آیدا قجر
سیزده به در٬ آخرین روز تعطیلات نوروزی بهانهای برای بهاری کردن زندان است تا در میان روزمرگیها و تکرار ساعتها تغییری نو ایجاد شود. تغییری که اینبار در اختیار زندانبان نیست. بهار اما از روزها قبل برای زنان زندانی قدم به زندان گذاشته؛ از چهارشنبهسوری تا لحظهی تحویل سال نو٬ عیددیدنیهای سلول به سلول و بند به بندی تا رقص و شادی روز سیزده در هواخوری. روز چهارشنبهسوری هنوز معلوم نیست که کدامیک از زنان زندانی به مرخصی نوروزی خواهند رفت٬ لیست اسامی افرادی که قرار است نوروز را کنار خانواده بگذرانند تا لحظاتی پیش از تحویل سال اعلام نمیشود. دلهره و اضطراب تا آخرین لحظات مهمان دل زنان زندانی است٬ خصوصا مادرها. اما به قول هانیه فرشی «شور و حال ما از یک ماه قبل از عید شروع میشد و به هر صورت چهارشنبه سوری واقعا میترکوندیم»؛ چه آن زمان که هواخوری نبود و چه زمانی که هواخوری چند متر در چند متر با کف موزاییک و باغچهای کوچک میزبان شادی بهاری زنان زندانی میشود.
در زندان خبری از لباسها و کفشهای نو برای سال جدید نیست. زنان یا لباسهایی را که هنگام بازداشت به تن داشتند٬ میپوشند یا لباسهایی که خانوادهها برایشان آوردهاند. برخی نیز همان بلوز و شلوار طوسی کمرنگ زندان را. هر زمان که قرار است از بند یا سلول انفرادی خارج شوند٬ چادر را به سر میکشند و دمپاییهای زندان را پا میکنند اما بهار و نوروز کار خود را میکنند و روزمرگی را برای هرچند مدتی کوتاه پشتسر میگذارند.
زمانیکه زنان زندانی از هواخوری محروم بودند٬ بعضی از آنها عصر چهارشنبهسوری چراغها را خاموش و در قابلمهای آتش روشن کردند و وسط اتاق٬ از روی آن پریدند. صدای ترکیدن نایلون هم یادآور ترقهبازیهای روزهای قبل از زندان بود. هرچند که زندانبانها به خیال وجود ترقهی واقعی به بند متادون آمدند که «ما همهاش حواسمان به بند عمومی بود که کاری نکنند. حالا شما وسط اتاق آتش روشن کردهاید. ترقه از کجا آوردید؟». هانیه میگوید: «ما تازه آن روز فهمیدیم که دوربینهای سالن٬ صدای ما را هم میگیرد».
سال بعد که سهمی از حیاط هواخوری نصیب زنان زندانی سیاسی و عقیدتی هم شد٬ روزنامههای یک سال گذشته در حیاط، هیزم آتش شدند. قاشقزنی هم در جریان بود. بعضی از زنان زندانی لباسهای خود را با یکدیگر عوض کرده و چادرهای «بدبو» و «کثیف» زندان را به سر کرده بودند تا زندانیان دیگر آنها را نشناسند. هنوز هم هانیه نمیداند که به غیر از بهاره هدایت و شیوا نظرآهاری چه افراد دیگری «شکلات» و «آجیل» گرفتند.
آتشبازی که تمام میشود٬ عقربههای ساعت سریعتر از روزهای دیگر حرکت میکند. زنان زندانی در حال تدارک سفرهی هفتسین هستند. هرچه «سین» پیدا میشود٬ در سفره قرار میگیرد. گاهی هم نوشتههای سیندار به کمک میآید: «سربلندی ملت» و «سرنگونی رژیم». یا «خوشسلیقه»ای ابتکار میزد و سفرهی هفتسین را «طلایی» میکرد: «یکی از روزها به ما گفتند که در فروشگاه زندان شکلات تلخ هم هست. هرکسی که میخواست٬ به لیست سفارشاتش اضافه میکرد. لیلا (زهرا) توسلی گفت که زرورقهای شکلاتها را به او بدهیم. زرورقها را دور ظرفهای یکبار مصرف پیچید و سفرهی شیکی درست کرد. همهچیز طلایی بود». کمبود ماهی سفرهی هفتسین هم گاهی با قلاببافی و میلهای کاموا جبران میشد: «ماهی نداشتیم. سر سفره بچهها با قلاب و کاموا٬ ماهی بافته بودند و با نخ آویزان کرده بودند».
لحظهی تحویل سال٬ زنان زندانی دور سفرهی هفتسین جمع میشوند٬ دستها به هم قفل میشود و همه منتظرند تا سال نو شود. بغض و اشک میهمان دل و صورت آنهاست و گاهی هم یک زندانی حال و هوای دوری و پشت میلههای زندان را تغییر میدهد: «همه بغض داشتیم. انگار اتفاقی قرار است بیافتد و ما از آن محرومیم. در همین فکرها بودیم که مهدیه یک دفعه گفت “من شنیدم همهی ماهیها موقع سال تحویل سیخ میشوند”. همهی گریهها فراموش شد و دو ساعت تمام به این حرف خندیدیم».
تحویل سال اما در انفرادی حال و هوای دیگری دارد. میترا عالی در یکی از بازداشتها٬ لحظهی تحویل سال را در انفرادی ۲۰۹ اوین بود. سلولی در انتهای سالن و نزدیک اتاق زندانبانها. در انفرادی همراه داشتن ساعت ممنوع است و برای همین میترا چند ساعت پشت در سلول نشسته بود تا از رادیوی اتاق زندانبانها لحظهی تحویل سال را متوجه شود.
در آن سال٬ بدرالسادات مفیدی٬ سلول کناری او بود. زمانیکه سال تحویل شد٬ مفیدی شروع کرد به کوبیدن روی دیوار سلول میترا و «آهنگهای ریتمیک» زدن. میترا هم همزمان دست میزد. از سلول شیوا نظرآهاری و هنگامه شهیدی صدای تبریک بلند شده بود: «همهی این اتفاقها در فاصلهی یک دقیقه افتاد. بعد با خودکاری که از میز بازجویی کش رفته بودم (کاغذ و قلم هم ممنوع است) شروع کردم به نوشتن روی دیوار. گوشهی دیوار بالای سرم تاریخ و تعداد روزها را مینوشتم».
زنان زندانی در انفرادی٬ در طول عید حواسشان بیشتر به شمردن روزهاست؛ چراکه در این روزها معمولا بازجو به ندرت حضور پیدا میکند. اصطلاحی میان آنها رایج است که در این مدت جزو «اموات» محسوب میشوند: «میخواستیم از سلول برای یک ساعت هم که شده بیرون بیاییم. حتی برای بازجویی».
میترا که روزهای عید را در انفرادی گذرانده٬ چند روز اول دغدغهی ذهنی «جدید»ی داشت: «با خودم مهمانهایی را که برای عیددیدنی به خانهمان آمده بودند٬ تجسم میکردم؛ حتی دیالوگهایشان را. شلوغ است و مامان در حال گریه از من تعریف میکند. تنوع یا تفریح ذهنی شده بود که خیلی انرژی مثبت میداد. خصوصا روز اول عید که آنقدر فکرم مشغول ساختن دیالوگ و تجسم شرایط خانهمان بود که اصلا خوابم نبرد. بعد از ۳ یا ۴ روز به حال و هوای روزهای عادی برگشتم». روزهای عید و بهاری که در زندان گذرا و کوتاهمدت است٬ حداقل برای چند روز حس و حال زنان زندانی را عوض میکند.
در این میان٬ رفتار برخی زندانبانها نیز در بند انفرادی تغییر میکند. برخی از آنها «مهربان» و با بقیه «متفاوت» میشوند: «روز اول و زمان تحویل صبحانه سال نو را به یکدیگر تبریک گفتیم. حتی دو بار ازشان خواستم که دو تا چایی بدهند و هردو بار این کار را کردند».
روزهای عید تا رسیدن به سیزده٬ اگرچه در انفرادی به روزهای دیگر میماند اما در دیگر بندها عیددیدنی و انتظار برای سیزده به در جاریست. در این روز زنان زندانی چه از انفرادی و چه از دیگر بندها در حیاط و زمان هواخوری که گاهی ساعتهای آن بیشتر از معمول به طول میانجامد٬ بازی میکنند: والیبال٬ وسطی یا دسترشته. عدهای نیز دور باغچهی کوچک قدم میزنند. بعضی از زنان زندانی سالاد الویه٬ جوجه کباب یا سبزی پلو با ماهی درست میکنند و به همراه فلاسکهای چای به حیاط آمده و به رقص و آواز میپردازند.
در آن سالی که هاله سحابی هنوز زنده بود و با ضربهای در مراسم تشییع جنازهی پدرش٬ کنار او نیارامیده بود٬ لباس آشپزی پوشید٬ پیشبند بست و یکی از دمکُنیهای آشپزخانه را مثل کلاه روی سر خود گذاشت. در یکی از دستانش کفگیر بود و در دست دیگرش ملاقه. به حیاط وارد شد٬ زیر آواز زد و رقصید. روزی که به گفتهی هانیه فرشی «برای همهی ما خاطرهساز شد».
هانیه با هیجان تعریف میکند: «در این روزها به ما خیلی خوش میگذشت. ولی بیچاره خانوادههایمان آن بیرون٬ شادی نداشتند و وقتی برایشان شرح میدادیم که روزهای عید را چه کردهایم٬ باور نمیکردند. فکر میکردند از خودمان میسازیم تا آنها را ناراحت نکنیم».