داکتران و مریضان غیرنظامی در خط مقدم جنگ در افغانستان با تهدید فزاینده مواجهاند، آیا قوانین در حال تغییر است؟
الجزیره/کریشما ویاس ترجمه: فرهاد پویا/اطللاعات روز
لشکرگاه، افغانستان – کودک بسیار خردسالی برای نفس کشیدن میجنگد. تنش به لرزه میافتد. او صرف سه روز عمر دارد. سامانتا هاردیمن، پرستار کودکان، میگوید: «اکسیجن [بدن] او صرف ۵۰ درصد است.» «به ادرنالین بیشتری نیاز داریم». در حالی که داکتران دور او تجمع میکنند، بدن شکنندهی او به شدت تکان میخورد. ناگهان، او دچار ایست قلبی میشود و بدنش از حرکت باز میماند و به یکی از جوانترین قربانیهای جنگ سیسالهی افغانستان تبدیل میشود. در این درگیری تلخ، سربازان و شورشیان شاید در خط آتش باشند، اما این کودکانی مانند او هستند که تلفات ناخواسته هستند.
سه دهه جنگ امکانات صحی در افغانستان را نابود کرده است و اطفالی که بهشدت مریضاند بیشترین هزینه را میپردازند. هاردیمن، در حالی که در بخش مراقبت ویژهی نوزادان «شفاخانهی بوست» در ولایت جنوبی هلمند قدم میزند، میگوید: «ما نرخ مرگ و میر نسبتا بالاتری داریم، چون اطفال وقتی به [شفاخانه] ما مراجعه میکنند، شدیدا مریضاند.» «گاهی خانوادهها نمیتوانند به دلیل جنگ در اطرافشان به موقع اطفالشان را به شفاخانه برسانند». شفاخانهی بوست که توسط داکتران بدون مرز، این گروه بینالمللی کمکهای صحی، اداره میشود، در چند کیلومتری خط مقدمی واقع شده است که نیروهای حکومتی و شورشیان طالب را از هم جدا میکند. شفاخانهی بوست که یکی از معدود تاسیسات صحی در این نقطه از خاک افغانستان است، برای دهها هزار غیرنظامی یک مرکز حیاتی است. هر روز تا ۵۰۰ مریض به این شفاخانه میآیند که اکثریت آنها کودکانی هستند که از سوءتغذی حاد رنج میبرند. سوءتغذی هنوز یکی از علتهای اصلی مرگومیر کودکان دراین منطقه است. در سال ۲۰۱۵، شفاخانهی بوست تقریبا ۲۳۰۰ کودک مبتلا به سوءتغذیه برای تداوی پذیرفت. حمید صرف شش ماه عمر دارد، اما او در این سنوسال اندکش سه بار در این شفاخانه [برای تداوی] پذیرفته شده است. در آخرین دیدارش [ از این شفاخانه]، نشانههایی از سوءتغذیه در او وجود دارد: پوست روی استخوانهایش شفاف است و سر گرد/مدور او برای تن نازک و نحیفش بسیار کلان است. شریفه، مادر او از پشت برقع آبیاش میگوید: «اولین باری که او را اینجا آوردم، نزدیک بود بمیرد.» «او را به اتاق اورژانس بردم و داکتران او را در یک دستگاه پرورش اطفال زودرس قرار دادند و به او اکسیجن دادند و سپس او بهتر شد. او را برای یک هفته به خانه بردم اما حال او بدتر شد». در حالی که داکتران در اتاق اورژانس او را معاینه میکنند، حمید دهنش را میگشاید تا چیغ بزند، اما او ضعیفتر از آن است که صدایش برآید. مادرش میگوید که او دچار اسهال و سرفه است، اما داکتران فورا او را به مرکز تغذیهی بیمارستان میفرستند. شریفه میگوید: «تمام روز میترسم و گریه میکنم. شاید از دستش بدهم. من پسرم را بسیار دوست دارم. وقتی مریض است، دلم درد میکند. حتا نمیتوانم چیزی بخورم».
شریفه و پسرش در مرکز تغذیه در کنار دهها تن از نوزادان دچار سوءتغذیه و مادرانشان به زور جا داده شدهاند. بسیاریها چندین روز سفر کردهاند و از گلولهها، ماینهای زمینی و ایستهای بازرسی گذشتهاند تا به این شفاخانه رسیدهاند. تقاضا به مراقبتهای بهداشتی آنقدر زیاد است که بسیاری اوقات کارمندان باید در یک بستر دو یا سه مریض را جا بدهند. اینجا، اطفال خردسال هرچند ساعت در یک رژیم کالوری شدیدا بلند قرار داده میشوند و رژیم غذاییشان در هر ساعت توسط کارمندان صحی نظارت میشود تا از وزن گرفتن آنها اطمینان حاصل شود. یک داکتر افغان به شریفه میگوید: «شیر مادر برای یک کودک بهترین است.» «وقتی آن را نداشته باشند، لاغراند و مشکلات زیادی دارند، مانند شکم ورمکرده و گرفتگی عضلات. شیر مادر تنها چیزی است که به رشد کودک کمک میکند». بسیاری از مادران در این مرکز هرگز مکتب نرفتهاند. برخی از آنها نوجوانی بیش نیستند که پس از عروسی در سن جوانی طفل به دنیا میآورند. شریفه میپذیرد: «در خانه به او شیر گاو و شیر بز میدادم. اما او به آن واکنش بد نشان داد». داکتران میگویند که حمید باید برای حد اقل یک هفته در این مرکز تغذیه بماند. بدون مداخلهی فوری داکتران، حمید و بسیاری از کودکان دیگر در اینجا خواهند مرد. اما داکتران خط مقدم که برای نجات زندگی آنها کار میکنند و افراد دیگری مانند آنها در سراسر جهان، با تهدید فزاینده مواجهاند. به گفتهی کمیتهی بینالمللی سلیب سرخ، در سه سال گذشته حد اقل ۲۴۰۰ حمله بر بیمارستانها، کارمندان صحی و مریضان وجود داشته است. صرف در افغانستان، در هر سه روز یک رویداد وجود دارد.
یکی از مخربترین حملات در ماه اکتوبر ۲۰۱۵ زمانی رخ داد که یک شفاخانه مربوط به داکتران بدون مرز در قندوز، در شمال افغانستان، معدوم شد. بیش از ۴۰ تن، از جمله کارمندان صحی، زمانی کشته شدند که ارتش امریکا بر این مرکز بیش از ۲۰۰ فشنگ انداختند. بازماندگان این رویداد از صحنههای ترسناکی میگویند: مریضان در واحد مراقبتهای ویژه در بسترهایشان سوختند و داکتران در حالی که تلاش میکردند از هلیوکوپترهای مسلح فرار کنند، اعضای بدنشان را از دست دادند. داکتر عصمتالله عصمت، یک جراح افغان که در زمان حمله در این مرکز کار میکرد، گفت: «دوستانم فریاد میزدند. میگفتند «لطفا به ما کمک کنید» … اما کسی نبود که کمک کند».
این حمله گروههای کمککنندهی بینالمللی را تکان داد. قرار است تمام طرفها در مناطق جنگی از کارمندان صحی محافظت کنند، اما امدادگران میترسند که حکومتها و جنگجویان دیگر به قوانین بینالمللی احترام نمیکنند. ارتش امریکا در یک تحقیقات داخلی دریافت که خلبانانش با این باور بر این شفاخانه حمله کردند که این شفاخانه ساختمان دیگری است که طالبان بر آن تاختوتاز کردهاند. محققان یک تعداد آدمها، نقضهای فنی و طرزالعملی را در این بمباردمان مقصر شناخت. چارلز کلیولند، سخنگوی ارتش امریکا در افغانستان، به الجزیره گفت: «قطعا این حمله عمدی نبود. یک اشتباه بود». این تحقیقات ۱۶ نظامی را مقصر شناخت. مجازات آنها از توبیخ تا آموزش مجدد بود. هیچ کسی مجرم شناخته نشد.
داکتران بدون مرز که از وارد نشدن اتهامات جرمی [به عاملان این رویداد] ناامید شدهاند، خواستهاند تا این رویداد بهصورت مستقل تحقیق شود. این سازمان گفت که بارها مختصات جی.پی.اس (سیستم موقعیت-یاب بینالمللی) شفاخانههایش را با طالبان، ارتش افغانستان و ارتش امریکا پیش از حمله شریک ساخته است. سامانتا هاردیمن، پرستار کانادایی، گفت: «جنگ هنوز قوانین دارد. مردم بیگناهی وجود دارند که بخشی از آنچه جریان دارد، نیست و آنها هرگز باید در آن دخیل ساخته شوند». هاردیمن میگوید که حمله در قندوز گروه داکتران بدون مرز را متاثر ساخته است و او نگران است که این حملات از تمایل به کار داکتران در خط مقدم بکاهد. او میگوید: «افرادی وجود دارند که بهخاطر [رویداد] قندوز یا بهخاطر این که اینگونه حملات بیشتر اتفاق میافتد، احتمالا به جایی نخواهند آمد که این درک وجود داشته باشد که آنجا خطر بیشتری دارد». برای کودکان خردسالی مانند حمید، کار این داکتران خط مقدم بهمعنای تفاوت مرگ و زندگی است. او پس از پنج روز در شفاخانه و یک برنامهی غذایی بهشدت کنترلشده، فعلا از خطر دور شده است. پرستاران میگویند که او ۲۰۰ گرام وزن گرفته است و بهزودی میتواند به خانه برود. مادرش میگوید: «خوشحالم،چون پسرم بهتر میشود. میخواهم وقتی بزرگ شد، درس بخواند و داکتر شود».