اخبار روز – نگاهی به مناظره ی ضیاء صدرالاشرافی و محمد امینی در برنامه ی پرگار
بهتر است به این توطئه ی بدشگون تحقیر مللی که قرنها با هم زیر یک آسمان زیسته اند پایان بدهیم و تلاش کنیم تا علت عقب ماندگی میهن مشترک را درک کنیم. چرا که با تحقیرهای آقای امینی نه عرب این مملکت به عنصر بیگانه تبدیل میشود و نه ترک این مملکت و نه هیچ ملت غیرفارس دیگری.
بر همه روشن است که جامعه ی ایرانی در بحران همه جانبه ای به سر میبرد. باز بر همه روشن است که ماهیت این بحران ربط دارد به بحران دولت ملت در این کشور، و همچنین شکل و مضمون حکمرانی در این سرزمین. بحران کنونی دولت – ملت در ایران از هوا نیفتاده و ریشه های تاریخی و اجتماعی به درازای تاریخ مدرن ما دارد. از یک سو به گذشته اشاره دارد و از سوی دیگر به آینده. گذشته در وضعیت اجتماعی ما حک شده و به بحران کنونی انجامیده است. اما در عین حال باید عجله کنم و بگویم که اگر دیر نشده باشد راه حل های غلبه بر بحران را نیز در همین گذشته ی تاریخی میتوان یافت. بحران در وضعیت کنونی به آن پدیده ها و نیروهایی اشاره میکند که هرگز به شکلی ارگانیک (انداموار) درون نظم به اصطلاح مدرن موجود، که حاصل ترتیبات نهادی به میراث رسیده از گذشته است، جای نگرفتند و جذب نشدند. یکی از این نهادهای موروثی، دولت ملت متمرکز و استبدادی است و یکی از این معضلات که با این نهاد حکمرانی، سازگار نیست و به بحران انجامیده، معضل ملل غیرفارس است. پس این معضل بحران آفرین، به ناگزیر ما را سوق میدهد به سمت بازبینی گذشته و این که شاید امکانات بالقوه ای در گذشته ی تاریخی ما وجود داشته که استفاده نشده به حال خود رها شده و یا اصلا نادیده مانده است. منظورم این است که در دل گذشته هایی که امروز به تاریخ پیوسته اند شاید بتوان درمانی برای درد امروزیمان بیابیم. به همین دلیل هم هست که باید بحث و گفتگو کرد و دنبال علت این بحران و راه حل آن گشت. از قضا تحلیلهای مختلفی از سوی صاحبنظران گوناگون ارائه میشود و بحثهای گوناگونی هم بین روشنفکران و محققان با گرایشهای سیاسی متفاوت انجام میشود. تاکنون در مقالاتی چند با برخی از این تحلیلها برخورد کرده ام.[۱] اما اکنون قصد دارم که به بحث و گفتگویی بپردازم که به واسطه ی رسانه ی بی بی سی، بین دو محقق تاریخ صورت گرفته و در رابطه با علت برتری یابی زبان فارسی نسبت به دیگر زبانهای رایجی است که در ایران پیشامدرن وجود داشتند و کارکردهای خاص خود را انجام میدادند. قصد دارم از منظر تاریخی و سیاسی به قضاوت در باره ی این گفتگو بپردازم و ببینم که آیا این دو محقق توانسته اند به آسیب شناسی بسنده ای از گذشته دست بزنند و به جز این راه حل ان برای آینده یعنی حل این معضل چیست.
چندی پیش برنامه ای به نام «زبان فارسی چطور در ایران غلبه یافت»؟[۲] از پرگار بی بی سی پخش شد. دو محقق تاریخ آقای ضیاء صدرالااشرافی و آقای محمد امینی در باره ی چگونگی و چرایی تفوق زبان فارسی با هم به گفتگو پرداختند. گذشته از نکات جالبی که در حین بحث رد و بدل شد، در ضمن گفتگو این نکته هم روشن شد که شکافهای مهمی در روش طرح و بررسی مباحث تاریخی و چگونگی بحث حول فاکتها و درک و تفسیر آنها بین طرفین گفتگو وجود دارد. این گفتگو همچنین از دو موضع مختلف نسبت به ماهیت کشوری به نام ایران و گذشته و آینده ی آن خبر میداد. بحث اصولا حول این موضوع جریان داشت که علت تفوق زبان فارسی بر دیگر زبانهای قدرتمند رایج در ایران پیشامدرن (دو زبان عربی و ترکی؛ و به ویژه ترکی به عنوان زبان دربار و اشرافیت و قشون در یک دوره ی تقریبا هزار ساله) چه بوده است. آقای ضیاء صدرالااشرافی به نحوی سرراست این علت را در پدیده ی قدرتگیری حاکمیت پهلوی جای میداد و بر این نظر بود که علت این تفوق، زورگویی و اعمال قدرت قهرآمیز از سوی یک دولت متمرکز استبدادی بوده است که وظیفه ی خود را حذف و نابودی دو زبان دیگر از صحنه ی سیاسی و فرهنگی کشور میدانست. آقای امینی بر این نظر بود که علت نمیتواند (احتمالا فقط) قدرت متمرکز دولتی بوده باشد بلکه به توانایی زبان فارسی هم باید توجه کرد که توانسته است بر دو زبان رایج دیگر یعنی عربی و ترکی پیروز شود. به تواناییهای این زبان (فارسی) در زیر برخواهیم گشت.
نکته ی جالبی که در صحبت های صدرالاشرافی به چشم میخورد مربوط میشد به موضوع کثرت ملی و کثرت زبانی در ایران پیشامشروطه. وی سه زبان فارسی، عربی و ترکی را به ترتیب، زبان سه گروه نخبه معرفی میکند: نخبگان دیوانسالار، کار دیوان و مکاتبات کشوری مثل صدور احکام را انجام میداده اند و زبان فارسی را در این حوزه به کار میبرده اند؛ نخبگان علمی و فلسفی که به زبان عربی مینوشته و سخن میگفته اند؛ و نخبگان سیاسی – نظامی یعنی اشرافیت و شاهان و امرای قشون که عمدتا به زبان ترکی مینوشته و سخن میگفته اند. او بر این نکته تاکید داشت یا میتوان گفت که فحوای کلامش این بود که سلسله های گوناگون پادشاهی ترکان در ایران، اهل تساهل فرهنگی بودند و آنچه را که پیش روی خود، حاضر و آماده مییافتند، استفاده میکردند، و بر فرهنگ و زبان و سنن مردم مناطق زیر فرمانروایی خود سختگیری روا نمیداشتند. به همین جهت هم به مقام زبان فارسی که در یک مقطع تاریخی معین (بعد از مدتها که زبان عربی زبان کاتبان بود) به زبان دیوانی تبدیل شده بود، دست نزدند و به آن حرمت گذاردند. نه تنها این، که در گسترش بیسابقه ی این زبان و صدور آن به اقصی نقاط امپراتوری خود کوشیدند. مردم معمولی این سرزمین پهناور هم به انبوه زبانها و گویشهای گوناگون سخن میگفتند. به این ترتیب صدرالاشرافی تاکید میکند که تک زبانه بودن حکومت در تمام تاریخ ایران پیشامدرن بیمعنا و ناممکن بوده است. اما از سال ۱۹۲۵ یا ۱۳۰۴ است که فروپاشی هویت فرهنگی چندگانه در ایران به بدترین شکل ممکن به دست بنیانگذار سلسله ی پهلوی رقم میخورد. به عبارتی آقای صدرالاشرافی بر موضوع قدرت و اعمال آن برای حذف دو زبان دیگر تاکید میکند و موضوع حذف زبان ترکی را تصمیمی سیاسی میداند. به جز این صدرالاشرافی تاکید میکند که زبان ترکی همواره دارای برگ و بار ادبی و کتبی پرغنایی بوده است و آن بی توش و توانی و سترونی ادبی و نوشتاری که آقای امینی تلاش میکند به زبان ترکی نسبت بدهد، روایتی نادرست است. به همین دلیل هم صدرالاشرافی مجبور میشود تا محض نمونه از یک شاعر برجسته ی ترک آذربایجانی به نام محمد فضولی نام ببرد که در قرن دهم هجری قمری میزیسته، نسب به ایل بیات میبرده و به هر سه زبان ترکی، فارسی و عربی شعر میگفته و دارای سبک خاص خود بوده است.[۳] شاعری که اشعارش به بیان همین محقق تاریخ، هم وزن اشعار فردوسی و حافظ و سعدی، هر سه یکجا بوده است. نکته ی مهم دیگردر سخنان صدرالاشرافی این است که بدون هیچ اما و اگری بر جایگاه والای زبان عربی در تاریخ پیشامدرن ایران اصرار میورزد که علت آن هم مرکزیت دین در جهان اسلامی آن روزگار بوده و پیشرفت و غنای زبان عربی، چیزی که آن را به زبان علم و فلسفه آن عصر مبدل کرده است.
اختلاف نظر اصلی کجا است؟
این دو موضوع؛ یعنی سنجش وزن و قدر زبان ترکی، و جایگاه زبان عربی به عنوان زبان علمی عصر امپراتوریهای ایرانی-اسلامی؛ استدلالهای امینی و صدرالاشرافی را مقابل هم قرار میدهد. امینی اصولا حاضر نیست امتیازی به هیچ یک از دو زبان رایج عصر قدیم بدهد تا مبادا مجبور شود به تصدیق گفته ی حریف برسد مبنی بر این که علت تفوق زبان فارسی اعمال زور سیاسی بوده است. اگر امینی به تصدیق گفته ی حریف برسد آنگاه به هنگام بحث پیرامون راه حل خروج از بحران هم ناچار است که از راه حل حریف حمایت کند یعنی راه حل چند زبانی شدن ایران، و این چیزی است که میدانیم امینی با آن میانه ای ندارد. او زبان ترکی را توسعه نایافته و نابسنده برای احراز مقام زبان دیوانی معرفی میکند تا نتیجه بگیرد که با تفوق زبان فارسی «حق به حقدار رسیده است» و زبان عربی را هم نه زبان علم و کلام و فلسفه که صرفا زبان دین میخواند وبه این وسیله آن را هم فاقد اعتبار برای تفوق یابی معرفی میکند و به این وسیله تلاش میکند تا هر دو زبان ترکی و عربی را از ارزش واقعیشان تهی کند و منزلت آنها را به عنوان زبان هایی همدوش فارسی که هریک کارکرد خاص خود را داشته اند، منکر شود. همین تلاش برای خوارسازی دو زبان ترکی و عربی به تاریخ زدایی از سرگذشت این کشور (ایران) و این زبانها منجر می شود و در نتیجه آقای امینی به جای بحث حول شواهد و فاکتهای تاریخی (مثلا پرداختن به برگ و بار زبان ترکی نزد نمونه هایی همچون محمد فضولی و بررسی غنا و مضمون دیوان مشهور و پرغنای اشعار او و یا دعوا بر سر جایگاه علمی زبان عربی)، به جعل تاریخ و یا بهتر است بگوییم به محو تاریخ یا تاریخ زدایی روی می آورد. جعل تاریخ وقتی صورت میگیرد که آقای امینی به جای بررسی شواهد موجود در باره ی غنای زبان ترکی، به انکار این نکته برمیخیزد وادعا میکند که این زبان به این علت نتوانسته جای زبان فارسی را بگیرد که ناتوان از انجام کارکرد ادبی و دیوانی بوده است. تاریخ زدایی وقتی صورت میگیرد که آقای امینی به جای پذیرش جایگاه زبان عربی به عنوان زبان علمی آن روزگار، زبان عربی را زبان دین مینامد و به این ترتیب از جایگاه محقق فرود میآید و قضاوتهای سیاسی امروزی خود را به یک دوره ی زمانی هزار و اندی سال تعمیم میبخشد. زبان عربی در ایران امروز به عنوان زبان دین شناخته میشود اما در روزگار قدیم، عربی فقط زبان دین نبود بلکه در جهان اسلامی، زبان علم و فلسفه و حکمت نیز بود و نقشی همچون زبان لاتین در اروپای سده های میانه ایفا میکرد و همانند لاتین زبان تحقیق و ارتباط علمی بود. جای انکار نیست که دانشمندان ایرانی و غیرعرب هم در دوره ی به اصطلاح پیشامدرن یا دوره ی اسلامی، آثار خود را به زبان عربی مینوشتند، زیرا زبان فارسی و دیگر زبانهای رایج در امپراتوریهای اسلامی امکان پرداختن به موضوعات علمی را نداشته اند. در واقع بنا به اتفاقات تاریخی، تقسیم کار بین سه گروه نخبه ی امپراطوری ایرانی-اسلامی به آن جا انجامیده بود که هر گروه نخبه با زبان خاص خود سخن میگفته و دستکم به یک یا دو زبان تسلط داشته و به آن دو زبان تکلم میکرده و مینوشته و گاه همچون محمد فضولی به سه زبان تسلط داشته است. اما امینی با تحقیر زبان ترکی به عنوان زبانی توسعه نایافته و تحقیر زبان عربی به نام زبان دین، میخواهد تاج افتخار را بر سر زبان فارسی بنهد آن هم زبانی که حتی در همین موقعیت «بازسازی و احیا شده»ی اخیرش، به عنوان زبان دولتی در ایران نیز به شدت آغشته است به زبان عربی و انبوهی از کلمات ترکی، چیزی که نشانه ای است از تبادل فرهنگی بین اقوام مختلف ایرانی و هیچ جای شرمساری که ندارد هیچ، بلکه رد و نشان گذر تاریخ بر این زبان را نشان میدهد.
آیا نشستن بر نیزه ممکن است؟
جعل تاریخی دیگر از سوی آقای امینی هنگامی اتفاق میافتد که ایشان بدون هیچ عنایتی به کتب تاریخی نگاشته شده در باره ی حضور تمدنهای ترک و سلسله پادشاهی های ترک در ایران پیش از هخامنشیان، از «کوچ مهاجمانه»ی سلجوقیان از آسیای میانه به خاور نزدیک و منطقه ای که امروز فلات ایران نام دارد، یاد میکند و بلافاصله میافزاید که «در همان زمان است که در آذربایجان قبایل و ایله ای ترک تبار سکنی میگزینند». آقای امینی سپس در ادامه میافزاید که «این نیرو به دلیل چیرگی نظامی اش میتوانسته اگر از یک فرهنگ برتری برخوردار بود یا دارای گنجینه ی زبانی و دیوانی برتری می بود، زبان ما را ترکی کرده باشد». او در جای دیگری از برنامه باز بر سیاق همین استدلال بالا، اضافه میکند که: «مگر تصورپذیر است که شما کشوری را فتح کنید و سپس اجازه بدهید که زبان دیوان به همان روال سابق ادامه یابد»؟ بنا به این درک غیرمادی از تاریخ، و فرایندهای پیچیده و چدعلیتی است که آقای امینی در نهایت به اخذ یک نتیجه ی تحریک آمیز و اهانت بار میرسد به این شرح که: علت تفوق زبان فارسی این است که «زبان بر شمشیر پیروز شده است». بگذریم از این نکته که این شعار پرهیجان و حماسی که منطق تاریخی خاصی را دنبال نمیکند، و یک تحلیلی علمی از موضوع مورد بحث به دست نمیدهد، یک تداعی معانی درخود حمل میکند آن هم این که ما را به سالهای آغازین انقلاب و شعار خمینی و طرفدارانش میرساند که به همین شکل احساسی بدون تحلیل شرایط تاریخی میگفتند: «خون بر شمشیر پیروز است».
اگر پاسخگویی به بحث آقای امینی را از آخرین نکته (زبان برشمشیر پیروز است) پی بگیریم و سپس به نکات دیگر بحث او برسیم، باید در همین ابتدا اظهار تعجب کنیم که چرا نه آقای کریمی و نه صدرالااشرافی هیچ یک از آقای امینی نپرسیدند که اصولا چطور ممکن است که «شمشیر» بتواند هزار سال بر «زبان» حکومت کند؟ از قدیم گفته اند که بر نیزه تکیه میتوان زد اما نشستن بر آن نمیتوان کرد. البته هر قوم فاتحی به شمشیر تکیه میکند (از جمله آریایی ها یا هند و اروپاییانی که به فلات ایران و خاور نزدیک یورش آوردند و تلاش کردند تا هیچ اثری از تمدنهای پیش از خود در خاطره ها باقی نگذارند[۴]) اما هر کودکی هم میداند که اصولا هیچ قوم فاتحی با شمشیر نمیتواند امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را سامان ببخشد. هر قوم فاتحی هم باید غذا بخورد، امور اقتصادی و تجاری شهرها را رتق و فتق بدهد، مردم را تا حدودی از خود راضی نگه دارد، خراج بگیرد مالبات اخذ کند، قشون ترتیب بدهد، حکم دولتی صادر کند، و در نظم موجود حل شود و همزمان تغییراتی در آن بدهد، به نوبه ی خود مرزهای جدیدی ایجاد کند برای سرزمینی که حالا از آن خویش کرده و از این مناطق مرزی گسترده در برابر اقوام «مهاجم» دیگر پاسداری کند و با آن اقوام دیگر وارد گفتگو و جنگ و صلح شود. آقای امینی همچون عکاسی که یک صحنه از یک ماجرای پیچیده را روی کاغذ ثبت میکند برخوردی ایستا و لحظه ای با مسائل پیچیده ی تاریخی دارد. از کوچ و هجوم «اقوام ترک» با «شمشیرهای آخته شان» عکسی گرفته و آن را همچون «تاریخ» هزار ساله ی کشور به بینندگان و شنوندگان خود نشان میدهد و چون ترکها اجازه ی حضور و عرض اندام و تداوم زیست فرهنگی به زبان فارسی داده اند، آنها را به توسعه نایافتگی فرهنگی متهم میکند و زبانشان را ناتوان و سترون معرفی میکند. در حالی که ترکان (جدید) هم مثل اقوام ترک و سامی و ماد و آریایی قبلی که به خاور نزدیک کوچ میکرده اند تلاش داشته اند تا به سهم خود در این سرزمین ساکن شوند، به کشاوزی و آبیاری و راهسازی و تجارت و امور معنوی آن رسیدگی کنند، از این سرزمین پاسداری کنند و وسایل شکوفایی آن را فراهم بیاورند تا به نوبه ی خود از تنعمات این سرزمین بهره مند گردند. آنان نیز همچون اقوام قبل از خود در تاریخ این کشور و این منطقه ی عظیم که خاور نزدیک و خاور میانه نامیده میشود، جذب شدند و در سرنوشت مشترک این جغرافیا سهیم گشتند. حکمرانان خوب و بد داشتند، ظلم و تعدی آنان هم بدتر از ظلم و تعدی شاهان قبل و بعد از آنان نبوده است.
توانایی واقعی زبان فارسی
نکته ی مهم دیگری که در نقد رویه ی عظمتطلبانه و ناسیونالیستی آقای امینی در ستایش زبان فارسی میتوان گفت ارجاع دادن ایشان به قوت و توان واقعی زبان فارسی بنا به شواهد تاریخی تاکنون به دست آمده است که محقق برجسته ی تاریخ معاصر ایران، یرواند آبراهامیان، بحث کرده است. او در جایی در باره ی تلاش مارکس و انگلس برای درک مکانیسمها و علل وجود استبداد در شرق و موضوع فقدان مالکیت خصوصی در این منطقه مطالبی مینویسد و در ادامه می افزاید که انگلس «تصمیم گرفت مستقیما به سراغ منابع شرقی رود. او شروع کرد به یادگیری زبان عربی، اما در مواجهه با چهار هزار ریشه ی لغات آن، وحشتزده شد. به زبان فارسی رجوع کرد و در مقایسه، آن را یک بازی کودکانه توصیف کرد. در حدود چندین هفته مشغول خواندن ادبیات کلاسیک فارسی شد. … انگلس در یکی از نامه هایش نوشت که او از شعر فارسی به خصوص تصویرهای “عاشقانه”ی آن بسیار لذت میبرد، اما نثر فارسی را متنی “مرده” و “بی محتوا” می یابد».[۵] قصدم از بیان این توصیف انگلس از زبان فارسی، اهانت به فارسی زبانان نیست بلکه قصدم این است که بگویم زبان فارسی آن زبان پیشرفته ای نبوده است که آقای امینی تلاش در تصویر پردازی اش میکند. در ضمن آبراهامیان یکی دو صفحه آن طرفتر از بی بضاعتی شدید دیوانسالاری ایران (دستکم در عهد قاجاریه) مینویسد: «مسئله ی اصلی در ایران، فقدان اسناد حکومتی است. برخلاف امپراتوری عثمانی که برای پژوهشگران آتی اش دو هزار تن اسناد بایگانی به جای گذارده، در مورد ایران قرن نوزدهم به دلیل فقدان یک سیستم دیوانسالاری گسترده، پژوهشگران تاریخ معاصر ایران، رنج بسیاری را متحمل میشوند». میبینیم که آن دیوانسالاری «فارس زبان»ای هم که آقای امینی با افتخار و غرور از آن یاد میکند و با چماق آن تلاش میکند دو زبان اصلی دیگر ایران پیشامدرن را بی خاصیت جلوه دهد، در حقیقت وزن خاصی نداشته و چیز خاصی هم نمی نوشته و نشر نمیداده و میراث پرمحتوا و پرغنایی هم برای آیندگان به جای نگذاشته است. پس از به دست آوردن چنین تصویری از زبان فارسی و گروه نخبه ی دیوانی فارسی زبان، نمیتوان به صحبتهای آقای امینی در تواناییهای ذاتی این زبان و نخبگان دیوانی منسوب به آن اعتماد زیادی کرد. ما برخلاف رویکرد سوبژکتیویستی آقای امینی، علت این توسعه نایافتگی زبان فارسی و دستگاه دیوانی منسوب به آن را در خود این زبان جستجو نمیکنیم و «بی سندی» قرن نوزدهم ایران را یا بی کفایتی صرف کادرهای دیوانی توضیح نمیدهیم. برعکس باید تلاش کنیم تا علت یا مجموعه علل سترونی زبان فارسی برای تبدیل شدن به یک زبان مدرن بوروکراتیک–علمی را در مجموعه وضعیت اقتصادی-سیاسی-فرهنگی ایران آن عصر و اوضاع بین المللی آن روزگار بجوییم، همان مجموعه شرایطی که ایران را به کشوری آشفته و درمانده تبدیل کرده بود، چیزی که بحث آن از حدود این مطلب بیرون است. بنابراین بهتر است به این توطئه ی بدشگون تحقیر مللی که قرنها با هم زیر یک آسمان زیسته اند پایان بدهیم و تلاش کنیم تا علت عقب ماندگی میهن مشترک را درک کنیم. چرا که با تحقیرهای آقای امینی نه عرب این مملکت به عنصر بیگانه تبدیل میشود و نه ترک این مملکت و نه هیچ ملت غیرفارس دیگری. ما خود را صاحب این خانه میدانیم آقای امینی و برای سربلندی خود و کشور و ملتمان تاکنون دلیرانه جنگیده ایم و از این پس هم خواهیم جنگید. احقاق حقوق زبانی و فرهنگی و سیاسی ما بخشی از این نبرد صد و اندی ساله است که تا رسیدن به مقصود دست از آن برنخواهیم داشت.
حضور و غیاب ترکان آذربایجان
اما نکته ی بعدی در گفته های آقای امینی که در بالا بیان کردم مربوط میشود به جعل تاریخ برای ترکان این سرزمین. دیدیم که آقای امینی بدون توجه به شواهد تاریخی مربوط به حضور و زیست تمدنهای ترک و سلسله پادشاهی های ترک در ایران پیش از هخامنشیان، از «کوچ مهاجمانه»ی سلجوقیان سخن میگوید و بلافاصله می افزاید که «در همان زمان است که در آذربایجان قبایل و ایلهای ترک تبار سکنی میگزینند».
باید توجه داشت که آقای امینی قصد دارد با یک تیر دو نشانه بزند. از یک سو با ذکر نام سلجوقیان و بیان این که کوچ آنان «مهاجمانه» بوده است به نحوی تلویحی میگوید که کوچ قوم هند و اروپایی یا آریایی به این منطقه پر از صلح وصفا بوده و این قوم دستش به هیچ خشوتی آلوده نیست. احتمالا بنا به استعاره سازی آقای امینی باید گفت که قوم آریایی لابد «بدون شمشیر» و فقط به زور «توانایی زبانی» کشورگشایی کرده و وارد فلات ایران شده و بعدها هم بدون خشونت امپراتوری خود را بنا کرده است، چیزی که میدانیم جزجعل تاریخ نیست.[۶] آقای امینی از سوی دیگر قصد دارد که با این گزاره ثابت کند که تا آن زمان، تا هنگام یورش سلجوقیان به ایران، چیزی به نام قوم یا اقوام ترک در ایران وجود نداشته و ابتدا با ورود سلجوقیان است که ترک تبارها (یعنی عناصر بیگانه) در آذربایجان ساکن میشوند. آقای امینی قصد دارد به این روش … نژادپرستانه بگوید که ترکها عناصری «جدید» هستند و به تاریخ کهن این سرزمین تعلق ندارند و در نتیجه بی اصل و نسب هستند. او با «ترک تبار» خواندن بخش بزرگی از اهالی این کشور و به ویژه آذربایجان قصد دارد بگوید که ««خون بیگانه» در رگهای ما ترکها جاری است. یعنی ما ترکها عناصری بیرونی و بیگانه هستیم. این همان جعل تاریخ است که در بالا به آن اشاره کردم. آقای امینی میخواهد حضور ترکان در این جغرافیا را محدود کند به ورود «مهاجمانه»ی سلجوقیان. در حالی که منابع تاریخی متعددی از حضور ترکان از دیرباز در این سرزمین خبر میدهند و این موضوع را یادآوری میکنند که ترکان خود صاحبخانه اند و نیازی نیست کسی برایشان تاریخ حضور و غیاب بنویسد. در ضمن آقای امینی فراموش کردند به این گفته ی صدرالاشرافی پاسخ دهند که بنا به شواهد حک شده در کتیبه های باستانی، در دوره ی آغازین هخامنشیان یکی از شاخه های زبان ترکی (ایلامی) زبان دیوان بوده است. این گفته به این معنا است که اقوام ترک از دیرباز همراه با اقوام سامی و دیگر اقوام در این سرزمین حضور داشته اند و نه تنها این که زبانشان تا مدتها به قوم مهاجم تازه وارد یعنی آریاییها کمک زبانی و نوشتاری میرسانده است. آقای امینی از این فاکت تاریخی چیزی نمیگوید که پیشترها در سرزمین فلات ایران و شرق نزدیک و سرزمین بین النهرین اقوامی غیر از اقوام هند و اروپایی سکنی گزیده بودند و دو دولت سومریان و ایلامیان از نخستین دولتهای مهم این منطقه بوده اند. اقوام تشکیل دهنده ی این دولتها هم از آسیای میانه، خاستگاه ترکان، به این منطقه کوچ کرده بودند و در ادامه به گسترش زندگی کشاورزی و شهرنشینی مشغول شده بودند.
دیوانسالاران فارس زبان تاریخ را ساخته اند
یک موضوع جالب دیگر این است که آقای امینی در لابلای سخنان خود برای اثبات این که زبان فارسی «در خون» مردمان ساکن این جغرافیای دستخوش دگرگونیهای بیشمار در طول تاریخ بوده است، یکی دو بار تاکید میکند که مردم کوچه و بازار در این هزار سال و اصولا همواره، به نحوی گسترده به فارسی سخن میگفته اند. این غلو و بلوف تاریخی چنان آشکار است که صدای مجری برنامه آقای کریمی درمیاید و میپرسد که ایا این سخن از اعتبار علمی برخوردار است وقتی که حتی در دو سده پیش راه های ارتباطی در کشور بس ناچیز بود و مردمان چهارگوشه ی کشور دارای هیچ هویت زبانی و اتنیکی یکسانی نبودند (و ما اضافه میکنیم که یک حکومت مرکزی تک زبانه که فرهنگ لغت بسازد و آموزش اجباری زبان فارسی را باب کند وجود نداشته است). آقای امینی با نابردباری و منش تحکم آمیز همیشگی که در ایشان با سرعت قابل شناسایی است، بانگ برمیآورد که مردم کوچه و بازار مهم نیستند، چرا که تاریخ را نخبگان میسازند. در دور بعدی گفتگو سرانجام با اصرار استدلالی برنامه ساز و مجری (آقای کریمی) است که آقای امینی مجبور به عقب نشینی میشود و حرف خود را پس میگیرد و صفت زبان رسمی را به زبان دیوانسالاران و کاتبان دربار محدود میکند. اگرچه حرف خود را در این زمینه که گویا نخبگان هستند که تاریخ را میسازند، پس نمیگیرد. در این نوشته امکان ورود به بحث پیرامون این مدعا نیست که گویا نخبگاناند که تاریخ را میسازند، اما همین قدر به اشاره میتوان گفت که از نخبگان «فارس دیوانسالار» به میانجی تحقیق آبراهامیان شناختی حداقلی به دست آوردیم و از این شناخت نمیتوان به چنین نتیجه ای رسید. به جز این باید افزود که حتی دیوانسالاران فارس زبان پهلوی و حاکمیت اسلامی هم چیزی به نام اسناد و آمار صحیح و منظم برای نسلهای بعدی به یادگار نگذاشته اند. آیا باید گریبان زبان فارسی را بگیریم و فارس زبانان را به کندذهنی و جهالت و سترونی متهم کنیم یا این که باید علت این معضل را در ساختارهای سیاسی و اداری حاکم بر کشور جستجو کنیم. امیدوارم منظور آقای امینی از این جمله که نخبگان تاریخ را میسازند» این قبیل نخبگان کاهل و بیحاصل نباشد که در بالا صحبت اش رفت.
سهل گیری فرهنگی در امپراتوری های ترک یا سترونی زبان ترکی؟
خلاصه کنم، صدرالاشرافی در توضیح خود پیرامون علت ماندگاری زبان فارسی و از بین نرفتن آن در طول حکومت هزار ساله ی ترکان، بر سه موضوع:
۱٫ تقسیم کار بین سه گروه نخبه (دربار و قشون، کاتبان، و اهالی فلسفه و علم)،
۲٫ تصادف (وجود حاضر و آماده ی زبان فارسی با کارکرد زبان دیوانی که از سوی شاهان ترک پذیرفته شد) و
۳٫ روحیه ی سهل گیر فاتحان ترک (رویه ی فتوحاتی ترکها) تاکید میکند.
اصولا به بیان مارکس، دیالکتیک جهانگشایی در طول تاریخ به این شرح است که یا
الف. فاتحان به لحاظ سطح توسعه ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بالاتر از قوم مغلوب هستند که در این صورت طبیعی است که قوم مغلوب مقهور شیوه ی زندگی و سطح بالاتر زیست فرهنگی قوم فاتح گردد (مارکس در این مورد نمونه ی بریتانیا و مستعمره کردن هند را پیش میکشد). یا این که
ب. فاتحان به وضعیت کشور یا کشورهایی که تسخیر کرده اند دست نمیزنند و فقط به گرفتن خراج بسنده میکنند (مارکس در این مورد به نمونه ی ترکان ارجاع میدهد) و یا این که
س. از آمیزش قوم فاتح و قوم مغلوب وضعیت ترکیبی جدیدی حاصل میشود که نه آن است و نه این (مارکس در این مورد به فاتحان ژرمن اشاره میکند). [۷]
به نظر میرسد که استدلال مارکس، تحقیق آقای صدرالاشرافی را پیرامون تساهل پادشاهی های ترکان و تقویت زبان فارسی از سوی ایشان را پشتیبانی میکند. این نیز به نوبه ی خود ردیه ای است بر استدلال آقای امینی که گویا اگر ترکان (یعنی سلجوقیان) زبان پیشرفته ای میداشتند، حتما به علت چیرگی نظامی که بر دیگر اقوام دیگر ساکن این سرزمین کسب کرده بودند، میبایست «اگر از فرهنگ برتری برخوردار بودند یا دارای گنجینه ی زبانی و دیوانی برتری میبودند، زبان ما را ترکی کرده باشد». آقای امینی این استدلال را به این شکل هم مطرح کرد: «مگر تصورپذیر است که شما کشوری را فتح کنید و سپس اجازه بدهید که زبان دیوان به همان روال سابق ادامه یابد»؟ جدا از استدلالهای آقای صدرالاشرافی در باره ی دیوان اشعار پرغنای شاعران ترک و نامه نگاری های سلاطین و پادشاهان ترک به زبان ترکی و جدا از حضور دیرینه ی ترکان در این سرزمین، میبینیم که بنا به استدلال مارکس هم ترکان از تساهل خاصی برخوردار بوده اند نسبت به اقوام سرزمینهایی که فتح میکردند و به آیین ها و زبانهای کاربردی در این سرزمینها کاری نداشته اند. پاسخ ما به آقای امینی به نحوی سرراست این است که: بله آقای امینی چنین چیزی بر خلاف تصور شما ممکن است و عملی هم شده است. این منطق حکمرانی نزد ترکان بوده است و این جنبه از رفتار آنان که در حفظ سرزمینهای تحت حاکمیت خود میکوشیده اند و به فرهنگ و زبانهای رایج در این سرزمینها احترام میگذاشته اند باید علی الاصول مایه ی رضایت خاطر ما باشد و نه این که بردباری و سهل گیری این قوم را بهانه ای کنیم برای سرکوب حقیقت و جعل تاریخ. به جز این باید توجه آقای امینی را به تفاوت منطق حکمرانی در امپراتوری و منطق حکمرانی در دولت-ملت جلب کرد تا موضوع سهل گیری ترکان در بستر تاریخ امپراتوری معنای روشنتری بیاید.
منطق امپراتوری و منطق دولت-ملت
منطق امپراتوری یک منطق چندگانه و سهل گیر است تا بتواند قلمرو بی اندازه بزرگ زیر حاکمیت خود را با عناصر چندگانه ی دین و زبان و ملل حفظ کند. معمولا هم در امپراتوریهای ایرانی و عثمانی دین اسلام هسته ی مرکزی هویت جمعی یکسان را میساخته است و هویتهای «ملی و زبانی» محلی یا اتنیکی، در واقع لایه های رویی این هسته را تشکیل میداده اند. قرار نبوده است که امپراتوری، یک هویت فرهنگی یکدست بسازد از آن گونه که در عصر مدرن دستکم از سوی فرانسه و برخی کشورهای مقلد از جمله ایران تعقیب شد. منطق امپراتوری، اصولا منطق ستیز و آشتی نیروهای ناهمساز است و برای حفظ شیرازه ی این شیوه ی سازماندهی زندگی اجتماعی، بردباری و تساهل دینی و تصدیق هویتهای فرهنگی ناهمگرا یک ضرورت است. در حالی که ناسیونالیسم تهاجمی مدرن، اصولا به این علت که قرار بود «گلخانه»ای باشد برای رشد سرمایه داری داخلی و خلق بازارهای متحد و یکپارچه در داخل کشور، آن هم با حداقل تفاوت فرهنگی و سیاسی بین مناطق مختلف جغرافیایی، و هدفش تربیت و آموزش «کارگر» یکسان و استاندارد از یکسو و کارآمد کردن اقتصاد به قصد رقابت با دیگران از سوی دیگر بود، ظاهرا در آغاز کار نمیتوانست ناهمگونی زبانی و فرهنگی را تاب بیاورد. اما اگر در کشورهای غربی این یکسان سازی فرهنگی و سیاسی و ساخت «ملت» پوششی از آزادیهای مدنی و اجتماعی و شکل حکومتی دمکراتیک داشت که حق چانه زنی های مختلف را برای مردمان این کشورها تضمین میکرد، در ایران به جای تساهل فرهنگی و زبانی، نه حقوق شهروندی و نه حاکمیتی مبتنی بر اصول حداقلی دمکراسی بلکه وضعیت استبدادی جدیدی ایجاد شد و در نتیجه نه تنها برابرسازی تا حدی انتزاعی غربی زیر نام شهروندی انجام نشد که هر آنچه از قبل داشتیم هم به باد فنا رفت.
دولت شاهنشاهی یا امپراتوری، اقوام مختلف و بیگانه با یکدیگر را کنار هم جمع میکند. رابطه ی اقوام گرد هم آورده شده در امپراتوری با دولت، رابطه ی پیکره هایی است که خود را پیش از دولت شکل داده اند و در ضمن وفاداری اصلیشان هم به آن گروه اتنیکی خاص و روابط خویشاوندی است. افرادی هستند که در روابط وابستگی مستقیم به هم به سر میبرند مثلا همچون ارباب فئودال و جنگاوری که به حمایت از ارباب زمیندار یا شاه متعهد است، و یا رعیت و ارباب، و یا همچون اعضای کاستها یا رسته ها. امپراتوری در واقع ملغمه ای است هیراشیک از پیکره های اجتماعی اتنیکی یا شبه اتنیکی و ساختار درونی آن هم معمولا شبیه روابط خارجی از نوع طایفه ای است. به همین دلیل هم برای حفظ انسجام درونی به آداب و مراسم و مناسکی نیاز هست که هم زور و هم وفاق را در خود نهفته دارد. اما دولت-ملت از زیردستانش میخواهد که تمام تعلقات قبلی را کنار بگذارند و فقط به دولت و ملت وفادار باشند. دولت برای جذب وفاداری زیردستانش به آنان حقوق شهروندی میدهد و مبارزات اجتماعی و احزاب سیاسی و سندیکاهای کارگری و تظاهرات را تاب میآورد و با شهروندان و احزابی که آنها را نمایندگی میکنند، مذاکره میکند و امتیاز میدهد و نظایر این. در ایران از مردم به زور و ضرب تازیانه خواسته شد که تعلقات قومی و فرهنگی و زبانی سابق را کنار بگذارند و در عوض شهروندی هم به آنها اعطا نشد. در این باره پیشتر چند نکته را قلمی کرده ام و به همین دلیل بیش از این به انحطاط سیاسی و فرهنگی جامعه ی ایرانی و سرکوب ملل غیرفارس در این مطلب نمیپردازم. [۸]
جبر تاریخ یا سرنیزه ی پادشاهی جدید
اصولا با توجه به آن چه که تاکنون گفته شد میتوان نتیجه گرفت که اقای امینی به موضوع مورد بحث، علت تفوق زبان فارسی، رنگی از ضرورت و جبر تاریخی میدهد مبنی بر این که علت سر پا ماندن زبان فارسی در دوره ی حکومت شاهان ترک، توسعه نایافتگی زبان ترکی بوده است و به همین دلیل هم شاهان ترک به ناگزیر زبان فارسی را پذیرفته اند و چون نتوانسته اند بر زبان فارسی تفوق بیابند پس در مقابل آن سر فرود آورده اند. به نظر میرسد که بحث آقای امینی حاوی عنصری از ذات گرایی است. منظورم این است که گویا ذاتی برای تاریخ و مردمان ساکن این جغرافیا (که پیشترها بسیار گسترده تر بوده و امروزه بسیار محدودتر شده است) قائل است. آن ذات هم زبان فارسی است. میدانیم که منظور از ذات، یک لایه ی زیرین و عمیق است که زیر ظاهر یک پدیده یا زیر لایه هایی رویی آن پنهان است و هویت لایه های رویی پدیده ی مورد نظر را در وهله ی نهایی تحلیل تعیین میکند. در ضمن میدانیم که بنا به درک رایج از مقوله ی ذات گرایی، با این که ظواهر امور تغییر میکنند اما ذات یا باطن پنهانی سر جای خود به نحوی تغییرناپذیر باقی است. بنا به اظهارات آقای امینی هم چنین به شنونده القا میشود که گویا مردم ایران و تاریخ ایران هم دارای یک ذات تغییرناپذیر بوده اند و آن ذات تغییرناپذیر هم زبان فارسی است. ایشان به این همه رفت و آمد اقوام مختلف در این منطقه اهمیتی نمیدهد و به این نکته اشاره نمیکند که ایران یک گذرگاه جغرافیایی است که در طول تاریخ پر فراز و نشیب اش، اقوام مختلفی از دیرباز به آن کوچ کرده اند یا به آن هجوم آورده اند و در نهایت در آن سکنی گزیده و زبان و منش و دین خود را رواج داده و از همدیگر تاثیر گرفته و در هم ادغام شده اند. وقتی یک جغرافیا (فلات ایران و شرق نزدیک) پذیرای اقوام مختلف از جمله سه قوم اصلی التصاقی زبان، سامی زبانها و بعدها هند و اروپایی زبانها [۹] بوده باشد، دشوار بتوان «ذات»ای برای آن قائل شد که جدا از این روح جمعی و تاریخی باشد. زبان نیز از دایره ی این حکم بیرون نیست. یک زبان دست نخورده ی بکر فارسی وجود نمیتواند داشت که با آن زبانهای دیگر وبه این ترتیب اقوام دیگر را تحقیر کرد.
به جز این، بیایید لحظه ای تصور کنیم که اگر اتفاقات تاریخی به گونه ی دیگری رقم میخورد، مثلا روشفکران ترک آذربایجان و تهران، همانهایی که به بیان آقای امینی، «زبان فارسی را با لهجه ی ترکی خود» متولد کردند، از منطق حکومت جدید بلشویکی روسیه تبعیت میکردند و نه منطق دولت-ملت سازی مدرن که الگوی فرانسه را ملاک خود قرار داده بود، آن گاه چه اتفاقی میافتاد؟ تصور کنیم که اگر تاکید روشنفکران ترک و غیرترک بر هویت چند زبانه و چند فرهنگه ی کشور گذارده میشد آنگاه چه اتفاقی میافتاد؟ احتمالا زبان فارسی هرگز به این جایگاه امروزی دست نمییافت و مجبور میشد که با زبانهای چیره ی دیگر (ترکی و عربی) همچنان به همزیستی مسالمت آمیز خود ادامه بدهد و در ضمن میدان را باز کند برای ارج گذاری به زبانهای دیگری همچون کردی و بلوچی و نظایر آن و به این دسته از زبانها نیز امکان خودشکوفایی بدهد. آیا چنین سیاستی آزادمنشانه تر نبود و به نزدیکی بیشتر و همدلی افزون ملل مختلف ساکن کشور یاری نمیرساند؟ منظورم از این تحریک قدرت خیال، این است که بگویم تاریخ از جبر و منطق درون ماننده ای پیروی نمیکند، و هیچ زبانی به تنهایی امکان آن را ندارد که خود را به اریکه ی قدرت سیاسی برساند. اجازه میخواهم در پرتو آنچه که در بالا نوشتم نتیجه بگیرم که زبان فارسی به واسطه ی «لیاقت ذاتی» خود نبود که به جایگاه تنها زبان رسمی در این جغرافیا دست یافت، بلکه یک فرایند تاریخی پیچیده، مسبب چنین رویدادی گشت و در وهله ی نهایی هم اتفاقا با تکرار شعار خود امینی به شکل وارونه ای میتوان گفت که «شمشیر بر زبان پیروز شد». یعنی این که در سایه ی قدرت شمشیر قزاقی به نام رضا خان بود که فارسی توانست بر فرهنگ و سنت چند زبانی کشور غلبه کند و دیگر فرهنگها و زبانها را قلع و قمع بکند.
اینده: تفوق یک زبان یا چندزبانی؟
وقتی در اواخر گفتگو آقای امینی اعلام میکند که در دوره ی مشروطیت و پس از آن، غالبا روشنفکران ترک هستند که زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی کشور ترویج میکنند و به آن پروبال میبخشند، در واقع باز هم اشاره ای است غیرمستقیم به گفته ی صدرالااشرافی که مردمان ترک این سرزمین سهل گیر بودند و بلندنظر و به همین جهت نیز در نشر و گسترش فارسی میکوشیدند و آن را به عنوان زبان ارتباطی بازمانده از دوره های پیشین این سرزمین، ارج میگذاشتند و آن را عنصری مهم از میراث خود میدانستند. البته باید تاثیرگیری شدید این روشنفکران از تمدن سرمایه داری و مدرنیسم غربی را هم در نظر داشت که گمان میکردند نسخه ی مدرنیسم بورژوایی در غرب و زایش دولت ملت تک زبانه بهترین راه حل برای ایجاد یک کشور مدرن در سرزمین خودی است. این تصور به غایت اشتباه بود و ما به عنوان نسلهای بعدی، غرامت سنگینی بابت آن ساده لوحی روشنفکران ترک و غیرترک نسل های پیشین پرداخته ایم. یکی از امکانهای تحقق نایافته در انقلاب مشروطیت مردمان ایران، مجلس های ایالتی و ولایتی است و خواست به حق مردم ترک آذربایجان (و دیگر ملل غیرفارس) برای آزادی آموزش و تحصیل به زبان مادری. این امکان متحقق نشده اگر امروز در یک چارچوب سیاسی مبتنی بر فدرالیسم مورد تاکید قرار بگیرد میتواند زخمهای کهنه را تا حدودی التیام ببخشد و سببی شود برای استحکام و انسجام بیشتر وحدت آحاد ملت. زیرا که به این ترتیب مردمان گوناگون این کشور به آزادی و استقلال بیشتری دست مییابند و به این وسیله حس تعلق بیشتری خواهند داشت به کشوری که ازادی زبان و فرهنگ و خودگردانی منطقه ای آنها را در دل یک چارچوب جغرافیایی بزرگتر به رسمیت میشناسد. جالب این که همان جوامع غربی که روشنفکران قدیم از آنها کورکورانه تقلید میکردند، مدتها است که به درک دیگری از موضوع زبان و اهمیت کثرت زبانی و فرهنگی رسیده اند. مثلا در سوییس ۴ زبان رسمی آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و رمنش (Romansh) وجود دارد و با این حال نه جنگ داخلی اتفاق افتاده و نه شیرازه ی کشور هم از هم پاشیده است. خوب به خاطر دارم که آقای امینی در یکی از مصاحبه های خود با حالتی که انگار از یک فاجعه ی دهشتناک صحبت میکند مثالی میاورد از این که تصور کنید صحنه ی یک دادگاه را که قاضی ترکی سخن بگوید و شاکی فارس زبان باشد و وکیل مدافع مثلا عرب یا کردزبان. پس از ترسیم این صحنه، با لبخند مرموزی گوشه ی لب افزود که آخر این سه شخص چگونه باید با هم رابطه ی کلامی بگیرند و حکم به چه زبانی باید صادر شود. از یک محقق تاریخ دور باشد این کم اطلاعی از اوضاع جهان، به ویژه هنگامی که «بوی بهبود ز اوضاع جهان» میشنویم. منظور از «بوی بهبود» این است که به تدریج سیاست مداران جهان چشم بر این واقعیت باز کرده و متوجه شده اند که کشتار فرهنگی اتنیکهای مختلف ساکن یک سرزمین مشترک به صلاح پیشرفت و توسعه ی کشور نیست و به همین دلیل هم استفاده از چند زبان رسمی مدتها است که به پراتیک جاافتادهای در برخی از کشورهای پیشرفته ی جهان تبدیل شده و هر روز بیش از پیش مزایای احترام به حقوق برابر اتنیکهای یک قلمرو سرزمینی روشن میشود. سیاست چند زبانی و تساهل فرهنگی در امپراتوری ترک-اسلامی رایج بود اما متاسفانه با الگوبرداری شتابزده از مدل دولت-ملت فرانسوی به سنت دیرپای تساهل فرهنگی پشت پا زده شد. امروز که خطرات جدی این سیاست شوونیستی و آمرانه و مستبدانه هویدا شده است نیاز عاجلی حس میشود به رسمیت دادن به سیاست چند زبانی و پرورش زبانهای مختلف در مناطق گوناگون کشور. در ابتدای مطلب گفتم که شاید امکانات بالقوه ای در گذشته ی تاریخی ما وجود داشته که استفاده نشده به حال خود رها شده و یا اصلا نادیده مانده است. اینجا در پایان مطلب نتیجه گرفتم که این امکان بالقوه همان خودمختاری منطقه ای و سیاست تساهل فرهنگی و رواج آموزش و تحصیل چند زبانی است چیزی که اقای امینی با بدبینی به آن مینگرد. در ابتدای مطلب پرسیدم که آیا این دو محقق توانسته اند به آسیب شناسی بسنده ای از گذشته دست بزنند و به جز این راه حلشان برای آینده یعنی حل این معضل چیست. در این جا نتیجه میگیرم که صدرالاشرافی بنای همزیستی را بر تساهل فرهنگی استوار میداند ولی آقای امینی با توجه به آنچه از ایشان شنیده و دیده ام ظاهرا هنوز و همچنان بر این تصور است که تک زبانه بودن بهترین راه حل است. او در نهایت از آموزش زبان مادری سخن گفت در حالی که اموزش زبان مادری سوای آموزش به زبان مادری است.
[۱] برای نمونه نگاه کنید به:
هر دم از باغ ناسیونالیسم ایرانی تازهتر از تازهتری میرسد
www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=75637
[۲] https://www.youtube.com/watch?v=Cakc-wio3Ls
[۳] figures-azerbaijan.blogfa.com
[۴] ن.ک. تاریخ دیرین ترکان ایران. محمدتقی زهتابی. ترجمه و تلخیص. علی احمدیانسرای. تبریز. اختر. ۱۳۸۱
[۵] ن.ک. مقالاتی در جامعهشناسی سیاسی ایران. یرواند آبراهامیان. ترجمهی سهیلا ترابی فارسانی. شیرازه. ۱۳۹۰
[۶] ن.ک. تاریخ دیرین ترکان ایران. محمدتقی زهتابی.