مجله ‌بی‌بی‌سی

اینترسکشنالیتی

اینترسکشنالیتی چیست، از کجا آمده، و کاربرد آن در جوامع ما چه می‌تواند باشد؟

به این صحبت اینجا گوش بدهید

درهم‌تنیدگی روابط اجتماعی جنسیتی، طبقاتی، قومی، مذهبی و جنسی، یا اینترسکشنالیتی هم یک نظریه است، هم یک رهیافت شناخت‌شناسانه است، و هم یک استراترژی برای رسیدن به عدالت اجتماعی.
اصطلاح درهم‌تنیدگی روابط اجتماعی جنسیتی، جنسی، قومی، مذهبی و نژادی را اول بار کمبرلی کرنشا که حقوق‌دان و استاد دانشگاه کالیفرنیا است در سال ۱۹۸۹ مطرح کرد. اما رویکرد درهم‌تنیدگی به سال‌های دهه ۱۹۷۰ در بحبوحه جنبش فمینیستی در ایالات متحده آمریکا برمی‌گردد. جایی که نظریه‌پردازان فمینیست سیاه‌پوست که درگیر جنبش بودند، به همتایان سفیدپوست که از طبقات متوسط و مرفه جامعه آمریکا بودند، می‌گفتند تجربه زنان سیاه‌پوست که نوادگان بردگان هستند، با تجربه زنان سفیدپوست که در واقع نوادگان برده‌داران در آمریکا هستند، بسیار متفاوت است. و اینکه اصولا زنان یک توده همگون نیستند. و اگر باور داریم که روابط قدرت بین زنان و مردان وجود دارد، روابط قدرت بین خود زنان هم وجود دارد، بسته به اینکه این زنان به چه گروه‌های اجتماعی، به چه گروه‌های مذهبی و قومی و یا جنسی متعلق هستند.
تحلیل یا رویکرد درهم‌تنیدگی روابط اجتماعی و روابط قدرت همچنین مطرح می‌کند که نمی‌شود برای توضیح اینکه ستم موجود بر زنان از کجا می‌آید، فقط به یک تحلیل تک‌محور بسنده کنیم، حالا چه تحلیل وجود ستم به خاطر مالکیت خصوصی باشد که در آن سال‌ها مارکسیست‌ها مطرح می‌کردد، چه سلطه مردان بر بدن زنان باشد، و چه بخواهیم دلیل این ستم‌ها را در نهادها جست‌وجو کنیم.

چرا که در واقع افراد به گروه‌های اجتماعی، قومی، مذهبی، نژادی، و جنسی و جنسیتی مختلف تعلق دارند و این باعث کنش و واکنش روابط اجتماعی با همدیگه می‌شود. در نتیجه تحلیل باید چندبعدی باشد.
از طرف دیگر، به لحاظ شناخت‌شناسی هم رویکرد درهم‌تنیدگی می‌گوید اصولا شناخت عینی وجود ندارد، چرا که خود فرد شناسا یا دانشمند در یک جایگاه اجتماعی خاصی قرار دارد، و در نتیجه شناختش از دنیا در ارتباط با جایگاه اجتماعی اوست و عینی نیست.
نظریه درهم‌تنیدگی یک نظریه کاملا سیاسی است، و خواهان از بین بردن نظم موجود. و خب بالطبع فمینیست‌های سفیدپوست طبقات مرفه که از این نظم موجود بهره می‌برند کاملا با درهم‌تنیدگی که از طرف زنان اقلیت مطرح شده مخالف هستند و به آن می‌تازند. ولی آیا ما خواهان رسیدن به برابری واقعی هستیم یا نه. اگر هستیم باید بر این بپذیریم که نمی‌شود به برابری زن و مرد رسید در حالی‌که نابرابری‌های اجتماعی دیگر – مثل نژادی و قومی و مذهبی و طبقاتی – وجود داشته باشند.
بنابراین اینترسکشنالیتی فقط یک نظریه فمینیستی نیست. یکی از مهمترین دستاوردهای نظریه‌پردازان فمینیست است، اما همون‌طور که گفتم، می‌تواند به اقشار و گروه‌های جنسی و جنسیتی و طبقاتی و مذهبی و قومی مختلف نیز بسط پیدا کند.