ضیا مبلغ، سرپرست مؤسسه‌ی جامعه‌ی باز افغانستان، در تشریح چالش‌های سیاسی پیش روی کشور تصریح می‌کند: «در بخش سیاسی ما با دو چالش عمده روبه‌روییم: یکی حکمرانانی که هیچ تمکینی به قانون اساسی ندارند. این حکمرانان ولو پیشینه‌ی تکنوکراتیک نیز داشته باشند، زمانی که قانون را نقض کنند، ما آنها را جنگ‌سالار می‌دانیم؛ چون آنها قدرت فردی خویش را فراتر از قانون می‌دانند.» و می‌افزاید:‌ »این بخشی از مشکل دیگری است که ما آن را به نام فساد می‌خوانیم. فساد سازمان‌یافته و فساد اداری، کشور را فلج ساخته است. در بعد فرهنگی نیز فکر می‌کنم مجال برای رشد فرهنگ در کشور فراهم نشده است. ما بر اثر جنگ‌های طولانی از کاروان فرهنگی و معلوماتی جهان عقب مانده ایم.»

????????????????????????????????????

لطفاً خودتان را معرفی کنید.

نام من ضیا مبلغ است و فعلاً به عنوان سرپرست مؤسسه‌ی جامعه‌ی باز افغانستان فعالیت می‌کنم. همچنین در حوزه‌های حقوق بشری به ویژه حقوق زنان، در مؤسسات متعدد ملی و بین‌المللی و در سطوح متفاوت مدیریتی کار کرده‌ام.

یک یا دو خاطره‌ی مهم را که در آن حقوق بشری شخص شما نقض شده و در زندگی‌تان تأثیرگذار بوده تعریف کنید.

یکی از خاطراتم مربوط می‌شود به دوره‌ای که در ایران مهاجر بودم. در ایران از نگاه حق زندگی و کار در وضعیت خوبی قرار نداشتیم. مسلم است که ما به عنوان بیگانگان، از آن امتیازات و حقوقی که یک ایرانی در کشور خودش برخوردار بود، محروم بودیم. این قضیه سبب می‌شد هر روز با رنج و درد مهاجرت درگیر باشیم. هر جایی که برای کار می‌رفتم متأسفانه علیرغم توانایی و ظرفیتی که داشتم، به خاطر افغانستانی بودن و مهاجر بودن نمی‌توانستم آن کار را بدست آورم و این مسأله خیلی برایم دردآور بود. خاطره‌ی دیگرم برمی‌گردد به دوره‌ی پس از سقوط حکومت داکتر نجیب الله: من در آن دوره به کابل آمدم و خواستم دست به فعالیت‌های گوناگون مخصوصاً در زمینه‌ی حقوق بشر بزنم. متأسفانه کشور گرفتار جنگ‌های داخلی شد. من خاطره‌های بسیار دردناکی از آن دوران دارم. به چشمان خود ویرانی شهر زیبای کابل را دیدم. کابل کاملاً با خاک یکسان شد. این تلخ‌ترین خاطره‌ای است که از زندگی در افغانستان دارم.

سه دستاورد مهم دوران جدید چه بوده است؟

یکی از دستاوردها گذار از دولت متحجر و قبیله‌سالار به نظام جمهوری مردمسالار است. ملت افغانستان که در طی جنگ‌های سی ساله به گروگان گروه‌های متعارض رفته بود، با نظام جدید توانست صاحب اراده‌ی خود شود و به وسیله‌ی انتخابات، سرنوشتش را تعیین کند. دستاورد دیگر بلوغ اجتماعی مردم است. اگرچه ما با افت و خیزهای زیادی مواجه بودیم، حداقل امروز مردم رویکرد دیگری به زندگی دارند و سعی می‌کنند مشکلات‌شان را از راه‌های قانونی و موجه حل کنند، نه از راه جنگ و خونریزی. در این سال‌ها استقبال غیرقابل تصوری از مؤسسات تحصیلی در کشور شده است. به وضوح می‌بینیم خانواده‌هایی که در وضعیت معیشتی سختی به سر می‌برند، باز نمی‌خواهند اطفال خویش را از مکتب بیرون بکشند یا هزینه‌ی تحصیل در دانشگاه خصوصی فرزند خویش را نپردازند. این نشان‌دهنده‌ی بلوغ فکری مردم افغانستان است. به نظر من یکی از بزرگ‌ترین دستاوردها تغییر در وضعیت زندگی زنان است. اگر شما این وضعیت را شاخص تغییرات بگیرید، نسبت به دوره‌ی تحجر طالبان یا قبل از آن در دوره مجاهدین، می‌توانیم بگوییم تغییر فوق‌العاده‌ای است.

چه چیزی در دوران جدید اعتماد شما را جلب کرده و آن را به عنوان نوآوری، ابتکار مثبت و یک چیز خوب ارزیابی می‌کنید؟

مجبوریم بین آمال و آرزوهای خود و واقعیت جامعه فاصله بگذاریم. واقعیت همیشه ما را متأثر می‌سازد. فکر می‌کنم روند و پروسه‌ی سوادآموزی و تحصیل در کشور یکی از ابتکاراتی است که عمری طولانی خواهد داشت و هیچ دولت یا حکومتی نمی‌تواند مانع آن شود؛ چون زمانی که شما چیزی را آموختید، دیگر کسی نمی‌تواند آن را از ذهن شما بیرون کشد یا شما را مجبور کند در ذهن خویش به آن فکر نکنید. این دستاوردی عظیم و ماندگار است. جمع انبوهی از مردم ما اعم از زن و مرد، در حال حاضر نه تنها باسوادند، بلکه تحصیلات عالی دارند. این قدرت و توانایی را هیچ کس نمی‌تواند از ایشان سلب کند. این دستاوردی است که به طور طبیعی نمی‌توان با آن به مبارزه برخاست یا حذفش کرد. دستاورد دیگر که جزء آمال ما محسوب می‌شود و امیدواریم همیشه پاینده بماند، ایجاد نهاد جمهوریت در کشور است. امیدواریم این نهاد به حدی از استحکام و پایداری برسد که دیگر هیچ کس یارای این را نداشته باشد که نظام جمهوریت را که مبتنی بر آرای مردم است با چالش روبه‌رو کند.

مهم‌ترین ترس شما چیست؟

مهم‌ترین ترس من این است که مبادا گروه‌ها، افکار و اندیشه‌هایی که می‌خواهند با توسل به طرق نامشروع و غیرقانونی و حتی غیرشرعی به قدرت برسند، از هر وسیله‌ای استفاده کنند و به هدف خود که همانا غصب قدرت است دست یابند. آنها از هر وسیله استفاده می‌کنند منجمله از افراط‌گرایی مذهبی و انجام عملیات‌های خشونت‌آمیز و غیرانسانی. می‌ترسم دوباره این گروه‌ها بتوانند قدرت سیاسی را در قبضه‌ی خویش درآورند و مردم افغانستان را نه به عنوان شهروند، بلکه به عنوان رعیت به گروگان بگیرند. متأسفانه افغانستان با توجه به پیشینه‌ی تاریخی‌ای که دارد هرچند دهه یک بار، با این موج مخرب دست به گریبان می‌شود. این واقعیت به ویژه در صد سال اخیر بسیار تکرار شده است. ما در وضعیت رویارویی سنت و تجدد هستیم. البته این موج سوم رویارویی است. موج اول که در دوره‌ی امانی ظهور کرد، متأسفانه منجر به سقوط نظام امان‌الله خان شد. موج دوم در دوره‌ی داوود خان ظهور کرد. داوود خان علیرغم اینکه دارای ارتش منظم و نسبتاً قوی بود، متأسفانه همان ارتش در عوض این که ممد توسعه و پیشرفت کشور باشد، در اثر کودتا باعث ساقط شدن نظام داوود خان شد. در حال حاضر ما در نقطه‌ی اوج سومین موج رویارویی سنت و تجدد هستیم. این رویارویی بین افرادی است که علاقه‌ی شدیدی به استعلا و تعالی کشور در عرصه‌های گوناگون دارند و از ابزارهای مدرن برای ساختن دولت مدرن بهره می‌برند و کسانی که قادر نبودند یا نخواستند با این جریان خود را همپا و هماهنگ کنند و به اصطلاح واپسگرا شناخته می‌شوند. جریان واپسگرا نیز از خود نوعی گفتمان دارد. گفتمان این جریان همانند گفتمان طرفداران دموکراسی، گفتمان معطوف به قدرت است، منتهی با این تفاوت که جریان واپسگرا از وسایل دیگری برای رسیدن به این قدرت استفاده می‌کند که ازجمله‌ی این ابزارها تندروی مذهبی، افراط‌گرایی و تعلقات قومیتی است.

از نظر شما سه چالش بزرگ ساختاری، اجتماعی و فرهنگی پیش روی افغانستان چیست؟

در بعد اجتماعی فکر می‌کنم هنوز روند ملت‌سازی و مؤلفه‌های پیرامونی‌اش را به درستی و به صورت کامل طی نکرده‌ایم. ما جامعه‌ای متکثریم ولی هیچ گاه فرصتی ایجاد نشد یا دولتی روی کار نیامد که این انرژی بالقوه را به انرژی بالفعل تبدیل کند. بالعکس این تعدد فرهنگ‌ها، اقوام، گروه‌ها و زبان‌ها تبدیل به نقطه‌ی تعارض بین ملت شده است. در بخش سیاسی ما با دو چالش عمده روبه‌روییم: یکی حکمرانانی که هیچ تمکینی به قانون اساسی ندارند. این حکمرانان ولو که پیشینه‌ی تکنوکراتیک نیز داشته باشند، زمانی که قانون را نقض کنند، ما آنها را جنگ‌سالار می‌دانیم؛ چون آنها قدرت فردی خویش را فراتر از قانون می‌دانند. این بخشی از مشکل دیگری است که ما آن را به نام فساد می‌خوانیم. فساد سازمان‌یافته و فساد اداری، کشور را فلج ساخته است. در بعد فرهنگی نیز فکر می‌کنم مجال برای رشد فرهنگ در کشور فراهم نشده است. ما بر اثر جنگ‌های طولانی از کاروان فرهنگی و معلوماتی جهان عقب ماندیم.

فکر می‌کنید جامعه‌ی افغانستان امروز اجازه خواهد داد دوباره سناریوی بسته شدن مکاتب به روی دختران و فقدان حضور اجتماعی زنان تکرار شود؟

جامعه‌ی افغانستان را اگر سیاستمداران فاسد به حال خود بگذارند، به حدی از بلوغ رسیده که نه تنها چنین امری را نمی‌پذیرد، بلکه چنین چیزی حتی جزء تصورات مردم هم نیست. مثلاً در ولایتی مثل ارزگان دو وکیل در پارلمان حضور دارد. هر دوی این وکیل‌ها زن هستند. یکی از این وکلا بر اساس رای مستقیم مردم انتخاب شده و در بین آن همه مرد توانسته آرا بیشتری را به خود اختصاص بدهد و به پارلمان برود. وکیل دیگر هم توانسته است که بر اساس سهمیه وارد پارلمان شود. هیچ مردی از این ولایت نتوانسته است وارد پارلمان شود و هیچ کس هم به این موضوع اعتراض نکرده است. جامعه‌ی ما این مسائل را درک کرده است. بر این نظرم که اگر مردم را دمی راحت بگذارید هرگز نخواهند گذاشت درِ هیچ مکتبی بر روی دختران بسته بماند.

یک خاطره را که در آن حقوق بشری یکی از اعضای زن خانواده یا آشنایان شما نقض شده، تعریف کنید؟

متأسفانه کشوری که دوران‌های متعدد سرکوب و جنگ را از سر گذرانده باشد و هنوز هم دچار چندپارگی و تزلزل در عرصه‌های گوناگون، مخصوصاً در حوزه‌ی اجتماعی و سیاسی باشد، به این زودی نخواهد توانست خود را به یک جامعه‌ی بدون بحران و عاری از خشونت تبدیل کند. یکی از مصادیق این شرایط، فضای تنگ و خفه‌کننده‌ای است که زنان در آن نفس می‌کشند. این نوع جوامع نمی‌توانند حضور اجتماعی و مشارکت سیاسی زنان را تحمل کنند. خانمم به من می‌گوید که تا حال چندین دفعه زمانی که در بازار قدم می‌زده یا خرید می‌کرده، مردم کوچه و بازار با او برخورد ناشایسته‌ای داشته‌اند. این وقایع واقعاً قلب انسان را جریحه‌دار می‌کند. ولی در هر حال فکر می‌کنم که اینها جزء آسیب‌های دوره‌ی گذار است. زنان تا حال توانسته‌اند حضور و مشارکت خود را تثبیت بکنند. زمانی که این حضور و مشارکت به صورت کامل پذیرفته شود، مطمئناً هنجارهای اجتماعی تغییر خواهد یافت و بالاخره به سمت نظامی خواهیم رفت که در آن مشارکت و حضور زنان مسجل شده باشد.

سه عامل بازدارنده‌ی ساختاری، اجتماعی و فرهنگی در مقابل مشارکت زنان در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی چیست؟

عنصر اول فرهنگ است. در حال حاضر دارای دو نوع فرهنگ غالب در کشور هستیم: یکی از این فرهنگ‌ها بر این باور است که زن جنس دوم است و این مرد است که متولی امور اجتماعی شناخته می‌شود. ما این پدیده را به عنوان مردسالاری می‌شناسیم. عنصر بازدارنده‌ی دیگر، تفسیرهای افراطی‌ای است که مبنای شرعی پیدا کرده‌اند. متأسفانه فکر می‌کنم در آینده نیز یکی از مشکلات عمده‌ای که زنان باید با آن دست و پنجه نرم کنند، مبارزه با کسانی است که بر مبنای دستاویزهای شرعی و قرآنی، سعی می‌کنند مانع حضور اجتماعی و فعالیت سیاسی زنان شوند. مشکل دیگر فقر اقتصادی و بیکاری است. همین عامل سبب شده بسیاری از مردم حتی احکام شرعی‌ای که به نفع زنان عمل کرده، همچون حق میراث، را زیر پای نهند و زنان را از این حق شرعی محروم سازند. بنابراین اگر اجتماع به اندازه‌ی کافی از لحاظ اقتصادی رشد کند، فکر می‌کنم خیلی از مشکلات زنان خود به خود حل خواهد شد.

به نظر شما سه مطالبه‌ی عمده زنان به طور کلی چیست؟

فکر می‌کنم اولین خواست زنان این است که فضای باز کنونی نه تنها بسته نشود، بلکه هر روز بازتر و بازتر شود. منظورم از فضای باز، فضای حضور اجتماعی و مشارکت سیاسی زنان است. خواست دوم زنان، توسعه‌ی سهمیه‌ی زنان است. قانون اساسی فقط سهمیه‌ی زنان در پارلمان را مطرح کرده است. این قانون باید به تمام ابعاد و ساختارهای دولتی به ویژه ادارات تسری یابد، تا زنان بتوانند حداقل سی درصد آرای نمایندگی را در تمام ارگان‌ها و اراکین مختلف دولتی به دست بیاورند. همین می‌شود مبنایی برای چانه‌زنی‌های بیشتر در آینده. خواست سوم زنان بازتعریف جایگاه‌شان در خانواده است. وضعیت اجتماعی ما متأثر از وضعیت خانوادگی ماست. هم قانون و هم رسم و رواج‌ها و عنعنه‌های موجود در کشور تعریف مطلوبی از خانواده و جایگاه زن در آن ارائه نمی‌دهد. خانواده از این روزنه نهادی است که در آن مرد از یک سلسله اختیارات و امتیازات فوق‌العاده برخوردار است، هر وقت اراده کند می‌تواند زن را طلاق دهد، هر وقت اراده کند می‌تواند حضانت اطفال را بگیرد، هر وقت اراده کند می‌تواند نفقه‌ی زن را قطع کند و هر وقت هم اراده کند می‌تواند سه یا چهار زن بگیرد. تمام اینها سبب می‌شود گونه‌ای خشونت سازمان‌یافته علیه زنان شکل گیرد. بنابراین بازنگری در قوانین و مقرراتی که مربوط به نظام خانوادگی می‌شود، می‌تواند یکی از خواست‌های عمده‌ی زنان باشد.

منابع و مراکز قابل اتکا در داخل افغانستان برای پیشبرد حقوق و مطالبات زنان کجاهاست؟

همیشه فکر می‌کنم مسأله‌ی زنان در کشور گرفتار پدیده‌ای به نام انجیویسم (ان.جی.او زدگی) شده است؛ یعنی پروسه یا روند مؤسسه‌سازی. این پدیده سبب شده که به ویژه در سطح جامعه‌ی مدنی، یک تعداد از زنان نخبه را تربیت کنیم بدون آنکه این زنان ریشه‌ی کافی در درون اجتماع یافته باشند. این زنان در مؤسساتی جذب شدند که بیشتر فعالیت‌هایشان پروژه‌محور و مقطعی بوده و بر مبنای آجندایی (دستورالعملی) است که دونرها و مؤسسات تمویل‌کننده تعیین می‌کنند. بر این اساس این زنان نتوانستند ارتباط عمیق و کافی با کتله‌ی مردم بر قرار سازند. اگر ارتباط با اجتماع بیشتر شود و گروه‌هایی که به حاشیه رانده شده‌اند مثل استادان زن دانشگاه‌ها و دانشجویان دختر، معلمین زن و بانوانی که در اتحادیه‌ها کار می‌کنند، بتوانند به نوعی وارد صحنه شوند و از حقوق زنان به طور فعالانه و روشمند دفاع کنند، فکر می‌کنم شرایط به کلی تغییر کند. زنان می‌توانند از راهکارهای ملی برای مطالبات خود بهره ببرند. مثلاً باید تا حد ممکن روابط خود را با ارگانی به نام وزارت زنان مستحکم سازند و در آن وزارت، اصلاحات بنیادین ایجاد کنند و به وسیله‌ی آن نقش مؤثرتری در اجتماع داشته باشند. در چنین شرایطی می‌توان گفت که وضعیت زنان به طور حقیقی و نه به صورت مصنوعی، شعارگونه و موقت، تغییر خواهد کرد.

برای دختر خودتان چه آرزویی دارید؟

من یک دختر دارم و آرزویم این است که در آینده زمینه طوری برایش مساعد شود که به حد اعلای توانایی‌های خود دست یابد و بتواند از این توانایی‌ها به صورت درست استفاده کند. آرزو می‌کنم هیچ مانعی در جلوی انکشاف و رشد استعدادهای دخترم وجود نداشته باشد.

در حوزه‌‌های خصوصی و عمومی یعنی فعالیت‌های مدنی و حرفه‌ای‌تان، برای رفع موانع ذکر شده منجمله تبعیض چه کرده‌اید و چه می‌کنید؟

اکثر فعالیت‌های حقوق بشری‌ام در زمینه‌ی کاری بوده است؛ چه زمانی که در صندوق سازمان ملل برای زنان (UNIFEM) کار می‌کردم و چه زمانی که در مؤسسه‌ی حقوق و دموکراسی کار می‌کردم و چه در حال حاضر که در جامعه‌ی باز افغانستان کار می کنم، بیشتر فعالیت‌ها و حوزه‌ی کاریم مرتبط به حقوق زنان است. خودم فکر می‌کنم بیشترین فعالیتم تلاش برای اصلاح قوانین موجود در کشور باشد که خوشبختانه در بعضی موارد دستاوردهایی هم داشته است. تلاش کردم در موارد مختلف، کاری کنم که نوعی حساسیت و تمرکز در قسمت حقوق و مطالبات زنان ایجاد شود. در میزگردها و مباحث گوناگون شرکت کردم و کوشیدم اذهان عمومی را به مسأله‌ی زنان جهت دهم. زنان را در قسمت اینکه چطور می‌توانند در مبارزات سیاسی شرکت کنند و از حقوق خود دفاع کنند و چطور می‌توانند در پارلمان افغانستان از سهمیه‌ی خود دفاع کنند یا قوانین را به نفع منافع زنان تغییر دهند، آموزش داده‌ام و با آنها مداوم کار و گفت‌وگو کرده‌ام. در حوزه‌ی خصوصی خوب نیست این موضوع را ذکر کنم ولی چون پرسیدید باید بگویم زمانی که من با خانمم ازدواج کردم، همسرم به دلیل این که ما صاحب فرزند شدیم نتوانست درس بخواند و پس از آنکه فرزند ما بزرگ شد دو گزینه داشتیم: یک اینکه با هم درس بخوانیم که این مقدور نبود و دیگر اینکه یکی از ما کار کند تا دیگری بتواند با خیال آسوده تحصیلات خویش را پیش ببرد. گذاشتم خانمم درس بخواند و لیسانس بگیرد و در سال آینده هم قرار است که دوره‌ی فوق لیسانس خود را شروع کند؛ این در حالی است که خود من نتوانستم ادامه‌ی تحصیل بدهم و مجبور شدم کار کنم.

اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

فکر می‌کنم فعالیت‌های فرهنگی، به ویژه بسترسازی فرهنگی در زمینه‌ی حقوق بشر و حقوق زنان و نضج گرفتن و استحکام دموکراسی و جمهوریت در افغانستان بسیار مهم و ارزنده است و تشکر می‌کنم از بنیاد آرمان‌شهر که جزء معدود ارگان‌هایی است که واقعاً در عرصه‌ی فرهنگ فعالیت می‌کند و سعی می‌کند عمق علمی و دانشی بیشتری به مباحث ببخشد.

 

نام مصاحبه‌گر: عتیق اروند