آسو – چرا میجنگیم؟ آیا حاضریم که فرزندان خود را به جنگ بفرستیم؟ وقتی از جنگ حمایت میکنیم و در واقع برای زندگی و مرگ دیگران تصمیم میگیریم، چه در سر داریم؟ اینها بعضی از پرسشهایی است که لولا آریاس، کارگردان «تئاتر جنگ»، مطرح میکند. در این فیلم، که در جشنوارههای معتبری همچون برلین و سن سباستین جوایزی را به دست آورده، شش کهنهسرباز آرژانتینی و بریتانیایی ۳۵ سال پس از جنگ فالکلند/مالویناس دور هم جمع میشوند تا ببینند آیا هنر میتواند دشمنان دیروز را به دوستان امروز تبدیل کند یا نه. آنچه در ادامه میخوانید نقدی بر این فیلم و گفتوگویی با کارگردان آن است.
زندگی واقعی گاهی به نمایشنامههای بِرِشت شبیه میشود. مثلاً عبارت «تئاتر جنگ» را در نظر بگیرید، عبارتی که مفاهیم نقشآفرینی و منازعهی جمعی را به هم آمیخته است و عنوان کاملاً مناسبی برای مستند تودرتوی لولا آریاس، کارگردان آرژانتینی، به شمار میرود. یا تفنگداران نیروی دریایی سلطنتیِ حاضر در این مستند را در نظر بگیرید: اسم مردی که تقلا میکند تا بفهمد چرا در منازعهی خونینی شرکت کرده که اکثر مردم جهان آن را از یاد بردهاند لو «آرمور»[۱] است. این دیگر چه جور زندگی فراواقعیای است؟
فیلم آریاس مبتنی بر کنایهها و کنار هم نهادن امر واقعی و امر ساختگی، امر تصادفی و امر حسابشده، امر حقیقی و امر بهیادمانده است. آریاس شش کهنهسرباز «جنگ فالکلند» (یا به اسپانیایی «جنگ مالویناس») را از هر دو طرف منازعه گرد هم میآورد و به کنش، واکنش، و تعامل در مکانها و محلهایی وامیدارد که تصنعیبودنشان جلب توجه میکند. به این ترتیب، آریاس تجربیات این کهنهسربازان را آشکارا به تئاتر تبدیل میکند. تفاوت این است که این بار آنها میدانند که دارند نقش بازی میکنند.
آنها در این صحنههای بداههپردازیشده جنگی را تشریح میکنند که در سال ۱۹۸۲ بین آرژانتین و بریتانیا بر سر مستعمرهی کوچک جزایر فالکلند درگرفت و دو ماه طول کشید. این جنگ، که در آن اندکی بیش از ۹۰۰ نفر جان باختند، با تسلیم شدن آرژانتین پایان یافت، امری که هنوز هم مایهی شرمساری بسیاری از اهالی این منطقه است. اما با تماشای این مستند به سرعت میفهمیم که تفاوت میان فاتح و مغلوب، همچون دیگر اختلافات زبانی و فرهنگی میان این افراد، آن قدر زیاد نیست که برطرفنشدنی باشد. این اتفاق گاهی به شکل عجیب و غریبی رخ میدهد: وقتی این شش نفر با هم در قالب یک گروه موسیقی راک برنامه اجرا میکنند، کارشان کمی مضحک اما شاید به همین دلیل تأثیرگذارتر است.
این اولین بار نیست که بازآفرینی آشکارا نمایشی خشونت، حقیقت را برملا میکند. «نمایش قتل»، اثر جوشوا اوپنهایمر، شناختهشدهترین نمونهی متأخر بررسی میل و هوسی است که سابقهاش به «هملتِ» شکسپیر، و احتمالاً پیش از آن میرسد. اما هدف آریاس نه معذب کردن وجدان کسی است و نه مچگیری از کسی. در عوض او میخواهد به کمک این قطعات نمایشی مستندگونهی بامزه و دلسوزانه این آدمها را از اسارت در دور باطل شوک روحی رها کند. واژهها و تصاویر و نام محلها دوباره تکرار میشوند: «جراحت شکم»، «سرباز خمپارهانداز»، «کوه کِنت»، «کوه هَریِت». مارسلوی آرژانتینی به اعتیاد به مواد مخدر اقرار میکند، در حالی که دیگران هم عجیبوغریب، تنها یا به وضوح تندخو و بدخلق به نظر میرسند. هر کس به طور متفاوتی آسیب دیده اما همگی تا اندازهای در گذشته گیر افتادهاند و حوادث جنگ را در ذهن خود مرور میکنند، مثل سوزن صفحهی گرامافون که در شیاری گیر کرده و لکلک میکند.
آریاس از بازسازی دقیق رویدادهای گذشته خودداری میکند و عمداً اجازه میدهد که هر صحنهای عیب و ایرادی داشته باشد تا شاید این آدمها از دور باطل و مداربستهی حافظه خارج شوند. برای مثال، چاقوکشی ساختگی روی پلکان به طرز جالبی به هم میخورد زیرا سگی به وسط معرکه میپرد و بیوقفه به دو طرف این دعوای تصنعی واقواق میکند. اغلب، معذببودن کهنهسربازان در نقش خود به عنوان «بازیگر»، کار را مختل میکند. در یک صحنهی دوربین مخفیِ ساختگی که در میخانه میگذرد، کهنهسربازان دربارهی یکدیگر و خود آریاس نق میزنند. یکی از بریتانیاییها زیر لب غرغر میکند، «آرژانتینیِ نمونه»، و در واقع سربسته میگوید که آریاس بیطرف نیست و جانبدارانه رفتار میکند. اما اندکی پس از آن میبینیم که دارد با رضایت به حرف آریاس، که خارج از تصویر است، گوش میکند، انگار میداند که این نمایش باید به دلیلی مهمتر ادامه یابد.
thebubble
آریاس، که در «هنر اجرا» تخصص دارد، اخیراً ادعا کرد که روبِن اوستلوند بیآنکه از او اجازه بگیرد، در فیلم طنزآمیز مربع، که به دنیای هنر میپردازد، از او نام برده است (در این فیلم، آریاس به عنوان خالق اثری هنری به نام مربع، مربعی نورانی و خالی، معرفی میشود اما او چنین اثری نیافریده است). و بیتردید، حرف اوستلوند کمی گمراهکننده است زیرا اینجا «مربع» آریاس-صحنهی نمایشی که فیلم او در آن رخ میدهد-به هیچ وجه خالی نیست: این صحنه آکنده از کشمکشها و ضربههای روحی شخصیتهای فیلم است، و به نظر میرسد که آنها پس از پایین افتادن پردهها، کمی از این بار را روی صحنه جا میگذارند و سبکبالتر به زندگی واقعی بازمیگردند.[۲]
نیکولاس فیلیپس: «تئاتر جنگ» پیش از این در جشنوارههای بینالمللی نمایش داده شده است. این نخستین نمایش فیلم در آمریکای لاتین، در بوئنوس آیرس، است. چه احساسی دارید؟
لولا آریاس: این فیلم نخستین بار در جشنوارهی برلین به نمایش درآمد اما این اولین بار است که آن را همراه با همهی شخصیتهای اصلیاش تماشا خواهم کرد. نمایش و فیلم و کتاب همه با پرسشی دربارهی تاریخ ما شروع میشوند، دربارهی تاریخی که در مورد این جنگ برای ما تعریف کردهاند، دربارهی چگونگی بازسازی این تاریخ در آرژانتین. بنابراین دیدن آن با تماشاگران آرژانتینی بسیار مهیج خواهد بود.
فیلیپس: این طرح در سال ۲۰۱۳ با چیدمان ویدیویی «پس از جنگ» شروع شد. در آن چیدمان فقط با کهنهسربازان آرژانتینی کار کردید. چه چیز شما را ترغیب کرد که کهنهسربازان بریتانیایی را هم در فیلم بگنجانید؟
آریاس: وقتی این طرح را دربارهی خاطرات کهنهسربازان آرژانتینی شروع کردم، از خودم پرسیدم، «انگلیسیها چه چیزی را به یاد خواهند آورد؟ بعد از ۳۵ سال چه خاطرهای در ذهن آنها حک شده است؟» چیدمان ویدیویی در لندن نمایش داده شد و مشاهدهی واکنش مردم، و حرفهایشان دربارهی این جزایر و جنگ، مرا به این فکر انداخت که انگلیسیها چه خاطرهای از آن دارند.
از آن زمان، به این فکر افتادم که به موازات هم نمایش و فیلمی بسازم. پیدا کردن کهنهسربازان انگلیسی خیلی طول کشید. آزمونهای بازیگری را در سال ۲۰۱۵ شروع کردیم-این مصاحبهها با کهنهسربازان انگلیسی را در فیلم گنجاندهام. سعی کردیم با بنیادهای خیریه و مؤسساتی که با کهنهسربازان کار میکردند تماس برقرار کنیم. برای شروع کار تحقیق زیادی لازم بود.
فیلیپس: هنگام تحقیق و مصاحبه با سربازان سابق، از آنها میپرسیدید که چه خاطرهای را فراموش نکردهاند. شما در زمان این جنگ بزرگ شدید. چه خاطرهای از آن دوره در ذهنتان باقی مانده است؟
پررنگترین خاطرهای که در ذهنم باقی مانده «مارش مالویناس» است که در مدرسه یاد گرفتم. حتی الان هم میتوانم این آواز را از اول تا آخر بخوانم. به ما بچهها یاد میدادند که «مالویناس آرژانتینی است/باد میخروشد و دریا میغرد». این ]در ذهنم[ حک شده است چون یک مارش است، چون مضمونی نظامی دارد، و از دست دادن قلمرویی را تعریف میکند، درد از دست دادن جایی را. برای من خیلی انتزاعی است اما اگر در دههی ۱۹۸۰ در آرژانتین بزرگ شده باشید به نحوی بر شما تأثیر گذاشته است-یعنی این فکر که چیزی را از دست دادهایم، و چیزی را که مال ما بوده از ما گرفتهاند. دیدار با کهنهسربازان انگلیسی و شنیدن تجربیات آنها از جنگ، تأثیرات آن بر جامعه، و خاطراتشان به من فهماند که دو روایت بسیار متفاوت از این جنگ داریم.
فیلیپس: شما کهنهسربازانی از دو طرف جنگ را دور هم جمع کردهاید. آیا به یاد دارید که نخستین دیدار آنها چطور پیش رفت؟
«تئاتر جنگ» فیلمی دربارهی چگونه با هم زیستن، و چگونه با هم چیزی ساختن، حتی در بحبوحهی اختلافنظر، است.
آریاس: قبل از این که همدیگر را ببینند، سختترین کار این بود که برخی از آنها را متقاعد کنیم که در این پروژه مشارکت کنند چون میترسیدند که وقتی دشمنان سابقشان را ببینند اتفاق ناگواری رخ دهد. به نظرم آنهایی که تصمیم به مشارکت گرفتند، متقاعد شدند که این کار منطقی است. هر یک از طرفین دربارهی داستانهای طرف دیگر خیلی کنجکاو بود.
اولین دیدارها در اصل چیزی نبود جز ملاقات آدمهایی که سالها قبل در محل واحدی بودند و حالا همدیگر را میدیدند و سعی میکردند که بفهمند دیگری ]در آن زمان[ دقیقاً کجا بوده است. آنها عکسها را به یکدیگر نشان میدادند، با هم به نقشه نگاه میکردند، تلاش میکردند که بفهمند آن موقع کجای این جزایر بودند، و این که آیا از دور با هم جنگیده بودند یا نه. اولین سؤال این بود: کجا بودی؟ چه کار میکردی؟ در کدام ناحیه میجنگیدی؟
وقتی کار پیش رفت، چیزهایی که با هم در میان میگذاشتند-که بسیاری از آنها را در نمایش یا فیلم نمیبینید-پیوند محکمی میان آنها ایجاد کرد. این گروه چند ماه را در جنگی گذرانده بودند که به بخش بسیار مهمی از زندگی آنها تبدیل شد: همگی این جنگ را تجربه کرده بودند، جنگی که زندگیشان را متأثر کرده و عوارضی جانبی بر جای نهاده بود.
فیلیپس: آیا در نقاط مختلفی که «تئاتر جنگ» را نشان دادهاید واکنشهای تماشاگران متفاوت بوده است؟
آریاس: تئاتر مرگ در آلمان، آمریکا، استانبول و کپنهاگ نمایش داده شده است. من نتوانستم در همهی نمایشها شرکت کنم، بنابراین دقیقاً نمیدانم که واکنشها چطور بوده است. جالب است که حتی اگر چیزی دربارهی جنگ مالویناس ندانید باز هم این فیلم برایتان جذاب است. برای درک فیلم حتی لازم نیست که بدانید این جزایر کجا هستند. این فیلم میپرسد، «این که دشمنان قدیمی را کنار هم بنشانیم، از آنها بخواهیم که خاطرات خود را بازسازی، روی صحنه بازی و دربارهی آنها بحث کنند، چه فایدهای دارد؟»
علاوه بر این، فیلم میپرسد که جنگ را چطور باید نشان داد. تئاتر جنگ پاسخی به فیلمهای جنگی حماسی است. نمیخواستم جنگ را، مثل نجات سرجوخه رایان، در قالب صحنههای عظیم، نبردهای حماسی و با بودجهی هنگفت و جلوههای ویژه بازسازی کنم. در عوض، میخواستم از ابزار سادهای استفاده کنم که کهنهسربازان به آن دسترسی داشتند-یعنی بدنهایشان و خاطراتشان.
فیلیپس: چه تفاوتهای عمدهای میان فیلم و نمایش وجود دارد؟
آریاس: تفاوت اساسی این است که تئاتر همیشه زنده است. کهنهسربازان انگلیسی و آرژانتینی جلوی شما تجربهی خود را بازسازی میکنند. این همین امروز اتفاق میافتد و این آدمها را در هر لحظهی معین میبینید. در یک روز و یک جا. آنچه نمایش را مهیج میکند این است که میتوانید همین الان همزیستی کهنهسربازان را ببینید. اما در فیلم بیشتر تحول تدریجی را میبینید. میبینید که چطور با هم ارتباط برقرار میکنند، و چطور راههای جدیدی برای حرف زدن و بازگویی خاطراتشان پیدا میکنند.
فیلیپس: این نه یک اثر داستانی است و نه مستندی دربارهی جنگ. چطور در مرز میان داستان و غیرداستان حرکت میکنید؟
آریاس: در فیلم تئاتر جنگ صحنههایی وجود دارد که از جهتی خودجوش اما با این همه ساختگی است. صحنههای دیگری هم هست که بارها تمرین شدهاند. در تمام مدت، فیلم میپرسد که چه چیزی واقعی است، چه چیزی حقیقی است و چه چیزی تخیلی است.
این مشکل دموکراسی است: چطور با هم همکاری کنیم، حتی اگر با هم موافق نباشیم؟
بازسازی سطوح مختلفی دارد. کهنهسربازان تجربهی خود در جنگ را بازسازی میکنند. در حالی که در میخانه نشستهاند و مشروب میخورند، دربارهی اتفاقات گذشته حرف میزنند و آنچه را که بینشان گذشته بازسازی میکنند. این تنش میان مستند و داستان یکی از اجزای اساسی این پروژه است. کار کردن با یک داستان واقعی یعنی چه؟ یک مستند عادی چه مقدار از یک امر واقعی را میتواند به تصویر بکشد؟ وقتی به این تجربیات میپردازید و دربارهی نمایششان تصمیمهایی میگیرید چطور به یک هنرمند تبدیل میشوید؟
فیلیپس: وقتی اجرای این نمایش در بوئنوس آیرس شروع شد، تماشاگران شعارنوشتههایی سیاسی را به تالار آوردند، شعارنوشتههایی مثل «مالویناس آرژانتینی است.» آیا به نظر شما «تئاتر جنگ» اثری سیاسی است؟
آریاس: تئاتر جنگ فیلمی دربارهی چگونه با هم زیستن، و چگونه با هم چیزی ساختن، حتی در بحبوحهی اختلافنظر، است. این نمایش دقیقاً همین کار را میکند، پس، از این نظر سیاسی است. این مشکل دموکراسی است: چطور با هم همکاری کنیم، حتی اگر با هم موافق نباشیم؟ چطور به یکدیگر گوش کنیم، به یکدیگر فرصت دهیم، اختلافنظرهایمان را بپذیریم، و در عین حال بتوانیم خلق کنیم و با هم زندگی کنیم و راههای جدیدی برای ارتباط با یکدیگر پیدا کنیم؟
هنر فضایی است که میتواند نوعی جامعهی آرمانشهری بیافریند که در آن مردم همزیستی دارند و با هم چیزی میآفرینند، حتی اگر ۳۵ سال قبل با هم جنگیده باشند، حتی اگر دربارهی مالکیت این جزایر با هم اختلافنظر داشته باشند.
فیلیپس: این اثر با سه پرسش پایان مییابد: آیا با جنگ موافقاید؟ آیا بچهی خود را به جنگ میفرستید؟ آیا هرگز احساس کردهاید که کسانی که برایشان جنگیدید، شما را نادیده میگیرند؟ به دو سؤال اول چه جوابی میدهید؟
آریاس: فیلم با یک آواز تمام میشود، و این سؤالها بخشی از ترانهی این آواز است، ترانهای که کهنهسربازان نوشتهاند. این ترانه میگوید که حالشان چطور است و نسبت به جامعه چه احساسی دارند. همیشه کهنهسربازان را ترکیبی از قهرمان و دیوانه و قربانی میدانند. در واقع، سؤال این است: چرا میجنگیم؟ چرا از جنگ حمایت میکنیم؟ وقتی برای زندگی دیگران چنین تصمیمی میگیریم، چه در سر داریم؟
نه، من با جنگ موافق نیستم. بچههایم را به جنگ نمیفرستم. این بدیهی است. فکر نمیکنم که میتوان مشکلات را با اسلحه حل کرد. در این مورد، جواب سؤال معلوم است. این فیلم تماشاگران را متوجه میکند که همگی نسبت به زندگی کسانی که به جنگ میروند، مسئولیت دارند.[۳]
برگردان: عرفان ثابتی
[۱] این واژه به معنای «سلاح» است. [م.]
[۲] جسیکا کیانگ نویسندهی نشریهی ورایتی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او است:
Jessica Kiang, ‘Film Review: Theatre of War’, Variety, 9 March 2018.
[۳] نیکولاس فیلیپس روزنامهنگار و نویسندهی وبسایت بابِل است. آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Nicholas Phillips, ‘Lola Arias Discusses Making Art about War’, The Bubble, 24 April 2018.