بیدارزنی – برخی کتاب «جمهور» افلاطون را مهمترین کتاب تاریخ برمیشمارند و خواندن آن را بر همه واجب میدانند. این کتاب که به صورت دیالوگ نگاشته شده به بررسی دیدگاهها و ایدههایی میپردازد که سایهشان همچنان بر پرسشهای امروزی ما سنگینی میکند. افلاطون در این کتاب به بررسی مسائلی مانند رابطه فرد و ساختار سیاسی، روانشناسی اخلاق، مفهوم عدالت، رابطه خرد و حکومت میپردازد و یکی از مشهورترین و احتمالا مستحکمترین نقدهایی را که تا به حال به دموکراسی وارد شده است، ارائه میکند. یکی دیگر از دلایلی که کتاب جمهور بسیار مهم انگاشته میشود این است که این کتاب نخستین کتاب فلسفی است که تفاوتهای زنان و مردان را دلیلی برای تبعیض بین آنها برنمیشمارد، حتی برای حاکم شدن. آیا میتوان افلاطون را پدر فمینیسم نامید؟ برای بررسی این پرسش و یافتن پاسخی به آن نخست زمینه شکلگیری ایده آرمانشهر افلاطون بررسی میشود، سپس به دو منبع عمده تاثیرگذاری بر این اثر اشاره خواهد شد و در نهایت نگرش افلاطون به جنس و جنسیت مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اعدام خردمندترینِ مردمان در دموکراسی آتنی
چنان که در دیالوگ «آپولوژی» نوشته افلاطون میآید، سقراط در سن ۷۰ سالگی در دادگاهی در آتن به اعدام محکوم میشود. در این دیالوگ سقراط خاطرهای را نقل میکند که نشان میدهد چرا او خردمندترین فرد آتن لقب گرفته بود. شخصی از خدای معبد دلفی میپرسد چه کسی از همه خردمندتر است و در پاسخ میشنود که سقراط از همه خردمندتر است. سقراط میگوید وقتی خودش این سخن را میشنود از خود میپرسد منظور خدا چه بوده است؟ و چگونه باید چنین سخنی را تفسیر کرد؟ چرا که سقراط خود را صاحب چنین سطحی از خرد نمیدانسته، بنابراین پس از مدتی اندیشیدن به این نتیجه میرسد که اگر بتواند شخصی خردمندتر از خودش بیابد میتواند نزد خدا برود و نقیض سخنش را به او نشان دهد. بدین منظور او به سراغ مردمان متفاوت میرود تا شخصی خردمندتر از خود بیابد.
نخست نزد سیاستمداران میرود که نزد عامه مردم به خردمند بودن شهره بودند. همسخنی با سیاستمداران کافی بود تا سقراط دریابد که آنها خردمند نیستند و سعی میکند این واقعیت را به آنها تفهیم کند ولی آنها از برملا شدن جهل و حماقتشان برافروخته میشوند.
پس از سیاستمداران، او به سراغ شاعران میرود که عامه مردم آنها را خردمند میانگارند و بهترین شعرهای هر شاعر را انتخاب میکند و معنای آن را از سرایندگان میپرسد. او در مییابد که شاعران بر مبنای خرد خود شعر نمیسرایند بلکه نوعی نبوغ شاعرانه دارند که باعث خلق چنین شعرهایی میشود ولی آنها خود از دریافت معنای سخن خود ناتوانند. شاعران به خاطر قدرت بیان خود، دچار توهم شده و خود را در همه زمینهها خردمند برمیشمارند.
دسته سومی که سقراط نزد آنها میرود پیشهورانند. آنها کارهایی بلد بودند که سقراط بلد نبود و هر یک در زمینه کاری خود از سقراط خردمندتر بودند ولی مشکل آنها این بود که چون در کاری بهخصوص توانایی دارند دچار این توهم میشدند که به همه امور آگاه و توانا هستند.
سقراط پس از بررسی این سه گروه میگوید همه آنها مدعی خردی بودند که نداشتند. رسالت الهی سقراط همین بود که سخنان هر کس را که مدعی خرد میشود بررسی کند و به او نشان دهد که فاقد خردی است که مدعی آن است. سقراط میگوید از کودکی آوایی او را راهنمایی میکرده ولی این آوا هرگز سخنی ایجابی به او نگفته بلکه تنها او را از انجام برخی کارها بازداشته است. او برای اثبات رسالت خود به این نکته اشاره میکند که برای پرسشگریهای خود در این سالها هیچ پولی از کسی مطالبه نکرده و فقر او شاهد این ادعاست. سخنان و دفاعیههای سقراط (که در خود دادگاه هم در واقع در حال پرسشگری است) کمکی به او نمیکند و او در نهایت به اعدام محکوم میشود و با نوشیدن شوکران خردمندترین فرد آتن در حکومت دموکراسی حذف میشود. این رویداد تاثیر بسیار عمیقی بر افلاطون گذاشت و او را واداشت به نوعی از حکومت بیاندیشد که بر پایه خرد بنا نهاده شده باشد تا نه تنها خردمندان در آن از بین نروند بلکه خردمندان خود حکومت و زمام امور را به دست بگیرند. بدین منظور، او خواهان درانداختن طرحی نو بود و آرمانشهری را در کتاب جمهور مطرح میکند که در آن فیلسوف حکومت خواهد کرد. آرمانشهر افلاطون هم از نظر ساختار سیاسی و هم از نظر نوع نگاهش به جایگاه زنان به شکل رادیکالی با دموکراسی یونانی متفاوت بود. از جمله ایدههایی که در شکلگیری طرح رادیکال افلاطون تاثیر داشتهاند میتوان به حکومت ایران باستان و آئینهای زرتشتی و هندی (بر ساختار سیاسی جمهور) و نمایشنامه «مجمع زنان» نوشته آریستوفان (بر جایگاه زنان در ساختار سیاسی) اشاره کرد. در رابطه با تاثیر نخست به شکل مختصر به شواهد و استدلالهای کتاب «شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان» نوشته فتحالله مجتبایی اشاره خواهم کرد و سپس خلاصهای از نمایشنامه «مجمع زنان» را ارائه میدهم.
شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان
ویژگیهای آرمانشهر افلاطون که شباهت بسیاری زیادی به افکار ایرانی و هندی دارد عبارتند از «۱) جامعه آرمانی افلاطون به سه طبقه (حاکم حکیم، رزمیاران و پیشهوران) تقسیم میشود ۲) هیئت اجتماع با پیکر انسانی همانند و مطابق تصور میشود ۳) هر طبقه باید تنها به عمل و وظیفه خاص خود اشتغال ورزد، در عین حال باید از فضایل طبقات دیگر نیز بهرهور باشد ۴) عدالت عبارت است از هماهنگی و تناسب خاص میان طبقات در جامعه، و میان قوای روح در انسان ۵) عدالت در جامعهای تحقق خواهد یافت که «حکومت» با «حکمت» توام، و «حاکم حکیم» در راس آن قرار بگیرد.» (ص ۴۲) در هند و ایران، جوامع به سه طبقه تقسیم میشدند (طبقه دینیار، طبقه رزمیار، و طبقه کشاورز در هر دو این جوامع وجود داشته است). علاوه بر این، بهره بردن از استعاره اندامهای پیکر انسان برای ارجاع به این سه طبقه که مورد استفاده افلاطون قرار میگیرد نیز در نوشتههای پهلوی و ودائی وجود دارند. هر یک از این طبقات خدای خود را نیز داشتهاند «خدایانی که در سنگنبشتههای شاهان هخامنشی نامشان آمده است، یعنی اورمزدا، میتره، آناهیتا، نیز هر یک در این تقسیمبندی محل و مقامی خاص خود دارد؛ چنانکه اورمزدا طبعا به طبقه نخست، آناهیتا با طبقه سوم، و میتره، که در ایران جنبه رزمیاری و دادگزاریش نمایانترین خاصیت اوست، با طبقه دوم مربوط میشود. دومزیل در این دعای داریوش که از اورمزدا و «خدایان خاندان شاهی» خواستار است که کشور او را از «سپاه دشمن»، «خشکسالی» و از «دروغ» نگه دارند، نیز همین سه بخشی طبقاتی را ملاحظه میکند» (ص ۴۸) که در این تقسیم بندی سپاه دشمن مربوط به طبقه دوم که رزمیاران هستند میشود، خشکسالی مربوط به طبقه سوم که کشاورزان و پیشهوران هستند و دروغ به طبقه اول که شهریاران و دینیاران است مریوط میشود.
عدالت از نظر افلاطون یعنی میان طبقات سهگانه جامعه هماهنگی وجود داشته باشد و هر طبقه به کار خودش مشغول باشد که به این «خویشکاری» گفته میشود، این مفهوم از عدالت نیز در جوامع ایران و هند وجود داشته است «چه اگر این نظام رعایت نشود و هر کس «همه کاره» باشد، در کارها تداخل و تزاحم روی خواهد داد و اساس اجتماع پریشان خواهد گشت.. در سازمان اجتماعی هند و ایرانی، اساس معیشت و نظام اخلاقی جامعه بر اصل «خویشکاری» یا «خودآئینی» (svadharma) طبقات قرار داشته و بر هر کس واجب بوده است که تنها به کار و پیشهای که خاص و بایسته طبقه اوست بپردازد». (ص ۵۰).
مجتبایی با استناد به یکی از یسنه[۱]ها میگوید از نظر ایرانیان رعایت نشدن خویشکاری عواقبی داشته از جمله اینکه «آئینهای جامعه آشفته خواهد شد، و با پیدایش دینیاران نادان، رزمیاران ویرانگر، و کشاورزان همه کاره، ظلم و دروغ و آشوب و نیاز جهان را فرا خواهد گرفت و آفرینش اهرمزدی، که برانداختن قدرت اهریمن و برقرار ساختن ملکوت بیزوال الهی غرض و غایت آنست، از راه مقصود باز خواهد ماند». (ص ۵۲). البته این بدان معنا نیست که برخی فضایل و رذایل منحصر به طبقات خاص هستند، بلکه هر طبقهای باید فضایل دیگر طبقات را داشته باشد و از رذایلی که برای هر طبقه برشمرده شد نیز به دور باشد، تاکید بر یک فضیلت یا رذیلت برای یک طبقه نشان از اهمیت بسیار بالای آن فضیلت یا رذیلت برای آن طبقه دارد. چنان که خدایان هر طبقه نیز تنها یک فضیلت ندارند، بلکه فضیلتهایی در هر یک برجسته است.
تاکید افلاطون بر حکمت حاکم و لزوم دوره دیدن شهریار در ورزش، موسیقی، نجوم، ریاضی و حکمت نیز طبعا در دموکراسی یونان جایی نداشت و این ایده برگرفته از نحوه تربیت و پرورش شاهان ایرانی بود که دورههای متفاوت آموزشی داشتند چرا که شهریار در دوران هخامنشیان میبایست دینیار و رزمیار، خردمند و تندرست میبود. شاهی آرمانی در ایران باستان «وقتی تحقق خواهد یافت که قدرت حکومت با عدل و دین و حکمت توام باشد» (ص ۹۵). شهریارانی که به دروغ و بدی روی آورده بودند (مانند ضحاک و افراسیاب) نگونبخت شدند، چرا که دروغ فر افراد را از بین میبرد. در واقع شاهان با عالم الهی مرتبط بودند و دینیاری و شهریاری در ایران باستان توامان بودند و این بهترین نوع حکومت از نظر آنان بود یا به عبارت دیگر شهریاران خود پیشوایان دینی نیز بودند و پیشوای دینی و فرمانروای دنیایی با هم و همراه هم بود. شاهان توسط خدا برگزیده میشدند، شاه میبایست نزدیکترین شخص به خدا میبود و در صورتی که از خوبی سرباز میزد نگونبخت میشد. به عنوان مثال دعا کردن برای بارش باران در خشکسالی در ایران باستان بر عهده شخص پادشاه بود (دلیل اینکه شاه را آورنده باران مینامیدند نیز همین امر بود). در نتیجه شاه خوب بهترین حکومت و شاه بد بدترین نوع حکومت را میداشت، و برای افلاطون نیز تنها گونهای حکومت که بدتر از دموکراسی است، حکومت جبار یا شاه بد است. ««حاکم حکیم» افلاطون انسانی است که از راه تربیت نفس و پرورش قوای عقلانی به آخرین حد کمال خود رسیده، و بسبب تشبه تام به صفات الهی وجودش الوهیت یافته است. در این مقام، خواست او از مشیت ربانی جدا نیست و کارهای او جز بر وفق حقایق عالم اعلی نخواهد بود. وی از آنروی که «حکیم» است، به مرزهای عالم برین رسیده است و کمال خیر و زیبائی و عدالتی را که در آنجا برقرار است مشاهده میکند؛ و از آنروی که «حاکم» است، نظام آنجهانی را در این عالم تحقق میبخشد، و «کشور» خود را به خیر محض و کمال آرمانی میرساند…کاری که «حاکم حکیم» باید بکند در حقیقت همان است که در معتقدات دینی ایرانیان بختاران یا «سوشیانتها» باید بجای آورند»». (ص ۱۳۱)
مجمع زنان
در نمایشنامه کمدی «مجمع زنان» نوشته آریستوفان، زنان به رهبری زنی به نام پراکساگورا (که معنای نام او فعال در زندگی عمومی است) برای نجات شهر به دنبال انقلابی سیاسی هستند که طی آن چینش جدیدی از قدرت به وجود خواهد آمد و زنان به جای مردان بر شهر حکومت خواهند کرد. انقلاب سیاسی آنها شامل کمونیسم اقتصادی و جنسی است. کمونیسم اقتصادی شامل از بین بردن مالکیت خصوصی و کمونیسم جنسی شامل از بین بردن نهاد خانواده میشود. در ابتدای این نمایشنامه، تعدادی زن که لباسهای مردانه همسران به خواب رفته خود را پوشیدهاند به رهبری پراکساگورا قصد دارند شبانه به مجلس بروند. دلیل این امر این است که زنان اجازه ورود به سیاست یا مجلس را نداشتند و آنها که قصد دارند این نظم را درهم ریزند تصمیم میگیرند ابتدا با ظاهری مردانه وارد مجلس شوند. علاوه بر لباس همسران خود، آنها پیشتر تصمیم گرفته بودند که موی زیربغل خود را نزنند و ریش مصنوعی بگذارند تا کسی از ظاهر آنها حدس نزند که زن هستند. پیش از آنکه به سمت مجلس بروند، باید تصمیم بگیرند متنی را که قرار است نزد مجلس قرائت شود، چه کسی بخواند. ابتدا دو نفر داوطلب میشوند که در مجلس نطق کنند ولی هیچ کدامشان نشانی از کفایت در این کار ندارند (مثلا یکی از آنها به زنخدایی قسم میخورد و از آن جایی که مردها به مردخدایان قسم میخورند، چنین اشتباهی میتواند نقشه آنها را لو دهد). پراکساگورا تصمیم میگیرد شخصا این کار را بر عهده بگیرد. او نطق خود را تمرین میکند و از شرایط بد شهر و رهبران فاسد شهر سخن میگوید و اینکه هر کدام به دنبال منافع شخصی خود است و پیشنهاد میکند اداره شهر را به زنان واگذار کنند. از جمله دلایلی که برای این تصمیم عنوان میکند این است که از آنجایی که زنان مادران پسران شهر هستند نگران نجات جان سربازان و غذای آنها خواهند بود و زنان خود با مکر و فریب به خوبی آشنایند و نمیتوان آنها را فریب داد. پس از این نطق، پراکساگورا مورد تحسین همراهان خود قرار میگیرد و پس از بررسی برخی ملاحظات به منظور لو نرفتن در مجلس آنها روانه مجلس میشوند.
در همین حال یکی از همسران از خواب بیدار شده و در حالی که لباس زنانه همسر خود را پوشیده میخواهد به دستشویی برود که مرد همسایه را میبیند که او هم لباس و کفشهای خود را پیدا نمیکند. در حالی که این دو با هم سخن میگویند مرد دیگری از دورتر نزدیک میشود و به آنها میگوید که جلسه مجلس در غیاب آنها تشکیل شده و از آنجایی که شرکتکنندگان در مجلس پول میگیرند این دو از گرفتن پول در ازای شرکت در مجلس بازماندهاند. او میگوید که مجلس خیلی شلوغ بوده و پس از چند سخنران، مردی جوان (که پراکساگورا با لباس و ظاهر مبدل بوده) پیشنهاد داده اداره شهر را به زنان بسپارند و تعدادی هم دست زدهاند و سپس دلایلی برای این پیشنهاد ارائه کرده که زنان امانتدار هستند چرا که بدون حضور شاهد به هم لباس، ظرف و جواهرات قرض میدهند و بازمیگردانند بدون اینکه مشکلی به وجود بیاید. با توجه به اینکه تنها راه نرفته شهر، مدیریت زنان است مجلس میپذیرد که زنان بر شهر مسلط شوند و آن را اداره کنند. و هر آنچه که پیشتر بر عهده مردان بود از این پس بر عهده زنان خواهد بود. آنها با هم خداحافظی میکنند و هر یک به خانه خود میرود.
زنان که از مجلس برگشتهاند در حالی که مراقبند کسی دور و بر نباشد لباسهای مردانه و ریش را درمیآورند. وقتی پراکساگورا به منزل خود بازمیگردد با همسر خود مواجه میشود و به او میگوید یکی از دوستانش در حال بچهدار شدن بوده و برای کمک به او باید میرفته است. همسرش به او میگوید که مجلس تصمیم گرفته اداره شهر را به زنان بسپارند.
پس از آن پراکساگورا طرح خود را برای اداره شهر مطرح میکند. او میگوید همه دارایی و اموال باید اشتراکی باشد، و فاصله بین فقیر و غنی را از بین ببرند و زنان اموال شهر را کنترل خواهند کرد و رابطه جنسی هم مجانی خواهد بود چرا که همه زنان اشتراکی خواهند بود هم برای رابطه جنسی و هم برای بچهدار شدن و قوانینی هم در نظر میگیرد مانند اینکه هر زنی پیش از اینکه با مردان خوشتیپتر و جذابتر همبستر شود باید با مردانی که کمتر جذابند و در صف انتظارند همبستر شود. و در رابطه با کودکان، آنها میتوانند همه مردان شهر را پدران خود در نظر بگیرند. در عین حال بردگان وظیفه کار کردن را بر عهده خواهند داشت. کارگری جنسی هم ممنوع اعلام خواهد شد و زنانی که برده هستند تنها میتوانند با مردان برده همبستر شوند و نمیتوانند از مردان آزاد پولی در ازای رابطه جنسی دریافت کنند.
نمایشنامه آریستوفان کمدی است و یکی از تفاوتهای مهم کمدی با لودگی، نقد سیاسی اجتماعی است و این اثر نیز به نقد و بررسی تاثیر مالکیت خصوصی که هم شامل مالکیت اموال و هم زنان میشود میپردازد. افلاطون احترام زیادی برای آریستوفان قائل بود، چنانکه جایگاه آریستوفان در «ضیافت» (دیالوگ افلاطون که به موضوع عشق میپردازد) نشان میدهد و «مجمع زنان» از جمله آثاری برشمرده میشود که افلاطون از آن تاثیر پذیرفته است. در ادامه به برابری زن و مرد و مالکیت خصوصی در جمهور افلاطون خواهیم پرداخت.
برابری زن و مرد
در دموکراسی آتنی، زنان حق مالکیت نداشتند، اجازه مشارکت در سیاست نداشتند، و نمیتوانستند جزئی از ارتش باشند در نتیجه از قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی بیبهره بودند. ولی این تبعیض از نظر افلاطون بیپایه و اساس بود. بیاهمیت بودن تفاوتهای زنان و مردان از نظر افلاطون به دلیل اهمیت روح انسان و بیاهمیت بودن بدن است، چرا که از نظر افلاطون بدن میرا و روح جاودان است. روح آنچنان که افلاطون آن را توصیف میکند ظرفیت خردورزی و شناخت را نیز برعهده دارد و از آنجایی که او میان زن و مرد تفاوتی از این حیث قائل نیست در نتیجه از نظر او توان خردورزی زن و مرد نیز یکسان خواهد بود. به همین دلیل از نظر او زنان هم میتوانند با تحصیل ریاضی و فلسفه، فلیسوف-ملکه شوند همانطور که مردان میتوانند فیلسوف-شاه شوند. (چنان که گفته میشود، زنان زیادی نیز در آکادمی افلاطون تحصیل کرده بودند). علاوه بر این، نظریه افلاطون برای یادگیری چنین است که در واقع روح ما انسانها همه چیز را پیش از تولد میدانسته و پس از اینکه به این دنیا میآییم همه چیز را فراموش میکنیم و یادگیری به یاد آوردن آن چیزهایی است که از یاد بردهایم. تفاوت بین زن و مرد در کتاب جمهور، به تفاوت بین مو داشتن و طاس بودن تشبیه میشود. تفاوتی زیستشناختی و بیاهمیت که نمیتواند در تعین بخشیدن به امور سیاسی نقش بازی کند و افلاطون میگوید که هیچ یک از کارهایی که در آرمانشهرش باید انجام شود به زن یا مردی به خاطر زن یا مرد بودنشان محول نمیشود.
زنان و مالکیت خصوصی در آرمانشهر
از نظر افلاطون هدف آرمانشهر شادمانی همه اعضای شهر است و شادمانی با اخلاق گره خورده و از آنجایی که اخلاق برای افلاطون نسبی نیست و واقعیتی مشخص دارد وظیفه حکومت این است که افراد را به شکلی آموزش دهد که بیشترین بهره را از خرد و فضیلتهای اخلاقی ببرند تا شادمانی آنها تضمین شود. بزرگترین مانع شادمانی از نظر افلاطون خودخواهی و خودپرستی است و وقتی انسان توجهش را به بدن خود معطوف میکند به آنچه که بدنش در مالکیت خود دارد توجه زیادی میکند. در حالی که مال و اموال مادی مطالبهای جسمانی است، روح تربیت شده به دنبال آنها نمیرود و در عوض به دنبال خرد و فضیلت است. راه حل پیشنهادی افلاطون برای از بین بردن خودخواهی و خودپرستی که بزرگترین رذیلت است، از بین بردن مالکیت خصوصی است یعنی عنصری که خودخواهی در آن بزرگترین نمود را پیدا میکند. از آنجایی که زنان در زمان افلاطون بخشی از داراییهای مردان به حساب میآمدند، با از بین بردن مالکیت خصوصی، تمام اموال مردان تحت تاثیر قرار میگرفت. در نتیجه خانواده که تضمین کننده «زنِ خصوصی» به عنوان شکلی از «مالکیت خصوصی» است از بین میرود و شرایطی فراهم میشود که زنان و مردان بدون خودخواهی با هم زندگی کنند. از آنجا که زنان در آن دوران بخشی از املاک مردان محسوب میشدند پیشنهاد افلاطون برای برقراری کمونیسم اقتصادی و جنسی به رهایی زنان نیز میانجامد. این پیشنهاد به آنچه افلاطون در جمهور میگوید وابسته است: تنها تفاوت طبیعی زنان و مردان این است که یکی باردار میشود و دیگری باردار میکند. با برقراری کمونیسم اقتصادی و جنسی جامعه میتواند به عنوان یک کل واحد و منسجم و منظم همچون بدن یک انسان عمل کند چرا که بدون مالکیت خصوصی امکان درگیری و اختلاف هم از نظر افلاطون وجود ندارد. (برای بحث مفصلتر به مقاله اوکین در بخش منابع مراجعه کنید).
یکی از دلایل مخالفت افلاطون با خانواده این است که اعضای خانوادههای متفاوت با یکدیگر برای بدست آوردن قدرت و ثروت رقابت خواهند کرد و از آنجایی که دستاوردهای یک خانواده یا مشکلات آن برای نسلهای بعد هم باقی خواهد ماند در نتیجه بیعدالتیها و درگیریهایی که خانوادهها تجربه میکنند یا به دیگران تحمیل میکنند برای نسلهای بعد هم باقی میماند. در میان رزمیاران مالکیت خصوصی و خانواده وجود ندارد و قدرت نظامی هم تماما در اختیار این طبقه است. نبود خانواده باعث میشود وفاداری این افراد تنها به شهر باشد و نه به واحد سیاسی دیگری مانند خانواده. ولی از آنجایی که هر کسی نمیتواند بر خودخواهی خود غلبه کرده، از مالکیت خصوصی صرف نظر کند و به رابطه جنسی و مالکیت اشتراکی تن دهد، جامعه افلاطون دارای سه طبقه است و تنها افرادی که روحشان به چنین درجهای از فضیلت رسیده باشد میتوانند به طبقه رزمیاران بروند. در طبقه پیشهوران مالکیت خصوصی و نهاد خانواده برقرار است. از آنجایی که حاکم هم از طبقه رزمیاران برگزیده میشود، از نظر افلاطون تنها کسانی میتوانند حاکم شوند که قید مالکیت خصوصی را زده باشند و از خودخواهی رها شده باشند. زن یا مرد بودن تفاوت یا امتیازی در این راستا برای افلاطون ندارند.
آیا افلاطون پدر فمینیسم است؟
اگر منظور از فمینیست بودن این است که افلاطون به چیزی به نام «حق» برای زنان قائل بوده است افلاطون فمینیست نبوده، ولی او از مفهوم «حق» برای مردها هم استفاده نکرده است. دغدغه افلاطون «دولت-شهر» است، چرا که از نظر او یک واحد سیاسی مبتنی بر خرد میتواند افراد را سعادتمند کند ولی یک فرد خردمند (مانند سقراط) در یک واحد سیاسی نابخردانه از بین خواهد رفت. اگر منظور از فمینیست بودن افلاطون این باشد که او به احساسات و امیال و عواطف زنان اهمیت میداده و برای آنها اصالتی قائل بوده است، باز هم باید گفت افلاطون فمینیست نبوده است، هر چند برای مردها هم چنین ملاحظاتی نداشت.
ولی افلاطون بر این باور بود که زنان هم میتوانند مانند مردان رزمیار باشند و همانطور که پیشتر اشاره کردیم تفاوت بین زن و مرد را در توانایی انجام کاری همان اندازه بیربط می داند که مو داشتن یا مو نداشتن یک شخص به مهارت او در شغل کفاشی بیربط است. از نظر او زنان و مردان در کل با هم تفاوتی ندارند مگر اینکه زنان باید بچهدار شوند. در نتیجه زنان و مردان نباید آموزش متفاوتی ببینند. افلاطون این ایده را در زمانی مطرح میکند که باور رایج بر این است که زنان بر اساس طبیعت متفاوتی که با مردان دارند وظایف کاملا متفاوتی دارند. کافی است به کتاب «سیاست» ارسطو نگاهی بیاندازیم تا ببینیم که ارسطو حتی دلیلی نمیبیند برای ادعای خود مبنی بر تفاوت طبیعی زنان و مردان و فروتر بودن زنان به لحاظ طبیعی استدلالی یا توجیهی ارائه کند و این موضع را به عنوان اصلی بدیهی بیان میکند.
ولی در کتاب جمهور و دیگر آثار افلاطون گاه مواضعی علیه زنان مطرح میشود. چگونه میتوان این دو را با هم جمع کرد؟ نقش پررنگی که افلاطون برای آموزش در جمهور خود قائل است میتواند به فهم این مواضع به ظاهر ضدزن او کمک کند. افلاطون در چنین توصیفهایی در حال توصیف وضعیت آتن است، یعنی جایی که زنان آموزش مناسب را دریافت نمیکنند، از امور اجتماعی سیاسی نهی و صرفا دارایی مرد محسوب میشوند. اگر بدین شکل نگاه نکنیم آنگاه با تناقضی در موضع افلاطون مواجه خواهیم شد که از یک طرف میگوید تنها تفاوت بین زن و مرد در این است که یکی باردار میکند و دیگری باردار میشود و در نتیجه جنسیت عامل تبعیض یا امتیاز شغلی نیست و از طرف دیگر میگوید مردها در عقلورزی و دیگر مهارتها از زنان برترند و در نتیجه زنان و مردان نمیتوانند شغلها و مناسب یکسانی داشته باشند و باید با توجه به تواناییهایی که دارند به آنها کارهای متفاوتی محول شود. در نقدهایی که افلاطون به زنان دارد، هیچگاه به روح یا طبیعت آنها ارجاع داده نمیشود و در نتیجه میتوان گفت که آنچه مد نظر اوست نقد به زن و مرد در آتن آن زمان است که جامعه آن مورد علاقه افلاطون نبوده است. افلاطون در کتاب جمهور بر این باور است که زنان و مردان هر دو اسیر احساسات و شهوت هستند و خرد بر آنها و رفتارشان حکمفرما نیست، و بر این باور است که در آرمانشهر خود و به شکلی که قرار است جامعه را اداره کند خرد بر شهر و روح افراد حکمفرما خواهد شد.
در این که افلاطون در نگرش به مسئله جنس و جنسیت پیشرو بوده شکی نیست. ولی این برای دریافت لقب «پدر فمینیسم» کافی نیست. دستکم به این دلیل که ما به همه تاریخ بشر دسترسی نداریم که بدانیم چه کسی یا کسانی برای نخستین بار از برابری زن و مرد سخن گفتهاند، به ویژه اینکه اگر زنانی مخالف تبعیض علیه خود بوده باشند ممکن است امکان نقد نیافته باشند یا اگر داشتند نقدشان شنیده نشد و یا اگر هم شنیده میشده شاید از بین رفته باشد (مسیحیان آثار یونان و روم باستان را در سدههای میانی از بین بردند و آثار دیگر تمدنها نیز سرنوشتی مشابه داشتهاند). هدف اصلی افلاطون را نمیتوان رهاییبخشی زنان دانست، بلکه رهاییبخشی انسان از بزرگترین رذیلت یعنی خودخواهی باعث شد طرح از بین رفتن مالکیت خصوصی را بدهد که در نتیجه آن زنان و مردان طبقه رزمیاران از خودخواهی و مالکیت خصوصی رها شوند. در نتیجه کمونیسم اقتصادی و جنسی همچون «مجمع زنان» آریستوفان، بخشی از راه حل اوست (هرچند افلاطون این نوع کمونیسم را به طبقه رزمیاران محدود میکند). ولی دستکم در میان فیلسوفان مرد، تا زمان جان استوارت میل پرداختن به برابری زن و مرد امری نادر یا ناموجود است.
علاوه بر «جمهور»، «آپولوژی» و «مجمع زنان»، این دو اثر نیز از منابع این نوشته هستند:
مجتبایی، فتحالله (۱۳۵۲) شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان. انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان. تهران: ایران.
Okin, S. M. (1977). Philosopher queens and private wives: Plato on women and the family. Philosophy & Public Affairs, 345-369.
[۱] بخشی از اوستا