حقوق ما – مدیار سمیع‌نژاد

«وسط بازجویی من را فرستادند یک اتاق دیگر، با لحن بدی گفت ببریدش تا بیایم. یعنی بیاید برای تجاوز، تهدیدی که در تمام مدت بازداشت و بازجویی وجود داشت. ترسیده بودم، گریه می‌کردم، هوار می‌زدم، التماس می‌کردم که من را از آن‌جا ببرند. ساعتی که آن‌جا بودم، بدترین ساعت زندگی‌ام بود، با هر صدای پایی جیغ می‌زدم و التماس می‌کردم… در نهایت بازجو آمد و گفت تو که از کم‌ترین چیزها می‌ترسی، […] می‌خوری حرف می‌زنی، […] می‌خوری درست جواب نمی‌دهی.»

این صحنه‌سازی تجاوز در زندان اوین برای نغمه شاهی سوندی اتفاق افتاده.، شهروند – خبرنگاری که از ۷ بهمن ۹۲به مدت ۷۵ روز در بند ۲الف زندان اوین به سر برده است. وی به اتفاق ۷ نفر از دوستانش در فاصله‌های زمانی مختلف در همان سال بازداشت و به زندان اوین منتقل شدند. اتهام شاهی سوندی و دیگر دوستانش راه انداختن صفحات فیس‌بوکی و اطلاع‌رسانی پیرامون موارد نقض حقوق‌بشر در ایران بود. وی به اتهام تبلیغ علیه نظام٬ توهین به آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای از سوی قاضی مقیسه٬رییس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب٬ به ۷ سال و ۹۱ روز زندان محکوم شد.

مسعود قاسم‌خانی، مهدی ری‌شهری، رویا صابری‌نژاد، فریبرز کاردارفر، امیر گلستانی، امین اکرمی‌پور و مسعود سید طالبی دیگر دوستان وی در این پرونده هستند که به حبس‌های سنگین و طولانی مدت محکوم شده‌اند.

بازداشت در کرمان و انتقال به تهران

شاهی سوندی، ساکن کرمان بود که بازداشت شد، هنگامی که برای خرید از منزل بیرون رفته بود، با تماسی که که فکر می‌کرده از پست است و بسته‌ای برای‌اش آورده به خانه باز می‌گردد و با حضور ماموران امنیتی در جلوی خانه و درون خانه روبر می‌شود: «بچه‌های‌ام، عمه و مادرم هم داخل خانه بودند. شخصی که از تهران آمده بود و حکم بازداشت من را داشت گفت شما خانم شاهی سوندی هستی؟ گفتم بله. گفت من حکم بازداشت و تفتیش منزل شما و انتقال شما به بند ۲ الف زندان اوین را دارم. گفتم به چه جرمی؟ جواب دادند که حالا شما بفرمایید بنشینید تا اول خانه را بازرسی کنیم. همه خانه را تفتیش کردند٬ به هم ریختند٬ کامپیوتر٬ هاردها و سی دی‌ها را همه را جمع کردند. حتا آقایانی که از اطلاعات کرمان بودند٬ وسایل همسرم را بازررسی کردند و مدارک مربوط به او را برداشتند. در خانه به من دست‌بند و چشم‌بند زدند و سوار ماشین کردند. در ماشین گفتند که سرت را پایین ببر که کسی تو را نبیند. سوار ماشین شدم و من را بردند فرودگاه کرمان و دو سه ساعتی آن‌جا بودم. اما پرواز تهران کنسل شد و شب به یک بازداشت‌گاه منتقل شدم.»

بعد از یک شب بازداشت٬ شاهی سوندی برای تفهیم اتهام به دادگاهی در کرمان منتقل می‌شود: «قاضی تنها حرفی که من زد این بود که فکر می‌کنی جمهوری اسلامی آن‌قدر گشاد است که امثال شما بخواهید به آن نفوذ کنید؟ بحثی بود آن‌جا که می‌گفتند باید در کرمان باشم و همان‌جا رسیدگی کنند، اما مامور اطلاعات تهران می‌گفت حکم بازداشتش را از تهران دارم، بعد از تمام شدن کارمان او را به کرمان منتقل می‌کنیم. دوباره – و در حالی که به شکل بدی به من دست‌بند زدند – به بازداشتگاه منتقل شدم. من را به تخت بستند خیلی اذیت کردند. توهین می‌کردند. می‌گفتند که شما عوضی‌ها آرامش ما را به هم می‌زنید٬ به خاطر شما همیشه دغدغه داریم.»

زندان اوین و سلول انفرادی؛ اینجا حق نداری…

«واقعا رسیدم به زندان اوین. از شدت فشار گریه می‌کردم و استرس زیادی داشتم. مامور اطلاعات گفت که از چه چیزی می‌ترسی؟ گوانتانامو و ابوغریب که نیست٬ زندان جمهوری اسلامی است. این‌جا توبه می‌کنی و می‌روی. همان موقع هم تماس گرفت و گفت مهممان جدید آمده٬ در را باز کنید.»

نغمه شاهی سوندی که به گفته‌ی خودش به شدت ترسیده بود، بعد از معاینه پزشکی و طی مقدمات ورود٬ همراه با آزار روانی بوده به سلولی انفرادی در بند ۲ الف زندان اوین منتقل می‌شود: «سلول خیلی کوچکی بود. وقتی دراز می‌کشیدم شاید ۲۰ سانت از قد من بلندتر بود، نه دست‌شویی داشت و نه چیز دیگری. نگهبان یک مقوای نارنجی به من داد، گفت اینجا حق نداری حرف بزنی، حق نداری جیغ و گریه کنی، صدای‌ات نباید بیرون بیاید. هر موقع کاری بود این مقوا را از دریچه پایین در سلول می‌دهی بیرون. پرخاش‌گرانه هم گفت زیاد هم این مقوا را بیرون نمی‌گذاری، این‌جا دیگر جایی نیست که لوس و ننر بازی در بیاوری.»

احساس ترس؛ وقتی آزاد شدم دیگر آدم قبلی نبودم

11356236_1439563083016413_75743889_n-225x300«خیلی ترسیده بودم، در یکی دو هفته اول به طور دایم می‌لرزیدم، نمی‌توانستم خودکار را در دستم بگیرم. به حدی ترسیده بودم که زانوهای‌ام به طور دایم می‌لرزید. ترس از زندان نبود، ترس از این بود که به چه زندانی آمده‌ام. یعنی چیزهایی که شنیده بودم، خوانده بودم و…. اصلن فعالیت من این بود که درباره زندان‌ها صحبت می‌کردم و حالا خودم آن‌جا بودم. روزی که من را بازداشت کردند، خیلی ترسیده بودم، مادرم گریه می‌کرد، بچه‌هایم گریه می‌کردند. عمه من هم که خودش زندانی دهه‌ی ۶۰ بود با ترس می‌پرسید که نغمه چه کار کردی؟ تنها چیزی که به مادر گفتم این بود که مادر نباید گریه کنی. هزار نفر مثل من آن‌جا هستند، اگر توانستم که می‌آیم بیرون. ماموری که آن‌جا بود گفت حق داری٬ باید هم این‌گونه به مادرت دل‌داری بدهی. بعد به بچه‌ام گفت گریه نکن٬ مادرت را به امام‌زاده صالح می‌بریم.»

شاهی سوندی همچنان با تلخی از اتفاقاتی که در طی دوران بازداشت برای وی افتاده٬ سخن گفت. تاثیر بازداشت و دوران بازجویی هم‌چنان همراه وی است: «این‌ها یک سیستمی دارند در بازجویی‌ها که دقیقا نقطه ضعف شما را پیدا می‌کنند. بازجوی بد و بازجوی مهربان داشتم. یک جوری با روان من بازی کرده بودند، که حتا یک جاهایی می‌گفتم، در این قسمت تند رفتم مثلن. یک ساعت بعد سید می‌آمد کاری می‌کرد که می‌گفتم خیلی وحشتناک است. در واقع کاری با من کردند که موقعی که از در اوین می‌آمدم بیرون می‌دانستم که دیگر آن آدم قبلی نیستم، دوست داشتم که برگردم کاری کنم. پشیمان بودم از این که کاری کردم که آزاد شدم، با این که می‌دانستم خانواده‌ام منتظر هستند. با خودم فکر می‌کردم که باید کاری می‌کردم که یا این‌جا من را می‌کشتند یا تا ابد نگهم می‌داشتند، چون این دنیای بیرون هم دیگر آن دنیای قبل از زندان نیست، حتا آسمان هم دیگر مثل قبل نبود٬ آدم‌ها حتا. من دیگر حتا به سایه‌ام هم اعتماد نداشتم. چیزهایی آن‌جا جلوی من گذاشتند که باورم نمی‌شد. از من به عنوان یک شهروند، آدمی که فقط یک شهروند خبرنگار۱۱۳۵۶۲۳۶_۱۴۳۹۵۶۳۰۸۳۰۱۶۴۱۳_۷۵۷۴۳۸۸۹_n است، ثانیه به ثانیه در خیابان عکس گرفته‌ بودند، من چطوری می‌توانم دیگر به چیزی اعتماد کنم؟ فکر می‌کنم هر کسی می‌رود زندان و بازجویی و شکنجه و … تجربه می‌کند، وقتی بیرون می‌آید دیگر آدم قبلی نیست.»

تجربه اول بازجویی؛ حالا حالاها باید بنویسی

«همان شب اول، یک زندانی دیگری بود که ضجه و داد می‌زد، از شدت ترس ضربان قلبم بالا رفته بود. مقوا را از دریچه گذاشتم بیرون که بپرسم چه بلایی سرش آورده‌اند. می‌خواستم بدانم فردا چه چیزی در انتظار من است که نگهبان آمد و گفت؛ قرآن خوانده و دارد توبه می‌کند و گریه‌اش به خاطر آن است. گفت این‌جا دلت برای کسی نسوزد، به فکر خودت باش.»

اولین تجربه بازجویی شاهی سوندی در روز دوم بازداشت اتفاق می‌افتد، جایی که او را صدا می‌زنند و با چشم‌بند نزد بازجو می‌برند: «گفتند که کارشناس‌ات آمده است. همان بازجو منظورشان بود البته! با چادر و چشم‌بند رفتم اتاق بازجویی. وقتی که رفتم همان اول یک پرونده که شاید ۳۰۰ – ۲۰۰ برگ بود گذاشت جلوی‌ام و گفت این جرایم شما است، یکی یکی ورق بزن. این‌ها با توجه به این که صفحه‌های فیس‌بوکی ما را گرفته بودند، با تحت فشار قرار دادن دوستان‌ام به ایمیل‌ها و شنود تلفن من٬ به همه چیز دسترسی داشتند و همه را پرینت گرفته بودند، حتا مسیج‌ها در وی‌چت، وایبر و… همین‌طور برگ می‌زدم و نگاه می‌کردم، خب خیلی از آن‌ها هم برای من نبود، ولی خب اوین که می‌روی، اولش نمی‌دانی کجا آمده‌ای. به خودم گفتم که چه یک صفحه و چه ده صفحه‌اش برای من باشد یک جرم و اتهام دارد دیگر، پس نگو هیچ وقت که این‌ها برای من نبوده و گفتم که این‌ها در صفحه‌های من بوده است. یک ورق و خودکار داد و گفت که یک بیوگرافی از خودت بنویس. به حدی وحشت کرده بودم که قلم را نمی‌توانستم دست بگیرم. طوری شده بود که حتا دو خط که می‌نوشتم، می‌دیدم که چقدر غلط املایی دارم. آن‌قدر تمرکز نداشتم. گفته بود که بیوگرافی بنویس من فقط اسم و فامیل و سنم را نوشتم. نگاه کرد و گفت همین؟ بنویس. حالا حالاها باید بنویسی.»

وادار کردن زندانی به «تک نویسی» در مورد دیگر زندانیان یا دیگر افراد، از شیوه‌های رایج در بازجویی‌های زندان‌های ایران است که این فعال سایبری نیز با آن روبه‌رو شده است: «می‌گفت در مورد اولین پستت بنویس٬ در مورد آقا بنویس. تو کی هستی که در مورد آقا حرف زدی؟ تو آن‌قدر نجسی که نباید می‌نوشتی. یک بار آمدم بگویم در مورد آقا چیز بدی ننوشتم، گفت اسم آقا را با دهن نجس‌ات نیاور! با چه جراتی عکس آقا را گذاشتی در فیس‌بوک و در موردش حرف زدی؟ نکته دیگر این که من مدام ذهنم درگیر دیگر دوستانم بود که بازداشت شده بودند، آن‌قدر آن‌ها را آزار داده و شکنجه کرده بودند که می‌ترسیدم حرفی بزنم که علیه‌شان باشد. وقتی تنها هستی فقط از خودت دفاع می‌کنی، ولی وقتی گیر آن‌ها بودم٬ سخت بود. مدام می‌گفتم نکند چیزی بنویسم که کس دیگری گرفتار شود. ولی این را فهمیده بودند، هر روز ۲۰ – ۱۰ صفحه کاغذ می‌آوردند و می‌گفتند درباره فلانی بنویس! امین اکرم پور، امیر قاسم خانی، رویا صباری و… وقتی می‌نوشتم، نگاه می‌کرد و با دفترچه از پشت می‌زد توی سر من و می‌گفت من می‌گویم چه بنویس٬ اینها چیست که می‌نویسی؟»

شکنجه‌های روحی و جسمی؛ بازجویی در مورد بدنم

«مدام تهدید می‌شدم. مثلن می‌گفت اگر مسعود را بردیم و ۴۰ روز آویزان کردیم با تو جور دیگر رفتار می‌کنیم نغمه٬ از پا آویزان نمی‌شوی! مدام تهدید بود، مدام توهین، مدام حرف‌های کثیف می‌زدند. بعد از مدتی بازجویی‌ها در مورد صفحه‌ها و فعالیت‌ها، عکس‌های خانوادگی را آوردند و جلوی من می‌گذاشتند و سه چهار ساعت در بازجویی در مورد عکس‌های من نظر می‌دادند. می‌گفت تو نمی‌خواهد بروی فعالیت کنی، تو برو… نمی‌توانم بیان کنم که چه حرف‌هایی به من زدند! در مورد جزء به جزء بدن من صحبت می‌کردند. بدترین توهین‌ها را می‌کردند. فقط یک مورد را بگویم، بازجو می‎ایستاد روبروی من، کسی که اسمش سید بالاگرد و نماینده دادستان بود، یک ساعت در مورد رابطه جنسی یک زن و مرد حرف می‌زد، فشار من بالا می‌رفت و کافی بود مثلن یک آه بکشم، می‌گفت دارم درباره تخصص توحرف می‌زنم، عصبانی شدی؟ جایی اشتباه گفتم؟ ساعت‌ها به خاطر چیزهایی که ربطی به پرونده نداشت من را تحت فشار و شکنجه روحی قرار می‌دادند.»

ضرب و شتم، شکنجه‌های روحی و توهین از آزارهایی است که این فعال سایبری در آن با ناراحتی یاد می‌کند: «صندلی را بلند کرد و به کمرم زد که چرا اسم صفحه فیس‌بوک تو این است! در مورد خواهر و بستگانم در خارج از کشور سوال می‌کردند و دلیل کارهای‌شان را از من می‌پرسیدند. چیزهایی در موردشان می‌گفتند که خودم نمی‌دانستم. نه تنها این‌ها را از من می‌پرسیدند، بعدا فهمیدم که تماس می‌گرفتند و از مادرم هم می‌پرسیدند که مثلن چرا آن یکی دختر پناهنده است؟ باور کنید حاضر بودم ساعت‌ها من را بزنند، ولی آن‌قدر از نظر روحی آزارم ندهند.»

فشار برای اعتراف به مسایل غیراخلاقی نیز از دیگر آزارهای روحی است که زندانیان سیاسی در ایران به کرات از تحمل آن در بازجویی‌ها سخن گفته‌اند، اتفاقی که برای نغمه شاهی سونی نیز افتاده است: «می‌گفتند که شما هشت نفر بودید، شش مرد و دو زن، پس حتمن با هم رابطه نامشروع داشتید. اعتراف کنید که رابطه نامشروع داشتید. مگر نمی‌خواهی بروی پیش بچه‌های‌ات؟ بچه‌ات دارد می‌میرد، اعتراف کن و برو. ما قول می‌دهیم صدای‌اش را هم در نیاوریم. ساعت‌ها می‌شنیدم که در اتاقی دیگر دارند دوست خودم را بازجویی می‌کنند و می‌زنند! یعنی به خاطر هیچ٬ طوری ما هشت نفر را نابود کردند که…»

اعتراف تصویری؛ من غرق شده‌ی دنیای مجازی هستم!

«ساعت‌ها می‌آمدند فیلم می‌گرفتند که مستندسازی کنند. می‌گفتند که باید بگویم من غرق شده‌ی دنیای مجازی هستم، دنیای مجازی زندگی من را خراب کرده است. حتا از من می‌خواست که علیه دوستم اعتراف کنم. اما نمی‌توانستم این را بپذیرم، چون صدای ناله‌های دوستانم را در آن زیرزمین لعنتی می‌شنیدم که می‌زنندشان، صدای التماس‌شان را می‌شنیدم.»

از جمله آزارهایی که شاهی سوندی از آن صحبت می‌کند، تحت فشار قرار دادن او دیگر دوستانش برای اعتراف علیه یک‌دیگر بوده است. تا جایی که آن‌ها را با هم در اتاق بازجویی روبه‌رو کرده‌اند: «جلوی خودم دوستم را آوردند و روبه‌روی من نشاندند. به او می‌گفتند که زن‌ات را می‌آوریم همین جا و جلوی خودت… بعد آن بازجوی مثلن مهربان می‌گفت نه حاج آقا نگو، مردم است و غیرت دارد٬ ناراحت می‌شود. بعد حاج آقا می‌گفت نه٬ اگر غیرت داشت که این‌کارها را نمی‌کرد، می‌رفت بالای سر زنش می‌نشست. هر دوی ما چشم‌بند داشتیم، جلوی من هزار حرف کثیف به او زدند و کثیف‌ترین حرف‌ها را در مورد من جلوی او می‌زدند. فقط این کار را کردند چون دیدند نمی‌خواستیم علیه هم حرف بزنیم. بعد او را بردند یک اتاق دیگر و صدای پرت شدن صندلی آمد. صدای‌شان می‌آمد که می‌گفتند حرف نمی‌زنی؟ دوباره ۳۰ روز دیگر از پا آویزانت می‌کنیم.»

این فشارها سبب رنج و آلام روحی بسیاری برای وی شده به طوری که می‌گوید: «جوی آن‌جا درست کرده بودند که هر حرفی می‌زدند قبول می‌کردم و اعتراف می‌کردم. فقط برای این که این رنج‌ها و آزارها از روی من برداشته شود.»

صحنه‌سازی تجاوز؛ آزار و تهدید در اوین، بدگمانی و شک بیرون از زندان

«همسر من هیچ وقت این قضیه را نپذیرفت، هیچ وقت با من تماس تلفنی نداشت. من هر چند روز یک بار با بچه‌های حرف می‌زدم. به خاطر این که حال‌شان خیلی بد بود. ولی همسرم هرگز با من حرف نزد. برای این که شنیده بود آن‌جا چه جایی است. با این که جو تجاوز درست کرده بودند، اما هیچ وقت به من تجاوز نشد. ترس و جوش بود، اما هیچ وقت همسرم این را نتوانست بپذیرد. من از بازجویی‌های اوین آمدم٬ ولی چشم باز کردم و دیدم که در بازجویی‌های همسر و اطرافیانم افتاده‌ام. اصلن مردم به یک شکل دیگر به من نگاه می‌کردند، وقتی برگشتم خانه، هر کسی مرا می‌دید به جای این که بپرسند نغمه خوبی؟ می‌پرسیدند به تو تجاوز هم کردند؟ بدترین حالتی است که برای ما به وجود می‌آورند.»

علاوه بر صحبت درباره مسایل جنسی و زدن اتهام‌های اخلاقی – که جزء لاینفک بازجوی بود – شاهی‌سوندی در بازجویی‌ها تهدید به تجاوز شده بود: «مدام من را تهدید به تجاوز می‌کردند. بیش‌تر صحبت‌ها و بازجویی‌ها همیشه این مساله را هم داشت. انگار با یک زن فاحشه دارند صحبت می‌کنند، یک بار وسط بازجویی من را فرستادند یک اتاق دیگر که تجاوز کنند، با لحن بدی گفت ببرینش تا بیایم، چیزی که در تمام مدت بازداشت و بازجویی به آن تهدیدم می‌شدم. یک جایی بود که انگار انبارشان بود، پر از آب میوه، میوه و سیگاره و… به شدت ترسیده بودم، فقط گریه می‌کردم، هوار می‌زدم و التماس می‌کردم که من را از آن‌جا ببرند، یعنی ساعتی که آن‌جا بودم، بدترین ساعت زندگیم بود، بار هر صدای پایی جیغ می‌زدم و التماس می‌کردم… آخر سر بازجو آمد و گفت تو که از کم‌ترین چیزها می‌ترسی، […] می‌خوری حرف می‌زنی، […] می‌خوری درست جواب نمی‌دی.»

این فعال سایبری مثال‌های متعددی دیگری از این رفتارهای غیرقانونی و هتک حرمت‌ها در زمان بازجویی به یاد دارد: «یک بار من را نشانده بودند پشت این شیشه‌ها که آن طرفش را نمی‌شود دید، از زیر شیشه کاغذ می‌دادند تا بنویسم. بعد از پشت شیشه حرف می‌زدند که ببین چقدر خوشگل است، حیف نیست این زندانی است، این را آزادش کنید برود بیرون تا… حرف‌هایی که قادر به بیانش نیستم.»

آزادی

«حالم در زندان خیلی بد شده بود، اگر یک هفته دیگر می‌ماندم آن‌جا مجبور بودند که من را به بیمارستان انتقال بدهند، قبل از زندان هیچ نوع مریضی نداشتم، اما به خاطر فشارها حتا راه هم نمی‌توانستم بروم. بازجویی‌های‌ام هم تمام شده بود و دیگری چیزی نمانده بود. با ۱۷۰ میلیون وثیقه آزاد شدم و حتا بعد از آزادی هم مدام دکتر می‌رفتم.»

آزادی شاهی سوندی چند روزی برای سوال در مورد دیگر خانواده‌زندانیان سیاسی با تاخیر می‌افتد: «حتا وقتی وثیقه گذاشتند هم باز چند روز بیش‌تر ماندم در زندان، می‌گفتند که یک سری سوالات دیگر داریم. سوال‌های‌شان در مورد خانواده‌ی زندانیان سیاسی بود، که چه کسانی را می‌شناسم و باید در موردشان می‌نوشتم. سرانجام ۲۴ اسفند ۱۳۹۲ آزاد شدم.»

قاضی مقیسه؛ طلاقت را از شوهرت می‌گیرم!

«قاضی مقیسه حتا اجازه دفاع کردن به من و دیگر دوستانم در دادگاه نداد. در دادگاه بدوی حتا اجازه ندادند وکیل داشته باشم. من از صبح رفتم دادگاه، بچه‌ها را هم یکی یکی آوردند از اوین. حتا یکی از بچه‌ها که حرف زد، قاضی مقیسه لیوان را برداشت و به سمتش پرت کرد که حرف نزن، نباید حرف بزنی. قاضی چرا باید این‌کار را بکند؟ مگر نباید دفاع کنیم از خودمان در دادگاه؟ هر جا می‌رفتیم همین‌طور بود، بازپرس شعبه ۸ به مادر یکی از بچه‌ها جلوی خودش بدترین و رکیک‌ترین حرف‌ها را زد. به پیرزن حتا گفت تو را هم الان می‌دهم بازداشت کنند.»

قاضی مقیسه رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی از جمله قضاتی است که در طی سال‌های گذشته حکم‌های متعدد و سنگینی علیه زندانیان سیاسی صادر کرده است. همچون موارد دیگر که زندانیان سیاسی از آن سخن گفته‌اند او اجازه دفاع را به شاهی سوندی و دیگر دوستانش نداد: «قاضی مقیسه اصلن نمی‌گذاشت حرف بزنم. می‌گفت در حدی نیستی اصلن. برو به شوهرت برس، برو به زندگیت برس. تو حتا لیاقت دادگاهی که برای‌ات تشکیل شده را نداری. من می‌دانم که با شوهرت مشکل داری، ۴۸ ساعت به من وقت بده تا من طلاقت رو از شوهرت بگیرم، تو می‌توانی بری بهترین شوهرها گیرت بیاد. این حرف را موقعی زد که بچه‌ها را برده بودند زندان، اصلن دلیل نداشت دوباره من را صدا بزند، آن‌جا منشی دفترش را صدا زد و گفت این زنِ کو؟ این زنِ رو بردارید بیارید. که رفتم داخل و این حرف را به من زد.»

احضار و آزار بعد از آزادی

«بعد از آزادی مدام احضار می‌شدم. بازجو زنگ می‌زد و می‌گفت دلت برای ما تنگ نشده بیای اینجا یک سر. با یک لحن بسیار زشت. یک بار حتا چند ساعت بازداشت شدم دوباره، من را به اتاقی بردند که از داخل دستگیره نداشت، همین سید بالاگرد بازجویم آمد و بدترین اهانت‌ها و توهین‌ها را به من کرد. به من می‌گفت جوری می‌توانیم پرونده شما هشت نفر را بسازیم که همه‌تان حکم اعدام بگیرید. هر کاری بخواهیم روی پرونده می‌کنیم.»

نغمه شاهی سوندی سرانجام تصمیم به ترک ایران گرفته و از کشور خارج شد: «از ترس زیاد از ایران آمدم، از ترس، این که این پرونده هنوز که هنوز است ادامه پیدا کرده است. این‌طوری زندگی همه ما را خراب کردند، زندگی خود من که همه چیزش از بین رفت و الان با دو تا بچه این‌جا آواره هستم. برای من مهم است که مردم این بچه‌ها را به یاد بیاورند که الان زندانی هستند، ولی کسی دنبال کار ماها نیست، چون ما جزو کسانی نیستیم که همه بشناسندشان و پیگیر پرونده‌های‌شان باشند. دوست دارم طوری بشود که مردم بشناسند, نه این‌ها را فقط، همه کسانی که گمنام در زندان هستند و حمایتی ندارند. دفاع از حقوق بشر تبعیض ندارد. باید همه را یکسان دید، چه آن کسی که همه می‌شناسندش و چه من و دوستانم که کسی نمی‌شناسد ما را. باید همه برابر پیگیری بشوند، ما هم خیلی زجر کشیدیم. وقتی شخص معروفی یا کسی که همه پیگیری وضعیت‌اش هستند را می‌برند اوین، نمی‌تواند انقدر اهانت و آزار و اذیت کنند، اما ماهایی که این طوری گمنام می‌رویم و گمنام می‌آییم همه زندگی‌مان را از دست می‌دهیم.»