برگرفته از سلام گنبد
اشاره : این گزارش روایت گر گوشه ای از مسائل زندگی مردمانی ست که سالهای سال کنج عزلت گزیده اند از برادران و خواهران خود و غریب انگاشته شدند. حال رفته ایم تا پای صحبتشان بنشینیم و حرف هایشان را بشنویم و به گوش همشهری هایشان برسانیم.
سلام گنبد | اشاره : این گزارش روایت گر گوشه ای از مسائل زندگی مردمانی ست که سالهای سال کنج عزلت گزیده اند از برادران و خواهران خود و غریب انگاشته شدند. حال رفته ایم تا پای صحبتشان بنشینیم و حرف هایشان را بشنویم و به گوش همشهری هایشان برسانیم.
۱- من متولد اینجا هستم، فرزندانم متولد اینجا هستند، سوادم را از اینجا دارم، اصلا من همه چیزم را از اینجا دارم، من یک وجب از ایران را با کل افغانستان عوض نمیکنم. اما نه به من و نه به هیچ کس دیگر هویت ایرانی نمیدهند. همین کارت های هویت یک ساله را میدهند که با این کارتها یک سیم کارت ایرانسل پنج هزار تومنی هم نمیتوانیم به نام خودمان بگیریم، یک دوچرخه نمیتوانیم به اسم خودمان بزنیم. خانه های ما به اسم خودمان نیست همه شان قول نامه ای است. یعنی ابتدا به اسم یکی از دوستان و آشنایان ایرانی خانه را خریدیم و سند زدیم و بعد به صورت قول نامه ای خانه را به نام خود زدیم. چندین بار هم اتفاق افتاده که طرف ایرانی مدعی شده خانه مال اوست و مشکل ایجاد کرده است.
۲- من در خانه نان هم ندارم بخورم. هیچ پولی ندارم. تنگی نفس دارم ولی پول دکتر رفتن ندارم. یکی از پسرانم معتاد است آن یکی هم با اینکه مشکل ذهنی دارد اما کار میکند. ولی الان چون کار نیست یک روز میرود سر کار ده روز نمیرود. چون پول ندارد، کارت کارگری هم نتوانست بگیرد. کارت کارگری گران است. روی قالی دو ماه وقت میگذاریم اما در آخر پنجاه تومان صد تومان به ما میدهند. برای مشکلاتم میروم فرمانداری میگویند به ما ربطی ندارد. دو روز پیش رفتم فرمانداری گریه کردم. فرمانداری میگوید به ما ربطی ندارد.
۳- یک پسرم قبلا درس میخواند، مدرسه گفت باید صد و نود هزار تومان واریز کنی و چون من این مقدار پول را نداشتم پسرم مجبور شد از مدرسه بیرون بیاید و از ادامه تحصیل بازماند. از دانش آموزان ایرانی در مدارس دولتی پول کمی میگیرند اما پولی که از ما میگیرند خیلی زیاد است. برای ابتدایی دویست و شصد هزار تومان، راهنمایی سیصد و شصت و دبیرستان چهارصد و شصت هزار تومان میگیرند. میگوییم چرا این پول را میگیرید جواب میدهند از بالا قانون آمده است اما هیچ سند و مدرکی به ما نشان نمیدهند.
اگر احیانا کسی بخواهد دانشگاه برود دانشگاه های ایران، افغانی را به راحتی قبول نمیکند و میگویند باید برگردی افغانستان و پاسپورت افغانی بگیری و معرفی بشوی به دانشگاه های ایران و اگر تعهد بدهی که بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی به افغانستان برگردی آن وقت اجازه تحصیلات دانشگاهی داری.
۴- آقا شما در کمیته امداد آشنا ندارید؟ بچه من مریض است و هر ده روز باید دکتر برود. اما دفترچه بیمه نداریم. وضع مالی ما هم خوب نیست. شوهر من افغانی ست اما خودم ایرانی هستم. یکی از آشناها گفت که اگر در کمیته امداد آشنا داشته باشی حتی اگر شوهرت هم افغانی باشد میتوانی ثبت نام کنی. من رفتم کمیته امداد اما من را ثبت نام نکردند. اگر پارتی داشته باشم و من را ثبت نام کند هم میتوانم برای بچه هایم دفترچه بیمه بگیرم و هم یارانه. اگر بتوانم یارانه بچه هام رو بگیرم برای ما پول زیادی میشود.
۵- بعضی از زنان اینجا، قالیبافی میکنند طرح ها را از آق قلا می آورند و اینها دوماه به روی فرش کار میکنند. وقتی تمام شد بابت دستمزد حداکثر دویست سیصد هزار تومان میدهند. شغل اکثر مردان اینجا هم کارگری است. چون ما افغانی هستیم شرکت ها و کارخانه ها ما را برای کارگری نمیگیرند. و ما مجبوریم فقط در کارهای ساختمانی و غیررسمی کارگری کنیم. صبح ساعت شش و نیم میرویم خیابان میهن میایستیم. اگر ما را برای کار بردند که هیچ و الا باید برگردیم خانه. چند سال قبل که اوضاع ساخت و ساز خانه در ایران خوب بود میتوانستیم نانی در بیاوریم اما الان دو سه سال است که کار خوابیده است. از آن طرف هم به ما میگویند که خارجی ها حق کار ندارند و ما برای اینکه بتوانیم کار کنیم باید از اداره کار، کارت کارگری بگیریم. ششصد هزار تومان بابت کارت کارگری از ما میگیرند. نیروی انتظامی و ماموران اداره کار از کارگاه ها بازرسی میکنند و اگر این کارت را نداشته باشیم ما را بازداشت میکنند. بعد میگویند برای آزادی باید ضامن بیاوریم سند بیاوریم و…
خیلی جاها هم کار کردیم اما پول ما را ندادند و نمیدهند و ما چون افغانی هستیم و آشنا و پارتی در اداره یا جایی نداریم دستمان به جایی بند نیست.
۶- یک دختر دوازده ساله داشتم که سرطان گرفت. ده میلیون تومان از این و آن قرض کردم و دخترم را برای درمان مشهد بردم. دو ماه من و دخترم در مشهد بودیم، دخترم شیمی درمانی و رادیوتراپی میشد. بعد از مدتی دوباره باید میبردمش مشهد اما دیگر پول نداشتیم تا درمانش را ادامه دهیم. بعد از مدتی غده سرطانیش بزرگ شد و از دنیا رفت. پسرم الان سی سال دارد ولی پولی برای ازدواجش نداریم. آن دختر دیگرم تا چهارم ابتدایی بیشتر درس نخوانده است و الان قالیبافی میکند. سی سال پیش خدا بیامرز شوهرم این زمین را به طور قولنامهای از یک ایرانی خریده است. الان یک نفر دیگر مدعی شده است که زمین مال اوست ما چون افغانی هستیم و سند خانه به اسم ما نیست نمیتوانیم شکایت کنیم. شما بروید و بگویید که ایرانی ها افغانی ها را اذیت میکنند. بگویید میخواهند زمین هایشان را از دستشان دربیاورند.
۷- خروج از گنبد برای ما ممنوع است. هرجا بخواهیم برویم باید اجازه بگیریم. مثلا احیانا اگر اتفاق خاصی بیافتد یا یک بیماری یا چیز دیگری باشد و ما مجبور شویم بدون اجازه از شهر یا استان خارج شویم، زمانی که بفهمند ما بدون اجازه در یک استان دیگری وارد شدیم کارت هویت ما را میگیرند و نگه میدارند و اگر بخواهند اذیت کنند به راحتی میتوانند کارت را پاره کنند. اگر این کار را کنند دیگر بدبخت و آواره شده ای و از ایران اخراج میشوی. اگر هم آدم خوبی باشند کارت را پاره نمیکنند و زنگ میزنند استانداری و میگویند فلانی را اینجا بازداشت کردیم. باید به استانداری مراجعه کنیم و آنقدر پیگیری کنیم و این در و آن در بزنیم تا بتوانیم کارتمان را پس بگیریم. داداش خودم بدون مجوز تا گرگان رفت تا در یک جایی کارگری کند ولی فهمیدند مجوز ندارد و او را بازداشت کردند. گفتند از کشور اخراج میشوی. در حالی که اگر میخواستند قانونی برخورد کنند نباید هیچ اتفاقی می افتاد.
۸- ما کجا باید مشکلاتمان را بگوییم؟؟ اگر بفهمند که ما از مشکلاتمان حرف زدیم صددرصد ما را شناسایی میکنند و اخراج میکنند. یک بار از تهران آمدند و مردم را در مسجد جمع کردند و گفتند که از مشکلاتمان حرف بزنیم. آنجا کسی جرات نکرد یک کلمه حرف بزند. فقط یک نفر بلند شد و از معضلات افغانی ها در افغان آباد گفت. بعد از یک هفته خودش و تمام خانواده اش همگی از ایران اخراج شدند. اینجا کسی جرات حرف زدن ندارد. حرف بزنیم رد مرز میشویم.
گنبد، همه گنبد است
این هشت بند مختصر، حاصل دیدار دو ساعتی ما و مَطلعی بود به مثنوی هزار من کاغذ رنج و آلام مردمان محله افغان آباد گنبدکاووس. قطعا خواندن این چند سطر برای درک واقعی آنچه که این مردمان غریب تحمل میکنند کافی نخواهد بود. اما چه کنیم که تصویری که شهروندان گنبدکاووس از شهر خود دارند فقط خلاصه شده است به زرق و برق های چند خیابان و بلوار و پارک و هایپر و پاساژ و..
گنبد، همه گنبد است. هم افغان آباد، گنبد است و هم طالقانی شرقی. اما این کجا و آن کجا…
پیوند فرهنگی ناگسستنی ایران و افغانستان
در ذهن همه ما از کودکی، افغانی مساوی شد با یک هیولای وحشتناک. افغانی برای پدر و مادر کارکرد ارعاب فرزندان را داشت. بچه نرو تو کوچه افغانی میاد میبردت! عبارتی است که ذهن همه ما با آن آشناست. بزرگ تر هم که شدیم با همین نگاه بزرگ شدیم و ذهنیتمان نسبت به افغانی یک انسان درجه دو یا سه بود. همین بیماری فکری و دیگرپنداری متاسفانه در ذهن بعضی از مسئولین کشور در رده های مختلف وجود داشته و دارد. لذا لازم است که به بازتعریف نسبت ایران و افغانستان، ایرانی و افغانی بپردازیم.
در میان کشورهای منطقه افغانستان تنها کشوری است که هم زبانش فارسی است و هم رسم الخطش و افغانستان بیشترین قرابت فرهنگی و ملی را با ایران دارد. اگر دیدگاه ما برای تعیین خودی و غیرخودی مرزهای جغرافیایی(و نه فرهنگی) باشد آن وقت دیگر بخش اعظمی از غنای فرهنگی و ادبی و تاریخی کشور ما هم از دست خواهد رفت. اگر افغانی غیرخودی و بیگانه و خارجی باشد آن وقت است که مولوی، سنایی، حنظله بادغیسی، ناصرخسرو، جامی،ابوریحان بیرونی، فخر رازی، خواجه عبدالله انصاری، ابومنصور موفق هروی، شهید مرتضی مطهری و … همگی غیرخودی و بیگانه و غیرایرانی هستند. اما متاسفانه سیاست ما در قبال افغانستان سیاست یکی به نعل و یکی به میخ زدن است. در خوبی ها و خجستگی ها با افغانستان شریکیم اما در زمانی که باید در سختیها به فریادشان برسیم و دستشان را بگیریم، حرف از قانون و مرز و بودجه و… میزنیم.
بدانیم که افغانی جزو پهنه بندی فرهنگی تاریخی ایران قرار میگیرد و لذا اگر استراتژی ما “چراغی که به خانه حلال است به مسجد حرام است” هم که باشد افغانی جز خانه بشمار می آید نه مسجد.
و اما افغان آباد ما..
افغان آباد تقریبا تمامی معضلاتی که سایر مناطق زاغه نشین و حاشیه نشین گنبدکاووس دارا هستند را دارد اعم از فقر و تنگدستی، بیکاری، اعتیاد، بی سوادی و … (که هر کدام از اینها به تنهایی میتواند عامل فروپاشی یک اجتماع انسانی باشد). اما بر همه اینها، مشکلات و معضلات مهاجرت اضافه شده است و آن چیزی که در این میان اوضاع را وخیم تر کرده، تحقیرهایی است که توسط برخی از مردم و مسئولین بر این جماعت روا داشته شده است. مردمان افغان آباد قبل از ملیت و نژادشان، انسان هستند و باید کرامت انسانی آنها حفظ شود و هیچ بهانه ای برای تحقیر و توهین به آنها وجود ندارد.
مردمان افغان آباد با اینکه قریب به سی سال است که در این منطقه زندگی میکنند اما هیچ موقع گنبدی به حساب نیامدند و هنوز غیرخودی هستند. طبق گفته های آنان تا بهحال هیچ مسئولی در آن منطقه حاضر نشده است تا به صورت چهره به چهره و مستقیم مشکلات آنها را بشنود و وضعیت معیشتی آنها را از نزدیک ببیند. درست است که افغان آبادیها در انتخابات و رای گیریها بیتاثیرند و شاید این دلیلی باشد بر بی رغبتی مسئولین به سرکشی از آنان، ولی جدای از مباحث قانونی، وظیفه ملی- میهنی و دینی- اسلامی ما اقتضا میکند که این برادران مسلمان را همچون همشهریان خود بدانیم و برای آنها هویتی مستقل قائل شویم.
«من سمع منادیاً ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم»
هر کس فریاد استغاثه مظلومى را بشنود که یارى مىطلبد، اما فریاد او را اجابت نکند، مسلمان نیست.
وسایل الشیعه ج ۱۱، ص ۱۰۸ / پیامبر اعظم(صلوات الله علیه و آله)