خواجه بشیر احمد انصارى
در کشاکش جنگ میان مرگ، سرما و کرختى از یک سو و زندگى ، نسیم و نشاط از سوى دیگر، و در فضایی که رعد طبل جنگ مى نوازد، قوس قزح تیر باران در زِه کمان گذاشته قلب کرختى را نشانه مى گیرد، آذرخش بهار با تازیانه آتشین خویش بر سینه تاریکى مى کوبد و لاله و شقایق قالین سرخ خویش را در مسیر استقبال لشکریان پیروز کارزار زندگى مى گسترانند، تنور فتوا و ضد فتوا در رابطه با نوروز نیز گرم مى شود.
نوروز دشمنان گوناگونى دارد. گروهى درد دین دارند و هدف شان پاسدارى از مرزهاى اعتقاد در برابر یورش سنت هاى آتش پرستانه است. دسته اى با تمامى سنن فرهنگى این خطه باستانى سر دشمنى داشته و به بهانه دین با نوروز مخالفت ورزیده و هر آن چه را که از آن بوى تمدن کهن این سرزمین به مشام آید مى کوبند. جمعى دیگر خصلت و سرشت شان زمستانى است و همین که عمامه اى بر سر پیشانى گذاشته، چشمان خویش را سرمه نموده و با جبینى ترش و چهره اى گرفته بر صدر مجلسى تند نشستند تصور مى نمایند که گویا به خدا نزدیک شده و صلاحیت دارند تا هر امرى را که دل شان خواست حرام و یا حلال اعلام نمایند.
اگر نوروز را از گذشته هاى دور روز اعتدال بهارى نامیده اند که در آن هم شب و روز برابر مى شوند و هم هوا معتدل مى گردد، طرفداران تجلیل از آن را مى توان رهروان خط اعتدال نامید، همان طورى که مخالفانش را مى توان در قطار افراط گرایان زمستان طینت قرار داد. نوروز سمبول زندگی و زایش و رویش است همان طورى که دشمنان آن سپاهیان انتحار و مرگ و تباهی اند. نوروز، روز تجلیل از درخشش آفتاب و چیره شدن نور است، و مخالفان آن ساکنان مغاره ها و تاریک خانه هایی اند که از دیدن آفتاب، روبرو شدن با جامعه و بالآخره از نشان دادن چهره های شان به مردم هراس دارند.
در چند سالى که گذشت و با استفاده از انقلاب رسانه ای، رساله ها، مقاله ها و سخنرانی های مختلفى در مخالفت با جشن نوروز نشر شد که زیر بنای تمامى آن ها حدیثی بوده که از سوی مالک بن انس (رض) روایت شده است. در این مقاله ما سعی خواهیم ورزید تا نگاهی دوباره به همین حدیث افگنده و ابعاد مختلف آن را مورد بررسی قرار دهیم. متن این حدیث در کتاب “الصلاه” باب “صلاه العیدین” سنن ابوداود چنین آمده است: “حدثنا موسى بن إسمعیل حدثنا حماد عن حمید عَنْ أَنَسٍ – رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ – قَالَ : قَدِمَ النَّبِیُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – الْمَدِینَهَ، وَلَهُمْ یَوْمَانِ یَلْعَبُونَ فِیهِمَا، فَقَالَ: (مَا هَذَانِ الْیَوْمَانِ)؟ قَالُوا: کُنَّا نَلْعَبُ فِیهِمَا فِی الْجَاهِلِیَّهِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – قَدْ أَبْدَلَکُمُ اللَّهُ بِهِمَا خَیْرًا مِنْهُمَا: یَوْمَ الْأَضْحَى، وَیَوْمَ الْفِطْرِ.” عون المعبود شرح سنن أبی داؤد، نگارش ابوالطیب محمد شمس الدین عظیم آبادی، چاپ دوم، جزء سوم، صفحه ۴۸۵-۴۸۶، المکتبه السلفیه، المدینه المنوره، المملکه العریه السعودیه، ۱۹۶۸
یعنی: “موسى فرزند اسماعیل از حماد و حماد از حمید و حمید از انس رضی الله عنه روایت مى کنند که گفت: زمانى که پیامبر (ص) وارد مدینه شد دید که مردم دو روزى داشتند که در آن دو مناسبت به بازى مى پرداختند. پیامبر فرمودند: «این چه روزهایى است؟». گفتند: ما در دوران جاهلیت در این دو روز به بازى و سرگرمى مى پرداختیم. پیامبر خدا در پاسخ فرمودند: «خداوند دو روز بهترى را جاگزین آن ها کرده است: عید قربان و عید فطر».
محمد شمس الحق عظیم آبادى مؤلف عون المعبود که از معروف ترین شارحان سنن أبو داود بوده و صد سال پیش در هندوستان مى زیست، در شرح این حدیث مى نویسد: “زمانی که پیامبر اسلام از مکه به مدینه هجرت نمود، در مدینه مردم از دو روز تجلیل به عمل مى آورند که به باور شارحان حدیث یکى نوروز بود و دیگرش مهرگان. در قاموس آمده است که نوروز نخستین روز سال است و در روز مشهور نوروز که سال خورشیدى با آن آغاز مى گردد – همان طورى که در اول محرم سال قمرى شروع مى شود- آفتاب به برج حمل مى رسد. اما مهرگان در اول برج میزان مى آید (و بدین صورت) در مقابل نوروز قرار مى گیرد. هوا در نوروز و مهرگان معتدل مى شود و شب و روز با هم مساوى مى گردند و چنین بر مى آید که دانشمندان پیشین علم فلک در زمان خویش این دو روز را از همین جهت برای بازى و سرگرمى گزیده و سپس معاصران شان به تقلید از حکیمان پرداختند؛ چون آن گروه را صاحبان عقل کامل مى دانستند، سپس پیامبران آمدند و آن چه را که حکیمان بنا کرده بودند باطل اعلام نمودند. شارح سنن ابو داود اضافه مى کند که اسلام این دو جشن را به دو عیدی تبدیل نمود که هم در دنیا و هم در آخرت برترى دارند. عظیم آبادى باز از طیبی نقل مى نماید که خوشى و سرور در این دو روز جائز نبوده و سپس از ابوحفص کبیر یاد مى نماید که گفته اند هرگاه کسی در این روز تخمى را به مشرکى برسم تعظیم این روز تقدیم دارد به خدا کفر ورزیده و عملش ضایع خواهد بود.” پایان سخن عظیم آبادی شارح سنن ابو داود.
حال توجه خواننده را به چند نکته جلب مى نمائیم:
نکته اول:
اگر به اسناد این حدیث نگاهى افگنده شود، به راویان ذیل بر مى خوریم: موسى، حماد، حمید، و انس بن مالک. در جمع این چهار راوى دانشمندان رشته جرح و تعدیل در مورد حمید سخنانی گفته اند که باید بدان توجه نمود.
امام ذهبی در (سیر اعلام النبلاء) چنین گفته است: حمید فرزند أبى حمید طویل، کنیه اش ابو عبیده بصرى بوده و در مورد اسم پدرش سخنانى گفته شده که مشهورترین آن ها تیرویه و زادویه و داور و مهران و طرخان و امثال آن بوده است. تولدش در سال شصت و هشت و از انس بن مالک و ثابت البنانى و دیگران روایت نموده است و گفته مى شود که پدرش در سال چهل و چهار هجرى در کابل اسیر شده است. یحیى بن معین او را ثقه خوانده و ابن حبان و ابن حجر و نسائی و حماد و ذهبی و ابن خراش و گروهی دیگر گفته اند بیشتر احادیثى را که حمید از انس روایت نموده، آن ها را از ثابت و یا هم قتاده شنیده ولى هنگام روایت اسمى از آنها نبرده است. ابوداود از شعبه نقل مى کند که حمید از انس تنها پنج حدیث روایت نموده است، و ابو عبیده حداد روایت هاى حمید از انس را بیست و چهار حدیث مى داند. آری! گروه بزرگی از محدثان و دانشمندان رشته حدیث حمید را مدلس خوانده اند. تدلیس در لغت به معنای کتمان کردن و پوشاندن آمده است و مدلس به آن راوی حدیث گفته می شود که حدیثی را در حالى که از کسى نشنیده ولی آن را طورى روایت مى کند که شنونده و یا خواننده تصور مى نماید که گویا آن را شنیده است. خلاصه سخن این که تدلیس مى تواند حدیثى را تضعیف نموده و در بسا موارد از اعتبار ساقط سازد.
ابن حجر در کتاب (التهذیب) از ابوبکر بردیجى نقل مى کند که روایات حمید به استثناى احادیثى که به صیغه “انس به من گفت” آمده، دیگرانش قابل احتجاج و استدلال نیستند. امام ذهبى مى گوید احادیثى که حمید از انس به صیغه (شنیدم) روایت نموده قابل قبول اند. ابن حجر همچنان در (هدى الساری) مى نویسد که حمید در قسمت احادیثى که از انس روایت نموده است تدلیس مى نمود، او در حقیقت آن احادیث را از ثابت و دیگران شنیده بود.
ابن حجر همچنان در (طبقات المدلسین) مى گوید که حمید کثیر التدلیس بود و حتى گفته مى شود که بیشتر روایات او از ثابت و قتاده بوده است و فراموش نباید کرد که قتاده خود نیز نزد گروهی از محدثان مدلس بوده است. ابن حجر، حمید الطویل را در جمع مدلسان درجه سوم به شمار آورده و این گروه کسانى اند که به کثرت تدلیس شهرت داشته و امامان تنها به آن عده از روایات این دسته اعتماد نموده اند که در آن به صراحت گفته اند که گویا حدیث مورد نظر را خود شنیده اند. گروهى از دانشمندان طورى که ابن حجر نقل مى کند حمید را به خاطر نزدیکى اش با دربار خلفا و سلاطین نقد نموده و عدالت و صلاحیتش را در امر روایت زیر سوال برده اند.
نکته دوم:
در متن این حدیث و در سخن پیامبر اسلام ذکرى از نوروز و مهرگان نیامده است بلکه همانطورى که مرحوم عظیم آبادى مى نویسد این شارحان حدیث بوده اند که اشاره پیامبر را به نوروز و مهرگان معطوف دانسته اند. هدف عظیم آبادی از شارحان شاید ملا علی قارى باشد، در حالی که ملا علی قاری روایت دیگرى نیز دارد که مى توان در امر جواز نوروز به آن استناد نمود. پرسش اینست که آیا برداشت و تصور شارحى از یک متن مى تواند اساس تحریم و تحلیل امری قرار گیرد؟
نکته سوم:
اگر این حدیث در مورد نوروز و مهرگان هم بوده باشد باز ما به یک مشکل دیگر بر مى خوریم. در اصول حدیث احناف اصطلاحی وجود دارد که آن را (عموم بلوا) می نامند. عموم بلوا به مسایلى اطلاق می گردد که به عموم مردم یک جامعه ارتباط مى گیرد. به این مفهوم که اگر در شهرى تنها یک نفر شهادت دهد که گویا هلال عید را دیده است شهادتش قابل قبول نیست. و اگر فردى در نماز جمعه بیاید و به امام بگوید که ایشان به جاى دو رکعت یک رکعت نماز گذارده اند، و او یگانه نمازگذارى در جمع تمامى نماز گذاران باشد که چنین ادعایى کرده است، ولو که انسانی بسیار صادق و پرهیزگار هم باشد باز هم سخنش اعتبار ندارد. در چنین حالاتى امامان فقه حنفى معتقداند که اگر حدیثى شهرت حاصل نکند و به تواتر نرسد نمى تواند تا مرحله ثبوت یک حکمى ارتقا نماید که آن حکم پیوسته تکرار مى شود و به جمع بزرگى از افراد جامعه ارتباط دارد. حنفى ها می گویند که در همچو موارد حدیثی که به زندگى و عملکرد تمامى و یا بخش اعظم مکلفان جامعه ارتباط داشته ولی به شهرت و یا تواتر نرسیده است؛ این عدم شهرت و عدم تواتر بنیاد آن روایت را سست می سازد؛ زیرا به عملى ارتباط می گیرد که در سطح گسترده اى به وقوع می پیوندد. در همچو موارد اگر حدیثى از سوى یک صحابى روایت شود ولو که سند آن قوى هم باشد باز هم نمى تواند اساس حرمت و یا وجوب امرى قرار گیرد. امام جصاص و کمال بن الهمام و گروه دیگرى از این بزرگان معتقد بودند که خبر واحد مربوط به مسایل عموم بلوا تنها در مورد اباحت و استحباب قابل تطبیق بوده و نمى تواند امرى را حرام و یا واجب قرار دهد.
زمانى که پیامبر اسلام به مدینه هجرت نمودند راوى این حدیث انس بن مالک کودکی ده ساله بود. پرسش اینست که در جمع هزاران صحابى پیامبر اسلام آیا تنها یک نفر این حدیث را شنید و روایت نمود؟ و باز از جمع تابعین چرا حمید طویل یگانه شخصی است که این حدیث را روایت نموده است. سخن بر سر عدالت حضرت انس نیست، صحابى بزرگوارى که ده سال تمام در خدمت پیامبر اسلام بوده و بخش بزرگ میراث ادبی پیامبر را روایت نموده است، بلکه سخن بر سر اینست که تجلیل سالانه و پیوسته یک جامعه از یک مناسبت کارى است که به زندگى فرد فرد آن ها و تمامى اجتماع رابطه مى گیرد و احادیث مربوط به همچو مسایل باید از سوى جمعى روایت شود نه یک فرد، همانطورى که اصولی ها در بحث بلواى عام مطرح نموده اند. نا گفته نباید گذاشت که یاران پیامبر در روایت احادیثی که رابطه به احکام داشته اند حرص شدیدى از خود نشان مى دادند که کتاب های فقه و احادیث احکام شاهد این ادعا است.
نکته چهارم:
اگر از مسئله بلواى عام هم بگذریم باز هم اشکال دیگرى مطرح مى شود. در حدیث دیگرى که احمد بن حنبل از انس بن مالک روایت نموده است، ایشان روزه گرفتن در مناسبت نوروز را مکروه خوانده اند، در حالى که روزه امرى تعبدى است و تخصیص دادن آن به روزى معین بدون آن که شارع بر آن اشاره نموده باشد امرى است خطرناک. پرسش اینست که چطور مى توان ادعا نمود که انس بن مالک روزه گرفتن در نوروز را مکروه مى دانست ولی تجلیل از آن را حرام مى پنداشت. حدیث یاد شده در مسند احمد و “اقتضاء الصراط المستقیم” نوشته احمد ابن تیمیه آمده است.
نکته پنجم:
عظیم آبادى و شاید ایشان از زبان شارحان پیشین این حدیث علت گزینش روزهاى نوروز و مهرگان را به خاطر معتدل بودن هوا و برابر بودن شب و روز براى بازى و سرگرمى دانسته و آن را به حکیمان نسبت مى دهد، و باز مى نویسد که پیامبران آمدند تا آن چه را که حکیمان بنا کرده بودند باطل اعلام نمایند. شارح گرامى نگفته اند که چرا پیامبران سخن حکیمان را در همچو موارد باطل اعلام نموده اند و علت این بطلان چه بوده است؟ آیا علت همین است که در موسمى معتدل بازى صورت نگیرد؟ و آیا مى توان گفت که حکمت و نبوت در برابر هم قرار دارند؟
نکته ششم:
در حدیث روایت شده از انس بن مالک نکته دیگری جلب توجه مى نماید که با نا دیده گرفتن آن نمى توان برداشت درستى از حدیث داشت و آن واژه عید مى باشد. براى فهم درست واژه عید باید به سخنان دیگر پیامبر اسلام رجوع نمود. در حدیثى که ابو داود از ابو هریره روایت نموده پیامبر مى فرماید: “لا تجعلوا بیوتکم قبورا ولا تجعلوا قبری عیدا وصلوا علی فإن صلاتکم تبلغنی حیث کنتم”. یعنی: از خانه هاى تان قبرستان و از قبر من عید نسازید و بر من درود بفرستید زیرا درود شما هر جایی که باشید به من خواهد رسید”. شارحان گفته اند که هدف بخش نخست این حدیت اینست که در خانه هاى تان نماز را برپا دارید و دعاکنید و قرآن بخوانید زیرا خانه خالى از عبادت شباهت به قبر دارد. آن چه هر سه رکن این حدیث را به هم پیوند مى دهد عبادت است، به این معنى که پیامبر مى فرماید در خانه هاى تان نماز برپا دارید و قبر مرا عبادت نکنید زیرا درود شما در هر جایی که باشید برایم خواهد رسید. اینکه واژه عید به قبر نسبت داده شده است به مفهوم اینست که قبر پیامبر معبدى نشود همانطورى که در احادیث دیگر مى گوید قبر مرا چون بتى عبادت نکنید و یا چون بنى اسرائیل که گور پیامبران شان را سجده گاهى براى خویش ساختند قبر مرا نیز معبدى نسازید. آن چه از این حدیث دانسته مى شود اینست که عید به مفهوم دینى آن پیوندى ناگسستنى با عبادت و نیایش دارد. به این معنى که اگر کسی معتقد به دینی بودن جشن نوروز بوده و این مناسبت را از لحاظ دینى چون عید فطر و عید قربان بداند، در آن حال مى توان فتوا داد و آن را تحریم نمود.
در حدیث انس بن مالک همچنان دیدیم که پیامبر مى گوید “قَدْ أَبْدَلَکُمُ اللَّهُ” یعنى اینکه خداوند عید فطر و اضحى را جاگزین دو عید قبلى نموده است. در این جا باید متوجه بود که تعیین امرى از سوى خداوند داراى مفهومى عبادى است. خلاصه سخن این که هرگاه مناسبتى داراى صیغه عبادتى نباشد نمى توان آن را تحریم نمود، اگر چنین باشد پس باید مناسبت هاى زیادى در زندگى روز مره ما الغا شوند که هیچ کسى چنین نگفته است. اگر چنین می بود پس مسافرت اعضاى خانواده در رخصتى هاى تابستان به این سو و آن سو هم باید حرام می بود چرا این که مردم هر سال آن را و به صورت دسته جمعى انجام مى دهند و در آن تاریخ معین خوشی و سرور زندگى شان را فرا مى گیرد.
نکته هفتم:
اگر دو پا را در یک کفش گذاشته و بر سر حرمت این مناسبت تأکید نموده و تمامى موارد یاد شده را نادیده انگاریم باز هم مى بینیم که اشکالى دیگر مطرح مى شود. بر مبناى این حدیث پیامبر فرموده اند: «خداوند دو روز بهترى را جاگزین آن دو روز اولى کرده است: عید قربان و عید فطر». تمامى کسانى که پیرامون حرمت تجلیل از نوروز نوشته و یا سخن گفته اند بیشتر از همه بر اصل جاگزینى در متن حدیث تأکید نموده اند. اما اگر به نصوص قرآن و حدیث رجوع شود دیده خواهد شد که کار برد “خیریت” و یا “بهتر بودن” در یک متن نمى تواند دلیلی بر حرمت یک مسئله باشد. بیائید براى فهم درستتر “خیرا منهما” به قرآن مراجعه نمائیم. قرآن کریم در آیت ۶۱ سوره البقره مى فرماید: (وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ)، یعنی: (و چون گفتید اى موسى هرگز بر یک [نوع] خوراک تاب نیاوریم از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمین مىرویاند از [قبیل] سبزى و خیار و سیر و عدس و پیاز براى ما برویاند [موسى] گفت آیا به جاى چیز بهتر خواهان چیز پست ترید). این آیت اشاره به همان خواسته بنى اسرائیل است که اشتهاى سبزى و خیار و سیر و عدس و پیاز به اصطلاح بر سر شان زده بود و آن را بر (من) و (سلوى) ترجیح مى دادند. از متن این آیت هیچ مفسرى چنین استنباط نکرده است که گویا بادرنگ و سبزى و دال و سیر و پیاز بر آن ها حرام گردید بلکه آن چه فهمیده مى شود فضیلت “من” و “سلوى” بر مواد غذایی یاد شده است. در احادیث پیامبر هم واژه “خیرا منها” مفهوم حرمت را نمى رساند. ما حدیثى داریم که پیامبر اسلام همین واژه را در مقام مقایسه میان همسران خویش “خدیجه و عائشه” بکار برده اند. عائشه صدیقه روایت مى کند که پیامبر اسلام عادت داشت خدیجه را به خوبی یاد نماید، روزى از خدیجه به نیکى یاد نمود و من در پاسخ ایشان گفتم: “هل کانت إلا عجوزاً قد أبدلک الله خیراً منها”، یعنی: “او پیره زنى بیش نبود و خداوند زن بهترى نصیب تان نموده است”، پیامبر با شنیدن این پاسخ به خشم آمد و گفت: “لا والله ما أبدلنی الله خیراً منها” یعنی: “نه، سوگند به خدا کسى را که جاگزین او نموده از او بهتر نیست”. در این متن نیز هم هدف پیامبر و هم هدف عائشه همسر ایشان اثبات فضیلت یکى بر دیگر بوده نه خط بطلان کشیدن به یکى از آن دو همسر بزرگوار پیامبر اسلام.
نکته هشتم:
هنگام شرح این حدیث به فتوایی منسوب به ابوحفص کبیر بر مى خوریم. ابوحفص کبیر شخصیت بزرگى است که محدثى چون امام بخارى در دامان او پرورش یافت و او مؤسس نخستین مدرسه و نخستین کتابخانه در تاریخ مسلمان ها مى باشد. ولی جاى تعجب این جاست که آن چه از ابوحفص براى ما مانده و آن را بار بار تکرار مى کنیم همین فتواى اوست. اگر اسم ابوحفص را از طریق گوگل جستجو نمائیم، در تمامى نتایجى که بدست خواهیم آورد اسم او را تنها در پیوند به همین فتوایی خواهیم یافت که اهدای تخم مرغ را در روز نوروز مساوی به کفر مى داند. پرسش اینست که آیا ابوحفص در تمامى عمر خویش همین یک فتوا را صادر نموده و سپس دست از کار شسته بود؟
یکى از کار هایی که فرزند ابو حفص که خود امام و ادامه دهنده راه پدر بود نمود پشتیبانی از بنیانگذار سلسله سامانی امیر اسماعیل و ایستادن در کنار او بود. و از سوى دیگر مى خوانیم که امیر اسماعیل سامانى در سال ۸۹۲ میلادى ریاضیدانان خراسان را خواست تا تقویم کشور را باز نویسى نموده و نوروز را در نقطه اى قرار دهند که همزمان با گذر آفتاب از خط استوا باشد. چنانچه پادشاهان سامانی نوروز را از آغاز تا انجام دولت شان با شوکت خاصى تجلیل مى نمودند. پرسش در این است که اگر تجلیل از نوروز معادل به کفر باشد پس چرا بنیانگذار این سلسله که به نیروى ابوحفص صغیر فرزند ابو حفص کبیر روى کار آمده بود آن را تجلیل مى نمود؟ و در این زمینه تاریخ شاهد هیچ گونه واکنشی از سوى او نبوده است.
ابوحفص کبیر حنفی بود و امام ابو حنیفه هم در عصر منصور عباسی مى زیست در حالی که خلیفه مذکور هم نوروز و هم مهرگان را تجلیل مى نمود. ابو حنیفه و یاران او که نه تنها احکام قضایای خورد و بزرگ زمان خودشان را بیان نموده بلکه احکام قضایایی فرضی را هم جستجو نموده براى آیندگان به میراث گذاشته اند، چرا در زمینه بزرگداشت از نوروز فتوایی از امام و یا شاگردانش “محمد و ابو یوسف و زفر” به یادگار نمانده است؟ آن ها در آن زمان – که بیشتر از هزار سال از آن مى گذرد و چیزى بنام طیاره “هواپیما” وجود نداشت- از همدیگر می پرسیدند که اگر فردی بر پشت پرنده ای سوار شده و جهت اداى حج و یا عمره به سوى مکه پرواز نماید، احرامش را در کجا بر تن نماید؟ در آن زمان برخی بر این افتراضات فقهی آن دانشمندان مى خندیدند بی خبر از آن که روزی مردم به وسیله پرنده هایی آهنین به سوى حج پرواز مى نمایند. پرسش اینست که اگر تجلیل از نوروز این قدر حرام مى بود چرا فتوایی از آن ها در دایره المعارف های ضخیم فقهی شان درج نیست؟ اگر گفته شود که آن هایی که معتقد به جایز بودن این مناسبت اند آن ها نیز در این زمینه فتوایی در دست ندارند، در پاسخ خواهیم گفت که در اصول فقه و بر مبنای تمامی مذاهب اسلامی “الاصل فی الاشیاء الاباحه” یعنی: اصل در اشیاء جایز بودن آن ها است، از همین لحاظ ابراز دلیل وظیفه کسی است که اعتقاد به حرمت چیزى داشته باشد نه به جواز آن.
نکته نهم:
اما این که چرا خواجه ابوحفص کبیر اهداى تخم به مشرکان را مساوى به شرک دانسته علت دیگرى داشته است. علتی که بیشتر به تخم مرغ رابطه داشته است تا به نوروز. به این مفهوم که هدیه دادن تخم مرغ ریشه در باور های بت پرستانه دارد که از هزاران سال بدین سو رواج داشته است. در پندارهاى دینى فینیقی ها، یونانی ها، مصری ها و هندی ها رابطه ای میان خدا و آفرینش و تخم مرغ موجود بوده است. به عبارت دیگر: آن ها خدا را در تخم مرغ مى دیدند. یکی از این پندارها این بود که شب آبستن شد و از او تخمی به دنیا آمد و همان تخم هسته نظام آفرینش قرار گرفت. مصری هاى قدیم تخم مرغ را رنگ نموده و تقدیم خدایان شان مى نمودند. یکی از نظریات بسیار رایج در میان مصری هاى عصر فرعونی این بود که خدای آفتاب از دل نخستین تخم در جهان بیرون شد و سپس به آسمان عروج نمود. از دوره های بسیار پیش تا عصر ابو حفص کبیر و تا امروز، همزمان با جشن نوروز دو مناسبت دینى دیگر تجلیل مى شود که یکى مربوط به مسیحى ها مى شود و دیگرش به یهودی ها تعلق دارد. مسیحى ها عید خود را “عید الفصح” می نامند که در غرب به نام “ایستر” شهرت یافته است. مسیحى ها را باور بر اینست که در این روز عیسى علیه السلام از گور بر خاست و از همین لحاظ آن را “عید قیامت” نیز خوانند. همزمان با همین مناسبت یهودی ها عید دیگری دارند که آن را “پساک” خوانند. یهودی ها معتقد اند که در این روز خداوند قبیله “بنی اسرائیل” را از دست مصری ها نجات داد. یکی از آداب و رسوم این جشن در میان پیروان هر دو دین رنگ کردن تخم مرغ و اهدای آن به همدیگر است که مفهومی نمادین داشته و همین امروز در تمامی جوامع مسیحى و یهودی رایج است. برخی تخم های پلاستیکی را از بازار می خرند و به همدیگر تحفه مى دهند. نویسنده این سطور معتقد است که سخن ابو حفص و فتوای او در زمینه همین اعتقاد دینی به تخم و آداب و رسوم این دو عید بیان شده است. علامه محمد اقبال لاهوری در رساله گرانسنگ “احیای فکر دینی در اسلام” مى نویسد که امام ابو حنیفه آمد و فقه رأی و درایت را اساس گذاشت تا براى ما بفهماند که هنگام مطالعه سخن خدا و پیامبر باید عقل ما نیز حضور داشته باشد، ولی “برخی” از پیروان آن امام بزرگ آمدند تا سخنان خود آن امام را در غیاب عقل مطالعه نمایند.
در پایان یک نکته مهم را نباید فراموش نمود و آن اینست که پیروان ادیان مختلفی در امتداد تاریخ شان نوروز را با خرافات آلوده ساخته و با افسانه و اسطوره عجین ساخته اند. هم زردشتى ها این کار را کرده اند هم مسیحی ها و هم مسلمانان، بی خبر از این که نوروز به هیچ دینى مربوط نبوده و به هیچ مذهبی پیوند ندارد. نوروز را خداوند در صبحدم هستی آفرید و تا زمانی که زمین به دور خورشید می چرخد نوروز هم وجود خواهد داشت. انتخاب نوروز نه به خاطر تخت نشینی یک شاه و پیروزی شاه دیگری بوده است طورى که دانشمندان بزرگی چون ابو ریحان البیرونی و فردوسی و دیگران بدون هیچ سند معتبر تاریخى افسانه بافته اند. جشن نوروز دست کم پنج هزار سال مى شود که بر پایه علوم ریاضی، دانش فلک و تجربه و بر مبنای نیازهای طبیعی بر خاسته از اوضاع و شرایط کشاورزی و دامپرورى از سوى ملل مختلف و تمدن های گوناگونی تجلیل مى شود. در شرایطی که کشور ما به سر می برد گروهی آمدند و زخم دیگر ی بر سینه نوروز گذاشتند و آن سیاسی ساختن این مناسبت غیر سیاسی است که با نوروز و فلسفه وجودی آن سازگارى ندارد. نوروز را باید از دست افسانه و اسطوره و خرافه و سیاست و تحجر نجات داد.
در رابطه به نوروز سخنان زیادی گفته شده و ما با کوهی از سؤفهم روبرو هستیم، اگر حیات باقی بود رساله مفصلی را بر آن تخصیص داده و به اندازه فهم متواضعی که از دین و رابطه اش با نوروز داریم برداشت خویش را در پیشگاه خواننده عزیز قرار خواهیم داد تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.