نقدی بر کتاب «در خوابهام کودک غمگینی است» از روحالامین امینی
محمد کاظم کاظمی
منبع: وبلاگ نویسنده
مشخصات کتاب:
در خوابهام کودک غمگینی است
روحالامین امینی
چاپ اول، انتشارات آرمانشهر، افغانستان
۱۰۰۰ نسخه، ۱۱۰ صفحه
انقلاب غزل
پیش از همه چیز میباید گفت که به باور من شعر کلاسیک روحالامین امینی و اقران او، طرز جدیدی از شعر کلاسیک افغانستان است، به ویژه در داخل کشور. شعر کلاسیک ما در حدود نیم قرن اخیر دو مرحلهی تحول به خود دید. یکی در اواخر دههی شصت بود و رها شدن آن از بند زبان و عناصر خیال شعر قدیم. از آن هنگام بود که شاعران جوان ما شمع و پروانه و جام و میخانه را به کنار نهادند و کوشیدند که با زبان امروز و عناصر زندگی امروز شعر بگویند. در تحول دوم که در اوایل دههی هشتاد تا کنون شاهد آن هستیم، شاعران علاوه بر امروزی ساختن زبان و عناصر خیال، میکوشند که مضامین شعر را هم به تجربههای خاص و عینی زندگی انسان امروز نزدیک کنند. در این مرحله نوعی جزئینگری و روایتگری به کار گرفته میشود، به گونهای که هر شعر حاصل یک تجربهی خاص است.
از این روی و در مجموع من این طرز شعرسرایی را که در کتاب «در خوابهام کودک غمگینی است» روی نموده است، یک حرکت به جلو میدانم، انقلاب در غزل. شاعران ما از آن فضای کلی و عام فاصله میگیرند و در هر شعر فضایی خاص ایجاد میکنند که ممکن است در شعر دیگری شبیه آن تکرار نشود. شعرها حاوی بیان تجربههایی عینی از زندگی هستند، مثل تجربهی انتظار کشیدن با همهی جزئیات آن. در همین موضوع شاعر قدیم ما میگفت
سپید از حسرت این انتظار است استخوان من
که یارب ناوکت در کوچهی دل کی نهد پا را
(بیدل، غزلیات)
ولی دیگر جزئیات این انتظار کشیدن تصویر نمیشد. در سالهای اخیر شاعران کوشیدند که عناصری مثل «ناوک» را به کنار نهند و با استفاده از زبان و عناصر امروز، مثلاً بگویند
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پرشکوفه کن مرا ای کرامت بهار
(علیرضا قزوه، از نخلستان تا خیابان)
ولی شاعر همنسل روحالامین امینی حالتهای خاص انسان در هنگام این انتظار را ترسیم میکند، چنان که در کتاب او میخوانیم.
چه اتفاق شلوغی کنار یک ساعت
اتاق، پنجره، من، انتظار یک ساعت
نگاه روشن سیگار، خواب خاکستر
در این دقایق شماطهدار یک ساعت
… نگاه، پک، هیجان، انتظار، خاکستر
هزار ساعتِ من در شمار یک ساعت
(ص ۴۵)
این مسیر به گمان من یک مسیر ناگزیر است، یعنی شاعر ما اگر بخواهد شعرش متمایز و جذاب باشد، دیگر نمیتواند فقط با امروزی ساختن زبان و عناصر خیال این تمایز را ایجاد کند، چون این کاری است که همه میکنند. در دههی شصت این کار واقعاً یک تحول به شمار میآمد، چون همه فضا قدیمی و سنتی بود و هر نوآوریای نگاهها را به خود جلب میکرد، حتی اگر استفاده از یک کلمهی محاورهای مثل «مثلاً» یا «علیالخصوص» میبود.
امروز ولی این تمایز فقط با پناهبردن به فضاهای خاص امکان دارد، مثل همین فضای انتظار کشیدن در مقابل یک ساعت و سیگار کشیدن در آن حالت. حالا ممکن است شاعری دیگر انتظار را به شکلی دیگر تصویر کند و در آن صورت باز یک شعر متمایز آفریده است. بدین ترتیب عملاً هر شعر یک فضای خاص دارد که همین به آن جذابیت میدهد.
من از این زاویه، کار روحالامین امینی را شایستهی تحسین مییابم که که از کلیگویی کناره گرفته و به توصیف موقعیتهای خاص پرداخته است و این به گمان من از رموز بقای شعر کلاسیک ما در سالهای آینده خواهد بود.
مخاطبان و فضاهای خاص
ولی به موازات این خاص شدن فضا، همواره این خطر هم شاعر را تعقیب میکند که شعر نیز برای مخاطبان کمتری قابل درک و لمس باشد. گویا بدین صورت مخاطبان کمتری قدرت همذاتپنداری با شاعر را مییابند. موفقیت یک شعر در میان مخاطبان، بستگی تمام دارد به این که که آنان بتوانند شعر را زبان حال خودشان تصور کنند. آن بیت «آه میکشم تو را با تمام انتظار» برای هر مخاطبی که انتظار یک معشوق میداشت، در هر شرایط زندگی که میبود، قابل درک و لمس بود. آن میتوانست زبان حال یک دهقانبچه باشد که معشوقی در روستای مجاور دارد و میتوانست زبان حال یک روشنفکر کافهنشین باشد که در رستورانی در شهر نو کابل منتظر میبود، یا اصلاً انتظار مهدی موعود، چنان که شاعر همان را در نظر داشته است. ولی این فضایی که امینی در این شعر ترسیم میکند لاجرم برای کسانی بهتر قابل درک است که از جهات بسیاری شبیه شاعر ما باشند. یا آنجا که شاعر ما میگوید
مضمون شعرهای ظریفم تو نیستی
این روزها دوباره ردیفم تو نیستی
… من شاعری به قدر توان خودم، ولی
آن قدر شاعرم که حریفم تو نیستی
هر وقت شعر خوب سرودم، بیا بخوان
مسئول شعرهای ضعیفم تو نیستی
(ص ۹۱)
این شعر فقط میتواند زبان حال یک شاعر باشد، آن هم شاعری عاشق. ملاحظه میکنید که قدرت گسترش شعر در میان جامعه کمتر میشود.
اما شاعر برای پیشگیری از این محدودیت مخاطب چه میتواند بکند؟ به نظر من بهترین کار این است که این فضاهای خاص، متفاوت باشند و هرکدام وابسته به یک جنبه یا یک صحنه از زندگی انسانها. شاعر میباید هم به جوانب گوناگون زندگی بپردازد و هم به زندگیِ افراد گوناگون جامعه. مثلاً در شعری از فضای خانه سخن بگوید، در شعری از فضای بازار، در شعری از فضای اداره، در شعری شفاخانه، در شعری یک تفریحگاه، در شعری از سفر، در شعری از چیزی دیگر. و همین طور انسانهایی که در شعرش حضور دارند هم انسانهای متفاوتی در سطح جامعه باشند. در آن صورت هر شعر او در یک قسمت از زندگی مردم به کار خواهد آمد و مجموعه آثار او میتواند تصویرگر جوانب و لحظات گوناگونی از زندگی باشد.
متأسفانه روحالامین امینی این کار را نکرده است یا اگر هم کرده است، بسیار کم. بیشتر این شعرها عاشقانهاند و تنها انسانهایی که در آنها حضور دارند، عاشق و معشوق. بیشترین دغدغهی شاعر هم توصیف احساسات و ارتباطات «من» و «تو» است که انسانهایی ثابتاند با دغدغهها و مسایل ثابت. چنین نیست که این «من» در یک شعر یک جوان باشد با مسایل جوانان، در شعری دیگر یک کودک باشد با مسایل آنان، در شعری یک پیرمرد باشد، در شعری یک کارگر باشد، یک دانشجو باشد، یک فقیر باشد، یک دارا باشد، یک دهقان باشد، یک معلم باشد، یک پزشک باشد، یک بیمار باشد و به این ترتیب انسانهای گوناگونی از اجتماع، در این شعرها تصویر شوند.
در شعرهای کلی قدیم و متأخر نیازی به این تعدد انسانها نبود. همانطور که گفتم شاعر چنان کلی سخن میگفت که همه اشخاص جامعه را پوشش میداد. ولی آنگاه که شاعر به سمت جزئیات حرکت میکند ـ و این حرکت خوب است ـ میباید جزئیات صحنههای گوناگون زندگی و باز زندگیِ انسانهای گوناگون جامعه در شعر ظهور یابد تا مجموعهی آثارش بتواند آیینهی تمامنمای جامعه باشد و آنگاه به درد همه افراد جامعه بخورد.
ممکن است شاعر بگوید «من توصیفکنندهی حس و حال خودم هستم. مرا به جامعه چه کار؟» و آن وقت جامعه هم حق دارد که با این شعر ارتباط چندانی برقرار نکند.
همینجا بگویم که سخن من به معنی مخالفت با شعر عاشقانه نیست. یعنی این ضروری نیست که شاعر برای ارتباط یافتن با همه اجتماع، الزاماً شعر اجتماعی و سیاسی بگوید. میتوان فقط عاشقانه گفت، ولی این عشق اگر متنوع باشد و در آن انواع دوستیها و محبتها میان انواع انسانها وجود داشته باشد، مسلماًً دایرهی وسیعتری خواهد داشت. عبدالقهار عاصی هم یک عاشقانهسرای جدی بود، ولی کارهایش تنوعی خاص داشت. گاهی این عشق به وطن بود، گاهی به مادر بود، گاهی به آزادی بود، گاهی به معشوق بود، ولی این معشوق باز جلوهها و شخصیتهای متنوعی داشت. گاهی یک معشوق شهری بود، گاهی روستایی بود، گاهی به شاعر نزدیک بود، گاهی از او دور بود و بدین صورت در همان عاشقانهسرایی موقعیتهای مختلفی تصویر شده بود.
شعرهای کاربردی امینی
آنچه گفتم در بیشتر شعرهای روحالامین امینی رخ نموده است، ولی نه همه آنها. در اواخر کتاب، هرچند اندک، شاعر از دایرهی محدود «من و تو» بیرون رفته است. او مثلاً شعری برای پدربزرگش میگوید:
سکوت کردی و این روزگار مکث نکرد
تو ایستادی و رفت این قطار مکث نکرد
هنوز سینهات آغوش باز گلها بود
برای دیدن آنها بهار مکث نکرد
(ص ۱۰۷)
یا شعری برای سیمین بهبهانی گفته است (ص ۱۰۵) و یا چند شعر دیگر که در آنها از مسایل مردم سخن میگوید. من اینها را در این کتاب بیشتر پسندیدم، نه فقط از این روی که خودم به این مضامین دلبستگی بیشتری دارم، بلکه از این روی که در این مواقع شعر او را کاربردیتر مییابم.
در اینجا خوب است که از تجربهای شخصی بگویم. چندی پیش مجموعهای از شعرهای شاعری را خواندم و نقد کردم که بیشتر شعرهایش عاشقانه بود و فقط یک شعر هم برای مادر داشت. من در مقام خواندن و نقد کتاب، همه شعرها را خواندم و از همه بهره بردم، ولی در مقام کاربرد، فقط همان شعر مادر به درد خورد، آنگاه که به مناسبت روز مادر دنبال شعری خوب میگشتم. گاهی شعرهایی که مناسبت خاص دارند، عملاً پرکاربردتر میشوند.
این جنبهی کاربردی شعرها بسیار مهم است و متأسفانه شاعران ما از آن روی که بیشتر به فکر هنر ناب هستند، از آن غفلت میکنند. اگر شعری بتواند برای یک مناسبت ملی و مذهبی، برای تجلیل از یک انسان یا گروهی از انسانها، برای یک کارت دعوت یا حتی یک سنگ قبر به کار آید، واقعاً شعر موفقی بوده است. ما استاد خلیلالله خلیلی را در مقایسه با دیگر اقرانش شاعری مناسبتسرا میشناسیم، کسی که برای مناسبتهای گوناگون و مسایل گوناگون مملکت شعر گفته است. ولی حقیقت همین است که هر گاه برای موضوعی و مناسبتی مربوط به کشور نیاز به شعر داریم، دیوان او حلال مشکلات ماست، حتی اگر موضوع غزنی ۲۰۱۳ باشد.
از این روی من امینی را نه در شعرهای مدرن روشنفکرانه، بلکه در همان شعرهای مردمی او موفقتر مییابم، هرچند این شعرها از نظر هنری و فضاسازی، آن کیفیت را نداشته باشند و مخاطب خاص و روشنفکر ما، آنها را به عنوان شعر ناب قبول نداشته باشد.
خوش به حال درختهای شما، که زمستانشان چراغانی است
این طرفها بهار یعنی مرگ، اینطرفها درخت قربانی است
شهر ما شهر کودکان کبود، شهر آوارههای سرگردان
شهر کاخ سفید مال شماست، در زمستانتان فراوانی است
(ص ۳۴)
شاید بگویند این شعر مقطعی است. بله، ولی از این جهت یک موفقیت است که شاعر این مقطع زمانی و مکانی را به درستی توصیف کرده است، به گونهای که هم به درد امروزیان میخورد و هم برای آیندگان، یک توصیف درست از زمان امروز در خود دارد.
شاید این سخنان من برای بسیاری از جوانها، مرتجعانه به نظر آید. ولی من دوست دارم که به این صفت «مرتجع»، یک صفت «باتجربه» را هم اضافه کنید، مرتجع باتجربهای که دیده است که از میان همه شعرهای قهار عاصی، شعر «فارسی» او اینک بیشتر کاربرد یافته است، شعری که شاید کاملاً مناسبتی به نظر آید. و هم از این منظر من این شعر امینی را یکی از کاربردیترین شعرهای او میبینم:
باید از خانه بدر کرد زمستانها را
آب زد مقدم سبزینهی بستانها را
تازه کرد و همه زنگار زمستان روبید
سر نوروز سلامت که گلستانها را…
(ص ۱۰۹)
از منظر صوری
من در این نوشته بیشتر به مسایل محتوایی شعرها پرداختم و این هم دلیل دارد. حقیقت این است که شعر روحالامین امینی و اقران او از نظر رعایت مسایل هنری به آن مرحلهای رسیده است که از چند و چونهای بسیار فارغ باشد. در واقع به نظر من گرفتاری این نسل در «چگونه گفتن» نیست، بلکه در «چه گفتن» است.
اما با این هم من به چند نکتهی صوری در شعرها اشاره میکنم.
۱٫ بسیاری از شعرهای امینی نوعی روایت یا توصیف عینی از واقعیت را در خود دارد. این خود چنان که گفتیم ارزشمند است، ولی خطری که همواره در این موقعیت شاعر را تهدید میکند، کمبهره ماندن از هنرمندیها و آرایههای ادبی است.
بگذار تا جنون جدیدی به هم زنم
دست از سرم بکش که کمی بی تو دم زنم
مانند باد پر بزنم از حوالیات
انگار کن که خستهام از خشکسالیات
یکباره در هوای عبورت رها شوم
از هر چه خاطرات تو باشد جدا شوم
از بیت بعد راه من و راه تو جدا
تو میروی به راه خودت، من به ناکجا (ص ۶۲)
۲٫ در بعضی غزلهای امینی نوعی سطربندی متفاوت میبینیم شبیه شعر نیمایی، بهگونهای که یک مصراع غزل در چند مصراع نوشته میشود.
اتاق، پنجره، دیوار، در، کتاب
تمام!
و من ـ سکوت ـ
و من ـ مردهای به خواب ـ
تمام
و من بخواب!
نمیخوابد آخرش این من
و من به خواب من آمد
ـ به این خراب ـ
تمام
(ص ۱۳)
شاید این را استفاده از ظرفیتهای شعر نیمایی در غزل بدانیم، ولی به نظر من این یک حرکت کاملاً ضد نیمایی است. در شعر نیمایی هر مصراع از نظر وزنی مستقل است و وقتی آن را جدا میخوانیم، خللی در موسیقی شعر پدید نمیآید. ولی در اینجا مثلاً مصراع «نمیخوابد آخرش این من» را نمیتوان جدا خواند، چون در آن صورت کاملاً از وزن اصلی دور میشود. پس ما ناچاریم که آن را پیوسته به مصراع قبل بخوانیم و هدفی که شاعر از جدانوشتن آن دارد نقض میشود. به عبارت دیگر اینجا این استقلال، یک استقلال در سطربندی است، ولی در وزن نیست. به همین دلیل برای رعایت وزن، ما ناچاریم این استقلال را نادیده بگیریم و این نقض غرض است.
این نقض غرض در جایی حتی شدیدتر شده است، آنجا که شاعر «فاصله افتاد» را که طبیعتاً باید با هم و بدون هیچ وقفهای خوانده شود، در دو سطر آورده است. یا کلمهی «او» را که از نظر زبانی متعلق به مصراع بعد است، از نظر وزنی در در انتهای مصراع اول آورده است:
و باز فاصله
افتاد
من شکستم! او!
چه قدر عاشق این گونه وصل هستم
او
به من ندید ـ به صد تکه در مقابل خود ـ
به من ندید که عهدی بزرگ بستم او
(ص ۷)
در واقع شاعر میخواهد بگوید «او به من ندید…» ولی در عمل باید میان «او» و «به من ندید» فاصله بیندازد. اگر قرار باشد که «او» ردیف باشد، باید در انتهای جملهی قبل باشد، نه ابتدای جملهی بعد. اگر هم قرار نیست ردیف باشد، چرا غزل میگوییم؟ برویم و شعر نیمایی یا آزاد بگوییم.
چنین است که به نظر من این کار نه تنها در مسیر تجربههای نیمایوشیج و پیروان او نیست، بلکه خلاف آن مسیر است، چون آنها عقیده داشتند که نباید به خاطر وزن و قافیه جمله را از وسط شکست و دو مصراع ساخت تا خاطر مبارک قافیه آزرده نشود. ولی شاعر ما در اینجا دقیقاً جملهی سرراست «او به من ندید» را به خاطر قافیه میشکند و دوپاره میکند یا اجزای «فاصله افتاد» را که حالت یک فعل مرکب یافته است و باید با هم خوانده شود، از هم جدا میکند. البته من میدانم که آن «افتاد» به این دلیل پایین افتاده است تا بتواند حالت «افتادن» را بهتر تصویر کند، ولی این یک تکنیک دستفرسود است. شعر امینی بالاتر از این است که به این تکنیکهای خیلی معمولی پناه ببرد. دیده باشید که بعضیها مثلاً کلمهی «بزرگ» را بزرگتر مینویسند یا کلمهی «عمودی» را به صورت عمودی مینویسند یا «چکه چکه» را به این صورت:
چ
ک
ه
چ
ک
ه
تا حالت چکه چکه ریختن ترسیم شود. اینها چیزهایی بسیار سطحی است و هر شاعر درجه سه میتواند از این کارها بکند. به همین دلیل به گمان من امینی اگر در صفحه ۱۶ کلمهی «شکست» را به صورت «شـ کـ سـ ـت» مینویسد، در عمل جایگاه خود را پایین آورده است.
۳٫ بعضی آشناییزداییهای زبانی در کار امینی هست که ارزشمند است، البته آنجا که به افراط نمیگراید. نمونهی متعادل آن به نظرم در این بیت است
و اتفاقِ «نمیافتد»ی که افتاده
و اتفاق قشنگ بدی که افتاده
(ص ۲۲)
۴٫ شاید من اشتباه میکنم، یا شاید مشکل خطای تایپی است، ولی در یکی دو جای مشکل وزن دیدم، از جمله در مصراع اول این بیت
قبلاً اعلام میکنم فردا بیست و هفت، شش هزار و چقدر
جسد بیست و هفت سالهی من قاتلم در برابرت بشود
(ص ۲۴)
و در چند بیت از این غزل
بیدار میشوی که بخوابم، بیدار میشوم که بخوابی
در تار کهنهای که ندارم، تکرار میشوم که بخوابی
سرما، صدای زوزه، زمستان در این غریبستان
چادرنشین یخزده، دیوار میشوم که بخوابی
سر را به روی زانوی من بگذار این سنگها رفیق زمستاناند
بگذار جای کودک بیمارت، بیمار میشوم که بخوابی
(ص ۷۷)
پایانه
در مجموع من شعرهای این کتاب را بیشتر در آنجایهایی پسندیدم که شاعر قدری شفافتر سخن میگوید، کلامش وضوح بیشتری دارد و با مسایل مردم، بیشتر درگیر است. هر جا که شاعر در لاک روشنفکری خزیده و دغدغههای خاص را و آن هم با بیانی مهآلود و گاهی گنگ و مبهم روایت کرده است، حداقل برای من چندان جذاب نبوده است. من عمداً در اینجا از دیدگاه خود سخن میگویم و نمیگویم شعرش به راستی و مطلقاً در کجا قویتر است و در کجا نیست، چون هیچ مطمئن نیستم که دیدگاه من در مورد شعر، به راستی دیدگاهی جامع باشد. هیچ بعید نیست که کسانی هم باشند که برعکس، آن دسته از شعرهای امینی را بیشتر بپسندند.