سالار مگس رمانیست از ویلیام گلدینگ نویسنده انگلیسی و برنده نوبل ادبیات. این رمان را به تازگی و برای اولین بار در افغانستان انتشارات آرمان شهر چاپ کرده است.
شناسنامه:
سالار مگسها
ویلیام گولدینگ
برگردان: حمید رفیعی
نقاشی پشت جلد: پاتریک نوایی
طرح جلد و برگآرایی: روح الامین امینی
انتشارات آرمان شهر
سری: سیمرغ
چاپ اول: بهار ۱۳۹۴
شمارهگان: ۱۰۰۰
مقدمه مترجم
از روزگار درس و مدرسه، سالار مگسها را به عنوان یکی از نمونههای ادبیات کلاسیک معاصر میشناختم و فریبندگی جایزه نوبل ادبیات که امسال نصیب ویلیام گولدینگ، نویسنده این قصه شد تنها انگیزه برگردان این اثر به فارسی نبود.
آنچه گولدینگ در این کتاب – و شاید بتوان گفت در بیشتر قصههای خود – به طرح آن پرداخته است و پارهای منتقدین آثار ادبی، آن را سوگنامهای برای معصومیت آدمی انگاشتهاند، در کارهای جیمز، جوزف کنراد، ویلیام – فالکنر، آندره مالرو، آلبر کامو، و گراهام گرین نیز به قوت بیان شده است و دستکم، دو قصه را میتوان نام برد که از نظر سوژه، فضا و استخوانبندی داستانی، شباهتی انکار ناپذیر با سالار مگسها دارند؛ یکی Ape and Essences نوشته آلدوس هاکسلی و دیگری A Canticle for Leibowitz اثر میلی که اولی پیش از سالار مگسها در ۱۹۸۴، و دومی پس از آن در ۱۹۵۹ نوشته شده است. از طرف دیگر، تمام منتقدین آثار گولدینگ در مورد اینکه سالار مگسها، اقتباس مستقیمی از جزیره مرجان نوشته آر. ام. بالنتاین (۱۸۵۷) است اتفاق نظر دارند.
با این همه تنوعآراء و عقاید ابراز شده در مورد سالار مگسها با هیچکدام از کتابهای یاد شده قابل مقایسه نیست و میتوان آن را در زمره جنجالبرانگیزترین آثار ادبی قرن اخیر به حساب آورد. آخرین این جنجالها، با اختصاص جایزه نوبل ادبیات ۱۹۸۳ به گولدینگ، اظهار نظر ارتور لوندکویست، (یکی از هیجده عضو آکادمی نوبل) بود که این انتخاب را، کودتایی در تاریخ نوبل تلقی کرد.
تنوع و تناقض نقدهایی که درباره سالار مگسها نوشته شده، به خصوص از آن جهت اهمیت دارد که اصحاب جهان بینیهای گوناگون، هر کدام این قصه را از دیدگاه باورهای خود نقد کردهاند و جای پایی از ارزشهای خویش را در آن یافتهاند.
منتقدین مارکسیست، اگر چه گولدینگ را در جرگه نویسندگان سوسیال رئالیست به حساب نمیآورند، به او نظر عنایتی دارند و سالار مگسها را حملهای به نظام سرمایهداری دانستهاند. به گمان آنان، آنچه در جمع کوچک بچههای جزیره اتفاق میافتد، سرنوشت همه جوامعی است که نظام حکومتی آنان سرمایهداری است و نهایتاً به علت برخورد منافع طبقاتی، بیعدالتیهای اقتصادی و اجتماعی و… فرو میپاشند. نقد سالار مگسها از این دیدگاه حداقل تا حدودی تنگ نظرانه است چون:
– در عین حال که نابهنجاریهای موجود در جمع بچهها انگیزههای مشخص بیرونی دارد – که عمدهترین آنان گرسنگی است – نمیتوان توجه خاص گولدینگ را به محرکهای درونی نادیده گرفت. گرایش فطری آدمی به کژی و شر – بنا به اعتقاد نویسنده – خمیر مایه اصلی قصه است و هر جا که به انگیزههای بیرونی اشارتی دیده میشود، به واقع در اثبات این مدعاست و نه بیشتر. به عبارت سادهتر، گرسنگی در سالار مگسها، دلیل خونخوارگی نیست؛ دستکم تنها دلیل آن نمیتواند باشد.
– دیدگاه مارکسیستی در نقد آثار ادبی با محدود کردن اثر به زمان و مکان و موقعیت خاص، از ارزش کار ادبی میکاهد و آن را با یک اعلامیه یا سخنرانی سیاسی هم تراز جلوه میدهد. بدون آنکه قصد ورود در بحث تعهد هنر وجود داشته باشد، باید گفت اثر هنری تحت تأثیر شرایط و اوضاع و احوال زمانه خود، آفریده میشود و حرف و پیامی را نیز متناسب با آن تأثیر در خود نهفته خواهد داشت؛ اما اگر هنرمند بخواهد به قصد بیان پیامی اثری خلق کند، آیا میتوان باز هم او را هنرمند دانست؟
– نقد سالار مگسها از این دیدگاه و ادعای آن که گولدینگ به دنبال هدف سیاسی مشخصی، سالار مگسها را نوشته است، محتاج دست یافتن به دلایل و شواهدی در دیدگاههای ابراز شده نویسنده و زندگی اوست. چنین مدارکی به یقین وجود ندارد.
– انتخاب جزیرهای بینام و نشان و خالی از سکنه؛ بدون مشخص کردن تاریخ رخدادها نشان میدهد که مخاطب سالار مگسها، مخاطب خاصی نیست و نیش قلم به جامعه و نظام مشخصی حمله نمیبرد. به عبارت دیگر، کتاب را با قلمرو سیاست خاصی کاری نیست اگر بتوان کوچکترین هدفمندی سیاسی برای سالار مگسها قابل شد، آنست که کتاب، جهتی ضد آرمانشهری دارد و شاید به همین دلیل است که بعضی منتقدین، گولدینگ و اورول را در این زمینه، کنار یکدیگر قرار میدهند. قبول این نظر نیز رد دیدگاههای منتقدین مارکسیست است چرا که سالار مگسها با همان شدتی که نظام سرمایهداری را میکوبد، مدینه فاضلۀ کمونیسم را نیز پر از کژی و شر میبیند.
با نظریات تازهای که در قرن بیستم در پهنه روانشناسی مطرح شد، در قلمرو ادبیات نیز قهرمانان قصهها و نمایشها از این دیدگاه مورد نقد و تفسیر قرار گرفتند، و گروه منتقدینی که عمدتاً از زاویه روانشناسی به تجزیه و تحلیل آثار هنری میپرداختند به وجود آمدند. گولدینگ نیز از نقد روانکاوانه آثارش در امان نمانده است، بهطوریکه قهرمانان قصههای او را اقتباسی از الگوهای زیگموند فروید دانستهاند. تجزیه و تحلیل رفتار بچهها در این کتاب، البته میتواند از بُعد روانشناسی انجام شود ولی گولدینگ، خود هرگونه تأثیر پذیری از فروید را به صراحت انکار کرده است.
منتقدین مسیحی آثار ادبی، گولدینگ را در زمره نویسندگان مذهبی به شمار میآوردند و پیام سالار مگسها را تأییدی بر نظریه معصیت ازلی در آئین مسیح میدانند؛ این حقیقت دارد اما همه حقیقت نیست. ردپایی از عقیدۀ مذهبی را در کارهای گولدینگ میتوان یافت اما نمیشود گفت که محصور در چهارچوب یک جهانبینی – چه سیاسی و چه مذهبی – سالار مگسها را نگاشته است.
گروهی نیز گولدینگ را از گروه نویسندگان محصور جنگ دوم جهانی به حساب میآورند. جنگ و ضربههای هولناک آن بر پیکر جامعه انسانی در آفرینش بسیاری از آثار ادبی و شاخص شدن چهرههای گوناگونی در ادبیات مؤثر بوده است. گولدینگ نیز با توجه به تجربیات شخصی خود از جنگ دوم نمیتوانسته است خود را از این تأثیر دور نگهدارد. استحالهای که به خاطر رهبری جک، این کوچولوی وحشی و پریشان حال – و البته وجود زمینه فطری و فیزیکی در گروهی از بچهها – در این جمع رخ میدهد مگر با آنچه در آلمان تحت حکومت نازیها اتفاق افتاده است چه تفاوتی دارد؟ بچهها مینیاتور جامعه آلمان هستند و جک تصویر کوچک شدهای از هیتلر است. مفهوم واقعی قصه را با اطلاع از تحولات اجتماعی ناشی از تسلط نازیسم و فاشیسم در آلمان و ایتالیا و اسپانیا میشود به آسانی دریافت. بدیهی است که گولدینگ، نه مورخ است که چون شاپور اسباب ظهور و سقوط رایش سوم را بنویسد و نه سیاستمدار است که چون چرچیل یا دوگل به دیپلماسی جنگ دوم جهانی بپردازد؛ شاعریست که لباس رزم پوشیده و پنج سال در گرما گرم جنگ افروزی و خونریزی آدمیان بوده است، آنگاه مرثیهای برای معصومیت آدمی سروده است. میتوان به او ایراد گرفت که چرا تنها کژی و شر را در ذهن آدمیان باز شناخته و نیکی و راستی را نادیده گرفته است اما مگر میتوان به هومر گفت که چرا ایلیاد را چنین پایان داده است یا به مولانا که چرا بر شمس چنان رفت؟ دریافتهای ذهنی نویسنده را احساسات او تعمیم میدهد و به آن رنگ فلسفهای بدبینانه میبخشد. به احتمال قوی میتوان مطمئن بود که سالار مگسها، رنجنامه شاعریست که میخواهد خشونت و کژی و شری را که در آلمان نازی به چشم دیده است گزارش کند اما پرهیز دارد از آنکه میدان بازی کلمات او به مرزهای جغرافیایی و زمانی خاص محدود شود.
***
زبان گولدینگ زبانی شاعرانه و پیچیده است – او کار ادبی خود را با سرودن شعر آغاز کرده – و سالار مگسها اگر چه گزارشی درباره بچههاست، برای بچهها نیست. واژهها در آثار گولدینگ – و به خصوص در سالار مگسها – با جریان قصه هر لحظه تغییر شکل میدهند، گاهی رنگ میبازند و زمانی به رقص میآیند. در جاهایی از قصه کلمات آرام و نرم و در جاهای دیگر سنگین و طنیندار است. تا آنجا که به میدان کلام مربوط میشود سالار مگسها قصه نیست؛ شعر بلندیست در رثای معصومیتی که دیریست مرده است و پرده پر آب و رنگی از خوانخوارگی و وحشیگری آدمیان که اگرچه دیر زمانی ست از جنگل به خیابان آمدهاند، همچنان در ایشان زنده است. جالب آنکه آدمهای این شعر – قصه از خیابان به جنگل آمدهاند و حکایتگر همان فاجعهای هستند که در قلب تمدن امروزین جهان هر لحظه شکلی سهمگینتر و مهیبتر مییابد. برگردان واژههای کتاب به فارسی، بالا رفتن از کوهی سنگلاخ را میمانست، دریغا که مرا چوبدستی دانشی درخور این کار به دست نبود و با پای لنگ به کجا میشد رفت؟
گولدینگ طبیعت را نیز همچون کلام به خدمت قصه گرفته است. وقتی که آرامش بر جامعه بچهها حکمفرماست، طبیعت نیز آرام میگیرد، دریا به حالت جزر در میآید، خورشید میدرخشد و همه عناصر طبیعت در خدمت آرامش و قراری در میآیند که نویسنده برای روایت قصهاش به آن نیاز دارد؛ اما به گاه خشم، دریا میغرد، چتر سبز درختان را بادی تند به حرکت میآورد، صداهای ناشناخته از گوشه و کنار جنگل بچهها را میترساند و خلاصه همه چیز خشمگین و ترسناک است. طبیعت، زیباترین نمود خود را در مرگ سیمون، این گنگ خواب دیده به نمایش میگذارد. از لابلای کلمات گولدینگ در این بخش، مارش عزا را میشود شنید.
***
در بیان مقصود خود، گولدینگ از نمادهای گوناگونی بهره میگیرد. نه تنها اشخاص قصه را میتوان تصویرهایی از لایههای گوناگون جامعه دانست، حتی اشیاء خاصی در جریان داستان، کیفیتی نمادین به خود میگیرند. صدف که عنوان اولین فصل قصه را به خود اختصاص داده، سمبل نظم و قانون در جامعه بچههاست و به واقع جای همه آن کنترلهای طبیعی و قانونی را میگیرد که در جزیره یافت نمیشود. صدف نشان دهنده آنست که بچهها میخواهند جامعه کوچک خود را از روی الگوی جامعه بزرگترها بسازند و این، پیشاپیش علامت آنست که سرنوشت این جمع نیز به همان بنبستی خواهد رسید که تمدن امروز دست به گریبان آنست. آتش، که به قول رالف تنها چیزی است که میتواند آنان را نجات بدهد سمبل آگاهی و شعور است و نتیجه رایزنی آنان. وقتی که جامعه بچهها سالم و انسانی است به فکر روشن کردن آتش میافتند و آنگاه که آتش را خاموش رها میکنند به واقع، آگاهی و شعور از میان ایشان رخت بر میبندد. کلید این تحول، شکار است که نمادی ساده و ابتدایی از وحشیگری به شمار میآید.
آدمهای قصه نیز جدا از نقشی که در داستان به عهده دارند، سمبل نوعی از اندیشه و نگرش به جهان هستند. خوکه نماینده انسانهای معقول و اندیشمند است. رالف نمایشگر جنبههای امیدوار کننده زندگی است و سیمون که قهرمان کیفی داستان است سمبل آن کسانیست که حقیقت را میدانند اما توان بازگویی آن را ندارند؛ گنگ خواب دیده… جک قهرمان خشونت و وحشیگری است؛ راجر نیز. از سه نفر اول، دو تن محکوم به فنا هستند. مرگ سیمون اوج قصه است؛ پیروزی غریزه بر عقل و خشونت بر آرامش.
هیولا که در طول قصه پنداشته میشود یک بار از دریا و بار دیگر از هوا به جزیره آمده، بچهها را میترساند. تنها سیمون است که کمر به شناختن هیولا میبندد. دیگران از هیولا میگریزند. سیمون در جستجوی خود برای کشف حقیقت، با کابوس بعل زبوب که در کتاب، سالار مگسها خوانده میشود روبروست. او اکنون دانسته است که هیولا چیست اما آنها که به جای روبرو شدن با حقیقت از آن میترسند دهان نیمه باز سیمون را فرو میبندند. آنها ترجیح دادهاند کله خوکی را به پیشگاه بعل زبوب هدیه کنند…
ویلیام جرالد گولدینگ در ۱۹۱۱، در غرب انگلستان زاده شده است. تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به پایان برده و در ۱۹۴۰ به نیروی دریایی انگلیس وارد شده است. پنج سال به عنوان افسر نیروی دریایی در عمدهترین درگیریهای جنگ دوم جهانی شرکت داشته و سپس اولین قصه خود، سالار مگسها را در ۱۹۵۵ نوشته است. آثار دیگر او با ذکر تاریخ انتشار از این قرارند:
Lord of the Flies (1954)
The Inheritors (1955)
Pincher Martin (1956)
Free Fall (1959)
The Spire (1964)
The Pyramid (1967)
The Scorpion God (1971)
Darkness Visible (1979)
The Paper Men (1984)
To the Ends of the Earth (trilogy)
Rites of Passage (1980)
حمید رفیعی
آبان ۱۳۶۲ – تهران