گفتگو با نویسنده کتاب «افسوس برای نرگس‌های افغانستان»

تهیه و تنظیم: زارا امجدیان

افسوس-برای-نرگس-های-افغانستان

بیدارزنی: «افسوس برای نرگس‌های افغانستان»، عنوان کتاب تازه منتشر شده‌ای درباره‌ی افغانستان، به قلم ژیلا بنی‌یعقوب، روزنامه‌نگار است. این کتاب به گفته نویسنده حاصل ۶ سفر کوتاه و بلند به افغانستان، و گزارشی میدانی از دیده‌ها و شنیده‌هایی از وضعیت مردم به‌ویژه زنان در افغانستان است.

فصل اول کتاب از حضور در اردوگاه «ماککی» در استان نیمروز آغاز می‌شود. اردوگاه آوارگان افغانستانی که به امید پناه گرفتن در ایران به این سو آمده‌اند و حالا از همه‌جا رانده شده‌اند نه ایران جایی برای آن‌ها دارد و نه راه برگشت به افغانستان دارند. بنی‌یعقوب اما از همین ابتدای کتاب تکلیف خواننده را یکسره می‌کند، او قصد ندارد تنها گزارشی ساده در رابطه با اوضاع افغانستان بدهد، نگاه او همه را می‌بیند کودکان، زنان، مردان و سالخوردگان؛ اما نقطه قوت آنجاست که بنی‌یعقوب چهره جنگ را که چه بر سر زنان و کودکان می‌آورد، توصیف می‌کند. این خط سیر در همه کتاب ادامه می‌یابد. بنی‌یعقوب نه تنها وضعیت دردناک زنان و مردان و بلاهایی که در این سال‌های جنگ بر سرشان آمده را توصیف می‌کند بلکه به خوبی با نگاهی عمیق ستم مضاعفی که به زنان می‌رود را نشان می‌دهد. شعار نمی‌دهد تنها روایت می‌کند صادقانه و باظرافت.

در این کتاب ما داستان زنانی را می‌شنویم که قربانیان اصلی جنگ هستند، داستان تبعیض‌های چندگانه زنان در افغانستان و ستم مضاعفی که به آنان می‌رود و در کنار همه این‌ها با روایت زندگی زنانی تنها و مصمم که در سال‌های تاریک جنگ و سرکوب مقاومت کرده‌اند و صدای زنانی شده‌اند که هیچ‌گاه شنیده نمی‌شوند روبرو می‌شویم! داستان زندگی زنی قاضی بعد از سرکار آمدن طالبان خانه‌نشین می‌شود اما دست از کار نمی‌کشد و در همه‌ی آن سال‌های سرکوب و ارعاب کلاس درس دخترکان افغانستانی را در منزلش برپا می‌کند، بارها تهدید می‌شود، اما دست از آموزش دختران برنمی‌دارد و …

ژیلا بنی‌یعقوب در این کتاب توانسته است لایه‌های تبعیض‌های چندگانه به زنان را به خوبی توصیف کند. حتی زمانی که از زنان ایرانی که شوهران افغانستانی دارند سخن می‌گوید، فراموش نمی‌کند که روشن کند زن ایرانی و افغانستانی در برابر قانون و فرهنگ مردسالارانه با هم تفاوتی ندارند زمانی که داستان زن ایرانی را روایت می‌کند همان ظرافت را می‌بینی که در روایت زنان افغانستان وجود دارد. تبعیضی که اساساً بر مبنای جنسیت است.

«زهرا»، اهل «تربت‌جام» مشهد، یازده‌ساله بود که پدرش او را به یک مرد ۴۷ ساله افغان شوهر داد. «پدرم از بی‌پولی و فقر زیاد بود که این بلا را سر من آورد. می‌خواست از نان خورهایش کم شود. آن‌قدر کم سن و سال بودم که اصلاً نمی‌فهمیدم شوهر یعنی چه؟ … چند سال اول در همان تربت‌جام زندگی کردیم و الآن ده سال است به هرات آمده‌ایم» اما زهرا در تمام ده سال گذشته فقط یک‌بار توانسته به زادگاهش سفر کند!»

به بهانه انتشار کتاب «افسوس برای نرگس‌های افغانستان»، گفت‌وگوی کوتاهی را با ژیلا بنی‌یعقوب نویسنده این کتاب انجام داده ام که متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانیم:

بعد از خواندن کتاب ناخودآگاه این مسئله در ذهن نقش می‌بندد که فقر در افغانستان مهم‌ترین مسئله است و تا زمانی که هست نمی‌شود خیلی به تغییرات در سطح فرهنگی آن خوش‌بین بود؟ آیا این برداشت ماست یا شما هم آگاهانه به آن باور دارید؟

شاید پیش از آن، این توجه و اعتقاد زیاد را درباره تأثیر فقر بر همه ابعاد زندگی نداشتم. شرایط آنجا این تأثیر را بر من گذاشت که بیشتر و جدی‌تر به این موضوع فکر کنم. به یک سری مسائل شاید برای اولین بار در افغانستان فکر کردم و حتی ناخودآگاه با شرایط ایران تطبیق دادم. قبلاً به این فکر نکرده بودم که در جاهایی که فقر خیلی شدید هست آیا ما می‌توانیم از نظر فرهنگی خیلی تأثیرگذار باشیم یا نه؟ علاوه بر مشاهدات خودم، من در کتاب با افراد مطلع افغان صحبت کردم و حتی با کسانی که در آنجا کار گسترده میدانی کرده‌اند مانند آقای محسن مخملباف که معتقد است فقر در افغانستان معنای دیگری دارد و بدون حل این مسئله کاری پیش نمی‌رود، یا خانم «نوشین یاوری»(فعال ایرانی – فرانسوی) که از طرف Unifem (صندوق زنان ملل متحد) مسئول پروژه‌ای برای ارتقا سطح مشارکت سیاسی زنان افغانستان بود به این باور رسیده بود که تا وقتی حداقل‌هایی از نظر اقتصادی وجود نداشته باشد نمی‌توانیم کاری برای مشارکت زنان انجام بدهیم! واقعاً من هم به این نتیجه رسیدم که تا حداقل‌هایی نباشد نمی‌شود کار چندانی کرد و اساساً فکر می‌کنم تحقق توسعه فرهنگی یا به‌طور کلی توسعه، تا زیرساخت‌های اولیه نباشد، تغییر فرهنگی اگر غیرممکن نباشد تلاش سخت و مرارت باری است و معلوم نیست چقدر بازده داشته باشد.

اگر همه نهادهای بین‌المللی یا مترقی در افغانستان بخواهند تنها به نیازهای اولیه و اورژانسی توجه کنند و بی‌توجه به تغییر ساختار فرهنگی باشند که زنان را نه در اجتماع که در خانه و پشت پستوها می‌خواهد، بیم این نمی‌رود که توسعه، خود به فقیرتر شدن زنان و منفعل‌تر شدن آن‌ها بیانجامد؟

من نمی‌گویم که فعالیت‌های فرهنگی را به‌طور کلی تعطیل کنیم، ولی معتقدم نیازهای اولیه زندگی زنان در اولویت قرار گیرد و واقعیت هم این است که زمانی که آنجا بودم هیچ‌وقت احساس نکردم جامعه بین‌المللی سعی خودش را برای از بین بردن فقر گذاشته و بی‌توجه به مسائل فرهنگی است و همان‌طور که در کتاب هم اشاره می‌کنم خیلی از غربی‌های فعال در حوزه‌های فرهنگی از جمله مسائل زنان افغانستان، از جمله نقدهایی که به خود دارند و می‌گویند یکی از جاهایی که اشتباه کردند، این است که بدون توجه به ساختار کلی جامعه افغانستان و نیازهای اولیه زنان، مثلاً به افزایش مشارکت اجتماعی زنان اولویت بیشتری دادند که نتیجه چندان رضایت‌بخش نبود.

خیلی از زنانی که در کتاب معرفی کردی قاضی، معلم یا خبرنگار بودند که در زمان طالبان هم مخفیانه فعالیت داشته‌اند و البته خطرهای زیادی هم جانشان را تهدید کرده بود این زنان چقدر توانسته‌اند یا می‌توانند تأثیرگذار باشند؟

اتفاقاً این نقطه امیدوارکننده جامعه افغانستان است. من با وجودی که این سفرها را برای تهیه گزارش‌های عمومی برای روزنامه‌هایی که آن موقع برایشان کار می‌کردم، انجام می‌دادم و نه صرفاً تهیه گزارش از وضع زنان ولی به دلیل علاقه شخصی و دغدغه خودم که مسائل زنان هست و هم دیدن شجاعت آن زنان، من را کنجکاو می‌کرد که از زندگی این‌ها بیشتر بدانم و برای همین بخش قابل‌توجهی از کتاب به زنان اختصاص یافت.

در جاهایی مثل سمینار زنان روزنامه‌نگار به شدت من تحت تأثیر شجاعت این زنان بودم که چقدر خوب وزیر زنان و مقامات سیاسی را به چالش می‌کشند و انتقاد می‌کنند.

نوع مسائلی که برای زنان آنجا وجود داشت کاملاً با مسائل ما متفاوت بود. مثلاً یکی از آن‌ها به خاطر مجری تلویزیون بودن بارها تهدید به قتل می‌شود و مجبور بود محل زندگی‌اش را به صورت مستمر تغییر دهد و چه اتفاقات دردناکی برای او می‌افتد. یا دختر روزنامه‌نگاری که به دلیل شرایط امنیتی سال‌هاست که بدون نام مقاله‌هایش را منتشر می‌کند ولی همچنان ادامه می‌دهد این‌ها همه امیدوارکننده است.

اما از طرفی هم نباید فراموش کنیم این‌ها اکثریت زنان افغانستان نیستند طبق یک آمار ۸۰ درصد و طبق آماری دیگر ۹۰ درصد زنان افغانستان بی‌سواد هستند. ۸۰ یا ۹۰ فرقی نمی‌کند هر دو درصد بالایی است.

الآن وضعیت زنان افغانستان از نظر آموزشی چگونه است آیا از نظر قانونی حق تحصیل دارند؟ و آیا شرایط مناسب تحصیل زنان هست؟

من در چند سال اخیر به افغانستان نرفته‌ام، اما هیچ‌وقت ارتباطم را با آنجا قطع نکرده‌ام، به‌عنوان مثال همواره با روزنامه‌نگاران و فعالان زن و مدنی در آنجا ارتباط دارم و اخبار آنجا را نیز به‌دقت از طریق رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی دنبال می‌کنم. شرایط الآن افغانستان با زمانی که در کتاب روایت کرده‌ام خیلی فرق نکرده و چه بسا در زمینه‌هایی از جمله مسائل امنیتی بدتر شده است. خود این ناامنی یکی از مواردی است که باعث فشار بر مردم به‌ویژه زنان می‌شود. همیشه وقتی شرایط امنیتی جامعه مناسب نیست اولین کسانی که تحت تأثیر قرار می‌گیرند زنان و کودکان هستند که دانشگاه رفتن، مدرسه رفتن و اصولاً بیرون آمدن از خانه برایشان سخت‌تر می‌شود.

الآن با بازگشت طالبان و در بخش‌هایی حتی داعش شرایط برای زنان سخت‌تر شده است، سطح امنیت پایین آمده و متأسفانه این ناامنی روی تحصیل و پیشرفت زنان تأثیر مستقیم دارد. در حوزه زنان باوجودی که قوانین افغانستان حتی از ما هم جلوتر است اما در عمل اتفاق دیگری می‌افتد و شرایط واقعی زنان در افغانستان سخت‌تر است مثلاً آنجا سن ازدواج دختران ۱۶ سال است درحالی‌که در ایران به‌زحمت ۱۳ سال است ولی در افغانستان میزان ازدواج‌های زیر ۱۶ سال بسیار زیاد است و در واقع این قوانین تأثیر زیادی در زندگی عینی آن‌ها نگذاشته است یا مثلاً هیچ قانونی در افغانستان حجاب را اجباری نمی‌کند اما زنان به خاطر شرایط امنیتی و سنت‌ها مجبور به پوشیدن حجاب (برقع) هستند؛ و اینجاست که تأثیرات جنگ را بر زنان می‌بینی. افغانستان و حتی عراق نمونه‌هایی از جوامعی هستند که نشان می‌دهند جنگ چه بلایی بر سر زنان می‌آورد.

برخی از زنان افغان دوره‌های طلایی برای زنان را زمانی می‌دانستند که امنیت نسبی در افغانستان حاکم بوده مانند دوره داوود خان یا نجیب. در تجربه سفرم به عراق هم همین بود. در خیابان‌های بغداد خیلی کم زن دیده می‌شد و مهم‌ترین دلیلش همین شرایط امنیتی بود، زنان شاغل ترجیح می‌دادند که سرکار نروند و یا زن‌ها باید به همراه یک مرد بیرون می‌رفتند و چون خیلی‌ها این امکان را نداشتند که مردی همراه آن‌ها باشد مجبور می‌شدند دانشگاه، مدرسه یا سرکار نروند؛ و این درست مشابه افغانستان است، می‌خواهم بگویم ناامنی چه تأثیراتی را بر زندگی زنان می‌گذارد.

فکر می‌کنید حرکت‌های اخیری مانند اعتراض به کشته شدن فرخنده و یا… و جریان رسانه‌ای شدن آن‌ها چقدر می‌تواند در وضعیت زنان افغانستان تأثیرگذار باشد؟

به نظر من یک اتفاق خوب در افغانستان همین حرکت‌های جنبشی زنان در سال‌های اخیر است و نشان می‌دهد هر چند تعداد این زنان زیاد نیست ولی همین حرکت‌های زیرپوست شهر بسیار تأثیرگذار است و نکته مهم دیگر این است که در این حرکت‌های اعتراضی ما شاهد حضور مردان در کنار زنان هستیم، قبلاً شاید این اتفاق کمتر بود و به‌راحتی مردان نمی‌پذیرفتند که در کنار زنان بایستند و برای احقاق حقوق زنان اعتراض کنند.

همان‌طور که گفتید قوانین افغانستان در بسیاری موارد جلوتر از شرایط واقعی است آیا همین قوانین به این زنان کمک کرده که در پناه آن بتوانند راحت‌تر اعتراض کنند؟

حتماً نقش دارد. حداقلش این است که زنی که تجمع می‌کند زندان نمی‌رود! مثلاً تعداد زنانی که در ایران می‌خواهند تجمع کنند خیلی بیشتر است ولی ترس از سرکوب و عدم حمایت قانون، آن‌ها را از این کار باز می‌دارد. ولی نباید فراموش کنیم که در افغانستان هزینه‌ها به جهت عرفی خیلی سنگین است و زن افغان از طرف خانواده و جامعه فشارهای بیشتری را متحمل می‌شود.

مسئله دیگر اینکه به دلیل همین ساختار عرفی قوی، قوانین ضمانت اجرایی ندارند. به عنوان مثال آن‌قدر در افغانستان دادگاه‌های محلی و قبیله‌ای وجود دارد که اصلاً به این قوانین رجوع نمی‌شود و یکی از مشکلات همین است که قوانین مترقی در بخش بزرگی از جامعه جاری نمی‌شود چرا که جامعه آن را قبول ندارد. نمونه‌اش فروزان دختری که در کتابم از او نوشته‌ام «مجری تلویزیون بود و به خاطر فشارهای جامعه بر رئیس تلویزیون بالاخره اخراج می‌شود» درحالی‌که هیچ قانونی در افغانستان زنان را از اینکه مجری و خبرنگار باشند منع نکرده است و خیلی اوقات مراجع قانونی نیز آن‌قدر تحت تأثیر این مراجع سنتی هستند که نمی‌توانند قانون را اجرا کنند.