پرتو نادری
شناسنامه و جایگاه علمی
شاید بتوان گفت که عمرخیام یکی از کمسراترین شاعران زبان پارسی است. یگانه شاعری که با معدود رباعیهای خویش نه تنها تمام حوزۀ گسترده زبان پارسی را در نوردیده؛ بلکه امروزه یکی از بزرگترین شاعران پارسی گوی در سطح جهان نیز معرفی شده است. نام او با رباعی چنان پیوند دارد که نام مولانا با مثنوی. شاعری که با همین رباعی های معدود به چنان پیروزی دست یافته است که از او در کنار بلند ترین قله های شعر پارسی نام برده می شود.
این نکته روشن است که شعر و شاعر تنها بخش کوچکی از طیف گستردۀ شخصیت علمی و فرهنگی خیام را تشکیل می دهد؛ اما امروزه شهرت او به شاعری و تاثیر گذاری او بر رباعی سرایی از همان سدۀ ششم هجری بدینسو، سبب شده است تا به ابعاد دیگر شخصیت علمی و فلسفی او کمتر توجه شود.
بدیع الزمان فروزانفر درکتاب تاریخ ادبیات ایران (بعد از اسلام تا پایان تیموریان) مینویسد: «ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری؛ در این که اسم او عمر و کنیۀ او ابوالفتح و نام پدرش ابراهیم بوده، هیچ گونه شک و شبهه نیست… در مولد او مابین مورخین اختلاف است. بعضی او را از قریۀ شمشاد بلخ و بعضی از قلعۀ بسنگ استرآباد دانستهاند و اصح اقوال آن است که خاندان او در نیشابور وطن داشته و خود او نیز در آن شهر متولد شده است.» ص ۳۱۹
علامه شبلی نعمانی در شعرالعجم آورده است که پدر او شغل خیمه دوزی داشت، از این سبب او را خیام گویند. خیام به مفهوم خمیه نشین، خیمهدوز و خیمهفروش آمده است که اگر پدر او چنین شغلی داشته پس باید او را خیامی میگفتند.
به همین گونه دکتر ذبیح الله صفا از قول ابوالحسن علی بن زید بیهقی، که او خود خیام را در ایام جوانی ملاقات کرده بوده مینویسد: «الدستور الفیلسوف حجه الحق عمر بن ابراهیم الخیام در نیشابور ولادت یافته و نیاکان او هم از آن شهر بودهاند و او خود تالی ابوعلی در اجزاء علوم حکمت بود جز آنکه خویی تند داشت، ذکای او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابی را خواند و حفظ کرد و چون به نیشابور باز گشت آن را املاء نمود و بعد از آن که املاء او را با نسخۀ اصل مقابله کردند بین آن ها تفاوت بسیار ندیدند.» تاریخ ادبیات در ایران، ج دوم، ص ۵۲۴
تاریخ تولد او نیز برای ما روشن نیست، اما باورها بیشتر چنین است که حکیم خیام در نیمۀ نخست سدۀ پنجم هجری در نیشابور چشم به جهان گشوده است. استاد محمد محیط طباطبایی در کتاب «خیامی یا خیام» تاریخ تولد او را ۴۲۷ خورشیدی تخمین میزند. در پیوند به رویدادهای دوران کودکی خیام و این که او چگونه و نزد کدام یک از استادان به آموزش فلسفه، حکمت، ریاضیات، طب و ادبیات پرداخته است، چیزهای بیشتری نمیدانیم؛ اما به روایت تاریخ ادبیات در ایران، خیام در رسالۀ «کون و تکلیف» ابن سینا را استاد خود خوانده است: «…و معلم من افضل المتاخرین شیخ الرییس ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجته…»
ابن سینا به سال ۴۲۸ خاموش شده است، اگر این گفته خیام تنها گونهای ادای احترام به معنویت او نباشد، پس در این سالها خیام باید جوانی بوده باشد برومند که با در نظر داشت سال خاموشیاش زندگی درازی داشته است. به هر حال او در فلسفه از ابن سینا پیروی میکرد و به او چنان اراده و باوری داشت که هیچ گونه اعتراض مخالفان را بر گفتههای ابن سینا نمیپذیرفت.
خیام در نیمۀ سدۀ پنجم هجری در همه شهرهای خراسان بزرگ به شهرت گستردهیی دست یافته بود؛ او را از شمار بزرگان ستاره شناسی می دانستند. حتا پنداشتهاند که شاید او در ریاضیات نسبت به ابوعلی سینا برتریهایی داشته است. در طبابت نیز دستی داشت، چنان که گاه گاهی او را به درمان پادشاهان نیز فرا میخواندند. خیام در سال ۴۶۷ در پایهگذاری رصد خانۀ ملک شاه سلجوقی سهمی داشت و به همین گونه تقویمی خورشیدی را که به نام تقویم جلالی نیز یاد میشود و در افغانستان امروزی و ایران امروزی کاربرد دارد، در هم کاری با شماری از دانشمندان هم روزگار خود پایه گذاری کرده است. او ندیم ملک شاه سلجوقی بود و قراری که گفته شده است شمس الملوک خاقان سمرقند او را با خود بر تخت مینشاند. شمس الملوک در میان سالهای۴۶۰ تا ۴۷۰ خاقان سمرقند بود. پس خیام باید در همین سالها به دربار او رفته باشد. با این همه او در روزگار خود به شاعری شهرتی نداشت. آن گونه که گفتهاند او این رباعیها را به هدف بیان اندیشههای فلسفی خود می سروده نه این که میخواسته است پرچم شعر و شاعری بر افرازد. چنین است که شهرت او در روزگارش بر می گردد به ابعاد دیگر شخصیت او، یعنی دانش او در فلسفه، حکمت، ستاره شناسی، ریاضیات ، طب و موضوعات دیگر. فلسفهگویی و فلسفهنگری خیام در روزگاری که گونهای فلسفه ستیزی خراسان بزرگ را فراگرفته بود، و تنک اندیشان اهل فلسفه را دهری و زندق میخواندند، برای او مشکلاتی را پدید میآورد، چنان که او را به بی دینی و الحاد متهم میکردند. بدیعالزمان فروزانفر در کتاب تاریخ ادبیات ایران مینویسد: «خیام به عداوت علمای ظاهر فوقالعاده مبتلا بود و ظاهراً به واسطۀ همین دشمنی که مابین او و علمای ظاهر اتفاق افتاد، خیام را به صفات بد از قبیل سوء خلق و ضنت در تعلیم معرفی کردهاند.» ص۳۲۰
علامه شبلی نعمان در شعرالعجم به روایت از تاریخ الحکما از جمالالدین قفطی مینویسد: «خیام بیشتر به تدریس فلسفه میپرداخت و ناشر افکار و عقاید فلاسفۀ یونان بود و آزادانه اظهار عقیده مینمود و این در عوام سوء تاثیر بخشیده عالم نمایان او را به الحاد و زندقه متهم ساختند و قصد قتل او نمودند و لذا مجبور به سفر حج گردید، در مراجعت به بغداد آمد، جمعی برای تحصیل حکمت دورش جمع شدند؛ ولی او قبول نکرد تا بعد از چندی به وطن خویش بر گشت.» ص ۱۷۹
به قول دکترذبیح الله صفا در جلد دوم تاریخ ادبیات در ایران، نخستین اثری که در آن از خیام یاد شده، چهار مقالۀ عروضی سمرقندی است. آن جا که عروضی خیام را در کوی برده فروشان بلخ در ۵۰۶ هجری دیدار کرده و در چهار مقاله این ماجرا را این گونه مینویسد: «در سنۀ ست خمس مایه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابوسعید جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجه الحق عمر شنیدم که او گفت: گور من در موضعی باشد که هر بهار شمال بر آن گل افشان میکند.» ص ۱۰۲
در پیوند به سال خاموشی او نیز قول یک دستی وجود ندارد. سال خاموشی او را ۵۰۹، گاهی هم ۵۱۷ نوشته اند؛ اما زمانی که عروضی سمرقندی به سال ۵۳۰ به نیشابور میرود آگاهی مییابد که خیام چند سال پیش از رسیدن او به نیشابور خاموش شده است. او در چهارمقاله در این پیوند نوشته است:
« در سنۀ ثلاثین به نشابور رسیدم. چهار ( چند- سال ) بود که آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینهای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او یمن نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زرد آلو سر از باغ بیرون کرده، و چندان برگ و شگوفه بر خاک او ریخته بود که او در زیر گل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد…» ص ۱۰۰- ص ۱۰۱
نتیجهیی که از تاکید عروضی بر چهار (چند – سال) به دست میدهند، این است که احتمال دارد که خیام به سال ۵۲۶ یا ۵۲۷ به تعبیر خودش با هفت هزار ساله گان سر به سر شده باشد. با این همه بیشترینه خاموشی او را ۵۱۷ نوشتهاند. تا جایی که روشن است این کتب و رسالهها را از حکیم عمر خیام نیشابوری میدانند:
• جبر و مقابله به عربی
• ترجمۀ شرح مشکلات اقلیدس در مصادرات هندسه به عربی
• ترجمۀ فارسی از خطبۀ عربی ابن سینا
• کون و تکلیف به عربی
• جواب سه سوال به عربی
• اوصاف موصوفات به عربی
• رسالۀ وجود به عربی در دو روایت
• کلیات وجود به فارسی
• تربیع دایره به عربی
• ترازوی آبی در وصف قسطاس المستقیم
• رسالۀ در نسبتهای موسیقی
• نوروزنامه
پیش از این که وارد بحثهای بیشتری شویم این نکته را باید همین جا یاد آوری کنیم که به جز از یکی دو مورد دیگر در مقدمۀ تمام این آثار از نویسندهای به نام عمربن ابراهیم خیامی یاد شده است.
خیام یا خیامی
در پیوند به حکیم عمر خیام استاد محمد محیط طباطبایی در کتاب « خیامی یا خیام» که در ۱۳۷۰ خورشیدی در تهران انتشار یافته رشته موضوعاتی را به میان میآورد که میتواند بنیاد بسیاری از باورداشتها را در پیوند به حکیم عمر خیام که ما او را هم به نام شاعر و هم به نام حکیم، فیلسوف و ستاره شناس میشناسیم، مورد پرسش قرار دهد.
او مینویسد که در سدۀ پنجم هجری حکیم ریاضیدان و مشهوری به نام عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری و شاعر فارسی گویی به نام علی بن محمد بن احمد بن خلف، معروف به خیام در خراسان میزیستهاند. به روایت او در این کتاب: «شهرت خیامی حکیم و عالم ریاضی در محافل خاور شناسی و علمی مغرب زمین از ۱۸۵۱ با انتشار رسالۀ جبر و مقابله او به دست وپکه با ترجمۀ فرانسوی آن صورت گرفت و آشنایی محدودی که از ۱۷۰۰ میلادی با معرفی او در کتاب تاریخ مذاهب ایران تالیف توماس هاید آغاز شده بود، در مقام یک منجم شریک در اصلاح تقویم و تاریخ ملکشاهی با نشر این رساله به اوج کمال خود رسید.» ص ۱۷
او علی بن محمد بن احمد بن خلف خیام، را اهل بخارا میداند و باورمند است که او شاعر صاحب دیوانی بوده که به زبان پارسی و عربی شعر میسروده و شعرهای پارسیاش تا سدۀ هفتم در آذربایجان و خراسان شهرتی داشته است. نتیجه گیری استاد طباطبایی در پویند به حکیم عمر خیامی ریاضیدان و احمد ابن خلف خیام بخارایی چنین است که آنها، دو شخصیت جداگانهاند که حکیم عمر بن ابراهیم خیامی فلیسوف با شعر و شاعری میانهای نداشته است. او در کتاب خود نوشته است: «به طور خلاصه دریافتیم که ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری بنا بدانچه از یازده رساله و کتاب عربی منسوب به او و شهادت شش تن از ادبا و علما و شعرای معاصر او و روایت چند تن از مورخان و علمای نزدیک به زمان او معلوم میشود خیامی و نه خیام بوده است.» ص ۲۷
آن چه که در این پیوند میتوان افزود این است که شهرت بیمانند حکیم عمر خیامی فیلسوف و ستاره شناس نیشابوری بر زندگی، نام و نشان احمد ابن خلف خیام چنان سایه افگنده که همه شعر و شاعری او را نیز در خود جذب کرده است که این امر سبب شده است تا مردمان را چنان گمان افتد که گوینده این رباعیهای آمیخته با شکاکیتهای فلسفی، اعتراض به قشریت مذهبی و توصیف شراب از همین حکیم عمر خیامی نیشابوری است. بدینگونه ذهنیت تاریخی – ادبی روزگار همه شخصیت ادبی و فرهنگی احمد ابن خلف خیام را در وجود حکیم عمر خیامی نیشابوری مستحیل ساخته است.
استاد طباطبایی در کتاب «خیامی یا خیام» از کسی یاد میکند به نام عبدالرزاق ابن فوطی که کتابی داشته زیر نام «معجم القاب»، از این کتاب دو جزء آن از دست برد روزگار در امان مانده است. ابن فوطی در این بخش کتاب خود یاد کرده است که احمد بن خلف خیام، شاعری بوده که به پارسی و عربی شعر میسروده است. او میگوید: «اگر دست تصادف روزگار، عبدالرزاق ابن فوطی را به اسیری از بغداد به ایران و توران نمیآورد و افتخار صحبت خواجه نصیر و کتابداری کتابخانۀ بزرگ رصد خانۀ مراغه را نمییافت و از کتاب بی نظیر معجم القاب او این دو جز ناقص موجود، باقی نمی ماند، امروز هیچ راه دیگری برای این که بدانیم نزدیک به روزگار خیامی فیلسوف، خیام شاعری هم وجود داشته است که دیوان شعر فارسی او در صدۀ هفتم میان مردم خراسان و آذربایجان مشهور و معروف بوده است وجود نداشت.» ص ۶۵
آن گونه که پیش از این گفته شد، نظامی عروضی در ۵۰۶ هجری با حکیم عمر خیام نیشابوری در بلخ دیداری داشته که از او به نامهای حجه الحق عمر و خواجه امام عمر یاد میکند. روایت عروضی بر میگردد به دانش ستارهشناسی و پیشگوییهای حکیم و هیچ گونه اشارهیی به جایگاه شاعری او ندارد. عروضی خاطرۀ این دیدار را در مقالۀ سوم مربوط به نجوم بیان میکند، نه در مقالۀ مربوط به شعر و شاعران. به همین گونه شمار دیگری از حکیمان دورۀ سلجوقی زمانی که از حکیم عمر نیشابوری ستایش میکنند، هیچ گونه اشارۀ به شعر و شاعری او ندارند.
تمام پژوهشهای که در پیوند به حکیم عمر خیامی و احمد ابن خلف خیام صورت گرفته این نتیجه را به میان میآورد که این دو شخصیت جدا گانهیی هستند. نخستین حکیم، ستاره شناس و اهل نیشابور و دومی شاعر و اهل بخارا. این شاعر همان گونه که گفته شد در سدههای پنجم و ششم از شهرتی بر خوردار بود که بعدا در زیر چنبرۀ شهرت حکیم عمرخیامی قرار گرفته و در پایان سدۀ ششم و آغاز سدۀ هفتم کاملا نام و نشان او و شاعری او به حکیم عمر خیامی انتقال مییابد. چنین است که به شخصیت فلسفی حکیم عمر خیامی بعد دیگر که شاعری است، نیز افزوده میشود. به باور استاد طباطبایی شهرت امام فخر و نفوذ کلام نجم الدین رازی از سدۀ هفتم به بعد دایرۀ شهرت عمر خیام را به رباعیگویی تا زمان ما وسعت بخشیده است. برای آن که آن دو از نخستین کسانیاند که رباعیهایی را به نام عمر خیام در کتابهای خود ثبت کردهاند. پنداشته میشود زمانی که آنها در پیوند به فلسفهگویی حکیم عمر خیامی و جایگاه فلسفه بحثهایی داشتهاند، به سبب شهرتی که آن حکیم داشته آن رباعیها را به نام عمر خیام ثبت کردهاند.
امام فخر رازی، نجم الدین رازی و جوینی از نخستن نویسندگان و دانشمندانیاند که رباعیهایی را به نام عمر خیام در آثار خود ثبت کردهاند. چنان که نجم الدین رازی، ضمن آن که دو رباعی منسوب به خیام را در کتاب خود مرصادالعباد (تالیف ۶۲۰) میآورد، خیام را دهری و سرگشته میخواند. او آن جا که در رابطه به سلوک صوفیانه سخن میگوید و باور دارد که ثمرۀ نظر ایمان است و ثمرۀ قدم عرفان، از اهل فلسفه این گونه یاد میکند: «بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که از این دو مقام محروماند و سر گشته و گمگشته تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است، و آن عمر خیام است، از غایت حیرت در تپۀ ضلالت او را از این جنس بیتها میباید گفتن و اظهار نابینایی کردن:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
*
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فگندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد این صور، پس عیب که راست
ور خوب آمد خرابی از بهر چراست
برگزیدۀ مرصادالعباد، ص ۴۷
البته پیش از نجم رازی، امام فخر رازی در رسالهای که در پیوند به معاد و رستاخیز سخن میگوید از عمر خیام یاد میکند و این رباعی را از او نقل کرده است:
دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر خوب نیامد این بنا عیب کراست
ورخوب آمد این خرابی از بهر چراست
اما امام فخر در رسالۀ اسرار مودعه از ابن الخیام یاد کرده و همین رباعی را به نام او ثبت کرده است. فخر رازی راجع به امر معاد در بیان آفرینش و باز گشت در این رساله اظهار حیرت می کند و می گوید که ابن الخیام این معنی را به فارسی منظوم کرده است: «دارنده چو ترکیب چنین خوب…»
نجم الدین رازی که پس از امام فخر رازی به تثبت رباعیهای خیام پرداخته، پنداشته میشود آن گاه که او به این دو رباعی ابن خیام دست یافته، به سبب شهرتی که عمر خیامی در آن روزگار داشته پنداشته که این رباعیها از حکیم عمرخیام است و بدینگونه هر دو را به نام عمرخیام به ثبت رسانده است. با این حال هنوز در انتساب این رباعیها به ابن خیام تردید وجود دارد، چنان که گفته شده است که این رباعیها در مجموعۀ شعرهای بابا افضل که معاصر امام فخر بوده و هم چنان در میان رباعیات امیر محمد و مهستی دیده شدهاند.
رباعیات خیام در کلیت خویش تجلیگاه روشنیاند از اندیشههای فلسفی در پیوند به زندگی، جهان و آن سوی هستی است. شاعر پیوسته ذهنی دارد لبریز از پرسش که میخواهد نه تنها راز زندگی بلکه راز مرگ، قضا و قدر را نیز بداند و چنین است که گاهی پرسشهایی را مطرح میکند که قشریون مذهبی و علمای ظاهربین را خوش نمیآید. از این جا میتوان به این نتیجه دست یافت که اگر از این رباعیها از ابن خلف خیام است، پس او هم باید مردی بوده باشد دانا به فلسفه، حکمت و علوم دیگر. تا جایی که دیده شده است، در پیوند به این بعد شخصیت او اطلاعاتی در دست نیست.
نوروزنامه و دیدگاهها
تا جایی که روشن است در سال ۱۳۰۷ خورشیدی پیوست به کتابها و رسالههایی که به کتابخانۀ عمومی برلین منتقل شد، یکی هم رسالۀ پنجاه و شش صفحهیی بوده به نام «نوروز نامه» که درمقدمه آن نویسنده «خواجۀ حکیم فیلسوف الوقت سید المحققین ملک الحکما عمربن ابراهیم الخیام» معرفی شده است. به گفتۀ استاد مجتبی مینوی این رساله را بعداً میرزا محمد آقا خان قزوینی تصویر برداری کرده و به وزارت معارف ایران فرستاده است. استاد مجتبی مینوی بعدا آن را با دیباچه و توضیحاتی در سال ۱۳۱۲ در تهران به نشر رساند. ظاهراً تا آن زمان بحثهایی اندرباب رسالۀ نوروزنامه در حلقات ادبی ایران و دیگر کشورهای فارسی زبان به گونۀ جدی وجود ندشته است. ظاهرا نویسنده، این اثر را به سبب خواهش یکی از دوستان خود نوشته است. چنان که در مقدمۀ آن میخوانیم: «دوستی که بر من حق صحبت داشت و در نیک عهدی یگانه بود از من التماس کرد که سبب نهادن نوروز چه بوده است و کدام پادشاه نهاده است، التماس او را مبذول داشتم و این مختصر جمع کرده آمد به توفیق جل جلاله»
از همان آغاز نشر نوروزنامه پیوسته دوگونه دیدگاه در پیوند با آن وجود داشته است. شماری از پژوهشگران با دیدگاههای نزدیک به یقین آن را منسوب به حکیم عمر خیام که نام تغییر یافتۀ حکیم عمر بن ابراهیم خیامی نشابوری است، دانسته اند. البته شمار دیگری از پژوهشگران پیوسته به آن با شک و تردید نگاه کرده اند؛ اما استاد مجتبی مینوی که نوروزنامه را از روی یگانه نسخۀ موجود در کتابخانۀ برلین به نشر رسانده پس از بیان ویژگیهای کتاب باورمند است که نوروزنامه جز از حکیم عمرخیام از کس دیگری بوده نمیتواند. او در دیباچۀ نوروزنامه مینویسد: «کلیۀ این ممیزات (از حیث زمان و مکان تالیف و طرز فکر و انشای سادۀ لطیف بیتکلف) در هر کتابی جمع شد اگر در خود کتاب هم تالیف آن به خیام نسبت داده نشده باشد من آن را از خیام میدانم. چرا ندانم؟… چه کسی را جز خیام میتوان یافت که با او همعصر بوده باشد و چنین رسالهای را نوشته باشد آنگاه این قدر گذشت کرده باشد که نام خیام بر آن بگذارد؟ بالاخره این کتاب موجود است و صریحاً از تالیف خیام خوانده شده و براهین نیز بر صحت این تصریح دارند. پس تا دلایل دندان شکن بر بطلان آن نسبت اقامه نشود هیچ کس را به تصاحب آن سزاوار تر از حکیم عمر خیام نیشابوری نمیشماریم.»
همان قدر که مجتبی مینوی در انتساب این کتاب به خیام باورمند است و تردیدی در زمینه ندارد، استاد محیط طباطبایی در این مورد تردید دارد، شاید هم بهتر باشد بگویم که به یقین رسیده است که این کتاب به هیچ صورت از حکیم عمرخیامی نیشابوری نیست. او در کتاب خود « خیامی و خیام » با باور کامل مینویسد که نوروزنامه به هیچ صورت از حکیم عمر خیامی نیشابوری نیست؛ بلکه از شاعر و طبیی بوده بوده به نام عبدالرافع هروی که در پیوند به نوروز هدایا و مراسم نوروز و مسایل مربوط به برگزاری عید نوروز نوشته شده است. او می گوید که در جریان پژوهشهای خود در این موضوع در تذکرۀ لباب الاباب عوفی که از شاعران سدۀ سوم تا سدۀ ششم هجری را در بر می گیرد از این شاعر یاد شده که رساله یی هم به نام رسالۀ نوروزیه تالیف کرده است. بزرگترین انتقاد طباطبایی بر بخش نجومی نوروزنامه است و می گوید که نویسنده از فن نجوم کمترین اطلاعی نداشته و قادر به تشخیص صحیح از نا صحیح در این فن نبوده است. ص ۱۳
نویسندۀ نوروزنامه در آغاز کتاب به بیان جشن نوروز میپردازد و کشف حقیقت نوروز، منشأ و تاریخ آن و این که این جشن از روزگار کدام پادشاه به یادگار مانده است و چرا آن روز را نوروز گفته اند: «اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بوده یکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز باول دقیقۀ حمل باز آید بهمان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن پدید آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند، و قصۀ آن چنان است که چون کیومرت اول از ملوک عجم به پادشاهی بنشست خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند، بنگریست که آن روز بامداد آفتاب باول دقیقۀ حمل آمد، موبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاریخ از این جا آغاز کنند، موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند. » ص۲
در نوروز نامه در ادامه می خوانیم: « چون کیومرت این روز را آغاز تاریخ کرد هر سال آفتاب را (و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد و شصت و پنج روز) بدو انزوا قسمت کرد هر بخشی سی روز، و هریکی را از آن نامی نهاد. به فرشتۀ باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی ایشان را بر عالم گماشته است، پس آنگاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزیست سال بزرگ نام کرد و به چهار قسم کرد، چون چهار قسم ازین سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد، و بر پادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک به جای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال، هرکه روز نوروز جشن کند و به خرمی بپیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد.» ص ص ۴- ۵
بدینگونه نویسنده به توضیح پیدایی جشن نوروز میپردازد. ریشههای اسطورهای و تاریخی آن را جستجو میکند. در پیوند به نام گذاری دوازده ماه سال و مفهوم ماهها اطلاعاتی را ارائه میکند که هر کدام مفهومی دارد و به نام دوازده فرشتهای که در زمین و آسمان در مبارزۀ همیشهگی در برابر اهرمنان قرار دارند، این گونه نامگذاری میشوند: فروردین ماه، اردبهشت ماه، خردادماه، تیرماه، مردادماه، شهریورماه، مهرماه، آبان ماه، آذرماه، دی ماه، بهمن ماه، و اسفندارماه.
در کتاب « خیامی یا خیام» ، استاد محمد محیط طباطبایی نوروزنامه را به گونۀ فشرده به دو بخش اصلی و دو بخش فرعی دسته بندی کرده است. دو بخش اصلی در برگیرندۀ «تاریخچۀ نوروز و « آیین نوروز» است. دو بخش فرعی به بیان «خاصیت و فایدۀ پیشکشهای نوروز» و « آیین جهانداری ملوک عجم» می پردازد. طباطبایی از این چهار بخش، بخش چهارم را ابداً مربوط به موضوع کتاب نمیداند و در کلیت بحث های فرعی کتب را گستردهتر از بحث اصلی آن می داند. ص ۲۰۴٫ چنان که دریک بررسی کوتاه می توان به این نتیجه دست یافت.
نوروز نامه نثر ساده و روان دارد. دارای ترکیهای آهنگین. از تعقید و تکلف ادبی به دور است و برخوردار از حد بلند فصاحت و بلاغت که چنین ویژگیهایی همراه با رشته حکایتها که توانسته است علاقه و توجه خواننده را به خود جلب کند. به همین دلیل این اثر را پیوسته از شمار متنهای مهم ادبی سدۀ ششم هجری دانستهاند و از همان زمانی که انتشار یافته تا کنون یکی از سرچشمهها در پیوند به پیدایی نوروز و آیین برگزاری آن بوده است. حال این اثر از هرکسی که باشد امروزه به یکی از کتابهای قابل توجه در نثر کلاسیک ادبیات پارسی بدل شده و سده های درازی را راه زده و به ما رسیده است که میتوان در آن به گونهای به بینشهای اسطورهای و تاریخی در رابطه به نوروز وآیین آن بر خورد. نویسنده در بیان پییشکشهای نوروزی به پادشاهان ما را به چگونهگی و کیفیت چنین پیش کشهانیز آشنا میسازد.
چگونهگی رباعیات خیام
اساساً رباعی یکی از انواع کهن شعر پارسی است. میتوان آن را گونهای کوتاه سرایی در شعر پارسی خواند. شماری را باور بر این است که در زبان پارسی نخستین شاعری که رباعی سروده رودکی سمرقندی است. گذشته از این گاهی او را بنیان گذار رباعی نیز دانستهاند. بر بنیاد این نظر رباعی از آفرینشهای شاعران خراسان اسلامیست که بعداً به شعر عرب راه پیدا کرده است؛ با این حال پژوهشهای اخیر نشان میدهد که رباعی پیش از رودکی به گونۀ ترانههای عامیانه در میان مردم رواج داشته و فکر میشود که شکل تکامل یافتۀ یکی از انواع شعری پیش از اسلام است. رباعی از همان نخست، محتوای صوفیانه و عاشقانه داشته که نه تنها در حلقات صوفیانه خوانده میشده؛ بلکه زبان حال عاشقان نیز بوده است که بعداً عمر خیام از قالب رباعی بیشتر در جهت بیان اندیشهها و دریافتهای فلسفی خود استفاده کرد.
در کتاب برخی بررسیها، احسان طبری مینویسد: «خیام رباعی فلسفی را حربۀ بیان افکار خود قرار داد و از شگفتیهای ادبیات ما یکی آن است که شکل رباعی را نخستین حکما و عرفای ما در دوران پس از اسلام متناسبترین شکل شعری برای بیان نظریات خویش میشمردند و ابونصر فارابی معروف به معلم ثانی و شیخ الرییس ابوعلی سینا و غزالی و طوسی و شیخ ابوسعید ابوالخیر و خواجه ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری، خواجه نصیرالدین محقق طوسی و بسیاری دیگر هریک رباعیات فلسفی ظریفی سرودهاند و بدون شک در این زمینه خیام از جهت فصاحت سخن و عمق معانی پیشی گرفته است.» ص ۲۱۲
در پیوند به رباعیهای خیام در کتب و رسالههایی که تا سدۀ هفتم و هشتم هجری نوشته شدهاند شمار رباعیهای او را ۵۷ رباعی گفتهاند. محمد علی فروغی و دکتر قاسم در مقدمهای که بر مجموعۀ رباعیات خیام نوشته اند روی هم رفته شمار رباعی های او را ۶۶ رباعی دانستهاند که بعداً به ۱۷۶ رباعی میرسد؛ اما شمار این رباعیها از سدۀ ششم تا سدۀ نهم پیوسته رو به افزایش بوده است. چنان که گاهی گفته شده است که شمار این رباعی ها به چند صد و حتا به قول فروزانفر در تاریخ ادبیات ایران به یک هزار و دوصد رباعی میرسد.
اما باورها چنین است که همه این رباعیها سروده های خیام نیستند؛ بلکه مجموعهای است از افکار فلسفی شاعران گوناگون که آنها را ندانسته به عمرخیام نسبت داده اند. شهرت حکیم عمرخیام به فلسفه گویی و چگونهگی بینشهای فلسفی او در پیوند به اسرار هستی و مرگ و شکاکیت فلسفی و توصیف شراب، شاید سبب شده است تا هر جا رباعیهایی را که با چنین ویژگیهایی در رسالهها و جنگهای شعری دیده شدهاند به او نسبت دادهاند. چنین امری است که دامنۀ انتساب این گونه رباعیها به او را افزایش داده است.
رباعیهای خیام میتوانند گستردهترین تجلیگاه اندیشههای فلسفی او باشند. وقتی رباعیهای او را میخوانی خود را با حکیم، فیلسوف، ستاره شناس و ریاضیدانی رو به رو میبینی که پیوسته در تلاش شناخت هستی است. میخواهد به اسرار پیدایی جهان و آن سوی هستی دست یابد و برای آن که بداند در آن سوی طبیعت چه چیزی وجود دارد بی قرار است.
عمر خیام در رباعیهای خود انسانی است اندیشمند، با شکاکیت فلسفی که چنین اندیشههایی در روزگار او خود گونهای اندیشههای مبارزه جویانه بوده است که میتوانست حساسیتهای مذهبیون و علمای قشری را برانگیزد. خیام در حالی در پیوند به رازناکی جهان و آن سوی جهان پرسشهایی را مطرح میکند که مذهبیون باورمند نیستند که چیز کشف ناشدهای در پیوند به هستی انسان و سرنوشت او پس از مرگ برجای مانده باشد! این تناقض دیدگاهها بود که عمرخیام را پیوسته با مشکلاتی رو به رو میکرد که گاهی زندقش میخواندند و گاهی ملحد. شاید چنین بود که گفتهاند او در سالیان اخیر زندگی از چنین فلسفه گوییها و فلسفه پردازیها دوری اختیار کرد.
خیام با همین رباعیهایش همان گونه که گفته شد، نه تنها در قلمرو گسترده شعر پارسی از شمار بزرگان است؛ بلکه امروزه یکی از شناختهشدهترین شاعر خراسان در سطح جهان نیز هست. همین جا باید گفت که شهرت جهانی عمرخیام بیشتر به ترجمه های شاعر اسکاتلندی ادوارد فیتزجرالد (۱۸۰۹-۱۸۸۳) بر میگردد. این شاعر نخستین بار رباعیهای خیام را در ۱۸۵۹ که شامل ۷۵ رباعی بود به زبان انگلیسی ترجمه کرد که در چاپ های بعدی به شمار رباعی ها افزود و رسید به ۱۰۱ رباعی. این ترجمه به زبان انگلیسی سبب شد تا بعدا این رباعیها به زبانهای دیگر غربی نیز ترجمه شوند. البته ترجمه فیتز جرالد نوعی باز آفرینی رباعیات خیام است. یعنی جرالد بیشتر به محتوای رباعیها نظر داشته تا به ساختار و واژگان. او به گونهای رباعیها را انتخاب کرده است که از نظر محتوا نیز با هم پیوندی داشتند که این پیوند سبب شد تا این ترجمه به گونۀ یک منظومۀ بلند انگلیسی در آید. در گزارشها آمده است که این ترجمه بعدا با چنان استقبالی در میان مردمان بریتانیا رو به رو شد که سربازان انگلیسی در جنگ نخست جهانی آن گاه که به میدانهای نبرد میرفتند رباعیات خیام را زمزمه میکردند.
نکتۀ آخرینی را که در این پیوند میخواهم بگویم، این است که دیگر شکی نیست که تمام رباعیهایی که به نام عمرخیام گرد آمدهاند، از او نیستند. پس در این صورت در گزینۀ ترجمه شدۀ فیتزجرالد نیز میتواند دست کم رباعیهای دیگر شاعران فلسفه گوی و فلسفه پرداز نیز شامل باشد.
نکتۀ آخرین دیگر این که تا دامنۀ پژوهشهای استاد محمد محیط طباطبایی را در پیوند به حکیم عمر خیام نیشابوری، اندیشه، شعر و شاعری او می نگریم، میتوانیم بر این گفتۀ او تأمل کنیم که این حکیم عمر خیام همان ابوالفتح بن ابراهیم خیامی نیشابوری است. فیلسوف، ریاضی دان و ستاره شناسی که شعر و شاعری احمد بن خلف خیام بخارایی را به او پیوند زدهاند. چنین نتیجه گیری میتواند در نگاه نخست تردید و حیرت شماری را بر انگیزد برای آن که از همان سدههای ششم و هفتم این رباعیها به نام حکیم عمر خیام خوانده شده است.
نوروز وجایگاه آن در همگرایی منطقهای
نوروز در کلیت سیمایی دارد دو گونه. نخست سیمای اسطورهای نوروز و دو دیگر سیمای تاریخی آن؛ این امر نشان می دهد که نوروز این مسافر سبز قبا، هزاران سال است که از سرزمین های پر ابهام اسطوره به سوی تاریخ گام برداشته و رسیده است تا روزگاران ما. من باور دارم که تا تاریخ است و زندگی و رستاخیز طبیعت این مسافر همچنان راه خواهد زد. ظاهرا او در سرزمینهای اسطوره آسودهتر گام برداشته است، برای آن که در سرزمینهای پرهیاهو و خون آلود تاریخ گاه گاهی در کوچههای تنگ تعصب او را سنگ باران کردهاند. چنان که هم اکنون شماری سنگ در فلاخن تعصب گذاشته و او را در زادگاهش سنگ باران می کنند. با این حال این رهرو سبز قبای نقره یین گیسو هوای ایستادن ندارد؛ بلکه او همچنان به سفر جاودانۀ خویش ادامه می دهد. در پیوند به چهرۀ اسطورهای نوروز سخنان فراوانی رفته است و اما بیشتر روایتها چنین است که جشن نوروز از دوران جمشید یا یما پادشاه، یکی از شاهان پیشدادی بلخ به یادگار مانده است. من این جا به بحث گسترده در پیوند به نوروز و آیین بر گزاری آن نمیپردازم؛ بلکه می خواهم بگویم این جشن و این یاد گار نیاکان میتواند در این حوزۀ بزرگ تمدنی ما چنان پل پیوندی باشد در میان تمام کشورها و ملتهایی که در این حوزۀ تمدنی زیست میکنند و هر کدام به گونهیی در آن شریکاند.
افغانستان بخشی ازیک حوزۀ بزرگ تمدنی است. امروزه این حوزۀ بزرگ تمدنی به کشورهای گوناگونی بخشبندی شده است. در پیوند به تمام داشتههای فرهنگی و تمدنی این حوزه میتوان گفت که این داشتهها به همه آن کشورهایی تعلق دارد که از همین حوزه برخاسته اند. هیچ کشوری نمیتواند ادعا کند که به تنهایی پدید آورندۀ این همه فرهنگ و مدنیت گسترده است. همه کشورهای این حوزه در تمام پدیدههای فرهنگی و تمدنی این حوزه شریکاند. این اشتراک منافع فرهنگی و تمدنی خود میتواند زمینههای بیشتر تفاهم وهمگرایی منطقهای را در این حوزه پدید آورد.
یکی از این اشتراکات در منطقه همانا جشن نوروز است. جشن یک حوزۀ بزرگ تمدنی، وقتی این جشن به یک حوزه متعلق است، پس تنها جشن این یا آن کشور نیست؛ بلکه جشن همهگان است. من این جا کشورهای این حوزۀ بزرگ تمدنی را میخواهم به نام کشورهای حوزۀ نوروز یاد کنم.
در افغانستانِ سالیان پسین تا نوروز با سرود سبز خوش از شهرها و دهکدهها، میگذرد شماری آن را سنگ باران میکنند. طالبان هرگونه جشن نوروز را حرام اعلام کردند، پیش از آن در دوران مجاهدان نیز نوروز رنگ و بویی نداشت، در سالهای اخیر شماری میخواهند نوروز را از حوزۀ فرهنگی افغانستان حذف کنند. گاهی کسانی آن را جشن گبرکان میدانند و شمار دیگر با سبک مغزی آن را جشن بیگانگان میخوانند! گاهی هم تلاش شده است تا با نام گذاریهای دروغین، سیمای راستین نوروز را جعل کنند!
از این نقطه نظر نوروز در افغانستان به مانند شماری از ساحات باستانی و بناهای تاریخی در خطر نابودی قرار دارد. هنوز این هراس وجود دارد که شماری از افراد و حتا بلند پایه گانی میخواهند آن را چنان تندیسهای بودا در ذهن تاریخ متلاشی سازند. این در حالی است که نوروز این سبزینه پوش فرخ پی، در این سرزمین و همه کشورهای این حوزه پیش از تاریخ نفس کشیده است. او از سرزمینهای ابهام آلود اسطورهها می آید و منزلهای دوری را در تاریخ پشت سرگذاشته و به ما رسیده است. شاید افغانستان در این زمینه نیاز داشته باشد تا گروههای دفاع از نوروز باستان و دیگر جشن ها و افتخارات باستانی را نیز پایه گذاری کند!