هنگامی که “تری گیلیام”، کارگردان بریتانیائی در سال ۱۹۸۹، پروژه فیلمی را که درباره “دن کیشوت” در سر می پروراند، نمی دانست چه سرنوشتی انتظارش را می کشد و چگونه این فیلم ۲۸ سال بعد در ۷۱ مین فستیوال کن، در مراسم پایانی آن به نمایش در خواهد آمد!
“تری گیلیام”، که همواره فیلم هایش، چون “مانتی پیتون”، “برازیل”، موزه تخیلی دکتر پارناسوس” ، “بارون مونش هاوزن” و… در دنیائی تخیلی و پر از فانتزی می گذرد، بارها تلاش کرد برداشتی از کتاب بنام “سروانتس” اسپانیولی، “دن کیشوت را به فیلم بکشد. اما همواره با فاجعه ها و موانعی بزرگ روبرو شد. یکی ازآنها کناره گرفتن “ژان روشفور”، هنرپیشه فرانسوی در سال ۲۰۰۰ به دلیل بیماری بود.
در واقع، درسپتامبر سال ۲۰۰۰، به هنگام فیلمبرداری در کویر”آراخون”، سر وصدای پرواز هواپیماهای جنگی کار را ناممکن می سازد، سپس در جائی که هرگز باران نمی آید، بارابی سیل آسا سرازیر می شود و همه صحنه فیلم برداری را با خود می برد. پس از آن هم “ژان روشفور”، که برای بازی در این فیلم ماهها انگلیسی خوانده بود، دچار ورم بیضه می گردد و به ناچار او را با هلیکوپتر به پاریس می فرستند. او دیگر باز نمی گردد..
فیلم پشت صحنه آن فیلم، در سال ۲۰۰۲، تبدیل به مستندی جذاب به نام ” گمشده در لا مانچا” گردید.
پس از این ماجراها، در ورژن تازه، “تری گیلیام” “جاناتان پرایس” را برای ایفای نقش دن کیشوت و “ادام درایور” را برای نقش “سانچو پانرا”، به جای “جانی دپ” برگزید. که نه چهره چندان دلپذیر ی دارد، نه به درد نقش “سانچو” می خورد که کوتاه و چاق بود و نه بازی اش قانع کننده است.
جالب اینجاست که پیش از نمایش فیلم در کن و در حالی که همه چیز پیش بینی شده بود، بار دیگر می رفت که دست سرنوشت این فیلم را از گردونه خارج کند. بدین معنا که تهیه کننده فیلم، “پائولو برانکو”، با این ادعا که فیلم مال اوست، پافشاری می کرد که فیلم باید از برنامه کن بیرون کشیده شود…
حال مسائل پشت پرده این کشمکش را کنار بگذاریم و از فیلم بگوئیم واین پرسش را مطرح کنیم که چگون “تری گیلیام” با این اثر فراموش نشدنی “سروانتس” آشنا شد و چگونه آن را به تصویر کشید.
“تری گیلیام” می گوید پس از پایان فیلم “بارون مونش هاوزن”، به شکلی ناگهانی نام “کیشوت” در ذهنش پیدا می شود در حالی که کتابش را نخوانده بود. او نیز چون شماری دیگر، تصویری از شخصیتی داشت که باآسیاب بادی می جنگید.
“تری گیلیام” پس از خواندن نخستین کتاب “دون کیشوت” که “سروانتس” در سال ۱۶۰۵ نوشته بود، چندان از آن خوشش نیامد و پیش خود گفت این کتاب فیلم شدنی نیست. اما با خواندن کتابی که “سروانتس” ،در سال ۱۶۱۵ ، بار دیگر بر پایه داستان “دن کیشوت” نگاشت، به آن علاقمند شد. در این ورژن، “سانچو”، خدمتکار “دن کیشوت”، داستانهائی را که شنیده برای اربابش تعریف می کند و می گوید نمی داند آیا این داستانها واقعیت دارند یا نه ولی ظاهرأ در کتابها هستند. که ناگهان “دن کیشوت” می گوید حالا ما به آنها ثابت می کنیم که وجود دارند…. این سبک و گویش می توانست ، به باور “تری گیلیام”، داستان را سینمائی کند.
شایسته گفتن است که “سروانتس” با این کار خود و این راوی گری ویژه، سبک نوئی به وجود می آورد و پایه رمان مدرن را می ریزد. علت نوشتن این دومین کتاب توسط “سروانتس” این بود که پس از نخستین کتاب، دهها تن به نوشتن کپی های تحریف شده “دن کیشوت” پرداختند و گاه نیز بخش هائی از کتاب سروانتس را در نوشته های خود جای دادند. ” سروانتس” با دیدن این تقلب ها خشمگین شد و تصمیم گرفت “دن کیشوت” دومش را بنگارد.
“تری گلیلام” هم تحت تآثیر جمله ای قرار می گیرد که “دن کیشوت” دائم در پایان زندگی اش تکرار می کرد : “آه اگر تنها…” که منظور حسرت کارهائی است که نتوانسته بود انجام دهد.
“تری گیلیام”، با اشاره به “دن کیشوت” هائی که پیش تر، در سال ۱۹۳۳ توسط “گیورگ ویلهلم پابست” و ۱۹۵۷ توسط “گریگوری کوزنیتسف” ساخته شده بود می گوید که در آنها هیچ جرقه ای وجود ندارد.
و برای به وجود آوردن این جرقه، از رمان “یک یانکی در دربار پادشاه آرتور” نوشته “مارک تواین” الهام می گیرد و فیلم خود را با ماجرای یک تبلیغات چی آغاز می کند که می خواهد در فیلم تبلیغاتی اش رویاهای ارزان بها سر وهم کرده آن را به پایان ببرد. اما بر اثر ضربه ای که به سرش وارد می شود به قرن هفدهم باز می گردد.
این صحنه را گر چه باید نموداری از بیهودگی تبلیغات، لوس بازی های کارگردانان و چاپلوسی دیگران به شکل بسیار غلو شده ای بدانیم، اما بسیار مصنوعی می نماید و از جو دیوانه و باروک “مانتی پیتون” بسیار دور می شود.
سپس “آدام درایور” ( پانچو) وارد ماجراهای دوران شوالیه ها و دیوانگی “دن کیشوت” می شود اما روشن نیست که چرا او را برای ایفای نقش “پانچو” بر گزیده اند و چرا همه زنان زیبا و بورژوآ دنبال این شخصیت نازیبا و دون پایه می دوند.
فیلم البته تلاش بر گنجاندن یک نقد اجتماعی دارد و هر از گاه تلنگری به کلیشه های زمان کنونی می زند و گاه نیز بسیار خنده دار می شود. تلنگر به کسانی که کورکورانه دنبال مذهب می روند و یا یلیاردر روسی که با پولش همه را می خرد و آن را صرف فانتزی های عجیبش می کند. اما باز هم گزندگی فیلم های دیگر “تری گیلیام” را ندارد
یه هر رو، “تری گیلیام”، فیلمی بسیار نا برابر و دراز عرضه می کند که باید به چند صحنه آن خود را دلخوش کرد. باشد که او بار دیگر با تسلطش در آفریدن دنیاهای تخیلی و جذاب فیلم های دیگرش که از آنها یاد شد، فیلم دلپذیر تری ارائه دارد. آن چه مسلم است او با نمایش فیلم ” مردی که دن کیشوت را کشت” از دست نحسی ی پروژه ای طلسم شده رهائی یافته و ذهنش آزاد شده است .