پرتو نادری

شناس‌نامه و جایگاه علمی

شاید بتوان گفت که عمرخیام یکی از کم‌سرا‏ترین شاعران زبان پارسی است. یگانه شاعری که با معدود رباعی‌های خویش نه تنها تمام حوزۀ گسترده زبان پارسی را در نوردیده؛ بلکه امروزه یکی از بزرگترین شاعران پارسی گوی در سطح جهان نیز معرفی شده است. نام او با رباعی چنان پیوند دارد که نام مولانا با مثنوی. شاعری که با همین رباعی های معدود به چنان پیروزی دست یافته است که از او در کنار بلند ترین قله های شعر پارسی نام برده می شود.

123212321

این نکته روشن است که شعر و شاعر تنها بخش کوچکی از طیف گستردۀ شخصیت علمی و فرهنگی خیام را تشکیل می دهد؛ اما امروزه شهرت او به شاعری و تاثیر گذاری او بر رباعی سرایی از همان سدۀ ششم هجری بدین‏سو، سبب شده است تا به ابعاد دیگر شخصیت علمی و فلسفی او کمتر توجه شود.

بدیع الزمان فروزانفر درکتاب تاریخ ادبیات ایران (بعد از اسلام تا پایان تیموریان) می‏نویسد: «ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری؛ در این که اسم او عمر و کنیۀ او ابوالفتح و نام پدرش ابراهیم بوده، هیچ گونه شک و شبهه نیست… در مولد او مابین مورخین اختلاف است. بعضی او را از قریۀ شمشاد بلخ و بعضی از قلعۀ بسنگ استرآباد دانسته‏اند و اصح اقوال آن است که خاندان او در نیشابور وطن داشته و خود او نیز در آن شهر متولد شده است.» ص ۳۱۹

علامه شبلی نعمانی در شعرالعجم آورده است که  پدر او شغل خیمه دوزی داشت، از این سبب او را خیام گویند. خیام به مفهوم خمیه نشین، خیمه‏دوز و خیمه‏فروش آمده است که اگر پدر او چنین شغلی داشته پس باید او را خیامی می‏گفتند.

به همین گونه دکتر ذبیح الله صفا از قول ابوالحسن علی بن زید بیهقی، که او خود خیام را در ایام جوانی ملاقات کرده بوده می‏نویسد: «الدستور الفیلسوف حجه الحق عمر بن ابراهیم الخیام در نیشابور ولادت یافته و نیاکان او هم از آن شهر بوده‏اند و او خود تالی ابوعلی در اجزاء علوم حکمت بود جز آن‏که خویی تند داشت، ذکای او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابی را خواند و حفظ کرد و چون به نیشابور باز گشت آن را املاء نمود و بعد از آن که املاء او را با نسخۀ اصل مقابله کردند بین آن ها تفاوت بسیار ندیدند.» تاریخ ادبیات در ایران، ج دوم، ص ۵۲۴

تاریخ تولد او نیز برای ما روشن نیست، اما باورها بیشتر چنین است که حکیم خیام در نیمۀ نخست سدۀ پنجم هجری در نیشابور چشم به جهان گشوده است. استاد محمد محیط طباطبایی در کتاب «خیامی یا خیام» تاریخ تولد او را ۴۲۷ خورشیدی تخمین می‏زند. در پیوند به رویداد‌های دوران کودکی خیام و این که او چگونه و نزد کدام یک از استادان به آموزش فلسفه، حکمت، ریاضیات، طب و ادبیات پرداخته است، چیزهای بیشتری نمی‏دانیم؛ اما به روایت تاریخ ادبیات در ایران، خیام در رسالۀ «کون و تکلیف» ابن سینا را استاد خود خوانده است: «…و معلم من افضل المتاخرین شیخ الرییس ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجته…»

ابن سینا به سال ۴۲۸ خاموش شده است، اگر این گفته خیام تنها گونه‏ای ادای احترام به معنویت او نباشد، پس در این سال‌ها خیام باید جوانی بوده باشد برومند که با در نظر داشت سال خاموشی‏اش زند‌گی درازی داشته است. به هر حال او در فلسفه از ابن سینا پیروی می‏کرد و به او چنان اراده و باوری داشت که هیچ گونه اعتراض مخالفان را بر گفته‏های ابن سینا نمی‏پذیرفت.

خیام در نیمۀ سدۀ پنجم هجری در همه شهرهای خراسان بزرگ به شهرت گسترده‏یی دست یافته بود؛ او را از شمار بزرگان ستاره شناسی می دانستند. حتا پنداشته‏اند که شاید او در ریاضیات نسبت به ابوعلی سینا برتری‏هایی داشته است. در طبابت نیز دستی داشت، چنان که گاه گاهی او را به درمان پادشاهان نیز فرا می‏خواندند. خیام در سال ۴۶۷ در پایه‏گذاری رصد خانۀ ملک شاه سلجوقی سهمی داشت و به همین گونه تقویمی خورشیدی را که به نام تقویم جلالی نیز یاد می‏شود و در افغانستان امروزی و ایران امروزی کاربرد دارد، در هم‌ کاری با شماری از دانشمندان هم روزگار خود پایه گذاری کرده است. او ندیم ملک شاه سلجوقی بود و قراری که گفته شده است شمس الملوک خاقان سمرقند او را با خود بر تخت می‏‏نشاند. شمس الملوک در میان سال‏های۴۶۰ تا ۴۷۰ خاقان سمرقند بود. پس خیام باید در همین سال‌ها به دربار او رفته باشد. با این همه او در روزگار خود به شاعری شهرتی نداشت. آن گونه که گفته‏اند او این رباعی‏ها را به هدف بیان اندیشه‏های فلسفی خود می سروده نه این که می‏خواسته است پرچم شعر و شاعری بر افرازد. چنین است که شهرت او در روزگارش بر می گردد به ابعاد دیگر شخصیت او، یعنی دانش او در فلسفه، حکمت، ستاره شناسی، ریاضیات ، طب و موضوعات دیگر. فلسفه‏گویی و فلسفه‏نگری خیام در روزگاری که گونه‏ای فلسفه ستیزی خراسان بزرگ را فراگرفته بود، و تنک اندیشان اهل فلسفه را دهری و زندق می‏خواندند، برای او مشکلاتی را پدید می‏آورد، چنان که او را به بی دینی و الحاد متهم می‏کردند. بدیع‏الزمان فروزانفر در کتاب تاریخ ادبیات ایران می‏نویسد: «خیام به عداوت علمای ظاهر فوق‏العاده مبتلا بود و ظاهراً به واسطۀ همین دشمنی که مابین او و علمای ظاهر اتفاق افتاد، خیام را به صفات بد از قبیل سوء خلق و ضنت در تعلیم معرفی کرده‏اند.» ص۳۲۰

 علامه شبلی نعمان در شعرالعجم به روایت از تاریخ الحکما از جمال‏الدین قفطی می‏نویسد: «خیام بیشتر به تدریس فلسفه می‏پرداخت و ناشر افکار و عقاید فلاسفۀ یونان بود و آزادانه اظهار عقیده می‏نمود و این در عوام سوء تاثیر بخشیده عالم نمایان او را به الحاد و زندقه متهم ساختند و قصد قتل او نمودند و لذا مجبور به سفر حج گردید، در مراجعت به بغداد آمد، جمعی برای تحصیل حکمت دورش جمع شدند؛ ولی او قبول نکرد تا بعد از چندی به وطن خویش بر گشت.» ص ۱۷۹

 به قول دکترذبیح الله صفا در جلد دوم تاریخ ادبیات در ایران، نخستین اثری که در آن از خیام یاد شده، چهار مقالۀ عروضی سمرقندی است. آن جا که عروضی خیام را در کوی برده فروشان بلخ در ۵۰۶ هجری دیدار کرده و در چهار مقاله این ماجرا را این گونه می‏نویسد: «در سنۀ ست خمس مایه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابوسعید جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجه الحق عمر شنیدم که او گفت: گور من در موضعی باشد که هر بهار شمال بر آن گل افشان می‏کند.» ص ۱۰۲

در پیوند به سال خاموشی او نیز قول یک دستی وجود ندارد. سال خاموشی او را ۵۰۹، گاهی هم ۵۱۷ نوشته اند؛ اما زمانی که عروضی سمرقندی به سال ۵۳۰ به نیشابور می‏رود آگاهی می‏یابد که خیام چند سال پیش از رسیدن او به نیشابور خاموش شده است. او در چهارمقاله در این پیوند نوشته است:

« در سنۀ ثلاثین به نشابور رسیدم. چهار ( چند- سال ) بود که آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینه‌ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او یمن نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زرد آلو سر از باغ بیرون کرده، و چندان برگ و شگوفه بر خاک او ریخته بود که او در زیر گل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد…» ص ۱۰۰- ص ۱۰۱

نتیجه‏یی که از تاکید عروضی بر چهار (چند – سال) به دست می‏دهند، این است که احتمال دارد که خیام به سال ۵۲۶ یا ۵۲۷ به تعبیر خودش با هفت هزار ساله گان سر به سر شده باشد. با این همه بیشترینه خاموشی او را ۵۱۷ نوشته‏اند. تا جایی که روشن است این کتب و رساله‏ها را از حکیم عمر خیام نیشابوری می‏دانند:

•  جبر و مقابله به عربی

•  ترجمۀ شرح مشکلات اقلیدس در مصادرات هندسه به عربی

•  ترجمۀ فارسی از خطبۀ عربی ابن سینا

•  کون و تکلیف به عربی

•  جواب سه سوال به عربی

•  اوصاف موصوفات به عربی

•  رسالۀ وجود به عربی در دو روایت

•  کلیات وجود به فارسی

•  تربیع دایره به عربی

• ترازوی آبی در وصف قسطاس المستقیم

• رسالۀ در نسبت‌های موسیقی

• نوروزنامه

پیش از این که وارد بحث‌های بیشتری شویم این نکته را باید همین جا یاد آوری کنیم که به جز از یکی دو مورد دیگر در مقدمۀ تمام این آثار از نویسنده‏ای به نام عمربن ابراهیم خیامی یاد شده است.

خیام یا خیامی

در پیوند به حکیم عمر خیام استاد محمد محیط طباطبایی در کتاب « خیامی یا خیام» که در ۱۳۷۰ خورشیدی در تهران انتشار یافته رشته موضوعاتی را به میان می‏آورد که می‏تواند بنیاد بسیاری از باورداشت‌ها را در پیوند به حکیم عمر خیام که ما او را هم به نام شاعر و هم به نام حکیم، فیلسوف و ستاره شناس می‏شناسیم، مورد پرسش قرار دهد.

او می‏نویسد که در سدۀ پنجم هجری حکیم ریاضی‏دان و مشهوری به نام عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری و شاعر فارسی گویی به نام علی بن محمد بن احمد بن خلف، معروف به خیام در خراسان می‏زیسته‏اند. به روایت او در این کتاب: «شهرت خیامی حکیم و عالم ریاضی در محافل خاور شناسی و علمی مغرب زمین از ۱۸۵۱ با انتشار رسالۀ جبر و مقابله او به دست وپکه با ترجمۀ فرانسوی آن صورت گرفت و آشنایی محدودی که از ۱۷۰۰ میلادی با معرفی او در کتاب تاریخ مذاهب ایران تالیف توماس هاید آغاز شده بود، در مقام یک منجم شریک در اصلاح تقویم و تاریخ ملک‏شاهی با نشر این رساله به اوج کمال خود رسید.» ص ۱۷

 او علی بن محمد بن احمد بن خلف خیام، را اهل بخارا می‏داند و باورمند است که او شاعر صاحب دیوانی بوده که به زبان پارسی و عربی شعر می‏سروده و شعرهای پارسی‏اش تا سدۀ هفتم در آذربایجان و خراسان شهرتی داشته است. نتیجه گیری استاد طباطبایی در پویند به حکیم عمر خیامی ریاضی‏دان و احمد ابن خلف خیام بخارایی چنین است که آن‌ها، دو شخصیت جداگانه‏اند که حکیم عمر بن ابراهیم خیامی فلیسوف با شعر و شاعری میانه‏ای نداشته است. او در کتاب خود نوشته است: «به طور خلاصه دریافتیم که ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری بنا بدان‏چه از یازده رساله و کتاب عربی منسوب به او و شهادت شش تن از ادبا و علما و شعرای معاصر او و روایت چند تن از مورخان و علمای نزدیک به زمان او معلوم می‏شود خیامی و نه خیام بوده است.» ص ۲۷

 آن چه که در این پیوند می‏توان افزود این است که شهرت بی‏مانند حکیم عمر خیامی فیلسوف و ستاره شناس نیشابوری بر زندگی، نام و نشان احمد ابن خلف خیام چنان سایه افگنده که همه شعر و شاعری او را نیز در خود جذب کرده است که این امر سبب شده است تا مردمان را چنان گمان افتد که گوینده این رباعی‏های آمیخته با شکاکیت‏های فلسفی، اعتراض به قشریت مذهبی و توصیف شراب از همین حکیم عمر خیامی نیشابوری است. بدین‏گونه ذهنیت تاریخی – ادبی روزگار همه شخصیت ادبی و فرهنگی احمد ابن خلف خیام را در وجود حکیم عمر خیامی نیشابوری مستحیل ساخته است.

استاد طباطبایی در کتاب «خیامی یا خیام» از کسی یاد می‏کند به نام عبدالرزاق ابن فوطی که کتابی داشته زیر نام «معجم القاب»، از این کتاب دو جزء آن از دست برد روزگار در امان مانده است. ابن فوطی در این بخش کتاب خود یاد کرده است که احمد بن خلف خیام، شاعری بوده که به پارسی و عربی شعر می‏سروده است. او می‏گوید: «اگر دست تصادف روزگار، عبدالرزاق ابن فوطی را به اسیری از بغداد به ایران و توران نمی‏آورد و افتخار صحبت خواجه نصیر و کتابداری کتابخانۀ بزرگ رصد خانۀ مراغه را نمی‏یافت و از کتاب بی نظیر معجم القاب او این دو جز ناقص موجود، باقی نمی ماند، امروز هیچ راه دیگری برای این که بدانیم نزدیک به روزگار خیامی فیلسوف، خیام شاعری هم وجود داشته است که دیوان شعر فارسی او در صدۀ هفتم میان مردم خراسان و آذربایجان مشهور و معروف بوده است وجود نداشت.» ص ۶۵

آن گونه که پیش از این گفته شد، نظامی عروضی در ۵۰۶ هجری با حکیم عمر خیام نیشابوری در بلخ دیداری داشته که از او به نام‌های حجه الحق عمر و خواجه امام عمر یاد می‏کند. روایت عروضی بر می‏گردد به دانش ستاره‏شناسی و پیش‏گویی‏های حکیم و هیچ گونه اشاره‌یی به جایگاه شاعری او ندارد. عروضی خاطرۀ این دیدار را در مقالۀ سوم مربوط به نجوم بیان می‏کند، نه در مقالۀ مربوط به شعر و شاعران. به همین گونه شمار دیگری از حکیمان دورۀ سلجوقی زمانی که از حکیم عمر نیشابوری ستایش می‏کنند، هیچ گونه اشارۀ به شعر و شاعری او ندارند.

تمام پژوهش‏های که در پیوند به حکیم عمر خیامی و احمد ابن خلف خیام صورت گرفته این نتیجه را به میان می‏آورد که این دو شخصیت جدا گانه‏یی هستند. نخستین حکیم، ستاره شناس و اهل نیشابور و دومی شاعر و اهل بخارا. این شاعر همان گونه که گفته شد در سده‏های پنجم و ششم از شهرتی بر خوردار بود که بعدا در زیر چنبرۀ شهرت حکیم عمرخیامی قرار گرفته و در پایان سدۀ ششم و آغاز سدۀ هفتم کاملا نام و نشان او و شاعری او به حکیم عمر خیامی انتقال می‏یابد. چنین است که به شخصیت فلسفی حکیم عمر خیامی بعد دیگر که شاعری است، نیز افزوده می‏شود. به باور استاد طباطبایی شهرت امام فخر و نفوذ کلام نجم الدین رازی از سدۀ هفتم به بعد دایرۀ شهرت عمر خیام را به رباعی‏گویی تا زمان ما وسعت بخشیده است. برای آن که آن دو از نخستین کسانی‏اند که رباعی‏هایی را به نام عمر خیام در کتاب‏های خود ثبت کرده‏اند. پنداشته می‏شود زمانی که آن‏ها در پیوند به فلسفه‏گویی حکیم عمر خیامی و جایگاه فلسفه بحث‏هایی داشته‏اند، به سبب شهرتی که آن حکیم داشته آن رباعی‏ها را به نام عمر خیام ثبت کرده‏اند.

امام فخر رازی، نجم الدین رازی و جوینی از نخستن نویسند‌گان و دانشمندانی‏اند که رباعی‏هایی را به نام عمر خیام در آثار خود ثبت کرده‏اند. چنان که نجم الدین رازی، ضمن آن که دو رباعی منسوب به خیام را در کتاب خود مرصادالعباد (تالیف ۶۲۰) می‏آورد، خیام را دهری و سرگشته می‏خواند. او آن جا که در رابطه به سلوک صوفیانه سخن می‏گوید و باور دارد که ثمرۀ نظر ایمان است و ثمرۀ قدم عرفان، از اهل فلسفه این گونه یاد می‏کند: «بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که از این دو مقام محروم‏اند و سر گشته و گم‌گشته تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است، و آن عمر خیام است، از غایت حیرت در تپۀ ضلالت او را از این جنس بیت‌ها می‏باید گفتن و اظهار نابینایی کردن:

 در دایره‏ای کامدن و رفتن ماست

او را نه بدایت، نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

*

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

باز از چه قبل فگندش اندر کم و کاست

گر زشت آمد این صور، پس عیب که راست

ور خوب آمد خرابی از بهر چراست

برگزیدۀ مرصادالعباد، ص ۴۷

البته پیش از نجم رازی، امام فخر رازی در رساله‏ای که در پیوند به معاد و رستاخیز سخن می‏گوید از عمر خیام یاد می‏کند و این رباعی را از او نقل کرده است:

دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست

باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست

گر خوب نیامد این بنا عیب کراست

ورخوب آمد این خرابی از بهر چراست

اما امام فخر در رسالۀ اسرار مودعه از ابن الخیام یاد کرده و همین رباعی را به نام او ثبت کرده است. فخر رازی راجع به امر معاد در بیان آفرینش و باز گشت در این رساله اظهار حیرت می کند و می گوید که ابن الخیام این معنی را به فارسی منظوم کرده است: «دارنده چو ترکیب چنین خوب…»

 نجم الدین رازی که پس از امام فخر رازی به تثبت رباعی‏های خیام پرداخته، پنداشته می‏شود آن گاه که او به این دو رباعی ابن خیام دست یافته، به سبب شهرتی که عمر خیامی در آن روزگار داشته پنداشته که این رباعی‏ها از حکیم عمرخیام است و بدین‏گونه هر دو را به نام عمرخیام به ثبت رسانده است. با این حال هنوز در انتساب این رباعی‏ها به ابن خیام تردید وجود دارد، چنان که گفته شده است که این رباعی‏ها در مجموعۀ شعرهای بابا افضل که معاصر امام فخر بوده و هم چنان در میان رباعیات امیر محمد و مهستی دیده شده‏اند.

رباعیات خیام در کلیت خویش تجلی‌گاه روشنی‏اند از اندیشه‏های فلسفی در پیوند به زندگی، جهان و آن سوی هستی است. شاعر پیوسته ذهنی دارد لبریز از پرسش که می‏خواهد نه تنها راز زندگی بلکه راز مرگ، قضا و قدر را نیز بداند و چنین است که گاهی پرسش‏هایی را مطرح می‏کند که قشریون مذهبی و علمای ظاهربین را خوش نمی‏آید. از این جا می‏توان به این نتیجه دست یافت که اگر از این رباعی‏ها از ابن خلف خیام است، پس او هم باید مردی بوده باشد دانا به فلسفه، حکمت و علوم دیگر. تا جایی که دیده شده است، در پیوند به این بعد شخصیت او اطلاعاتی در دست نیست.

نوروزنامه و دید‌گاه‌ها

تا جایی که روشن است در سال ۱۳۰۷ خورشیدی پیوست به کتاب‏ها و رساله‏هایی که به کتاب‌خانۀ عمومی برلین منتقل شد، یکی هم رسالۀ پنجاه و شش صفحه‏یی بوده به نام «نوروز نامه» که درمقدمه آن نویسنده «خواجۀ حکیم فیلسوف الوقت سید المحققین ملک الحکما عمربن ابراهیم الخیام» معرفی شده است. به گفتۀ استاد مجتبی مینوی این رساله را بعداً میرزا محمد آقا خان قزوینی تصویر برداری کرده و به وزارت معارف ایران فرستاده است. استاد مجتبی مینوی بعدا آن را با دیباچه و توضیحاتی در سال ۱۳۱۲ در تهران به نشر رساند. ظاهراً تا آن زمان بحث‌هایی اندرباب رسالۀ نوروزنامه در حلقات ادبی ایران و دیگر کشورهای فارسی زبان به گونۀ جدی وجود ندشته است. ظاهرا نویسنده، این اثر را به سبب خواهش یکی از دوستان خود نوشته است. چنان که در مقدمۀ آن می‏خوانیم: «دوستی که بر من حق صحبت داشت و در نیک عهدی یگانه بود از من التماس کرد که سبب نهادن نوروز چه بوده است و کدام پادشاه نهاده است، التماس او را مبذول داشتم و این مختصر جمع کرده آمد به توفیق جل جلاله»

از همان آغاز نشر نوروزنامه پیوسته دوگونه دیدگاه در پیوند با آن وجود داشته است. شماری از پژوهش‌گران با دیدگاه‏های نزدیک به یقین آن را منسوب به حکیم عمر خیام که نام تغییر یافتۀ حکیم عمر بن ابراهیم خیامی نشابوری است، دانسته اند. البته شمار دیگری از پژوهشگران پیوسته به آن با شک و تردید نگاه کرده اند؛ اما استاد مجتبی مینوی که نوروزنامه را از روی یگانه نسخۀ موجود در کتاب‏خانۀ برلین به نشر رسانده پس از بیان ویژگی‏های کتاب باورمند است که نوروزنامه جز از حکیم عمرخیام از کس دیگری بوده نمی‏تواند. او در دیباچۀ نوروزنامه می‏نویسد: «کلیۀ این ممیزات (از حیث زمان و مکان تالیف و طرز فکر و انشای سادۀ لطیف بی‏تکلف) در هر کتابی جمع شد اگر در خود کتاب هم تالیف آن به خیام نسبت داده نشده باشد من آن را از خیام می‏دانم. چرا ندانم؟… چه کسی را جز خیام می‏توان یافت که با او هم‌عصر بوده باشد و چنین رساله‏ای را نوشته باشد آن‌گاه این قدر گذشت کرده باشد که نام خیام بر آن بگذارد؟ بالاخره این کتاب موجود است و صریحاً از تالیف خیام خوانده شده و براهین نیز بر صحت این تصریح دارند. پس تا دلایل دندان شکن بر بطلان آن نسبت اقامه نشود هیچ کس را به تصاحب آن سزاوار تر از حکیم عمر خیام نیشابوری نمی‏شماریم.»

همان قدر که مجتبی مینوی در انتساب این کتاب به خیام باورمند است و تردیدی در زمینه ندارد، استاد محیط طباطبایی در این مورد تردید دارد، شاید هم بهتر باشد بگویم که به یقین رسیده است که این کتاب به هیچ صورت از حکیم عمرخیامی نیشابوری نیست. او در کتاب خود « خیامی و خیام » با باور کامل می‏نویسد که نوروزنامه به هیچ صورت از حکیم عمر خیامی نیشابوری نیست؛ بلکه از شاعر و طبیی بوده بوده به نام عبدالرافع هروی که در پیوند به نوروز هدایا و مراسم نوروز و مسایل مربوط به برگزاری عید نوروز نوشته شده است. او می گوید که در جریان پژوهش‌های خود در این موضوع در تذکرۀ لباب الاباب عوفی که از شاعران سدۀ سوم تا سدۀ ششم هجری را در بر می گیرد از این شاعر یاد شده که رساله یی هم به نام رسالۀ نوروزیه تالیف کرده است. بزرگترین انتقاد طباطبایی بر بخش نجومی نوروزنامه است و می گوید که نویسنده از فن نجوم کمترین اطلاعی نداشته و قادر به تشخیص صحیح از نا صحیح در این فن نبوده است. ص ۱۳

 نویسندۀ نوروزنامه در آغاز کتاب به بیان جشن نوروز می‏پردازد و کشف حقیقت نوروز، منشأ و تاریخ آن و این که این جشن از روزگار کدام پادشاه به یادگار مانده است و چرا آن روز را نوروز گفته اند: «اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بوده یکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبان‏روز باول دقیقۀ حمل باز آید بهمان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن پدید آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند، و قصۀ آن چنان است که چون کیومرت اول از ملوک عجم به پادشاهی بنشست خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند، بنگریست که آن روز بامداد آفتاب باول دقیقۀ حمل آمد، موبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاریخ از این جا آغاز کنند، موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند. » ص۲

در نوروز نامه در ادامه می خوانیم: « چون کیومرت این روز را آغاز تاریخ کرد هر سال آفتاب را (و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد و شصت و پنج روز) بدو انزوا قسمت کرد هر بخشی سی روز، و هریکی را از آن نامی نهاد. به فرشتۀ باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی ایشان را بر عالم گماشته است، پس آنگاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزیست سال بزرگ نام کرد و به چهار قسم کرد، چون چهار قسم ازین سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد، و بر پادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک به جای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال، هرکه روز نوروز جشن کند و به خرمی بپیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد.» ص ص ۴- ۵

بدین‏گونه نویسنده به توضیح پیدایی جشن نوروز می‏پردازد. ریشه‏های اسطوره‏ای و تاریخی آن را جستجو می‏کند. در پیوند به نام گذاری دوازده ماه سال و مفهوم ماه‌ها اطلاعاتی را ارائه می‏کند که هر کدام مفهومی دارد و به نام دوازده فرشته‏ای که در زمین و آسمان در مبارزۀ همیشه‌گی در برابر اهرمنان قرار دارند، این گونه نام‌گذاری می‏شوند: فروردین ماه، اردبهشت ماه، خردادماه، تیرماه، مردادماه، شهریورماه، مهرماه، آبان ماه، آذرماه، دی ماه، بهمن ماه، و اسفندارماه.

در کتاب « خیامی یا خیام» ، استاد محمد محیط طباطبایی نوروزنامه را به گونۀ فشرده به دو بخش اصلی و دو بخش فرعی دسته بندی کرده است. دو بخش اصلی در برگیرندۀ «تاریخچۀ نوروز و « آیین نوروز» است. دو بخش فرعی به بیان «خاصیت و فایدۀ پیش‌کش‌های نوروز» و « آیین جهان‌داری ملوک عجم» می پردازد. طباطبایی از این چهار بخش، بخش چهارم را ابداً مربوط به موضوع کتاب نمی‏داند و در کلیت بحث های فرعی کتب را گسترده‏تر از بحث اصلی آن می داند. ص ۲۰۴٫ چنان که دریک بررسی کوتاه می توان به این نتیجه دست یافت.

نوروز نامه نثر ساده و روان دارد. دارای ترکی‏های آهنگین. از تعقید و تکلف ادبی به دور است و برخوردار از حد بلند فصاحت و بلاغت که چنین ویژگی‏هایی همراه با رشته حکایت‌ها که توانسته است علاقه و توجه خواننده را به خود جلب کند. به همین دلیل این اثر را پیوسته از شمار متن‌های مهم ادبی سدۀ ششم هجری دانسته‏اند و از همان زمانی که انتشار یافته تا کنون یکی از سرچشمه‏ها در پیوند به پیدایی نوروز و آیین برگزاری آن بوده است. حال این اثر از هرکسی که باشد امروزه به یکی از کتاب‏های قابل توجه در نثر کلاسیک ادبیات پارسی بدل شده و سده های درازی را راه زده و به ما رسیده است که می‏توان در آن به گونه‏ای به بینش‏های اسطوره‏ای و تاریخی در رابطه به نوروز وآیین آن بر خورد. نویسنده در بیان پییش‌کش‌های نوروزی به پادشاهان ما را به چگونه‏گی و کیفیت چنین پیش کش‌هانیز آشنا می‏سازد.

چگونه‌گی رباعیات خیام

اساساً رباعی یکی از انواع کهن شعر پارسی ‌است. می‏توان آن را گونه‏ای کوتاه سرایی در شعر پارسی خواند. شماری را باور بر این است که در زبان پارسی نخستین شاعری که رباعی سروده رودکی سمرقندی است. گذشته از این گاهی او را بنیان گذار رباعی نیز دانسته‏اند. بر بنیاد این نظر رباعی از آفرینش‏های شاعران خراسان اسلامی‌ست که بعداً به شعر عرب راه پیدا کرده است؛ با این حال پژوهش‌های اخیر نشان می‏دهد که رباعی پیش از رودکی به گونۀ ترانه‏های عامیانه در میان مردم رواج داشته و فکر می‏شود که شکل تکامل یافتۀ یکی از انواع شعری پیش از اسلام است. رباعی از همان نخست، محتوای صوفیانه و عاشقانه داشته که نه تنها در حلقات صوفیانه خوانده می‏شده؛ بلکه زبان حال عاشقان نیز بوده است که بعداً عمر خیام از قالب رباعی بیشتر در جهت بیان اندیشه‏ها و دریافت‏های فلسفی خود استفاده کرد.

در کتاب برخی بررسی‌ها، احسان طبری می‏نویسد: «خیام رباعی فلسفی را حربۀ بیان افکار خود قرار داد و از شگفتی‌های ادبیات ما یکی آن است که شکل رباعی را نخستین حکما و عرفای ما در دوران پس از اسلام متناسب‏ترین شکل شعری برای بیان نظریات خویش می‏شمردند و ابونصر فارابی معروف به معلم ثانی و شیخ الرییس ابوعلی سینا و غزالی و طوسی و شیخ ابوسعید ابوالخیر و خواجه ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری، خواجه نصیرالدین محقق طوسی و بسیاری دیگر هریک رباعیات فلسفی ظریفی سروده‏اند و بدون شک در این زمینه خیام از جهت فصاحت سخن و عمق معانی پیشی گرفته است.» ص ۲۱۲

در پیوند به رباعی‏های خیام در کتب و رساله‌هایی که تا سدۀ هفتم و هشتم هجری نوشته شده‏اند شمار رباعی‏های او را ۵۷ رباعی گفته‏اند. محمد علی فروغی و دکتر قاسم در مقدمه‏ای که بر مجموعۀ رباعیات خیام نوشته اند روی هم رفته شمار رباعی های او را ۶۶ رباعی دانسته‏اند که بعداً به ۱۷۶ رباعی می‏رسد؛ اما شمار این رباعی‏ها از سدۀ ششم تا سدۀ نهم پیوسته رو به افزایش بوده است. چنان که گاهی گفته شده است که شمار این رباعی ها به چند صد و حتا به قول فروزانفر در تاریخ ادبیات ایران به یک هزار و دوصد رباعی می‏رسد.

اما باورها چنین است که همه این رباعی‌ها سروده های خیام نیستند؛ بلکه مجموعه‌ای است از افکار فلسفی شاعران گوناگون که آن‏ها را ندانسته به عمرخیام نسبت داده اند. شهرت حکیم عمرخیام به فلسفه گویی و چگونه‌گی بینش‏های فلسفی او در پیوند به اسرار هستی و مرگ و شکاکیت فلسفی و توصیف شراب، شاید سبب شده است تا هر جا رباعی‏هایی را که با چنین ویژ‌گی‏هایی در رساله‏ها و جنگ‏های شعری دیده شده‏اند به او نسبت داده‏اند. چنین امری است که دامنۀ انتساب این گونه رباعی‏ها به او را افزایش داده است.

 رباعی‏های خیام می‏توانند گسترده‏ترین تجلی‌گاه اندیشه‏های فلسفی او باشند. وقتی رباعی‏های او را می‏خوانی خود را با حکیم، فیلسوف، ستاره شناس و ریاضی‏دانی رو به رو می‏بینی که پیوسته در تلاش شناخت هستی است. می‏خواهد به اسرار پیدایی جهان و آن سوی هستی دست یابد و برای آن که بداند در آن سوی طبیعت چه چیزی وجود دارد بی قرار است.

عمر خیام در رباعی‏های خود انسانی است اندیشمند، با شکاکیت فلسفی که چنین اندیشه‏هایی در روزگار او خود گونه‏ای اندیشه‌های مبارزه جویانه بوده است که می‏توانست حساسیت‏های مذهبیون و علمای قشری را برانگیزد. خیام در حالی در پیوند به رازناکی جهان و آن سوی جهان پرسش‏هایی را مطرح می‏کند که مذهبیون باورمند نیستند که چیز کشف ناشده‏ای در پیوند به هستی انسان و سرنوشت او پس از مرگ برجای مانده باشد! این تناقض دیدگاه‌ها بود که عمرخیام را پیوسته با مشکلاتی رو به رو می‏کرد که گاهی زندقش می‏خواندند و گاهی ملحد. شاید چنین بود که گفته‏اند او در سالیان اخیر زندگی از چنین فلسفه گویی‏ها و فلسفه پردازی‏ها دوری اختیار کرد.

 خیام با همین رباعی‏هایش همان گونه که گفته شد، نه تنها در قلمرو گسترده شعر پارسی از شمار بزرگان است؛ بلکه امروزه یکی از شناخته‏شده‏ترین شاعر خراسان در سطح جهان نیز هست. همین جا باید گفت که شهرت جهانی عمرخیام بیشتر به ترجمه های شاعر اسکاتلندی ادوارد فیتزجرالد (۱۸۰۹-۱۸۸۳) بر می‏گردد. این شاعر نخستین بار رباعی‏های خیام را در ۱۸۵۹ که شامل ۷۵ رباعی بود به زبان انگلیسی ترجمه کرد که در چاپ های بعدی به شمار رباعی ها افزود و رسید به ۱۰۱ رباعی. این ترجمه به زبان انگلیسی سبب شد تا بعدا این رباعی‏ها به زبان‏های دیگر غربی نیز ترجمه شوند. البته ترجمه فیتز جرالد نوعی باز آفرینی رباعیات خیام است. یعنی جرالد بیشتر به محتوای رباعی‏ها نظر داشته تا به ساختار و واژگان. او به گونه‏ای رباعی‏ها را انتخاب کرده است که از نظر محتوا نیز با هم پیوندی داشتند که این پیوند سبب شد تا این ترجمه به گونۀ یک منظومۀ بلند انگلیسی در آید. در گزارش‏‌ها آمده است که این ترجمه بعدا با چنان استقبالی در میان مردمان بریتانیا رو به رو شد که سربازان انگلیسی در جنگ نخست جهانی آن گاه که به میدان‌های نبرد می‏رفتند رباعیات خیام را زمزمه می‏کردند.

نکتۀ آخرینی را که در این پیوند می‏خواهم بگویم، این است که دیگر شکی نیست که تمام رباعی‏هایی که به نام عمرخیام گرد آمده‏‏اند، از او نیستند. پس در این صورت در گزینۀ ترجمه شدۀ فیتزجرالد نیز می‏تواند دست کم رباعی‌های دیگر شاعران فلسفه گوی و فلسفه پرداز نیز شامل باشد.

نکتۀ آخرین دیگر این که تا دامنۀ پژوهش‌های استاد محمد محیط طباطبایی را در پیوند به حکیم عمر خیام نیشابوری، اندیشه، شعر و شاعری او می نگریم، می‏توانیم بر این گفتۀ او تأمل کنیم که این حکیم عمر خیام همان ابوالفتح بن ابراهیم خیامی نیشابوری است. فیلسوف، ریاضی دان و ستاره شناسی که شعر و شاعری احمد بن خلف خیام بخارایی را به او پیوند زده‏اند. چنین نتیجه گیری می‏تواند در نگاه نخست تردید و حیرت شماری را بر انگیزد برای آن که از همان سده‏های ششم و هفتم این رباعی‌‏ها به نام حکیم عمر خیام خوانده شده است.

نوروز وجای‌گاه آن در هم‌گرایی منطقه‏ای

نوروز در کلیت سیمایی دارد دو گونه. نخست سیمای اسطوره‏ای نوروز و دو دیگر سیمای تاریخی آن؛ این امر نشان می دهد که نوروز این مسافر سبز قبا، هزاران سال است که از سرزمین های پر ابهام اسطوره به سوی تاریخ گام برداشته و رسیده است تا روزگاران ما. من باور دارم که تا تاریخ است و زندگی و رستاخیز طبیعت این مسافر هم‌چنان راه خواهد زد. ظاهرا او در سرزمین‏های اسطوره آسوده‏تر گام برداشته است، برای آن که در سرزمین‏های پرهیاهو و خون آلود تاریخ گاه گاهی در کوچه‏های تنگ تعصب او را سنگ باران کرده‏اند. چنان که هم اکنون شماری سنگ در فلاخن تعصب گذاشته و او را در زاد‌گاهش سنگ باران می کنند. با این حال این رهرو سبز قبای نقره یین گیسو هوای ایستادن ندارد؛ بلکه او هم‌چنان به سفر جاودانۀ خویش ادامه می دهد. در پیوند به چهرۀ اسطوره‏ای نوروز سخنان فراوانی رفته است و اما بیشتر روایت‏ها چنین است که جشن نوروز از دوران جمشید یا یما پادشاه، یکی از شاهان پیشدادی بلخ به یادگار مانده است. من این جا به بحث گسترده در پیوند به نوروز و آیین بر گزاری آن نمی‏پردازم؛ بلکه می خواهم بگویم این جشن و این یاد گار نیاکان می‏تواند در این حوزۀ بزرگ تمدنی ما چنان پل پیوندی باشد در میان تمام کشورها و ملت‏هایی که در این حوزۀ تمدنی زیست می‏کنند و هر کدام به گونه‌یی در آن شریک‏اند.

افغانستان بخشی ازیک حوزۀ بزرگ تمدنی است. امروزه این حوزۀ بزرگ تمدنی به کشور‌های گوناگونی بخش‌بندی شده است. در پیوند به تمام داشته‏های فرهنگی و تمدنی این حوزه می‏توان گفت که این داشته‌ها به همه آن کشورهایی تعلق دارد که از همین حوزه برخاسته اند. هیچ کشوری نمی‏تواند ادعا کند که به تنهایی پدید آورندۀ این همه فرهنگ و مدنیت گسترده است. همه کشور‌های این حوزه در تمام پدیده‌های فرهنگی و تمدنی این حوزه شریک‏اند. این اشتراک منافع فرهنگی و تمدنی خود می‏تواند زمینه‏های بیشتر تفاهم وهم‌گرایی منطقه‏ای را در این حوزه پدید آورد.

یکی از این اشتراکات در منطقه همانا جشن نوروز است. جشن یک حوزۀ بزرگ تمدنی، وقتی این جشن به یک حوزه متعلق است، پس تنها جشن این یا آن کشور نیست؛ بلکه جشن همه‌گان است. من این جا کشورهای این حوزۀ بزرگ تمدنی را می‏خواهم به نام کشورهای حوزۀ نوروز یاد کنم.

در افغانستانِ سالیان پسین تا نوروز با سرود سبز خوش از شهرها و دهکده‏ها، می‏گذرد شماری آن را سنگ باران می‏کنند. طالبان هرگونه جشن نوروز را حرام اعلام کردند، پیش از آن در دوران مجاهدان نیز نوروز رنگ و بویی نداشت، در سال‏های اخیر شماری می‏خواهند نوروز را از حوزۀ فرهنگی افغانستان حذف کنند. گاهی کسانی آن را جشن گبرکان می‏دانند و شمار دیگر با سبک مغزی آن را جشن بیگانگان می‏خوانند! گاهی هم تلاش شده است تا با نام گذاری‌های دروغین، سیمای راستین نوروز را جعل کنند!

از این نقطه نظر نوروز در افغانستان به مانند شماری از ساحات باستانی و بناهای تاریخی در خطر نابودی قرار دارد. هنوز این هراس وجود دارد که شماری از افراد و حتا بلند پایه گانی می‏خواهند آن را چنان تندیس‏های بودا در ذهن تاریخ متلاشی سازند. این در حالی است که نوروز این سبزینه پوش فرخ پی، در این سرزمین و همه کشورهای این حوزه پیش از تاریخ نفس کشیده است. او از سرزمین‏های ابهام آلود اسطوره‌ها می آید و منزل‌های دوری را در تاریخ پشت سرگذاشته و به ما رسیده است. شاید افغانستان در این زمینه نیاز داشته باشد تا گروه‏های دفاع از نوروز باستان و دیگر جشن ها و افتخارات باستانی را نیز پایه گذاری کند!