منبع: بی بی سی
ابوذر امینی
فیلمساز
اولین فیلم پرژکتور در سال ۱۹۲۰ میلادی، توسط خاندان سلطنتی وقت به افغانستان وارد شد. از این پروژکتور فقط در مراسمهای رسمی استفاده میشد.
حدود ۳۰ سال بعد از آن تاریخ، رشید لطیف، اولین فیلم افغانستان به نام عشق و دوستی (۱۹۴۶) را ساخت.
شاید دوران اوج سینمای افغانستان دوران نفوذ شوروی سابق بود. در آن دوران چند فیلم خوب و استاندارد ساخته شد که آنهم به خاطر بورسیههایی بود که شوروی به دانشجویان افغان داده بود تا در مسکو در رشته سینما درس بخوانند.
در دوران طالبان سینماها به تانک بسته شدند و فیلمها سوزانده شدند. تا سال ۲۰۰۱ سینماها بسته بود، تلویزیون ملی تعطیل شد و تنها رادیوی طالبان به نام ‘شریعت’، فرمانهای مذهبی و سرودهای حماسی پخش میکرد.
“همین نکته زیباییشناسی در سینما اما در افغانستان کمتر به آن توجه شده است. هر که توانست دوربین را رو به سیاهبختان بی نوا گرفت. به بیان دیگر پخش مستقیم فلاکت سیاهبختان کشور، فیلم و سینمای بعد از طالبان شد و این کار بیشتر به سفارش و حمایت مالی سازمانهای غیر دولتی بینالمللی انجام شد.”
از سال ۲۰۰۱ به بعد آزادیهای نسبی در تمام زمینهها رو به رشد گذاشته است. فرهنگ و هنر هم از این فضای آزاد بهره برده است. با آن که از سرمایهگذاری اقتصادی و بسترسازی برای فرهنگ و هنر خبری نیست، شاهد حرکتهای خودجوش فرهنگی و هنری زیادی در دهه گذشته بودهایم که از سینما هم در این عرصه باید نام برد. مردم توانستند بیدغدغه فیلم ببینند. شبکه های تلویزیونی خصوصی یکی پس از دیگری ایجاد شدند و طنین ترانه و موسیقی در شهر و بازار و رادیوها پیچید. در حال حاضر بیش از ۳۷ شبکه تلویزیونی داخلی در افغانستان فعال اند و شمار رادیوها به بیش از ۴٠٠ ایستگاه میرسد.
دوربینهای کهنه دیجیتالی از قفسههای مخفی در زیرزمین خانهها بیرون آورده شدند، گردگیری و تعمیر شده و باز دکمه ضبظ آنها کلید خورد. دنیای افغانستان به تصویر کشیده شد و مردم خود را روی پردههای خرد و کلان دیدند.
نباید از یاد برد که از لحظه کلید زدن دکمه ضبط تا دیدن، یک دنیا فلسفه وجود دارد و این کار هنر زیباییشناسی خاص خود را میطلبد. شاهکارهای سینمای جهان به یک باره به این مرحله نرسیدهاند بلکه پشتوانه تاریخی بلندی از هنر و زیباییشناسی سینمایی را در خود دارند.
اگر از دنیای جنگ یا پس از جنگ مثال بیاوریم که به افغانستان امروز نزدیکتر است، میتوان به آلمان سال ۱۹۴۸ اشاره کرد. روبرتو روزلینی زمانی فیلم ‘آلمان سال صفر’ را ساخت که تمام این کشور با خاک یکسان شده بود. این فیلم با گذشت بیش از شصت سال هنوز یک شاهکار زنده سینمایی است.
یا در ژاپن پس از جنگ، بسیاری از سینماگران هوشیارانه به ساخت فیلم ادامه دادند و مشکلات جامعه خود را با ظریفبینی و دیدی منتقدانه کالبد شکافی کرده آنرا در قالب فیلم هنری به تصویر کشیدند. میکیو ناروسه چند سال پس از بمباران هیروشیما و ناکازاکی فیلم عاشقانه ابرهای شناور را ساخت. زبان زیباییشناسی او در غالب یک داستان رمانتیک است اما ناروسه با این فیلم و استفاده سمبلیک سینمایی، ذهنیت مردانه سنتی ژاپن را نقد میکند که گویا همین ذهنیت را در پس اتفاق بزرگ اتمی در کشورش میدانسته است.
همین نکته زیباییشناسی در سینما اما در افغانستان کمتر به آن توجه شده است. هر که توانست دوربین را رو به سیاهبختان بی نوا گرفت. به بیان دیگر پخش مستقیم فلاکت سیاهبختان کشور، فیلم و سینمای بعد از طالبان شد و این کار بیشتر به سفارش و حمایت مالی سازمانهای غیر دولتی بینالمللی انجام شد.
نقش سازمانهای غیر دولتی
با آمدن نیروهای خارجی صدها سازمان غیر دولتی خارجی و داخلی نیز که تمام هم و غمشان تحقیقات حقوق بشری بود، شروع به کار کردند.بیشتر این سازمانها با سرمایههای خارجی کار میکنند.
در دنیای امروز زبان تصویر از هر زبان دیگری رایجتر شده و ما انسانها به تصویر عادت کردهایم و بدون آن حتی گاهی تمرکز نداریم.
هر کدام از این سازمانهای حقوق بشری نیاز به فیلم و یا تصاویری برای نشان دادن نتیجه تحقیقات خود داشتند و چه کسی بهتر از خود مردم این سرزمین میتوانست این تصاویر را برای آنها تهیه کنند؟ این سازمانها عموما با پرداخت هزینهای نه چندان گزاف ‘فیلم سازان’ را به کار گماشتند و بعد از تعیین خط و مشی برای آنها، فیلمهایی با مضمونهای خاص سفارش دادند.
“حرف مستقیم در دنیای هنر جایی ندارد، هنر سمبل است و متافور. اما سینماگران دهه گذشته افغانستان پنداشتهاند که هر چه زخم و درد و ویرانی را بیشتر نشان دهند فیلمشان قویتر است.”
بیشتر فیلمسازان بنا به نیاز مالی به ناچار یا بدون آگاهی کافی این فرمایشها را قبول کرده با گرفتن دسمتزدهای اندک شروع به ساختن فیلمهای سفارشی برای سازمانها کردند. هر که در این وادی توانست که دوربینی مهیا سازد شروع به فیلم ساختن کرد؛ بدون اندک توجهی به کیفیت آنچه که میسازد. صدها فیلم کوتاه و بلند ساخته شد. هر کدام بیشتر از دیگری سعی بر این داشتند که مستقیما از درد و رنج و مریضی و فقر مردم فریاد بزنند.
حرف مستقیم در دنیای هنر جایی ندارد، هنر سمبل است و متافور. اما سینماگران دهه گذشته افغانستان پنداشتهاند که هر چه زخم و درد و ویرانی را بیشتر نشان دهند فیلمشان قویتر است. برای نمونه در یکی از این فیلمهای کوتاه میبینیم که مادری به زحمت مخارج زندگی دخترش را به دست میآورد تا دخترش به مدرسه برود و تحصیل خود را ادامه دهد. دخترش در راه مدرسه مورد آزار و اذیت طالبان قرار میگیرد و با سر و صورت زخمی و کتکخورده خود را به خانه میرساند. خبر ندارد که بیینده تازه فهمیده که مادرش هم بیماری سل دارد!
جدا از این گونه ملودرامهای تکراری و ارزان، سبک پرداخت و کیفیت تصویری این فیلمها بینهایت مبتدی و غیر استاندارد هستند که بیننده را نه تنها با داستان تنها، بلکه با کیفیت تصویر زننده و فراز و فرود صداهای تنظیم ناشده تا ابد بیننده را از سینمای افغانستان دلزده میکند.
این روال فیلمسازی به شدت رواج پیدا کرده است، به طوری که اگر با یک دوربین در شهر کابل راه بروی و با هر کسی در خیابان مصاحبهای داشته باشی و بگویی که فیلم میسازی شاید اولین چیزی که بگویند این باشد: “بیا من ببرمت یک جایی که معتادها زیاد هستند. یا من یک کوچه را میشناسم که پر است از مریضی. یا همسایه خاله ما یک پیرزن است که دست و پا ندارد ولی هنوز نفس می کشد و ….”
خسارتهای جبران ناپذیر
ابوذر امینی، دارای مدرک کارشناسی ارشد از ‘مدرسه فیلمسازی لندن’ است. این کارگردان افغان، فیلمهایی چون ‘روی خط فراموشی’ و ‘تهران، کابل، تهران’ را در کارنامه خود دارد.
این شیوه تولید فیلم برای صنعت متولد ناشده سینمای افغانستان چند ارمغان داشته است:
اول: با تزریق مالی سازمانهای بینالمللی، وضعیت اقتصادی فیلمسازان بهبود پیدا کرد.
دوم: از آنجا که فیلمها سفارشی بودند، تخیلات ذهن نابالغ فیلمسازان را محدود کرده و آنرا سرکوب کرده است.
سوم: چون اینها تنها فیلمهای حال حاضر افغانستان به شمار میروند و در اغلب موارد در راستای اهداف خاص سازمانهای غیر دولتی ساخته شدهاند، بیشتر تصویری بینهایت منفی و توام با بدبختی از افغانستان و سینمای افغانستان را به جهانیان نشان دادند که تا سالها، هیچ بیننده خارجی انتظار فیلمی خوش ساخت و دیدنی را از سینمای افغانستان و یا در مورد افغانستان نخواهد داشت و این زیانبارترین ضربهای است که به پیکر زخمی سینمای افغانستان وارد شده است.
چهارم: در حال حاضر چیزی که از سینمای افغانستان به جا مانده یک تصویر ضعیف و غیر قابل تحمل از نگاه محتوایی، ساخت و پرداخت در ذهن مردم در داخل و خارج است. نسلی از سینماگران وابسته به سازمانهای غیر دولتی و وابسته به سیستم اقتصادی پرورش یافتهاند که تا پول نگیرند دست به دوربین نمیبرند؛ کسانی که ممکن بود روزی سینماگران متوسطی برای کشورشان باشند. سازمانهایی که پول میدادند رخت بربستهاند و رفتهاند. انگار دیگر حرف تمام شده و افغانستان دیگر جذابیتی برای آنها ندارد.
به طور مختصر میتوان گفت از این نظر، در این سیزده سال به قدری بر سینمای نابالغ افغانستان صدمه وارد شده که یک نسل دیگر نیاز است تا تاوان بدهند و از نو شروع به ساختن کنند.
تولدی دیگر
“اگر با یک دوربین در شهر کابل راه بروی و با هر کسی در خیابان مصاحبهای داشته باشی و بگویی که فیلم میسازی شاید اولین چیزی که بگویند این باشد: “بیا من ببرمت یک جایی که معتادها زیاد هستند. یا من یک کوچه را میشناسم که پر است از مریضی. یا همسایه خاله ما یک پیرزن است که دست و پا ندارد ولی هنوز نفس می کشد و ….””
امسال برای بسیاری تبدیل به یک کابوس شد. این کابوس برخی از سینماگران را نیز فراگرفت. تعداد زیادی از نویسندگان، سینماگران و هنرمندان افغانستان را ترک گفتند و سینمای افغانستان متولد ناشده در همان حال اغمایی که بود، ماند.
دیگر سرمایهگذاری که اگر در این دهه اخیر انگیزه هزینه کردن روی سینما افغانستان را داشت، انگیزهای ندارد و مبهم بودن سرنوشت سیاسی کشور، سینما را هم در حالتی شناور در خلاء رها کرده است.
با همه اینها به این باورم که نسل جوان، به ویژه آنهایی که در سختترین شرایط زندگی در مهاجرت با عشق به سینما تحصیل کردهاند و تحت هر شرایطی به بار دانش خود افزودهاند، میتوانند راهی نو را آغاز کنند.
راهی که از حاشیههای رنگارنگ فریب دهنده سینما جداست. راهی که در آن هدف خود سینما است و سینما وسیلهای برای رسیدن به اهداف مالی، تبلیغاتی و سفارشی نیست. این نسل میتواند برای تولد دوباره سینمای افغانستان نقشی اساسی را بر عهده گیرند.
تنها در سال گذشته ۳ جشنواره فیلم موفق در کابل و چند جشنواره فیلم هم در دیگر ولایتها برگزار شد. به امید آنکه در سال جاری این اعداد و ارقام رو به افزایش باشد و فیلمهای بهتری هم ساخته شود.