شهر دوشنبه، تابستان ٢٠١٢
دکتر محمد جان شکوروف (شکوری) دانشمند، محقق و منتقد ادبی نامی تاجیک و بنیانگذار مکتب نقد ادبی مدرن در تاجیکستان بود. او در فوریه سال ١٩٢۵ در بخارا متولد و در ١۶ سپتامبر ٢٠١٢، در شهر دوشنبه چشم از جهان فرو بست. پدرش شریف جان مخدوم – صدر ضیاء (۱۸۶۷-۱۹۳۲)، رییس دیوان عالی (قاضی-کلان) امارت بخارا بود. از او صدها کتاب، رساله و مقاله در مورد نظریه فرهنگ مدرن تاجیک، مسائل تاریخی و معاصر با تمرکز بر اواخر قرن ۱۹ تا قرن۲۰، شرایط زبان، ادبیات و فرهنگ تاجیک در دوره استقلال بعد از سال ۱۹۹۱ منتشر شده است. استاد شکوری عضو اتحادیه نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی از سال ١٩۵۶ تا بسته شدن آن در سال ١٩٩١ و نیز عضو اتفاق نویسندگان و آکادمی علوم تاجیک و از سال ۱۹۹۲ عضو افتخاری فرهنگستان ایران بود.[۱]
دکتر مسرور عبدالله استاد دانشگاه و محقق تاجیک، یکی از صاحب نظران نسل پسا – استقلال تاجیکستان در حوزه هویت و فرهنگ تاجیکان است.[۲]
گیسو جهانگیری: استاد شکوروف الآن بیست سال از استقلال تاجیکستان به عنوان یک جمهوری مستقل پس از فروپاشی شوروی میگذرد. در این دو دهه گذشته شما یکی از چهره های بسیار فعال در راستای شکل دادن، تعریف کردن و تصحیح کردن آن چیزی هستید که خودشناسی و هویت ملی در تاجیکستان میدانید. شاید فرصت خوبی باشد که بعد از این دو دهه از شما بپرسیم که هویت تاجیکی چیست؟
استاد شکوروف: این سوال یست که جامعه شناسان بهتر به شما جواب خواهند داد. لیکن بنده که جامعه شناس نیستم فقط یک اندک در بعضی موردها از کلمه ی هویت ملی، هویت فرهنگی و مثل اینها استفاده کرده ام؛ میگویم «هویت ملی یعنی همه هستی معنوی ملت». هستی معنوی ملت چه ویژگیها و چه برتریها دارد؟ چه کم و کاست دارد؟ چه جهتها در تاریخ و در گذشته داشت که امکان داد این ملت در طول هزار سال زنده باشد و تا امروز برسد؟ چه ویژگی های معنوی و مادی دارد که در آینده باز هم بقای عمر این ملت را میتواند تامین کند؟ البته فرهنگ مادی بسیار مهم است. یک قسم مهم، هستی ملت است، قسم مهم دیگر، تاریخ ملت است. لیکن در مورد مردم تاجیک این فرهنگ مادی سخت وابسته به معنویت و فرهنگ معنویست. ملت تاجیک از ملتهای معنوی – بنیاد است. بنیادشان از اول با معنویت همبستگی داشت. امروز متاسفانه جنبهی معنوی هستی ما کم شده است. وظیفه این است که ما باز به درجهی زمانهای گذشته که جنبهی هستی ما خیلی قوی و توانا بود، باز گردیم. من در کتاب”خراسان است این جا” یادآور شده بودم که پیدایش زرتشت، اوستا، در دورهای بود که مردم از تفکر اساطیری به تفکر معنوی گذشته بودند. از چندتاپرستی به یکتاپرستی گذشتند و در همان دوره نه تنها برای ایرانیتباران، بلکه در چین، فلسطین، یونان و در همهجا این حادثه روی داد. بعد از چند سال، دو صد سال، سه صد سال پس یا پیش. یعنی مردم تاجیک از آن مردمهایی هستند که اولینبار به تمام جهان، فرهنگ معنوی آوردهاند و این را باید ما فراموش نکنیم. حالا تماما فراموش شده است. هستی ما هستی معنوی است و این را باید از دست ندهیم و سخت باید نگهداریم. اکنون زمان تماما دیگر شد. زمان هیچ برای رشد جنبهی معنوی هستی انسان مساعد نیست. لیکن ما باید امکان پیدا کنیم، به رغم این زمان پراگماتیست، که تمام جهان را فراگرفته است، کاری کنیم. در چنین زمانی ما باید سیمای معنوی خود را از دست ندهیم.
گیسو جهانگیری: شما گفتید پایه های هویت تاجیکها، یک هویت معنوی است. از گذشتگان و حداقل از هزار سال تاریخ صحبت کردید. اگر ما بخواهیم هویت تاجیکی را امروز تعریف کنیم به خصوص در این دو دههای که شاید از نظر تاریخی اهمیت داشته باشد، از زمانی که تاجیکستان دیگر در قلمروی شوروی نیست، چه میگویید؟ میدانم که قراردادها و مرزهای سیاسی تنها مولفه و معین کنندهی روندهای فرهنگی نیستند. مرزهای سیاسی لزوما مرزهای فرهنگی نیستند. این دو دهه به نظر ما از این لحاظ اهمیت دارد که در تاجیکستان بهطور خاص مسالهی بازیابی هویت ملی عمدگی ویژهای پیدا کرد. مثلا قرقیزها که بر خلاف تاجیکها دغدغه ی مساله ی زبان و فرهنگ را کمتر داشتند تجربه شوروی را نه تنها بهعنوان ضربه ای بر پیکر زبان خود ندیدند بلکه برای اولین بار در این دوره صاحب خط شدند، صاحب زبان شدند، صاحب زبان ادبی شدند. کسی مثل چنگیز آیتماتوف فرزندشان بود که نام و نشانی از خود به عنوان نویسندها ی درخشان و مقتدر و رییس اتحادیه نویسندگان شوروی به جای گذاشت. همه جا اینطور نبود. برای تاجیکها استقلال خیلی مهم بود و در آن روزها میگفتند که ما دوباره صاحب دو بال هویتی خود شدیم. یک بال ما اسلام است و یک بال دیگر تاجیک بودن و زبان تاجیکی- فارسی ماست. برای همین میخواهم با شما از این دو دهه بهطور خاص صحبت کنم.
استاد شکوروف: میگویم که استقلال سیاسیای که امروز تاجیکهای تاجیکستان دارند بسیار مهم است. همه آنچه که میگویم دربارهی هویت فرهنگی، هویت ملی، رشد فرهنگی و اساس معنویت هستی انسان، در بعضی موردها به استقلال ملی وابستگی دارند. آیا استقلال سیاسی داریم؟ این استقلال سیاسی که در تاجیکستانچۀ ما – تاجیکستانی که اندازهی یک کف دست است – در این گوشهی دور بهدست آمد و در آیندهی نزدیک یا دور امید این پیدا شد که در دیگر گوشههای این جهان تاجیکان، استقلال به دست آید. تا تاجیکان توانند اتحاد سیاسی پیدا کنند. بگذار استقلال تاجیکستان آغازگر آن باشد، و این حادثهی بسیار بزرگ تاریخی روی دهد.
گیسو جهانگیری: شما از تاجیکان صحبت میکنید، آیا برای مثال دو کشور همسایهتان مثل اوزبکستان و افغانستان را بهعنوان جهان تاجیکان در نظر دارید؟
استاد شکوروف: بلی! تاجیکستان یک گوشهی بسیار کوچک تاجیکان جهان است. در این بستر خرد ما نمیتوانیم به تنهایی زندگی کنیم. آنهایی که در ازبکستان هستند خودشان را تاجیک نمیگویند، خودشان را ازبک هم نمیگویند، لیکن آنها تاجیک هستند. اگر همه را با هم نگیریم و فقط خودمان باشیم، فقط با این تاجیکستانمان کاری کرده میتوانیم؟ هیچ کاری از دستمان بر نخواهد آمد.
گیسو جهانگیری: چرا در تاجیکستان، به طور خاص شما، در این سالهای گذشته راجع به مساله ی “زبان” به عنوان شاخص هویتی عمده صحبت میکنید؟ آیا همه ی فرهنگهای جهان شاخص هویتیشان زبان است؟
مسرور عبدالله: چرا راجع به زبان صحبت میکنیم؟ من فکر میکنم که اولین چیزیکه یک ملت را ملت میکند زبان است. مثلا در مطبوعات ما یک بحث شده بود که «زبان، هویت را معین نمیکند، دین است که هویت را معین میکند و برای آن یهودیها را مثال آوردهاند. مثلا یهودیها در تمام جهان پهن شدهاند، از جمله به بخارا نیز آمدند، زبان تاجیکی را قبول و زبان خود را فراموش کردند. ولی دینشان بود که آنها را به شکل یک ملت باقی گذاشت.» من هم مقالهای نوشتم و گفتم که خب درست! ما فقط راجع به یهودیها صحبت نمیکنیم! راجع به ارامنه هم میتوانیم صحبت کنیم که در تمام جهان پهن شده بودند. حتا یهودیهای بخارا را بگیریم که به ما نزدیکتر هستند، هیچ وقت زبان آنها گم نشده بود. آنها به مدت ۲۰۰۰ سال در بخارا زندگی میکردند، زبان محاورهای آنها فارسی- تاجیکی بود ولی زبان دینیشان همان عبری است. زبانی که البته در محاوره نبود و آنها توانستند بعد از چندین عصر، با تشکیل شدن دولت اسراییل آن زبان مرده را زنده کنند. ولی زبانشان مردهی محاورهای بود، زبان مردهی خطی نبود. مثلا زبان پهلوی هم زبان مردهی محاورهای است و هم خطی. ولی آن زبان، زبان زندهی خطی بود. همان را گرفتند و زنده کردند. این زبان امروز زبان دولت اسراییل است. مثلا در شوروی با سیاست امپراتوری اولین چیزی که به آن یورش بردهاند، زبان بود.
گیسو جهانگیری: به این دلیل بود که شورویها اعتقاد داشتند از طریق استفاده ی ابزاری از زبان و یکسانسازی میشود هویت جدیدی در میان ملتهای گوناگون امپراتوری ساخت. اصرار برای روس زبان شدن مردم نیز بر همین اساس بود.
مسرور عبدالله: ما در شوروی دو هویت داشتیم؛ یک هویتی که قومی یا ملی بود که از نقطه نظر یا زاویهی نگاه مارکسیسم – لینینسم یا استالینی برمیآمد. از این نظر که تنش ملی استالین این بود که ما باید یک قوم بسازیم و به آن هویت جدید بدهیم. از بالای این هویتها میخواستند یک هویت دیگری بسازند؛ به نام هویت شوروی. ما مثلا در زمان شوروی میگفتیم خلق سوییتی یا خلق شوروی. یک هویت عمومی میخواستند بسازند که الآن ما بعضاً در نوشتههایمان این تجربه را مانندی میکنیم با آنچه که در امریکا در جریان است. مثلا ملت سوییتی که آنها میخواستند عملا همان ملت امروز امریکاست. ولی من به چنین خلاصه آمدم که شاخص هویتی ملت شوروی باید چه باشد؟ معین کنندهی چه باشد؟ باز هم میشود زبان. ولی میخواستند از طریق جاری کردن زبان روسی بر همین اساس یک هویت جمعی همزبان درست کنند مثل انگلیسی در امریکا. در امریکا خیلی ملتهای گوناگون هستند، خیلی «اتنوسهای» گوناگونی هستند؛ اسپانیاییها و چینیها و حتی ایرانیها و دیگر ملتها هستند. ولی زبان عمومی زبان انگلیسیست. در آنجا مثلاً چیزی به نام زبان دولتی وجود نداردی، زبان رسمی زبان انگلیسی است. زبان انگلیسی که ندانید، در امریکا برای شما راه نیست. مثل شوروی، اگر زبان روسی نمیدانستید، برای شما راه نبود. چنین هویتی توانسته بود؛ یک هویت شوروی واحد در برابر هویتهای قومی گوناگون بسازد. بهطور واضح به آن هویت روسی نمیگفتند ولی در اساس روسی بود. روسها میگفتند ما چهگونه یک هویت عمومی به وجود بیاوریم، برای ما یک زبان عمومی ضرور است. ولی در سال ۱۹۸۹ با بههم خوردن اتحاد شوروی این هویت نیز برهم خورد و هویتهای قومی که در داخل شوروی بودند، به پیش بر آمدند. آنها، اولویت پیدا کردند و هویت شوروی با برهم زدن شوروی از بین رفت.
گیسو جهانگیری: چهطور است که تا این اندازه در مقابل فرهنگسازی جبری یک امپراتوری و با زور مکتبهای روسی، طبقه بندی کردن ملتها به خرد و کلان، با این وجود به قول جورج اورول برخی ملتها از برخی ملتها «مساویتر شدهاند» اما آیا واقعا بودند؟ کسی که میخواست خود را در آن چارچوب، موفقتر بداند، باید به آن هسته ی مرکزی روسی – شوروی نزدیکتر میشد. حالا چرا اینقدر در تاجیکستان بعد از فروپاشی یا در آن سالهای آخر گلاسنوستِ گورباچوف در فاشگویی هایی که میشد یکی از رگه های اصلی اعتراض ها، مساله از دست رفتن زبان مادری یا فارسی – تاجیکی بود؟ تاجیکها اعتراض دیگری نداشتند؟ بحثشان با سیستم شوروی تنها حول ضربها ی بود که به زعم خود به پیکره زبانشان وارد شده بود؟
استاد شکوروف: آقای مسرور بسیار خوب گفتند که نشانهی اساسی هستی ملت، نشانهی ظاهری آن یعنی زبان است. زبان هست که ملت وجود دارد، زبان نباشد ملت هم نیست. ما در تاریخ خودمان، در همین تاریخ صد سال مردم تاجیک، یا صد و پنجاه سال، یا دو صد سال آخر، به چشم خود دیدیم. من که هشتاد و چند سال دارم به چشم خود دیدم که چهطور تاجیک، “نیست” میشود. زمانی که از زبانش محروم شد. آن تاجیکهایی که در فرغانه یا در ازبکستان زبان ازبکی را پذیرفتند دیگر ازبک شدند. ما دیگر آنها را ازبک میگوییم. زبان خود را گم کردند، از آن محروم شدند. زبان اگر دیگر شد، ملیت نیز دیگر میشود. حال آن که آهنگ، موسیقی و سرودش دیگر نشده است. آنکسیکه زبان تاجیکی را گم کرد و ازبک شد، رقص و سرودش همان است. لباسش همان است که بود، دیگر همهی نشانههای فرهنگی او همان است که بود. فقط زبانش از دست رفت و ملیتش دیگر شد. در موردهای دیگر شاید اینطور نشده باشد و نخواهد شد لیکن در مورد تاجیکان همین طور شد. ما باور حاصل کردیم که زبان نشانهی اساسی هویت ملی بود و شورویها این را میدانستند و میخواستند که زبانهای ملی را کمرنگ کنند، میخواستند کاری کنند که نقش اجتماعی زبانهای ملی جمهوریهای شوروی، کمتر شود. بیسبب و بینتیجه نبود این کوششها. اگر زبانهای ملی کمرنگ شود، حس ملی آن کمتر میشود. در قرن بیستم، در عهد شوروی، در تاجیکستان زبان تاجیکی تماما از استفاده در حیات اجتماعی محروم شد و در چهار دیوار خانواده ماند. وقتی که زبان تاجیکی خراب شد، ملت تاجیک خراب شد. زبان تاجیکی را خراب کردند؛ چرا که میخواستند آن را از بین ببرند و تا آنگونه که آقای مسرور گفتند، یک ملت “عمومی” که مثل روسها باشد به وجود آوردند. یعنی چه؟ یعنی آن زبان ملی که در چهار دیوار خانه مانده بود و از حیات معنوی بیرون رانده شده بود، از حیات اجتماعی هم میخواستند بیرون برانند. اکنون در عهد گورباچف که این ملتهای جمهوریهای شوروی سر برداشتند، در راه زبان و فرهنگ ملی مبارزه کردند. اول مبارزه را از میدان زبان آغاز کردند، در آسیای مرکزی اول در تاجیکستان بود که مبارزه برای زبان شروع شد تا زبان ملی، زبان دولتی شود. این زبان، اکنون در این جامعه به کار در میآید. زبان ملی هم در حیات اجتماعی و هم همه جا به کار میآید. به عمل که در آمد یا عمل که کرد، رشد میکند. زبان که رشد کرد ملت رشد میکند. ریشههای زبان استوار اگر شود، ریشههای ملت استوار میشود.
مسرور عبدالله: از آن جهت که چرا ما تاجیکها مبارزه برای زبان را آغاز کردیم، باید بگویم نه تنها ما بلکه تمام قومیتهای شوروی نیز از مبارزه برای زبان خود اعتراض را آغاز کردند. در زبان خود آن خرابی معنوی و اجتماعی را احساس کردند. یعنی که زبان آنها وظیفههای اجتماعی خود را ادا نمیکرد. همهی خلقهای شوروی از همینجا آغاز کردند. اولین قانونهایی که در دورهی بازسازی قبول شد، قانونهای مربوط به زبان بود.
گیسو جهانگیری: اگر زبان بهطور تصنعی در دیگر جنبهه ای این حیات اجتماعی تولید نشود و فعالیت نداشته باشد، نمیتواند خود را باز تولید کند. در واقع زبان یک مساله ی انتزاعی نیست. آیا در تاجیکستان کار مقایسهای برای مثال با وضعیت ارامنه و تحول زبانشان در دوران شوروی صورت گرفته است؟ چرا که ارامنه و گرجیها توانستند با وجود سیاست شوروی خطشان را نگاه بدارند. حال آنکه زبان فارسی تاجیکها دو بار تغییر خط کرد. یکبار به لاتین و بار دیگر به سریلیک. آیا وقتی شما کارهای صدرالدین عینی – نویسنده، شاعر و شخصیت نامی فرهنگی قرن گذشته – را مشاهده میکنید یا به آن دوره ی شروع انقلاب یا قبل از انقلاب این جغرافیا نگاه میکنید به این میا ندیشید که زبان فارسی – تاجیکی در مقایسه با ۷۰ یا ۸۰ سال پیش عقب گرد داشته است یا خیر؟ آیا این زبان در این جغرافیا به طور خاص توانسته همزمان و همگام با دستاوردهای این دوره، پاسخگوی نیازهای جدید این جامعه باشد؟
مسرور عبدالله: کار مقایسهای علمی نشده ولی ما همیشه خودمان را با اهل قفقاز یا با روسها حتا مقایسه میکنیم که دیده باشیم که ما در چه حالت هستیم و آنها در چه حالت هستند. حالت ما اینگونه است که در داخل قومیتهای سابق شوروی و کشورهای صاحب استقلال، گفتیم که یک نابرابری وجود داشت. نه این که نابرابری اجتماعی. نابرابری به آن معنا که مثلا ملتهای نزدیک بالتیک یا قفقاز و حتا ملتهای ترک زبان از تاجیکها خیلی پیش قدمتر بودند. مثلا در زمان شوروی در گرجستان، زبان گرجی یکی از زبانهای رسمی شوروی محسوب میشد. در سال ۱۹۷۷ در زمان شوروی وقتی قانون اساسی شوروی دیگر شد، قانونهای اساسی جمهوریها نیز دیگر شدند. اولین قانون اساسی شوروی در سال ۱۹۳۶ قبول شد. بهطور مثال در آن نوشته شده بود که در گرجستان یا ارمنستان زبان دولتی جمهوری شوروی سوسیالیستی زبان گرجی و ارمنی نیز هست. سال ۱۹۷۷ وقتی قانون اساسی دیگر شد، مسکو گفت این معیار باید از میان برداشته شود. مردم به پا خاستند و اعتراض کردند. اولین میتینگها در زمان شوروی در گرجستان بود که از زبان رسمی خود حمایت کردند و گفتند باید حتماً همان چیزی که در قانون اساسی سال ۱۹۳۶ بود، حفظ شود. یعنی ملتهای با قوت و هوشیاری بودند که زبان خود را در زمان شوروی هم حفظ کرده بودند. دور نمیرویم. جمهوری ازبکستان را میبینیم در زمان شوروی، شبکهی تلویزیونیاش در تاجیکستان پخش میشد. من بچه بودم. ما هر شام میدیدیم که تمام فیلمهای روسی به ازبکی ترجمه و نمایش داده میشدند. ولی در تاجیکستان همهی آنها به زبان روسی بودند.
گیسو جهانگیری: چرا؟ اگر بخواهید سه دلیل مهم را نام ببرید، چه میگویید؟
مسرور عبدالله: برخی ملتها هوشیارتر بودند که توانستند از خود دفاع کنند. ملتهایی بودند که روشنفکران با قوت داشتند هم از جهت تعداد و هم از جهت فکری. علتش را میگویم که چرا ما باز باید به سالهای ۱۹۲۰ رجوع کنیم. ولی حالا میگویند سالهای بازسازی وضعیت چنین بود. در حالیکه وقتی بازسازی آغاز شد، نظر به آن ملتها ما پیشقدمتر بودیم. باز هم علتش این بود که اینجا تاجیکها احساس میکردند که زبانشان خیلی خراب شده در حالیکه در جمهوریهای دیگر چنین نبود. ازبکها یک سال بعد از ما قانون زبان خود را قبول کردند. ما در سال ۱۹۸۹ آن را پذیرفتیم.
گیسو جهانگیری: چرا؟
مسرور عبدالله: آن احساسی را که ما داشتیم آنها نداشتند. برای چه ما مجبور هستیم که به سالهای ۱۹۲۰ اشاره کنیم، یا مجبوریم که به سالهای ۱۹۲۴ زمانی که مرزهای میان ازبکستان و تاجیکستان به وسیله شورویها تعیین شد برگردیم؟ این همهاش به علت تقسیمات جغرافیایی سال ۱۹۲۴ است که شهرهای مهم تاجیکنشین به مانند بخارا و سمرقند به جمهوری ازبکستان بخشیده شدند. ما میگوییم که روشنفکران ما ضعیف هستند. چرا؟ پس روشنفکران سال بیستم در کجا بودند؟ در بخارا و سمرقند بودند. اما در تاجیکستان حتا دو شهری که چهار مسجد و مدرسه داشته باشند، نبود. این بخارا و سمرقند بود که خیلی روشنفکر داشت. برخی آمدند به دوشنبه و برخی در تاشکند ازبکستان سکنی گزیدند. برخی دیگر پراکنده شدند. ابوالقاسم لاهوتی ایرانی برای بار اول تیپوگرافی یا دستگاه چاپ را در سال ۱۹۲۵ به تاجیکستان آورد. تصور کنید آن شهر دوشنبه را که تا قبل دهکدهای بیش نبود، آن روشنفکران را، آن نشر کتاب را، انتظار دارید که با چنین شرایطی یعنی جدا بودن از مراکز فکری کدام ملت ضعیف و بیقوت نشود؟ راجع به خط ارامنه و گرجیها، خط ارامنه دیگر نشد و خط گرجیها هم. اما خط تاجیکها و ترکها دیگر شد، و الفبای فارسی و عربی به سریلیک تغییر یافت. خط آذربایجانیها هم تغییر یافت. مسلمانهای شوروی که ۹۰ درصد که ترکزبان هستند و ۱۰ درصد تاجیک اند. وقتی که خط را عوض کردند ـ علت عوض شدن خط تنها مبارزهی ضد ملی نبود بلکه مبارزهی ضددینی هم بود؛ شورویها میگفتند که خطالارسم عربی یعنی خط اسلام و این را دیگر میکنیم. و این شد ضرر به دیگر ملتها. ولی باز از جهت پتانسیل فرهنگی و معنوی بیشتر به ما تاجیکها ضرر وارد شد. یعنی اینکه وقتی خط دیگر شد، در زبان ترکی، چغطایی و ترکی آذربایجانی شاید هزار کتاب هم به آن زبان و خط موجود نبود، که آنها را سریعا ً اول به خط لاتین برگرداندند، بعد به خط سریلیک. در میان تاجیکان نمیدانم صدها هزار کتاب موجود بود و هست که هیچ کدام از آنها به خط نوین برگردان نشده اند، نمیشوند و نخواهند شد.
گیسو جهانگیری: استاد شکوروف سالها میگفتند که ما با تغییر خط، اول به لاتینی و بعد به سریلیک دو بار بیسواد شدیم. یعنی از میراث خود بیبهره شدیم.
مسرور عبدالله: بسیاری از مردم جهان شاید فکر کنند که در عالم اسلام یا عالم ترکزبانها، اساسگذار قبول خط لاتینی ترکهای ترکیه باشند، در حالیکه این درست نیست. اساسگذار تغییر خط به خط لاتینی آذریهای شوروی هستند. در سال ۱۹۱۷ وقتی که انقلاب شد، ما یک جمهوری دموکراتیک آذربایجان داشتیم که سه سال دوام داشت. یعنی وقتی دموکراسی آذربایجان موجود بود، هنوز از شوروی خبری نبود. آنها در آن دوره به خط لاتین می نوشتند. وقتی که سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲ شوروی قفقاز را ضبط کرد و آن جمهوریها، جمهوری شوروی شدند، مسکو دستور داد که ما شما را به خط لاتین میگذرانیم. آذربایجان گفت ما خوشحال هستیم؛ چون که این غایه غایهی خود روسها نبود. بلکه غایهی ترکها بود. اگر مطبوعات سالهای ۱۹۲۰ را ببینیم خیلی تاجیکها به وسیله شورویها و حزب کمونیست نقد میشدند که خیلی در جهت تغییر خط حرکت نمیکنند؛ کمکاری میکنند. در حالیکه هیچ نقدی از آذربایجانیها یا ازبکها نمی شد.
استاد شکوروف: در مورد مسالهی تغییر خط مسلمانان شوری به لاتینی باید بگویم که با فرمایش مرکز، یعنی مسکو یک جزء همان سیاست امپراتوری روسی کردن خلقها و ملتهای غیر روسی بود. یک جزء همین سیاست، همین لاتینی کردن خط خلقها دیگر بود. اینگونه بود که یک سال بعد از ۱۹۱۷ که انقلاب اکتبر اتفاق افتاد، دانشمندان روس لایحهای به لنین پیشنهاد کردند مبنی بر اینکه زبان روسی به خط لاتینی اصلاح شود. منطق آنها این بود که تمام مردم اروپا به خط لاتینی مینویسند و ما از اروپا نباید جدا شویم و باید ما هم خط لاتینی داشته باشیم و نه سریلیک. لنین به این راضی نشد. سال ۱۹۱۸ که وضع روسیه خیلی خراب بود امکان تغییر خط وجود نداشت. لنین گفت که نه الان اما در آیندهی نزدیک این کار را میکنیم. بنابراین، وقتی که از بین مسلمانهای شوروی حرکتی به خط لاتینی پیدا شد روسهای مسکو راضی شدند که خطشان لاتینی شود و گفتند فردا روسها خطشان را لاتینی میکنند و همه یک میشوند، به هم نزدیک میشوند و هکذا. لیکن لاتینی شدن خط روسها رفت و عقبانداز شد و عاقبت هم نشد. گویا در آن دوره حتا از این فکر گشتند که همهی خلقهای مسلمان به خط سریلیک بگذرند. اما بیست و چند سال بعد در سال۱۹۴۰ همهی خلقها، همهی جمهوریهای مسلمان شوروی برابر از یک گریبان سر در آوردند و اجبارا خط سریلیک را پذیرفتند.
گیسو جهانگیری: این جواب قانع کننده نیست. در دهه ی مهم ۱۹۲۴ بهطور خاص، موقعی که قرار بود تقسیمات ملی انجام شود، جمهوریها ساخته شود، منطقه ی خودمختار ایجاد شود، بعد از بیست سال مطالعات جدیدتر و نگاه کردن با عینکهای دیگری چه گونه توضیح میدهید که چرا در آن سالهای تعیین کننده به اندازه ی کافی هم صدایی و یا یک نوع اراده ی جمعی تاجیکها برای گرفتن حق خود، شکل نگرفت؟ چرا سمرقند و بخارا از دست داده شد؟ چرا تاجیکستان بزرگ شامل یک منطقه ی خود مختار ازبک ایجاد نشد؟ اما برعکس آن اتفاق افتاد.
استاد شکوروف: یک دو دهن گویم و بعد مسرور جان. اینجا سوالهای بسیار جدی مطرح است. در کتابم که درباره بخاراست، اندک خواستم بپرسم که در تاریخشناسی قرن بیست تاجیکستان، چرا بخارا و سمرقند را به تاجیکستان ندادند که ندادند. سال ۱۹۲۴ که جمهوریها در آسیای میانه تاسیس شد. بخارا و سمرقند و حتا خجند را هم به ازبکستان دادند. از سال ۱۹۲۹ به بعد به تاجیکستان مهربانی کردند و شهر خجند را از هیات اوزبکستان جدا کردند. اجازه دادند که به سر خود باشد، گویا که خود مختاری باشد. بعد بالآخره خجند را به تاجیکستان دادند که بسیار عالی شد. اما سمرقند و بخارا را ندادند. به فکر من، سبب همین بود که ملت تاجیک اندکی به عملی شدن پروژها و نقشهای سیاسی امپراتوری شوروی خلل میرساند. ملت تاجیک در آسیای میانه دیندارترین مردمان آسیایی بود. بخارا مرکز مذهبی تمام آسیای میانه و حتا منطقهی خیلی بزرگتر از آن بود. بخارا پس از مکه و مدینه سومین مرکز مذهبی جهان اسلام بود. عنوان قبه اسلام را داشت، دار الفاخره میگفتنداش و همینطور بخارای شریف. مرکزهای فرهنگی – مذهبی ایرانی – تاجیکی – اسلامی شهرهای بخارا، سمرقند، خجند و استروشن بودند که در بین خلقهای ترکی که در اطراف ما بودند، اعتبار خیلی بزرگی داشتند. من سخن نویسندهی ترکمن، بیردیک اربابایف را در کتاب خود آوردم. او در یک نشست گفته بود که در ترکمنستان، ازبکستان، قزاقستان و قرقیزستان، پیش از انقلاب در سال ۱۹۱۷ اگر در دهکدهای مکتبی بود، حتمن مکتبدار آن تاجیک بود. یا کسی بود که در بخارا تحصیل کرده باشد. اربابایف در باب مدرسههای بخارا گفته است – من شاهد بودم و شنیدم – تاجیکها بودند که به دیگر خلقهای ترک آسیای میانه و قزاقستان سواد آموختند. تاجیکها استاد دیگر خلقهای ترک نژاد آسیای مرکزی بودند.
اینگونه اعترافها از طرف نظربایف رییس جمهوری قزاقستان هم مطرح شده است. مردم تاجیک در بین ترکها نفوذ فرهنگی، اسلامی، ایرانی – تاجیکی داشتند. اسلام را تاجیکان در بین این خلقهای ترک پهن کرده بودند. خلقهای ترک در این اطراف تا اویغورستان، تاتارستان، تا کجاها به دست تاجیکان به اسلام روی آورده بودند. تا همین انقلاب ۱۹۱۷ در مکتبهای کشورهای ترکی زبان تاجیکی تعلیم داده میشد. همین چهار کتاب که یک قستش را فریدالدین عطار به زبان تاجیکی بسیار سادهی نغز تالیف کرده است، در مکتبهای ترکی تعلیم داده میشد. آن را از بر میکردند. من چندین نفر را دیدم در وقتش، که از آن پارهها برای ما میخواندند. نوشتههای تاجیکهای استروشن، خجند و بخارا و سمرقند در آن دشت قزاق و قرقیز و قشلاقهای ازبک و ترکمن، مریدهای بسیار داشت. حتا سرداران ایل و اولس ترکها به سخن ملاهای تاجیک گوش میکردند. تاجیکان نفوذ کلی داشتند، نفوذ معنوی در بین خلقهای ترک اطراف. اما برای بلشویکها که آتئیست بودند، وظیفهی اول این بود که شعور ترکهای اطراف را از نفوذ معنوی تاجیکان تازه کنند. این نفوذ ایرانی و تاجیکی هم معنوی و هم مذهبی بود. این نفوذ را “تازه کردن” لازم بود. به جای شعور مردم ترک، آموزه های انقلاب اکتبر و انقلاب بلشویکی، اتئیستی، بیدینی و بیمعنویتی خودشان را جا کردند. اما باز اینجا پانترکیستها پیدا شدند. آنها میخواستند شعور مردم ترک را از نفوذ تاجیکها تازه کنند و به جای آن ایدیولوژی پانترکیسم را در شعور خلق خودشان بنشانند. اینجا بلشویسم و پان ترکیسم یکی شدند. هر دو مبارزه کردند در مقابل تاجیک. خواستند تاجیک را سرکوب دارند که سر بر ندارد. به همین خاطر خواستند تا مرکز فرهنگی و مذهبی این تاجیکها را که بخارا بود خراب کنند. حقیقتا خراب کردند. بسیار هم خراب کردند. سمرقند را خراب کرده نتوانستند. چرا؟ چون سمرقند پایتخت تیمور بود و قبر تیمور هنوز هم در سمرقند خیلی محتشم وجود دارد. پانترکیستها نگذاشتند که سمرقند را خراب کنند. در سال ۱۹۲۴ که ازبکستان تاسیس شد، پایتخت آن از تاشکند زود به سمرقند انتقال داده شد. یکمین پایتخت ازبکستان، سمرقند، پایتخت تیمور بود. به این شرافت یا کثافت یا هر چه بود، خراب نشد که خیلی هم خوب شد. خجند خراب نشد. خدا را شکر. چون که کدام عاقلی پیشنهاد کرد که خجند را لنینآباد گویند. نام لنین حفاظت کرد از خجند. بخارای بیچاره که اینطور نشد. آن را همچنان خراب کردند. اول مثلا همه را ترک گفتند و پانترکیستها همه را در بخارا، ترک نوشتند. سپس فیضالله خواجه سرور پانترکیستها که خودش اصلن تاجیک بود، سرور حکومت شوروی بخارا شد که در سال بیست تاسیس یافت. او اول ملتش را فروخت و لیکن گفت که همه ما ترک هستیم. در سال ۱۹۲۴ در زمان تقسیم حدود ملی و تاسیس جمهوریهای شوروی، بخارا را بر هم داد و به امپراتوری شوروی الحاق کرد. اینچنین است که جمهوری بزرگ ازبکستان تاسیس شد یعنی فیض الله خواجه وطنش را در سال ۱۹۲۴ فروخت و به نرخ آن از مسکو کرسی سروزیری ازبکستان را خرید. خیانت بسیار بزرگی کرد. خیانتی پانترکیستی. این خیانت بزرگ بود که ضربهی سنگینی بر خلق تاجیک وارد آورد. بنابراین، میگویند که تاجیکستان اینطور در زمان شوروی عاجز و ناتوان بود. امروز هم که هنوز از بسیاری جهتها عاجز و ناتوان است، بیسبب نیست. من در حیرتم که هنوز تاجیک وجود دارد. هزار سال این ترکها حکمران بودند و بر پیکر تاجیکان ضربه وارد کردند. در زمان شوروی تاجیکان را نصف و دو پارچه کردند. به زور تاجیک را در برگهی هویت، ازبک نوشتند. بعد از اینقدر فاجعههای بزرگ تاریخی، شکر که هنوز هم این خط زنده است. هنوز هم من با شما صحبت میکنم، آواز دارم. چهطور است؟ من خودم حیرانم.
مسرور عبدالله: استاد بسیار چیزها را گفتند. من میخواهم تاکید کنم که خلاصهی سخنهای استاد این میشود که نتیجهی همهی آن تاجیک بدبینی و تاجیکستیزی، تاجیکزدایی همان تقسیمهای حدود ملی شد. برای این که شما راضی نیستید، میخواهم تاکید کنم که علت اصلی نیست. اول سال ۱۹۲۴ بعد سال ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ دو بار خط عوض کردن، ضرر زیادی آورد. چرا؟ این دو بار عوض کردن خط بیشتر به تاجیکها ضرر رساند نه به آذربایجانیها و نه به ازبکها. به خاطر آن که آن پتانسیل فرهنگی که لازم بود نداشتند. حتا در کتابی خواندم، که بسیار هم دو رویه نوشته بودند، که شوروی ها خط آن مردمانی را عوض کردند که پتانسیل ثروتمند یا غنی فرهنگی نداشتند! آنجا نام تاجیک نبود. گفتند که ما به قزاق و قرقیز و تاتار خط دادیم. ترکها و آذربایجانیها و دیگرها که خط داشتند. از تاجیکها هم حرفی نبود برای آنکه وقتی آنها به خط لاتین میگذشتند، یک قسمت مهم جمعیت تاجیکها در ازبکستان زندگی میکردند. ما این را نباید فراموش کنیم. ما تابع بودیم. از این جهت ضربه شد. ضربهی دیگر که زیاد فراموش میکنند اینگونه است که ما میتوانیم سالهای ۱۹۲۰ را با سالهای ۱۹۹۰ مقایسه کنیم: پس از انقلاب و بعد از آمدن بلشویکها در آسیای مرکزی حرکت باسمچیگری در جریان بود. – حرکت باسمچیگری یعنی حرکتی شهروندی در مقابل شوروی که در مدت دوازده سال در شمال آسیای میانه، در فرغانه و سمرقند و خجند ادامه داشت – این مسایل همگی تا سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۲۳ ادامه پیدا کرد. ولی در بخارای شرقی و در آنجا که تاجیکستان امروزی هست، جنگ داخلی تا سال ۱۹۳۲ دوام پیدا کرد. وقتی شما پرسیدید که چرا تاجیکستان بزرگ بر پا نشد، چنین کنشها در جریان بود. در مطبوعات سالهای بیستم من دریافت کردم چنین اصطلاح را، یعنی تاجیکستان بزرگ. وقتی میخواستند بعضی تاجیکها، از جمله حاجی بایف و محیالدین را به دار آویزان کنند، میگفتند که اینها میخواستند تاجیکستان بزرگ بنا کنند. بعد میگفتند چرا نشد. شورویها به این سوال جواب میدادند که چرا تاجیکستان بزرگ ممکن نبود؟ به خاطر آن که جنگ جریان داشت. به خاطر آن که جنگ باسمچیگری در بخارای شرقی برپا بود و باید در خود آنجا کنترل میشد، در خود آنجا با آن مبارزه میشد. ما نمیتوانستیم از بخارا و سمرقند ایستاده و جنگ بخارای شرقی را اداره کنیم. برای همین گفتند که لازم نیست یک تاجیکستان بزرگ ساخت. همین تاجیکستان میتواند به جنگ غالب آید. این منطق تاجیکان و این منطق شورویها.
استاد شکوروف: مسکو از تاجیکستان بزرگ، که شامل مردمان ازبک باشند بسیار میترسید. نمیخواستند که تاجیکستان بزرگ، قوی و توانا شود. اگر اندک توانایی پیدا کند، اندک تاجیک اگر سر بردارد، خوف آن بود که با افغانستان، ایران، با آن فارسی زبانان و ایرانی تباران یک شود. با آنها میل پیدا کند که یک خون دارند. این برای امپراتوری شوروی خیلی خوف بزرگی بود. بنابراین، هرگز نمیخواستند که تاجیکستان قوی و توانا باشد.
گیسو جهانگیری: یک بحث دیگر هم هست استاد. اهالی بخارا، خود را بخارایی تعریف میکردند. شاید این یکی از این دلیل هایی است که خود را در واقع همسو با تاجیکهای کوهستانی نمیدیدند.
استاد شکوروف: از برای خدا در همهی زمانها این مرکزهای فرهنگی افتخار مخصوص داشتند. آنهایی را که در اطرافشان هستند، چندان پسند نمیکنند. حتا بین سمرقند و بخارا یک نوع رقابت بود، سمرقندیها، بخاراییها، را سرزنش میکردند، بخاراییها، سمرقندیها را. لیکن در آن وقت که تقدیر ملت حل میشود، باید این چیزها به نظر گرفته نشود. آنهایی که تقدیر ملت را در دست دارند و آن را حل میکنند، باید این چیزها را در نظر نگیرند. آنها باید عامل اساسی تاریخی نباشند. عامل سرنوشتساز ملت باید نباشند. بخاراییها همهی کسانی را که در ده هستند، صحرایی میگفتند و پسند نمیکردند.
مسرور عبدالله: میخواهم دوام گپ خودم را بگویم. مثلا ما میتوانیم جنگ داخلی دهه بیست و سی را با جنگ داخلی دهه ۹۰ مقایسه کنیم. آنهم جنگ داخلی بود این هم جنگ داخلی. سببهایش گوناگون بود، نفرهایش گوناگون بودند ولی جنگ، جنگ است. یکی از سببهای هویت ناقص دهه های ۲۰ و ۹۰ همین جنگ است. نتیجهی جنگ را حتا همین امروز هم احساس میکنیم. تا همین امروز در هراس هستیم چرا که میرزا خواجه احمد و یکی دیگر از قوماندانها گفت که اگر یک بار دیگر به من فشار بیاورند، باز آغاز میکنم و سلاح به دست میگیرم. تا الآن همین گپهاست. من فکر میکنم در برابر همهی چیزهایی که نامبر کردیم و گفتیم، جنگ شهروندی بود، دو بار خط را عوض کردند، تقسیمات حدود ملی اینطور شد یا تاجیکستان بزرگ نشد. همهی اینها در مجموع سبب شدند که هویت ما ناقص و ضعیف شکل گیرد.
گیسو جهانگیری: در ضمن شما میتوانید یک چیز دیگر را اضافه کنید یعنی سرکوبهای دوران استالین که خودش یک جنگ بود.
مسرور عبدالله: وقتی که استاد گفتند در دهه ۳۰ ما تاجیکان هم از جهت جسمانی و هم از منظر معنوی ضربه خوردیم باید اضافه کنم که مبارزه با تاجیک با دیگر خلقهای شوروی از جهت معنوی مدت ۷۰ تا ۸۰ سال ادامه پیدا کرد ولی سالهای سی مبارزهی جسمانی بود. فراموش نکنید که طی سالهای جنگ جهانی بود که بهطور مثال سه صد هزار سرباز از تاجیکستان شامل ارتش سرخ بودند و به جنگ جهانی دوم فرستاده شدند و نیمی از آن ها کشته شدند. بعد از جنگ از سال ۱۹۴۵و ۱۹۴۶ باز دور دوم مبارزهها شروع شد که شامل فشارها و تبعیدها بود.
گیسو جهانگیری: جدای از مسأله جنگ در طول دهه های ۲۰ تا ۶۰ شما با نخبه کشی در تاجیکستان مواجه بودید.
استاد شکوروف: بله از سال ۱۹۱۷ آغاز شد و…
مسرور عبدالله: ما راجع به عوامل حمایت کنندهی ملت حرف زدیم و چرخش اساسی ملت را زبان گفتیم. دیگر عوامل هم هستند. یکی از عوامل مقیاس و حدود است. ملت آن چیزی است که زبان و مرز یگانه داشته باشد. اما مرزهای یگانه تاجیک کجاست؟ تصور کنید که تا سال ۱۹۲۴ یا تا تقسیمات حدود ملی، آسیای مرکزی به سه قسمت تقسیم شده بود. ترکستان، جمهوری بخارا و جمهوری خوارزم. ازبکستان در سال ۱۹۲۴ که منطقه خودمختار تاجیکستان را نیز در خود داشت حتی از جمهوری شوروی ترکستان وسیع تر بود. یعنی از خود تاشکند آغاز میشد و تا چین ادامه داشت. یعنی قسمت مهم و وسیع آسیای مرکزی جزیی از خاک ازبکستان محسوب می شد.
چرا در سال ۱۹۲۹ شورویها راضی شدند که جمهوری مستقل تاجیکستان را تشکیل دهند؟ در تقویت سخنهای استاد این را بگویم که ازبکستان دیگر تبدیل به یک جمهوری تمام عیار شده بود و اصلا نمی خواست تا بخشی از خاکش را از دست بدهد. یعنی ازبکستان نمیخواست جمهوری مستقل تاجیکستان ساخته شود. ولی وقتی شورویها دیدند که یک جمهوری بزرگ ازبکی ساخته اند که از جمهوری ترکستان شوروی وسیع تر و قویتر است به این فکر افتادند که از اقتدارش بکاهند برای همین گفتند ما باید ازبکستان را کمی ضعیف کنیم. به همین سبب جمهوری تاجیکستان را تشکیل دادند. اما اطمینان حاصل کردند که تمام تاجیکان منطقه شامل این محدوده نباشند و دوباره تاجیکستان بزرگی ساخته نشود. در قوانین آن زمان یکی از شرایط ایجاد جمهوری مستقل این بود که جمعیت آن کمتر از یک میلیون نفر نباشد. به همین دلیل مدتی بعد شهر خجند را شامل تاجیکستان کردند. در کتاب حاجی بایف گفته شده است که با شامل شدن خجند، نفوس تاجیکستان یک میلیون و دو صد هزار نفر رسید؛ پس می توانیم یک جمهوری بسازیم.
باز هم سوالی به وجود میآید. شاید برای مسکو هیچ مشکلی وجود نداشت که سمرقند و بخارا را به تاجیکستان بزرگ بدهد و تاجیکستان بزرگ را بسازد، ولی چرا نساخت؟ به خاطر آن که نه ازبکستان بزرگ و نه تاجیکستان بزرگ لازم بود. ولی ازبکستان به هر حال باقی ماند هر چند که آن جمهوری مقتدر پیشین نبود. آن جمهوری نبود که از بحر عرب تا چین گسترده باشد. سمرقند و بخارا باید از مقام مرکزی و پایتختی خود، محروم میشدند که شدند. ولی شورویها خیلی خوب میفهمیدند که چگونه باید آنها را از مقام پایتختی محروم کنند. شوروی ها در سال ۱۹۲۹ وقتی که مرزها معین شد، پایتخت ازبکستان را به تاشکند انتقال دادند. در نتیجه سمرقند و بخارا شهرهای حاشیه ای شدند. در تاجیکستان همه چیز از صفر شروع شد.
گیسو جهانگیری: پایتخت یک کشور باید مرکز فرهنگ باشد. وقتی که بخواهید از صفر شروع کنید، آن پایتخت نمیتواند نقش مرکز را ایفا کند. به این خاطر که مرکز گردآوردن بهترین انرژیهای کشور نیست. بنابراین، با یک پایتخت ضعیف یک کشور را بنا کردن ممکن است؟
استاد شکوروف: برای شوروی همین لازم بود که تاجیکان صاحب همینگونه مرکزی باشند. با وجود این که پانترکیسم یک جریان ضد روسی هم بود چرا مسکو در مورد ازبکستان پانترکیسم و پانازبکیسم را حمایت کرد؟ میخواست که ازبکستان قوی و تاجیکستان عاجز باشد. ولی پانترکیسم یک جریان بزرگ سیاسی ضد امپریالیسم اروپایی بود، که در امپراتوری شوروی، ضد روسها و روسیه فعالیت داشت. مگر استالین این را نمیدانست؟ چرا میدانست. لیکن در ماجرای بین تاجیک و ازبک، پانازبکیسم را دستگیری و حمایت کرد و ازبکستان را قوت داد. فقط به سبب این که به کمک این دو نیرو می توانست تاجیکها را سرکوب کند. به دست پانترکیستها، بخارا را خراب کردن آسانتر بود و بهتر هم بود که این کار را پانترکیستها به انجام برسانند. درست است که این کار را روسها مهندسی کردند لیکن به وسیله پان ترکیستها این اتفاق افتاد. زرافشان، دیگر وادی فرهنگخیزی که طی عصرها در آسیای مرکزی تمدنهای جهانی آفرید، نبود. از وادی زرافشان و فرهنگخیزی آن چیزی باقی نماند.
گیسو جهانگیری: تجربه ی حداقل صد سال گذشته در منطقه ی ما، نشان میدهد که یک عده آدم هوشمند با مهندسی میتوانند مسیر تاریخ را تغییر بدهند. اما نه صددرصد. شما گفتید که با وجود تمام مسایلی که این بخش از جهان بر خود دید، جای تعجب دارد که تاجیکها زنده ماندند. در این منطقه دولت چین یک سری ملتهای خرد مانند اویغورها و تاجیک ها را توانستند خنثی بسازند و این روند تا امروز نیز شدیدا ادامه دارد. بریتانیا در هندوستان با مهندسی، کشوری مصنوعی به نام پاکستان را ایجاد کرد و افغانستان هنوز درگیر خط معروف دیورند و در آرزوی پس گرفتن بخشی از خاک امروز پاکستان است که زمانی جزیی از جغرافیای افغانستان بود. با حضور پر رنگ قدرتهای جهان در این جغرافیا دعوا ادامه دارد. از دوران انقلاب ایران در سی سال گذشته شاهد شکل گیری جنبشهای سیاسی به نام اسلام هستیم و شاهد لشکر کشی وهابیسم و سلفیسم به شکل دیگری در منطقه همواره بوده ایم. الان در میان این بازیهای کلان و حرکتهای خشونت باری که به نام دین یا دموکراسی فعال هستند، تکلیف تاجیکها چه خواهد شد؟ خصوصا که تاجیکها در این دوره در مرکز فرهنگسازی منطقه نیستند. برای این که در گذشته سمرقند و بخارا مرکز دین و فرهنگ بودند و با این پشتوانه توانستند در مقابل فشارها مقابله کنند اما امروز مجموعه ی کسانی که خود را تاجیک مینامند در ضعیف ترین شرایط قرار دارند.
استاد شکوروف: من میگویم که چند صد سال است نه تنها در این ورارود یا ماوراءالنهر ، بلکه عموما در خراسان حرکتهای ضد تاجیکی، تاجیکزدایی و تاجیکستیزی، شروع شده بود و ادامه دارد. این حرکتها به سرعت و قوت تمام، هم در افغانستان و هم در ازبکستان ـ خصوصا در ازبکستان ـ شکل گرفت. حتا تا همین درجه که در تاجیکستان امروزه هم اندک اندک آ مشاهده میکنیم. به این ملت کهن بنیاد از چهار جهت فشار میآورند اما تاجیکان تاب میآورند. لیکن نمیدانم تا کی؟ بسیار ممکن است که دیگرنتوانند ایستادهگری کند. قرن بیست و یک، قرنیست که به فکرم مسالهی تاجیکان را حل میکند و تاجیکان یا به طرزی متحد میشوند و ریشههای خود را استوار میکنند یا اینکه تماما نیست میشوند. پارهپاره. هر چند که ما چندپاره هستیم. چرا؟ ملت چندپاره از آینده امید کم دارد. پاره کردند برای اینکه نیست کردن آسان شود. هر پاره را علی حده نیست میکنند. این چندپارگی باید دیر دوام نکند. چند صد سال است که دوام دارد. اکنون در زمان جهانی شدن و در این شرایطی که بسیار شرایط سختی است، ما باید قوایی در خودمان، ما مردم تاجیک پیدا کنیم که این چند پارگی را برهم دهیم و یک پاره و یگانه شویم. یگانگی یا لااقل یگانگی معنوی داشته باشیم. بگذار مرزهای سیاسی موجود باشند لیکن مرزهای سیاسی، تنها در یک مورد مردم را از هم جدا میکند. در مورد دیگر ممکن است که با هم پیوند دهد. تا همه یک نشویم به آیندهی مردم تاجیک امید نیست. تاجیکستان ما خیلی کوچک است لیکن اگر متحد شویم، تاجیکستان ما قوهی عظیمی پیدا میکند. در صورت وحدت و یگانگی، خردترین و کوچکترین گوشههای جهان تاجیک، هرکدامش یک قوهی عظیم پیدا میکند البته همراه با وحدت، یگانگی معنوی، سیاسی و اقتصادی. عامل سیاسی عامل اساسی و مهمیست برای حل تقدیر ملت. بنابراین میگویم که تاجیکستان استقلال یافت، فال نیک است برای اینکه از این به بعد در گوشههای جهان تاجیک هم امیدی برای استقلال سیاسی و یگانگی سیاسی پیدا شود و هکذا.
گیسو جهانگیری: در دوران صدام حسین، در عراق بهترین دانشگاههای عرب زبان کل جهان وجود داشت. خصوصا در بغداد. دولت عراق سیاستش این بود که شاگرد خوب از هر جای جهان عرب که بیاید، اگر بخواهد که تا درجه ی دکترا بخواند، میتواند از کمکهای ملی دولت استفاده کند. فرزندان باهوش بهترین خانواده های عرب در آرزوی این بودند که به آنجا رفته و درس بخوانند. اگر در تاجیکستان مراکز دانشگاهی و محافلی با درایت ایجاد میشد به طور طبیعی بهترین فرزندان دبیرستانهای ایران، افغانستان، ازبکستان، سمرقند و بخارا این جا گرد هم می آمدند. محلی دموکراتیک میشد که همه جنبه های مختلف این فرهنگ و این زبان به آن هم سویی معنویی که می گویید دست پیدا می کردند و نسل جدید با هم به گفتگو می نشستند.
استاد شکوروف: پیش از آن، این مساله را بگویم که تاجیکستان الآن اقتدار ندارد که چنین دانشگاه یا چنین مرکزی مثل آنکه در بغداد بود، احیا کند. اقتدار سیاسی و اقتصادی ندارد، حتا اقتدار فکری هم ندارد. فردا را نمیدانم که چه خواهد شد. در شرایط امروز فکر میکنم که فقط ایران اگر بخواهد، چنین اقتداری دارد. اگر بخواهد میتواند برای عمر دوباره یافتن مردم تاجیک چنین دانشگاه و مرکز فرهنگی دایر کند. مردم تاجیک پاره بزرگ مردم ایران هستند. تاجیکها چه در تاجیکستان باشند، چه در ازبکستان و چه در افغانستان بزرگترین پاره های ایران زمین هستند.
مسرور عبدالله: سوال بسیار محکمیست. به این دلیل که در حقیقت، هویت امروزه ما در یک دو راهی قرار دارد. از یک طرف امروز تاجیکها چنان که فرمودید در تاجیکستان، ازبکستان، افغانستان و حتا چین پراکنده هستند. بدی کار در این است که تاجیکان در خود تاجیکستان هم پراکنده هستند. شعور بر هویت ملی اولویت دارد. در بعضی موقعها وقتی یگان واقعهای صورت میگیرد، ما حس میکنیم که شعور یا آگاهی جمعی وجود ندارد. امروز ما دو هویت داریم. از یک طرف هویت محلگرا به معنی دلبستگی به یک واحد بسیار کوچک و از طرف دیگر هویت تاجیکی فراگیر. یکی بر دیگری گاهی اولویت پیدا میکند. متاسفانه بیشتر هویت محلگرا اولویت پیدا میکند. ما ملت نیستیم. ما ملت متحد نیستیم. پس چگونه میخواهیم تاثیرگذار باشیم و دربارهی استراتیژی تاجیکی حرف بزنیم، وقتی خودمان در داخل، وحدت و هویت عمومی و جمعی نداریم. فقط تاجیکهای تاجیکستان دولت ملت هستند. تاجیکهای افغانستان دولت ملت ندارند، تاجیکهای ازبکستان که ملتی بزرگ هستند هویت سازی می کنند. آیا میخواهیم یک ملت تاجیک قوی داشته باشیم که یک هویت منطقهای شکل بگیرد و اولویت پیدا کند؟ ما میتوانیم از این واسطههای جهانی امروز مثل اینترنت و دانشگاه استفاده کنیم و بر دیگران تاثیر بگذاریم.
گیسو جهانگیری: استاد شکوروف اعتقاد دارند که ما داریم از مردم ایرانی تبار صحبت میکنیم و ایران هم جزء این حوزه است. تاجیکستان کشور جوانی است و سن متوسط در افغانستان ۱۹ سال است و ۶۵ درصد ملت ایران زیر ۳۵ سال هستند. آیا شما فکر میکنید که در حافظهی جمعی همگامیای وجود دارد؟
مسرور عبدالله: در حافظهی جمعی نیست، ولی در حافظهی برخی از جوانها هست. ولی در اینجا رقابت هویتهاست. در اینجا گروههای گوناگون روشنفکران هستند که برخی میگویند هویت تاجیکی، جدا از هویت ایران و هویت افغانستان، هویتی تاجیکیست. برخی دیگر میگویند هویت تاجیکی با هویت ایرانی و هویت افغانستانی، همگام و همماننده است.
گیسو جهانگیری: آیا فکر میکنید چنین اراده یی در این حوزه تمدنی موجود است؟
مسرور عبدالله: ارادهی جمعی امروزهی تاجیکستان و دولت تاجیکستان این است که یک هویت تاجیکی بسازند که هویت به خودش خاص باشد. خواهی نخواهی ایران، افغانستان و ازبکستان را در نظر میگیرند. این کشورها خواه ناخواه تاثیرگذارند. حتا اگر ما یک هویت تاجیکی و یک ارادهی جمعی تاجیکی “بسازیم”، نمیتوانیم از تاثیر بیرون در امان باشیم. یک مثال که آیا ما به خط فارسی بازگردیم یا نه؟ سال گذشته این بحث داغ شد حتا رییس جمهور گفت که به خط فارسی باز نمی گردیم.
گیسو جهانگیری: استاد شکوروف شما یکی از سردمداران و فعالان قانون زبان بودید، حتا به یاد دارم که در دهه ی نود در یکی از جلسات شما شرکت کردم. زمانی بود که بحث زبان تاجیکی (فارسی) مطرح می شد. اگر اشتباه نکنم در چند سال گذشته دیگر در ادامه زبان تاجیکی نمی گویند فارسی! چرا؟
استاد شکوروف: اینجا زبان ما زبان بوقلمون است. دگرگونیهایی شده که هیچ به عقل نمیگنجد. اول گفتند که در قانون زبان گفته شده بود که زبان دولتی تاجیکستان، زبان تاجیکی (فارسی) است. بعد خیستند و گفتند که نه! ما تاجیک هستیم، زبان ما فارسی نیست، این کلمهی فارسی را بیرون باید انداخت. و بیرون انداختند. حالا در قانون زبان ازبکستان بعد از آن که قانون زبان تاجیکستان در سال ۱۹۸۹ به زبان تاجیکی (فارسی) تبدیل شد؛ ازبکها نوشتند زبان ازبکی (ترکی). آنها از ما نسخهبرداری کردند. به آنها این کار ما خوش آمد و برای خود پذیرفتند. اما مردم ما را خوش نیامد. این تجربه را بینید. اکنون یک چیز دیگر پیدا شده است. اکنون میگویند که تاریخ تاجیکان را از نو باید نوشت. در تاریخ تاجیکستان، بخارا، سمرقند، خجند و استروشن اهمیتی نداشت. تاریخ تاجیکستان و مردم تاجیک به تخارستان، باختر و بلخ وابستگی داشت. مرکز ما بخارا و سمرقند نبود، بلخ بود. بنابراین، آنچه به بخارا و سمرقند وابستگی دارد، از آن ازبک است. زبان تاجیکی که آنجا صحبت می شود زبان منغیتی است یعنی آمیخته با ترکی است. بنابراین، زبان ما را زبان فارسی تاجیکی نباید گفت، زبان تخاری، زبان باختر باید گفت. اینها اساس زبان فارسی دری هستند. دری گویا که از تخاری آمده است. تخار، تخیر، تری، دری شده است. اینطور نظریهها پیدا شده است که میگوید زبان ما فارسی نیست. دری است. در حالی که دری، هم فارسی ـ دری است. نه دری ـ دری. این نظریهها ما را از اصلمان خیلی دور میکند. اینها نتیجهی همان محلیگرایی است که سیاستهای کلان به اینها دامن میزند. این نظریهها به ریشهی خلق تاجیک تیشه میزنند. اینها بسیار خطرناک رویههایی هستند که برای آیندهی تاجیکهای تاجیکستان خطرناک است و تاجیکان تاجیکستان را از همهی تاجیکها جدا کرده است. همان پراکندگی، چندپارگی را استوار کردند، ما را از همه جدا نگه داشتند. بخارا و سمر قند را به دست خود و به دو دست ادب، به پانترکیسم میسپارند. من گفتم پس این هیکل رودکی را میشکنیم که دیگر در دوشنبه نباشد. هیکل اسماعیل سامانی را میافتانیم که نباشد. ابن سینا اصلش از بلخ است، این را نگاه میداریم و عینی را میشکنیم و میزنیم. فقط ابن سینا میماند که اصلش از بلخ بوده است. اینطور جریانهای بسیار فاسد ناروا، کوتاهبینانه است. جاهلان وحشی این نظریهها را ایجاد میکنند. همان محلگرایی که ما داریم اینطور شکلهای دهشتانگیز پیدا میکند.
[۱] – فیلم مستند “جان دل افروز” در باره استاد شکوری ساخته علی عطار را ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=c-CEb4iQdmU
[۲] – این گفت وگو چند صباحی پیش از فوت استاد در منزل ایشان در دوشنبه صورت گرفت.
منپع: زبان و هویت در قلب آسیا، سیاست نامه، هجده و نوزده ،انتشارات آرمان شهر