفت مردم طبقات متوسط سلسله مراتبهای اجتماعی انعطافناپذیر را رعایت کنند، اما در طبقات بالای اجتماع هر دو پیوند همجنسگرایانه و دگرجنسگرایانه امکان داشت که ناقض نظم اجتماعی باشند. کنیزی که پسر میزایید میتوانست به زن صیغهای ارتقا مقام یابد. صیغهی سُوگُلی گاه به مقام زن عقدی نائل میشد و پسرِ صیغهایِ محبوب نیز میتوانست در دربار سلطنتی به منصب بالایی دست یابد.
عرف و رسوم جنسیتی و جنسی در نتیجه رویاروییهای ممتد با امپراتوری عثمانی و روسیه و اروپای غربی، ظهور اصلاحات دمکراتیک، و ناسیونالیسم مدرن، تغییر کرد.
در اوایل سده بیستم، تجارت برده خارجی محدود شد و انقلاب مشروطه نیز بساط حرمسرا را برچید. بسیاری از مجلات ایرانی و بسیاری از انجمنهای زنان به نفع حقوق زنان دست به کارزار زدند، گرچه در جریان انقلاب صریحترین مدافع اخلاقیات جنسیتی و جنسی جدید یعنی مجله ملانصرالدین در خارج از کشور در تفلیس (گرجستان کنونی) انتشار مییافت.
این مجله که نشریهای مربوط به مهاجرین آذری/ایرانی بود، از ازدواج مبتنی بر تفاهم حمایت میکرد و از روابط جنسی با کودکان صغیر، از جمله رسمِ ازدواج با کودکان، مخالفت می کرد. این مجله همچنین بین نارضایتی مردان از افزایش حقوق اجتماعی زنان و اکراه مردان با ملغی شدن فضاهای جداگانه مردان ارتباط معنیداری میدید.
ملا نصرالدین نخستین نشریه در جهان شیعه بود که بر هنجارهای نوین دگرجنسگرایانه صحه گذاشت. پس از چند دهه، سایر روشنفکران ایرانی نیز – ابتدا در بین مهاجرین و بعدها درون ایران – برنامهای را که ملا نصیرالدین باب کرده بود پیگیرانه ادامه دادند.
ایران در اواخر دهه ۱۹۳۰، همزمان که روند مدرنشدن را طی میکرد، وجود پلیس برای عملیکردن اقدامات انضباطی جدید در مورد پیکر مردان و زنان استفاده کرد؛ پس از آنکه دولت به کشف حجابِ زنان فرمان داد، این فرایند شتاب گرفت. پیکر زنان، محلی برای مناقشات سیاسی و فرهنگی شد و این موضوع زمانی بغرنجتر شد که زنان بدنبال کشف حجاب در معرض نگاه خیره عمومی و آزار و اذیت جنسی قرار گرفتند.
اصلاحات، در این دوره، بر مسایل بهداشتی و تندرستی نیز تاثیرات مهمی گذاشت. در پرتو علوم جدیدی که توضیحاتی مبتنی بر میکروب و بیماری را ارائه میدادند، مناسک قدیمی طهارت که خصوص برای مردان و زنان فضاهای جداگانه ای ملزوم میساخت نیز مورد تفسیر تازهای قرار گرفت.
وقتی توجیهات مذهبی جهت جداسازی جنسیتی تضعیف شد و دولت زنان را به مشارکت عمومی بیشتر تشویق کرد، سلسلهمراتبهای اجتماعی سستترشدند. هنگامی که قوانین مدنی جدید سن قانونی ازدواج برای دختران را به پانزدهسالگی رساند و نیز تحت تاثیر افکار و علوم جدید سلسلهمراتبهایی که موجب تقویت جداسازی جنسیتی میشدند به کنار نهاده شدند، زنان ایرانی توانستند از طریق مدارس و باشگاهها و سایر نهادهای مدنی ابراز وجود کنند.
روشنفکران عمده این عصر، مانند احمد کسروی، گفتمانهای هنجاری جدیدی را درباره رابطه جنسی و ازدواج مطرح کردند. اگرچه ازدواجها هنوز توسط والدین ترتیب داده میشد و مستلزم تایید آنها بود، اما جوانان شهری طبقه متوسط جدید ازدواج مبتنی بر تفاهم را ترجیح میدادند.
به تدریج رسم (داشتن چند زن عقدی) و همجنسگرایی سنتی به مقدار زیادی منسوخ شد، و تکهمسری صرفا دگرجنسگرایانه بدل به هنجار جدیدی شده بود. جوامع شهری ایران، همانند غرب، مناسبات کودکبارگی را کمتر از گذشته میپذیرفت.
دوجنسگرایی نسبتا آشکار در میان مردان و زنان طبقات متوسط و بالا کمتر متداول شد. افراد طبقات بالا، از جمله نسل جدیدی از مردان خاندان پهلوی، حتی تعدد زوجات را کنار گذاشتند. گرچه طبقات متوسط سنتی، یعنی بازاریان و خانوادههای روحانیون و رهبران قبایل، هنوز چندین زن میگرفتند اما تعداد زنان آنان معمولا بیش از دو فقره نمیشد.
ایران از ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۳ پس از خودکامگی پهلوی، یکدوره از آزادی نسبی سیاسی را تجربه کرد؛ متفقین رضا شاه پهلوی را به خلع و پسر جوانش، محمدرضا، بر سلطنت نشاندند و انواع احزاب سیاسی ظهور یافتند.
متعاقباً مبارزه برای ملیکردن صنعت نفت به رهبری نخستوزیر محمد مصدق و جبهه ملی، ایران را در مقابل بریتانیا قرار داد. با این همه، مسایل جنسیتی دقیقا زیر این کشمکشهای سیاسی واقتصادی جریان داشت.
گاهنامههای آن دوران نشان میدهند که مبارزه برای حق رای زنان در این سالها بهشدت بحثانگیز بود و در جبهه ملی شکاف انداخت. شاید اگر قدرتهای غربی اجازه میدادند مصدق پروژههای دوگانه استقلال ملی و اصلاحات اجتماعی را عملی سازد، این مسائل نیز به نحو مسالمتآمیزی حل و فصل میشد. در عوض، کودتای انگلیسی/آمریکایی در ۱۹۵۳ جنبش دمکراتیک را نابود کرد و محمدرضا شاه پهلوی به قدرت بازگشت.
گرچه شاه دمکراسی را با بیرحمی بسیار درهم کوبید، اما به حمایت از روند مدرنیزاسیون جنسیتی ادامه داد. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، در میان طبقات جدید متوسط شهری ازدواج مبتنی بر تفاهم و خانواده هستهای رفتهرفته جایگزین وصلتهای فرمایشی و چندهمسری رسمی شد.
علاوه بر این، نفوذ خانواده گسترده بر خانواده هستهای کاهش یافت. مردان جوان در انتخاب شریک زندگی خود نقش قاطعانهتری را ایفا میکردند و زنان جوان شهری نیز بهتدریج همین رویه را پی گرفتند. نسل نوظهوری از زنان تحصیلکرده، مانند اساتید دانشگاه و قانونگذار و اعضای مجلس و رهبران سازمان زنان ایران – که مورد حمایت دولت بودند – برای تصویب قوانین جدیدی که به زنان حقوق مادی چشمگیرتری اعطا میکرد به کارزار پرداختند.
سازمان زنان ایران در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کمک کرد تا نهاد ازدواج اصلاح شود و تا حدی سقط جنین را نیز قانونی ساخت. این سازمان همچنین کمک کرد تا قوانینی تصویب شود که به زنان حقوق بیشتری در زمینه طلاق میداد و حقوق یکجانبه مردان در طلاق و حضانت بچه را نیز محدود میکرد. تعدد زوجات رسما محدود شد و تابع اجازه همسرِ نخست شد. ظهور سبک زندگی مدرن همجنسگرایانه (gay) در بخشهای کوچکی از نخبگان شهری نیز موجب تشویش اجتماعی شد.
این تغییرات چشمگیرتر از تغییراتی بود که در اروپا روی داده بود، شاید به این دلیل که در طی مدت نسبتا کوتاهتری – حدود هفتاد سال – به وقوع پیوست. رواج سهگانه ازدواج تکهمسری و منع روابط سنتی همجنسگرایی و نیز ازدواج مبتنی بر تفاهم در نیمه نخست سده بیستم، و تغییرات چشمگیری که پس از ۱۹۶۰ در جایگاه زنان و در قوانین ازدواج و طلاق رخ داد، لرزههای شدیدی را در بافت اجتماعی به وجود آورد. نتایج این لرزهها در دههی ۱۹۷۰ کاملا هویدا شد.
در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۵۰ انتقاد روشنفکران ایرانی از جهان غرب گسترش یافت و علت اصلی این انتقادات کودتای ۱۹۵۳ بود که حکومت ملی مصدق را با پشتیبانی CIA سرنگون کرد. اما این مخالفتها تنها به دلایل سیاسی نبودند بلکه در اضطراب جامعه ایران نسبت به بسط فرهنگ مدرن غربی نیز ریشه داشتند.
از ابتدای سده بیستم، طرفداران مدرنیته در رابطه با حقوق زنان در ایران به نوعی قرارداد اجتماعی جدیدی را مطرح کرده بودند. طرفداران مدرنیته وعده داده بودند که چنانچه خانوادهها با افزایش فرصتهای آموزشی دخترانشان موافقت کنند، این حقوق جدید بههیچوجه در تضاد با سلسلهمراتبهای مرسوم جنسیتی و روابط سنتی خانوادگی قرار نخواهد گرفت.
زنان بهطور ضمنی وعده داده بودند که حتی اگر نقشهای فعال تری در جامعه ایفا کنند باز هم همسران و مادران و دختران دلسوز باقی بمانند. با ورود جامعه شهری و صنعتی و شرکت فعال زنان در مدارس و سازمان های اجتماعی٬ جامعه ایران از نظر فرهنگی به دو بخش کاملأ متفاوت تقسیم شد. چنانکه نیکی کدی خاطرنشان کرده بود، ایران در اواسط سده بیستم ملتی «دوفرهنگی» شده بود و طبقات متوسط به زحمت حرف هممیهنان مذهبیتر و محافظهکارتر خود را درک میکردند. (کدی ۲۰۰۳، ۱۰۲).
شهرنشینهای مدرن نیز گمان میکردند که دیر یا زود بقیه جامعه نیز به آنان خواهد پیوست. این شکاف فرهنگی، اخلاقیات جنسی جامعه ایرانی را نشانه رفت؛ در میان زنان همچون مردان یک شکاف فرهنگی ایجاد کرد.
زنان طبقات متوسط و تحصیلکرده از آموزههای مدرنیته و جامعه مصرفگرا پیروی میکردند؛ دانشگاه میرفتند، کار میگرفتند، نقش فعالی در انتخاب همسر خود داشتند، و وارد ازدواجهای مبتنی بر تفاهم می گشتند. هنگامی که ازدواجشان شکست میخورد درخواست طلاق میکردند و، از آنجا که دادگاهها حضانت کودک را به مادر اعطا کرده بودند، این زنان در بسیاری از موارد حضانت فرزندشان را بر عهده می گرفتند.
زنان طبقات متوسطِ قدیم همچنان حجاب داشتند، بهندرت دانشگاه میرفتند، و پیش از پایان دبیرستان ازدواجهای فرمایشی میکردند. برخی از ایشان زن دوم عقدی یا صیغه شوهرانشان را تحمل میکردند، و بهندرت درخواست طلاق میدادند. در خانوادههای گسترده ایشان، ازدواج هنوز نهادی برای تولید مثل بود و نه نزدیکی عاطفی و ارضای جنسی زن.
در اواخر دهه ۱۹۷۰، واکنش شدیدی علیه اصلاحات جنسیتی بخشهای مدرنشدهتر جامعه به وجود آمد. گروه های چپ که منتقد خودکامگی پهلوی و امپریالیسم غربی و مصرفگرایی بودند به جبهه اسلامگرایان محافظهکار در تظاهرات ضدرژیم پیوستند. این جناحهای متضاد نه تنها بر سر موضوعات گسترده سیاسی بلکه در انتقادهای خویش از هنجارهای جنسی زنان شهری مدرن نیز تا حدی متحد شدند. اتحاد فکری این دو گروه بر سر موضوعات فرهنگی خصوصا مخالفت با آزادی های زنان در جامعه مدرن، انقلاب اسلامی را امکانپذیر کرد.
آیتالله روحالله خمینی که در عراق و سپس برای مدتی کوتاه در فرانسه در تبعید بود، با بهرهبرداری از این اوضاع و احوال موفق شد رهبری سراسری انقلاب را به دست گیرد و در سال ۱۹۷۹ جمهوری اسلامی را تشکیل دهد. دیری نپایید که سیاستهای واپسگرایانه فرهنگی در دستور کار قرار گرفت: رژیم کوشید قانون شریعت را از نو برقرار سازد و مکانهای عمومی را از نو زنانه/مردانه کند.
علاوه بر این، همه اصلاحاتی که در ازدواج و طلاق صورت گرفته بود و به نفع زنان بود را لغو کرد، سن ازدواج را برای دختران به نُهسالگی کاهش داد، سیاستِ ازدیاد فرزند را در پیش گرفت، اشتغال زنان را محدود کرد، و حجاب را برای تمام زنان اجباری ساخت. وقتی هم که حکومت شروع به اعدام همجنسگرایان کرد، همین تساهل مدرنی که در اجتماعات نخبگان درمورد سبک زندگی همجنسگرایانه مدرن به وجود آمده بود نیز، نابود شد.
با این همه، ایران پس از انقلاب اسلامی به اخلاقیات جنسی و جنسیتی اوایل سده بیستم بازنگشت؛ همه والدین به کردارهای مربوط به ازدواج کودکان رجعت نکردند؛ سن میانگین زنان در ازدواجِ نخست، که در ۱۹۷۶ به نوزدهسالگی رسیده بود، همچنان بالا میرفت. اگرچه زنان محدودیتهای زیاد اجتماعی-سیاسی-حقوقی روبرو شدند، اما نه وادار شدند که از مکانهای عمومیای مانند مساجد و مدارس و خیابانها و ادارات بیرون روند و نه ایران به بیسوادی بازگشت.
عملأ، نرخ باسوادی پس از انقلاب افزایش چشمگیری پیدا کرد. رژیم به کارزار سوادآموزی و بهداشت عصر پهلوی ادامه داد؛ مردم با شورواشتیاق بیشتری به استقبال این کارزارهای حکومت اسلامی میرفتند، چراکه حکومت اسلامی محصول خیزشی عمومی بود. حکومت جدید حتی قانون اساسی جدیدی را نوشت که یکی از ویژگیهای شاخصِ دولتـملتِ مدرن است.
قانون اساسی جمهوری اسلامی، قدرتِ بیمانند به روحانیت شیعه اعطا کرد. مبارزه هفتادساله میان شاه و مجلس و روحانیون، به پیروزی قاطع روحانیون انجامیده بود؛ جمهوری اسلامی نیز نوع جدیدی از دینسالاری را خلق کرد٬ جایگاه شاه را حذف کرد و بخش اعظم قدرت مجریه را به ولی فقیه (که نخستینشان آیتالله خمینی بود) سپرد.
علاوه بر این، ولی فقیه بسیاری از قدرتهایی که پیشتر در دست مجلس بود را از آن خویش کرد. نهادهای نظارتی حکومت جدید تنها افرادی را به رسمیت میشناختند که اصول جمهوری اسلامی را قبول داشتند و اذعان به طرفداری از خمینی میکردند. فقط گروههایی که چنین میکردند میتوانستند در فرایند سیاسی شرکت کنند. وقتی جنگ ایران-عراق (۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ )آغاز شد، این تغییرات نیز تشدید گشت.
پس از ۱۹۷۹، دولت در حوزه امور جنسیِ زنان و کارکردهای تولیدمثلی، به مردان قدرت بیشتری اعطا کرد. به نام حفظ شرافت زنان و ملت، مردانِ درتمامی طبقات اجتماعی از طریق ازدواج رسمی، و گاهی هم خارج از آن، به رابطه جنسی آسانتری دسترسی پیدا کردند. به همین ترتیب، در جمهوری اسلامی، مناسبات جنسی همجنسگرایانهای که بین مردان بزرگسال و جوانان در محیطهای تفکیکدادهشده و تکجنسیتی زنانه/ مردانه روی میداد نادیده گرفته میشد. این در حالی بود که ادعا میشد هویتهای آشکارِ مردان و زنانِ همجنسگرا، مجازات مرگ به همراه دارد.
دولت همچنین کوشید تا از روند مدرنِ عشق و ازدواج را معکوس کند. معاشرت های آشکار و عشقنوازیهای علنی در خیابان و مکان های عمومی، حتی بین زوجات جوان، میتوانست موجب دستگیرشدنشان شود. آنکسانی که مقررات مربوط به حجاب یا سایر قراردادهای مربوط به نظمِ متکی بر جداسازی جنسیتی را نقض میکردند به دست پاسداران مجازات میشدند.
طلاقهای یکجانبه و مرد-محور(طلاق شرعی) از نو برقرار شد. حکومتِ نوینِ دینسالار، در جریان جنگ ایران و عراق و پس از آن، مشوقِ چند همسری و ازدواج موقت شد و آنها را بهعنوان راهحلهایی برای مشکل بیوههای جنگ و سربازان معلول جنگی ترویج میکرد؛ تعدد زوجات و ازدواج موقت برای کسانی که در اثر مقررات سفتوسختِ حاکم بر ملاقاتهای جنسی تحت فشار بودند روزنه ای میگشود.
فیلسوف فرانسوی میشل فوکو به ما میگوید در اروپا در قرن هجدهم گفتمانی فراگیر درباره روابط جنسی متداول شد. این گفتمان فراگیر انقلابی در اخلاقیات سرکوبگرانه و پاکدینگرایانه مربوط به انگلستانِ ویکتوریایی بوجود آورد.دولت خود را درگیر پیشپا افتادهترین موضوعات جنسیت و امورجنسی (از ازدواج و باروری گرفته تا رفتار جنسی) کرده و روزافزون بر امورجنسی کنترل داشت.
چنانکه فوکو ــ که این دخالت دولت در امورجنسی را شکلی از «حکومت بر رفتار» نامید ــ و محققان فمینیست اخیر نشان دادهاند؛ برخی از رادیکال ترین دگرگونی ها در روابط جنسی و ازدواج تحت عنوان مبارزه برای پاکدامنی جنسی در عصر ویکتوریا شکل گرفت . چنین دیدگاههایی تئوریکی میتوانند ما را یاری دهند تا تغییراتِ شاخصهای اقتصادی و جامعهشناختی ایران پس از انقلاب، از جمله نرخِ سوادآموزی، مرگومیر کودکان و نرخ باروری را مفهومپردازی کنیم.
یقینا جمهوری اسلامی در حقوق زنان و حقوق همجنسگرایان و حقوق بشر پسرفتی بسیار گسترده داشته است. اما سیاستهایی را نیز به وجود آورده که مستقیما بر رفتار جنسی شهروندانش تاثیر گذاشته است و نمیتوان این سیاست ها را رفتاری سنتی دانستشان.
در حقیقت، جناحهای گوناگون رژیم از آنچه شاید بتوان یک اقتصاد نوینِ جنسی نامید، فعالانه بهرهبرداری کردهاند. تاثیرات این اقتصاد نوین مبهم است. قوانین ملازم آن، بسیاری از حقوق پایهای زنان در ازدواج و طلاق را نفی کرده اما موجب شده است که دولت با هدف پیشبرد سوادآموزی و بهداشت، و بهبود برخی زیرساختارها (که به نفع تهیدستان شهری و روستایی بوده است) به برخی از اهداف خود دست یابد.
بسیاری از سنتهایی که دولت برقرار کرده، در واقع به نوعی «سنتهای ابداعی» هستند؛ همان اصطلاحی که واضعش اریک هابسبام است. سه نمونه از این سنتهای ابداعی در ذیل ارائه میشود:
در ابتدای سدهی بیستم، عرف و رسوم اجتماعی، مذهب، طبقه، و قومیت بود که نوع لباس بیرونی زنان را تعیین میکرد. طبقات پایینتر و بسیاری از زنان غیرمسلمان حجابهای بازتری داشتند، در حالی که زنان شهری طبقات بالاتر کاملا حجاب میگرفتند.
به این ترتیب، حجابداشتن نشانهای طبقاتی و اجتماعی بود؛ زنان محترمتر و خانوادههایشان حجاب را رعایت میکردند تا خود را از ردههای پایینتر متمایز کنند. دولت برای یک دوره کوتاه بین ۱۹۳۶ و ۱۹۴۱ کشف حجاب را تحمیل کرد.پلیس به تمامی زنان شهری دستور داد حجابهای خود را بردارند و آنها را تشویق کرد لباسها و کلاههای اروپائی بپوشند.
نمونه دوم، قتلهای ناموسی است. گزارشهای پلیس و منابع دیگر نشان میدهند که قتلهای ناموسی در ایرانِ پیشامدرن نادر بوده و معمولا به کردها و عربهای حاشیه ایران محدود بوده است. بسیاری از خانوادهها مسایل ناموسی را از طریق دوختن پرده بکارت، سقط جنین، یا ازدواج شتابزده حلوفصل میکردند. شوهر و خانواده معمولا چنین مسائلی ( مانند روابط خارج از ازدواجِ زنان متاهل) را در خلوت حل میکرد تا آبروی خود را در جامعه از دست ندهد. گهگاه روحانیون یا خود جامعه پیشقدم میشدند و فاحشهای یا فرودستی که مرزهای جنسی را نقض کرده بود را اعدام میکردند.
اما دولت اسلامی پس از ۱۹۷۹ نوع جدیدی از «قتل ناموسی» را تثبیت کرد؛ در این نوع از قتلها، خود دولت بود که فتوای قتل را صادر میکرد و به اجرا میگذاشت، نه پدر یا برادر یا جامعه. نهتنها در ایران، حتی در جهان اسلام هم بیسابقه بود که دولتْ زنِ شهری طبقه متوسط را به دادگاه بکشاند و، بهرغم مخالفت و اعتراضِ شدیدِ خانواده یا جامعه، وی را به اتهامِ زنا اعدام کند.
نمونه سوم، اعدام همجنسگرایان است. روابط همجنسگرایانه در ایران پیشامدرن، بهرغمِ ممنوعیتهای مذهبی، کنشی مرسوم بود. لواط زمانی مجازات میشد که بزه تکرار شود و چهار شاهدِ مرد و بالغ شهادت دهند، و تازه حتی در آن شرایط نیز فردی که دست به عمل لواط زده بود میتوانست توبه کند [و خود را از مجازات برهاند]. مواردی که عملا در جوامع شهری و طبقه متوسط به پلیس گزارش میشد شامل فحشای مردان در مناطق مسکونی و کودکبارگی بود و نه لواط.
با این همه، جمهوری اسلامی سنتهای یادشده را زیرپا گذاشت و شروط مذهبی لازم برای شهادت را نیز نادیده گرفت. حکومت، روابط همجنسگرایانهای که در مدارسِ علوم دینی و بازار رواج داشت را نادیده میگرفت و گهگاه جوانان شهری همجنسگرا را، بهصرفِ ارائه تنها یک گزارش از آنان یا پس از معاینه پزشکی، تحت پیگرد قرار میداد. پس از ۲۰۰۵، یعنی در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، دولت سیاست جدیدی را آغاز کرد؛ حال پلیس، فعالانه در اتاقهای گفتگوی اینترنتی همجنسگرایان شرکت میکرد و آنها را به دام میانداخت.
واکنشِ زنان شهری ایرانی به انقلاب ۱۹۷۹ متفاوت بود. زنان مدرنِ طبقات متوسط مدرن شهری و طبقات بالا در مقابل محدودیتهای جدیای که رژیم اسلامی بر زندگی آنان تحمیل کرده بود مقاومت کردند. برخی از کشور فرار کردند و هماینک بخش چشمگیری از مهاجران ایرانی در شهرهایی مانند لندن، پاریس، وین، فرانکفورت، تورنتو، لوسآنجلس، سان فرانسیسکو و شیکاگو را این زنان تشکیل میدهند.
اما، زنان طبقات متوسط سنتیْ با ایدئولوژی محافظهکارانه فرهنگیِ انقلاب همدلی داشتند و برخی هم در اجرای سیاستهای آن ایدئولوژی به حکومت کمک کردند. رژیم با بهرسمیتشناختن و یارانهدادن به خانوادههای سربازان جنگی و شهدا توانست نیروی بیشتری از زنان و مردان برای خود دستوپا کند.
نکته تناقضآمیز اینجاست؛ اغلبِ زنان این طبقه سنتی که به سازمانهای اسلامی پیوستند در واقع میخواستند خود را از سختگیریهای خانواده پدرسالار رها سازند. این زنان به نهضت مبارزه با بیسوادی و تأمین بهداشت پیوستند و داوطلب انجام برنامههای بازسازی شدند، در سازمانهای نظامی امدادیای ثبتنام کردند که به امور جنگی یاری میرساند یا عضو گروههای امر به معروف زنان میشدند، گروههایی که بر زندگی زنان و مردانی که جهتگیریهای مدرن داشتند نظارت میکردند.
در دهه ۱۹۹۰، نسلی از زنان اسلامی پدیدار شدند که فارغالتحصیل دانشگاه بودند. برخی از ایشان خویشاوندانِ مردانِ اسلامگرای عالیرتبه بودند؛ عدهای دیگر با نظامیانِ کهنهکار و شهیدان ارتباط خانوادگی داشتند یا که خود در جنگ شرکت کرده بودند. میتوان آنان را «طبقه جدید» اسلامگرا دانست که با . . . در اتحاد شوروی نیز مشابهتهایی دارد (جیلاس ۱۹۸۳).
با ازدیاد امکانات فرهنگی٬ آموزشی٬ و شغلی برای این قشر از زنان به تدریج آنها نیز برخی معیارهای دنیای مدرن را پذیرا شدند. دیری نگذشت که زنانِ متعلق به بخشهای اجتماعی محافظهکار فرهنگی در سنین بالاتری از گذشته ازدواج کردند. شمار ازدواجهای سنتی میان آنان کاهش یافت و شمار ازدواجهای مبتنی بر تفاهم رشد کرد، و آن شکاف گسترده فرهنگیای که در دهه ۱۹۷۰ درمورد مسایل جنسیتی وجود داشت کاهش یافت.
دولت، در دهه ۱۹۹۰، در واکنش به ازدیاد جمعیت، مردم را به پیشگیری از بارداری و داشتن خانوادههای کوچکتر تشویق کرد؛ نتیجهی این سیاست یک سری بازکردهای غیر مترقبه بود. دولت بدون اینکه کوچکترین انعطافی درباره مسایل مربوط به حقوق زنان نشان دهد، در کنار کارزارهای سوادآموزی و بهداشت، برنامه تنظیم خانواده جامعی در روستاها و شهرها به اجرا در آورد.
همسرانِ آینده، در کلاسهای تنظیم خانواده، آموزش جنسی میدیدند و تشویق میشدند که زادوولد خود را به دو فرزند محدود سازند. برنامه تنظیم خانواده، با ثبتنام دهها هزار داوطلبِ زن بهعنوان مشاور و قراردادن رایگان وسایل جلوگیری از آبستنی در اختیار زوجها، در کاهش عمدهی نرخ باروری تاثیر داشت.
این کارزارِ کنترل موالید نشان داد که دولت میتواند درباره امورجنسی گفتمانی تقریبا لیبرال و مداراگر اتخاذ کند تا به اهداف خود در مورد کنترل جمعیت برسد. اما همین دولت، در مورد سایر مسایلِ جنسیتی،کماکان سیاستی سختگیرانه و پدرسالارانه پیش گرفت.
برخی از اصلاحاتی که در دوران پهلوی در مورد سن قانونی ازدواج برای دختران، چندهمسری، حق ارث نابرابر، خشونت خانوادگی، و طلاق انجام شده بود معلق باقی ماند یا که متوقف و معکوس شد. رژیم درباره این مسایل اغلب قرائت زنستیزانهای از اسلام انتخاب کرد و بر این نکته تاکید ورزید که این تنها تفسیر درست از شریعت است.
در واکنش به این سختگیریها و پس از رواج آرمانهای لیبرال در دههی ۱۹۹۰ در ایران، برخی اقشار اجتماع دست به مبارزه برای دست یابی به یک جامعه مداراگر زدند. نویسندگان، روزنامهنگاران، وکلا، هنرمندان، موسیقیدانان، طراحان مد، هنرپیشهها، کارگردانان سینما، دانشجویان دانشگاهها، و زنان خانهدار به فعالان جنبش اصلاحات بدل شدند.
اصلاحطلبان از پیشینههای بسیار متفاوت اجتماعی و مذهبی برخوردار هستند. برخی از آنها همان اسلامگرایانِ چپگرایی بودند که در انقلاب نقش داشتند، در جنگ شرکت کردنده بودند، در کارزارهای سودآموزی و بهداشت و سازندگی و تنظیم خانواده نیز سهیم بودند. بسیاری از مردم از دولتِ دینسالار و خساراتهای ناشی از جنگ ایران و عراق (که طی آن تقریبا یک میلیون نفر در دو طرف کشته یا زخمی شده بودند) ناراضی بودند.
اسلامگرایان اصلاحطلب و اپوزیسیون سکولار گاهی به توافقی موقت میرسیدند و برای نیل به آرمانی مشترک متحد میشدند. نیروی جوان، که در برابر محدودیتهای دولتِ دینسالار و پاسداران اخلاق بیطاقت شده بودند و تحت تاثیر شبکههای تلویزیونی ماهوارهای و اینترنت قرار داشتند، روزافزون به سازمانهای جدید اصلاحطلب پیوستند و آن سازمانها تقویت شدند.
در دهه نخستِ سده بیستویکم، نهاد ازدواج دستخوشِ تغییرات قطعیای شده بود؛ شوهران و همسران با توقعات بالاتری که درباره رفاقت و صمیمیت پیدا کرده بودند ازدواج میکنند، البته امیدهایی که اغلب برآورده نمیشد. این توقعاتِ بالا بهنوبه خود در افزایش ازدواجهای ناکام و میزان طلاق نقش داشته است.
اگرچه محدودیت های زنان در گرفتن طلاق همچنان وجود داشت در نبودِ اصلاحات حقوقیای که به زنان حقوق بیشتری در چارچوب خانواده ببخشد، و نیز نبودِ اصلاحات اقتصادیای که زنان را از نظر مالی مستقل از پدران و شوهرانشان سازد، مشکلات اجتماعی در میان زنان و دختران افزایش یافته است؛ از سال ۲۰۰۰، صدها هزار زن جوان از خانه فرار کردهاند، اما اغلب کارشان به حلقههای فحشا در داخل کشور یا تجارت جنسی خلیج فارس ختم شده است. اعتیاد به مواد مخدر، رفتار خطرناک جنسی در میان جوانان شهری و میزان خودکشی در میان زنان روستایی فقیر نیز رو به افزایش است.
امروزه ما شاهد بیداری جنسیای هستیم که به تدریج با گنجینه غنی مذهبی و فرهنگی و اجتماعی ملت ایران واقف گشته و تلاش دارد تا با تلفیق این اصول با جهان مدرن رژیم دینسالار را به چالش کشد و جامعهای دمکراتیکتر بر پا سازد.
برخلاف مبارزات غرب، که جنبشهای فمینیستی از جوامع دمکراتیک پدیدار شدند و کوشیدند تا حقوق محدودی که دولتهای لیبرالدمکراتیک به زنان داده بودند را گسترش دهند، مبارزات در ایران در نظامی اقتدارگرا انجام میشود که هنوز اصول بدیهی یک دولت دموکراتیک را نپذیرفته است.
سینمای ایران، مجلات اینترنتی زنان، فمینیستهای سکولار و مسلمان، مدافعان حقوق زنان در مناصب گوناگون دولت، فعالان حقوق بشر، و طرفداران سبک زندگی مدرن همجنسگرایانِ ، همگی در گفتمان جدیدِ جنسیت و امور جنسی و مدرنیته نقش دارند.
این گفتمانهای جدید از مجادلات قدیمی و دروندینی و تقسیمات ایدئولوژیکی بین غرب و خاورمیانه، فراتر رفته است. گفتمانهای یادشده طرفدار مناسبات جنسیتی مساواتطلبانه، اصلاحات فراگیر در ازدواج و قانون خانواده و قرائتهای لیبرالی از قوانین اسلام هستند. همچنین خواهان برقراری رابطه جدیدی با دنیای بیرون و پدیده پیچیده مدرنیته هستند.
جامعه ایران به مرحله حساسی در انقلاب جنسی نزدیک میشود، انقلابی که بیش از صد سال پیش آغاز شده است.
*ترجمه فارسی مقدمه تاریخ سیاست جنسی در ایران مدرن، نوشته ژانت آفاری برای اولین بار در بی بی سی فارسی منتشر شده است.