ر کسی را بزنید او هم کسی دیگری را خواهد زد. همهی ما ممکن است قبلاً این جمله را شنیده باشیم. کسی که متحمل خشونت از جانب دیگری شود، احتمال زیادی دارد که در آینده همان خشونت را نسبت به شخص دیگری ابراز کند. همین مسئله نیز اهمیت جلوگیری از ابراز خشونت نسبت به یک کودک، چه توسط کودکی دیگر و چه توسط والدین او را بسیار افزایش میدهد.
باوری قدیمی تکیه بر این دارد که اگر نسبت به یک کودک ابراز خشونت شود، وی نیز در آینده به فرد خشنی تبدیل خواهد شد. حقیقت اما امر پیچیدهتری است. این مسئله را ژرار لوپز (Gérard Lopez)، روانپزشک، مدیر و موسس انستیتوی قربانی شناسی پاریس عنوان میکند: «با وجود اینکه پیدا کردن مهاجمی که قبلاً با او بدرفتاری نشده باشد کار سختی نیست، اما به هر حال همهی کودکانی که در معرض خشونت قرار میگیرند الزام به افراد خشنی تبدیل نخواهند شد. خوشبختانه در این زمینه الزامی وجود ندارد چرا که در آن صورت مبارزه با این مسئله به امر بسیار سختی تبدیل میشد که کسی توان آن را در خود نمیدید.»
کلود هالمو (Claude Halmos)، روانکاو حوزهی بدرفتاری نیز بر صحت همین مسئله صحه میگذارد: «کسی که قبلاً قربانی شده الزام به یک جلاد بدل نخواهد شد. این مسئله ایست که جلادها برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت خود عنوان میکنند. فرایندی که یک نفر را به سمت خشونت میکشاند بسیار پیچیده است. هیچکس به صورت ژنتیکی یک جلاد خشن به دنیا نمیآید. کسی که از خود نشانههای خشونت را بروز میدهد، یا خودش قربانی این پدیده بوده، یا شاهد بروز خشونت نسبت یکی از نزدیکانش بوده و از آن جهت که نتوانسته بهخوبی با این مسئله کنار بیاید، در آینده نشانههای آن را از خود بروز میدهد.» بنابراین به هیچ عنوان نباید اینگونه قلمداد کرد که افرادی که نشانههای شدیدی از خشونت را از خود بروز میدهند هیچ چارهی دیگری ندارند و به صورت ژنتیکی به این مسئله گرفتارشدهاند! در واقع باید به این مسئله اشاره کرد که یک کودک نمیتواند این مسئله را درک کند که پدر یا مادرش تنها برای کسب لذت او را بزنند! بنابراین خود را مقصر این امر دانسته و احساس بدی نسبت به خودش پیدا میکند. او با خودش میگوید که قطعاً اگر کار بدی نکرده بود مجازات نمیشد و پدر یا مادرش او را با کمربند نمیزدند.
فاجعهی نهایی اما زمانی شکل میپذیرد که تنفر نسبت به دیگری کمکم در کودک ریشه میدواند و او با خود فکر میکند که تنها راه نمردن زیر این ضربات لذت بردن از آنهاست و خود نیز با گذشت زمان به یکی از بازیگران بد صحنه تبدیل میشود…
پتانسیلی چند برابر
مشاهدات و مطالعات بسیاری نشان داده است که رابطهای آماری بین بدرفتاری با کودک و جرم و جنایت وجود دارد. برای مثال میتوان به نتایج این تحقیق آمریکایی اشاره کرد که مطابق آن نوجوانانی که تا قبل از سن ۵ سالگی تحت بدرفتاری بودهاند، ۵ برابر بیشتر در معرض بازداشت شدن بهواسطهی جرائم خشونتآمیز و غیر خشونتآمیز قرار دارند.(۱) تحقیق دیگری که در نیوزیلند صورت گرفته نشان میدهد که بین جرم و جنایت، مصرف مواد مخدر و الکل و خشونتهای دوران کودکی، رابطهای مستقیم برقرار است.(۲)
ژرار لوپز به این مسئله اشاره میکند که: «افرادی که در دوران کودکی با آنها بدرفتاری شده توانایی بسیار پایینی در کنترل احساسات خود دارند، مسئلهای که در برخی مواقع سبب میشود آنها به سمت اعمال خشونتآمیز، جرم، جنایت و درنهایت انحراف کشیده شوند.»
پیر لاسو (Pierre Lassus)، رواندرمان و مدیر اتحادیهی فرانسوی محافظت از کودک (l’Union française pour la sauvegarde de l’enfance)، ما را به تفکر در مورد رابطهی بین بدرفتاری و خشونت میکند: «تمامی افرادی که در بزرگسالی به صورت سریالی دست به جرم میزنند، کسانی هستند که در کودکی با آنها بدرفتاری میشده است. تمامی جنایتکاران بزرگ تاریخ مثل هیتلر، استالین، فرانکو، میلوسویچ و صدام حسین نیز در کودکی در معرض خشونتهای خانوادگی قرار داشتهاند.»
خشونت پنهان انکار
تنها سنگر محافظت از کودک در برابر بدرفتاری و در نتیجه شکلگیری خشونت در ایشان، جلوگیری است. برای نیل به این منظور در بادی امر باید حقیقت پیش روی را پذیرفت و چشمان خود را به روی آن باز کرد.
کلود هالمو در این مورد میگوید: نحوهی رویکرد یک کودک به خشونتی که ممکن است در محیط خانواده قربانی آن شود و نیز شخص بزرگسالی که در آینده به آن تبدیل خواهد شد تا حد زیادی بستگی به نحوهی محافظت جامعه از او دارد. اولین و مهمترین مرحله آن است که به هیچ عنوان نباید یک کودک قربانی خشونتهای خانگی را به پدر و مادرش بازگردانند. این کودک باید در جایی دور از ایشان به خودسازی بپردازد و تحت درمان دائمی قرار بگیرد. دقت کنید رابطهی بین یک پدر یا مادر خشن و کودک او درست مثل رابطهی نازیها با قربانیانشان است، نازیهایی که زندگی یا مرگ قربانیان خود را در دست داشتند. اگر جامعه در این میان وارد عمل نشده، دخالت نکرده و عکسالعمل تندی از خود نشان ندهد، در اصل به والدین کودک چراغ سبز نشان میدهد که: بفرمایید، هر کاری که دست دارید با کودک خود بکنید.
اما توجه به این مسئله الزامی است که بین برداشتهای کلی از خشونت علیه کودکان در جامعه و حقیقت مسئله شکافی عمیق وجود دارد. زمانی که یک کودک آسیبدیده را به بیمارستان میبرند، اگر کبودی روی بدن کودک زیاد باشد، پزشک و پرستار مسئولاند تا بلافاصله فرضیهی خشونت خانگی را مطرح کنند. اینکه ما بدانیم که بدرفتاری با کودک در جامعهمان وجود دارد و اینکه زمانی که پدر یا مادی در مورد کبودیهای روی بدن کودک خود میگوید که او از پلهها افتاده و یا پایش به چیزی گیرکرده، با خودمان بگویم تو یک هیولا هستی، دو مساله ی متفاوت است. باید در این مورد رفتاری عمل گرایانه داشت.
در جوامع ما نسبت به پدر و مادر با دیدی تقدس گرایانه نگاه می شود و همه ی ما فکر می کنیم که عشق به فرزند به صورت ژنتیک در هر پدر و مادری وجود دارد، مساله ای که صد در صد اشتباه است. فرانسوآ دولتو (Françoise Dolto) در این مورد می گفت:« یکی از مشکلات عدیده ی ما در مسیر مبارزه با پدیده ی خشونت علیه کودک آن است که به همه ی مادران به چشم یک قدیس نگاه می کنیم.»
(۱) Jennifer E. Lansford et al., « Early physical abuse and later violent delinquency :
A prospective longitudinal study »,
Child Maltreatment, 12 (3), 2007.
(۲) David M. Fergusson, Michael T. Lynskey, « Physical punishment/maltreatment during childhood and adjustment in young adulthood », Child abuse & neglect, 21 (7), 1997.
پرونده ی آریا نوری در انسان شناسی و فرهنگ :
http://www.anthropology.ir/node/24940
ایمیل مترجم : aria.nouri@ut.ac.ir
متن اصلی مقاله در وبگاه مترجمان پیشرو :
http://pishrotranslation.ir/post/1085