جامعهی ایران مدیون مقاومتها و فعالیتهای پیگیرانهی زنان است
[این مصاحبه به مناسبت روز زن (۸ مارس) صورت گرفته است.]
چهار دهه پس از استقرار حکومت اسلامی در ایران، حقوق زنان در ایران چه وضعیت و چشماندازی دارد و در آستانهی تغییرات احتمالی در آیندهی سیاسی کشور، زنان چه نقش و سهمی در این تغییرات خواهند داشت؟ با هایده مغیثی، استاد بازنشستهی جامعهشناسی و مطالعات زنان در دانشگاه یورک در تورنتو گفتوگو کردیم و از او دربارهی کتاب جدیدش که بازخوانی شیوهی برخورد نیروهای سیاسی با مبارزات زنان در سالهای نخست پس از انقلاب است، پرسیدیم.
مریم حسینخواه: چهل سال پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، زنان از نظر برابری حقوقی، وضعیت اشتغال و دسترس به مناصب سیاسی و تصمیمگیری وضعیتی به مراتب بدتر از پیش دارند اما از طرف دیگر شاهد ارتقای آگاهی جنسیتی در بین زنان وحتی مردان هستیم. در چنین شرایطی وضعیت زنان ایرانی را چطور ارزیابی میکنید؟ و چه چشماندازی را پیش روی زنان ایرانی میبینید؟
هایده مغیثی: وضعیت زنان ایران را در چهل سال گذشته میتوان در دو سطح بررسی کرد. یکی در سطح عملی و حقوقی و دیگری در سطح فکری و سیاسی. از لحاظ عملی و حقوقی، شرایط زندگی اقتصادی و اجتماعی زنان را در چهار دههی گذشته کاملاً منفی ارزیابی میکنم. تمام سیاستها و تجارب عملی نشان میدهند که نظام حاکم زنان را نیمهانسان تلقی میکند و این بینش و ایدئولوژی در وضع قوانین، در سیاستهای رسمی دولتی و روشهایی که به قصد بازسازی فرهنگی بر اساس الگوی اسلامی انجام میشود، مشهود است. از همان روزهای اولِ پس از برآمدن نظام مذهبی، تقویت باورهای جنسیتگرا و مردمحورِ مذهبی و فرهنگی سیاست کلی روحانیون حاکم بوده و تا کنون ادامه داشته و نتیجهی عقبگرد شرایط اقتصادی و اجتماعی زنان در چهل سال گذشته است.
سطح دیگر وضعیت فکری و سیاسی زنان در این چهار دهه است. اگر به مبارزات هرچند پراکنده و نامنسجم ولی بسیار پیگیر زنان در چهل سال گذشته با انصاف نگاه کنیم، میبینیم که به هر حال زنان پیشرفت محسوسی از لحاظ فکری و سیاسی داشتهاند. فراموش نکنیم که زنان اولین نیروی سیاسی بودند که در همان هفتههای اول بعد از انقلاب در اعتراض به فرمان حجاب آقای خمینی به خیابان آمدند و در آن شرایط این اقدام زنان هشداری بود یا باید میبود به سایر نیروهای ملی، چپ و عدالتجو که سیاستهای انحصارطلبانه در زمینهی مسائل جنسیتی به همین جا ختم نخواهد شد و دامن سایر عرصهها و همهی نیروها را نیز خواهد گرفت. به هرحال، اعتراض زنان همیشه در این سالها ادامه داشته و زنان بسته به اوج و حضیض شرایط سیاسی و امکاناتی که نیروهای جامعهی مدنی در اختیار داشتند تا توانستند اعتراضشان را به شرایط موجود ابراز کردهاند. شاید مهمترین جنبهی پیشرفت فکری و سیاسی زنان افزایش اعتماد به نفس آنان برای حضور در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی بوده است. تکیهی آنها بر استقلال سیاسی از دولت، از احزاب و کارگزاران استعماری دستاورد دیگری است که برای جنبشهایی که در آینده شکل خواهند گرفت بسیار مهم است. فعالیتها و مقاومتهای زنان، باورهای جنسیتگرا و پوسیدهای را که نظام حاکم قصد تحمیل آنها را به جامعه داشته به چالش کشیده و هیچ رویداد و اعتراض دیگری نمیتوانست تا این حد مشروعیت نظام سیاسی حاکم در ایران را به زیر سؤال ببرد. از اینرو جامعهی مدنی و کشور ما مدیون مقاومتها و فعالیتهای پیگیرانهی زنان ایران است.
بسیاری از تحلیلگران و فعالان سیاسی–مدنی،ایران را جامعهای در آستانهی ورود به دوران گذار ارزیابی میکنند و میگویند جامعهی ایران در آستانه و نیازمند تغییری اساسی در ساختار قدرت سیاسی و حکمرانی است. به نظر شما، در آستانهی چنین تغییراتی، مطالبات جنسیتی چه نقش و جایگاهی خواهند داشت؟ آیا همچون انقلاب۵۷و انقلاب مشروطه، بار دیگر مردان با به دست گرفتن قدرت، زنان و خواستههایشان را به حاشیه میرانند یا تجربهای متفاوت را پیشرو خواهیم داشت؟
مسئلهی مربوط به تجربهی انقلاب مشروطیت و بهخصوص انقلاب ۵۷ مسئلهای بسیار جدی است. در تمام این سالها زنان فعال همپای فعالیتهای سیاسی و مدنی، برای آگاهیرسانی در مورد تجارب گذشته و حال هم از طریق انتشار کتابها، و هم به وسیلهی برگزاریِ گردهماییهایی که در امنیتیترین شرایط همچنان ادامه داشته، در این راستا تلاش کردهاند. یعنی قدمهای پیگیرانهای که برای ابراز خواستههای ملموس خودشان برداشتهاند نوعی آگاهی کلی به جامعه داده است. بسیاری از مردان نیز حداقل به این آگاهی رسیدهاند که شرایطی که به زنان تحمیل شده ناعادلانه، تبعیضآمیز و غیرقابل قبول است. به همین جهت، فکر میکنم و امیدوارم در آیندهای که نوعی جامعهی سکولار و معتقد به احترام به حقوق بشر در ایران شکل بگیرد ــ که من آن را خیلی هم دور نمیبینم ــ باورهای جنسیتمحورِ گذشته و نافی عدالت جنسیتی نتوانند بار دیگر بر جامعه حاکم شوند. البته این را هم باید گفت که چون متأسفانه امکانات تشکیل سازمانهای مستقل زنان در ایران وجود ندارد کار زنان فعال و آگاه با دشواریِ بیشتر همراه است. ولی باید دید که تا چه حد پیگیری، اراده و استعداد و لیاقتی که زنان در همهی این سالها نشان دادهاند تحت تأثیر هیجانزدگیهای آنی مانع از در غلطیدن دوبارهی فعالان حقوق زنان در دام بینشی خواهد شد که پس از انقلاب دامن فعالان حقوق زنان را گرفت.
در چنین وضعیتی، آیا جنبش سرکوب شدهی زنان که در حال حاضر با آن مواجه هستیم، میتواند در آستانهی نوعی تغییر و تحول اساسی در جامعه مانع از فراموش شدن و نادیده گرفتن خواستههای زنان شود؟
این سؤال نوعی آیندهنگری است که به شرایط بسیار متعددی مربوط میشود و در این مورد تنها میتوان به نشانهها رجوع کرد. برای مثال، در جریان اعتراضات موسوم به جنبش سبز و تقلب انتخاباتی در سال ۸۸ زنان به نوعی رهبری جامعهی مدنی را از طریق تشکیل گروههای مطالبهمحور به عهده گرفتند، و در سرکوبهای بعدی هم حضور زنان واقعاً در این اعتراضات و مقابله با نیروهای سرکوبگر چشمگیر بود. در دی ۹۶ و آبان ۹۸ هم ما شاهد حضور فعال زنان در اعتراض به بحرانهای اجتماعی سیاسی بودیم. در تمام اعتراضات سالهای اخیر کارگران، معلمان و بازنشستگان حضور زنان چشمگیر بوده، همچنین مبارزات بسیار شجاعانه هرچند پراکنده و فردی زنان علیه حجاب اجباری در همین یکی دو سال گذشته نیز در خور تحسین است. همهی اینها نشان میدهد که زنان کمکم به جامعه این آگاهی را میدهند که توسعهی اقتصادی و اجتماعی با محروم کردن جامعه از نیمی از نیروی مولد آن یعنی زنان همخوانی ندارد. البته آن نیروهای واپسگرا و گروههای فشار محافظهکار همیشه حضور خواهند داشت و تردیدی نیست که بینش مردسالار به هر حال در مقابل برابری جنسیتی مقاومت خواهد کرد. اما واقعیت دیگری هم وجود دارد و آنکه حتی همان نیروها هم حالا مجبورند در نشریاتشان گاهی از مسائل زنان و تبعیضها مثلاً در مورد اشتغال صحبت کنند یا در بعضی از گروههای خود زنان را حتی به طور نمایشی در هیئت مرکزی خودشان بپذیرند. درست است که این جوابی برای رفع تبعیضهای سیاسی و اجتماعی زنان نیست اما وجود و حضور زنان را تا حدی حتی برای محافظهکاران و عقبماندگان فکری و سیاسی عادیتر میکند.
بنابراین، فقط میتوانم بگویم که خواستههای زنان و حقوق زنان و بیعدالتیهای اجتماعی و قانونی و تبعیضهای موجود علیه زنان در کانون گفتمان سیاسی و خواستهای سیاسی قرار دارند. حالا اینکه چگونه زنان موفق بشوند سازمانهای مستقل خودشان را ایجاد کنند، و با مقاومتها مقابله کنند و کسانی را که در حاشیه ایستادهاند و هنوز به مبارزهی زنان نپیوستهاند به حمایتگران واقعی تبدیل کنند، به مسائل متعدد دیگر و مهمتر از همه به نتیجهی مبارزات دموکراسیخواهانه و عدالتطلبانه مربوط میشود.
همانطور که اشاره کردید، در سالهای اخیر در مسائلی همچون اعتراض به حجاب اجباری شاهد کنشهای فردی زنانی هستیم که بنا بر تعریفهای کلاسیک اکتیویست به شمار نمیروند، اعتراضهایی که هر چند برخی از آنها با کمپینهای آنلاین در خارج از ایران هماهنگ است اما به هر حال با اعتراضهای سازمانیافته در دهههای۷۰و۸۰خورشیدی متفاوت است.میخواهم بپرسم آیا این نوع فعالیتهای فردی و پراکنده میتواند نشانهای از سازماندهی شکل جدیدی از جنبش زنان در آینده با کنشگرانی متفاوت باشد؟
اعتراض به شرایط حقوقی و اجتماعی زنان و آگاهیرسانی به هر شکلی که صورت بگیرد به هر حال مثبت است و نمیشود به خاطر اینکه یک نوع حرکت سیاسی یا فعالیت فرهنگی مطابق با خواستهها و آرمان ما نیست آن را به طور کلی منفی قلمداد کرد. اما بعضی از حرکتهایی که در این یکی دو سال اخیر انجام شده، از این نظر که تحت نفوذ نوعی گرایش ضد آرمانی در حرکتهای آزادیخواهانهی زنان است تا حدودی برایم نگرانکننده است.
البته این فقط مختص حرکتها یا جنبش زنان نیست و در سایر بخشهای اپوزیسیون هم رسوخ کرده است. به گونهای که با ادعای غیرایدئولوژیک و غیرسیاسی بودن اعتراضات زنان و ضرورت استفادهی مبتکرانه از امکاناتی که فضای نسبتاً باز و دموکراتیک اینترنت پدید آورده، راهحلهای سادهانگارانه یا ابتکارات فردی و عاملیت فردی برای یک مسئلهی بسیار پیچیدهی حقوقی و سیاسی یعنی آزادیهای زنان در شرایط حکومت مذهبی ارائه میشود. البته استفاده از این حرکتهای ابتکاری یا به قول شما شکلهای جدید مبارزاتی بسیار اهمیت دارد زیرا در فقدان آزادی احزاب و تشکلات سیاسی و فرهنگی در ایران استفاده از اینترنت و توئیتر و فیسبوک و سایر وسایل ارتباط جمعی برای اطلاعرسانی و گفتوگو و بسیج سیاسی میتواند بسیار مفید باشد. اما به هر حال اولاً این فعالیتها جایگزین فعالیتهای جمعی، تشکیلاتی و منسجم و دارای برنامه نمیشود. ثانیاً خطر آن را دارد که عاملیت فردی یا اعتراض فردی به هدفی برای خود و در خود تبدیل شود و آگاهانه یا ناآگاهانه علل ساختاری را پنهان کند و به فراموشی بسپرد، یا حتی از آن بدتر، انتظارات سیاسی و اجتماعی را تقلیل دهد.
چنین نگاهی به نظر من گرفتار شدن در چنبرهی ایدئولوژی نئولیبرال است، چون نئولیبرالیسم فقط از نظر اقتصادی به جوامع امروزی آسیب نرسانده بلکه تبدیل به ایدئولوژی مسلطی شده که مشوق فردگرایی و بینش هر کسی برای خود و برای منافع کوتاهمدت خود و ستایش عاملیت فردی شده است. بگذریم از اینکه سودجویان سیاسی و عوامل نواستعماری که به هیچوجه نگران حقوق زنان و مردم ایران نیستند با تشویق و ستایش و ارائهی نوعی رانت کنشگری به کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه جلوداراین نوع فعالیتها شدهاند، به این بینش دامن میزنند. این سیاستی است که مقاومت و مبارزهی چهل سالهی زنان ایران را دستکم میگیرد یا به محاق میبرد. نقش رسانههای ایرانی هم متأسفانه در اشاعهی این بینش چندان کماهمیت نیست. به هر حال، به نظر من این نوع نگاه و عملکرد، عقبگردی است برای فعالان حقوق زنان که با درس گرفتن از تجارب انقلاب در تمام این چهل سال بر استقلال جنبش زنان هم از حکومت و هم از احزاب و هم از قدرتهای بیگانه تکیه داشتهاند.
در واقع شما فکر میکنید که این حرکتهای فردی لزوماً نمیتوانند به حرکتهای جمعی و معطوف به تغییرات اساسی و ساختاری منجر شوند؟
چنین پیشبینی بدون اتکا به دلایل مستند ممکن نیست، اما میتوان گفت وقتی تکیه بر غیرسیاسی بودن یک اعتراض یا یک نوع مقاومت باشد همکاری و همگامی با کسانی که ریشهیابیِ مشکلات سیاسی و موانع ساختاری را پیششرط رفع مسائلِ عاجل و فوری میدانند، اگر نه ناممکن بلکه دشوار خواهد بود. مثلاً آیا حق انتخاب پوشش یا دموکراسی جنسیتی و برابری حقوق قانونی زنان با مردان اساساً در حکومتی مبتنی بر شرع و احکام اسلامی ممکن است؟ و آیا جنبشهای سیاسی آینده میتوانند افرادی را که در حرکتهای موضعی و فردی موفقیتهای مقطعی و امتیازاتی کسب کردهاند به یک حرکت جمعی و گروهی جلب کنند. تأکید میکنم که منظورم از حرکت جمعی و گروهی، احزاب سیاسی فراگیر به شکل گذشته نیست. بلکه مسئله، توجه دادن به این است که به هر حال هیچ نوع حرکت فردی هرچند که در مقاطعی بتواند بسیار مفید باشد یا جلب توجه بکند جایگزین فعالیت جمعی تشکیلاتی منسجم، دارای برنامه و استراتژی معین و ملزم به رعایت نوعی دیسیپلین سیاسی و اخلاقی نمیشود و انتظارات سیاسی و اجتماعی را نباید تقلیل داد به یک یا دو موردی که به نظر برخی فعالان، مهمترین مسئلهی جنبش زنان است.
شما به تازگی نسخهی فارسی کتاب «پوپولیسم و فمینیسم» را منتشر کردهاید، کتابی که دربارهی چالشهای مبارزات زنان در سالهای نخست پس از انقلاب۵۷است و در سال۱۹۹۴.م(۱۳۷۲.ش) به انگلیسی منتشر شد. کتابی که بخش مهمی از آن به شیوهی برخورد احزاب سیاسی چپ به عنوان یکی از مترقیترین نیروهای سیاسی آن زمان، با مسئلهی زن و نابرابریهای جنسیتی پرداخته است. چرا اکنون و در این برههی زمانی اقدام به بازنشر نسخهی فارسی این کتاب کردید؟ آیا گمان میکنید که اکنون امکان تکرار همان خطاها در مسئلهی زن و فمینیسم نیز وجود دارد؟
این کتاب در واقع بررسی دیدگاههای چپ دربارهی برابری جنسیتی یا «مسئلهی زنان» است و به طور مشخص شیوهی برخورد سازمان فدایی، به عنوان یکی از بزرگترین و بانفوذترین سازمانهای چپ در دوران پس از انقلاب با سازمانها و مبارزات زنان برای به چالش کشیدن انحصارطلبی رژیم حاکم. کتاب تقریباً ۲۵ سال قبل به انگلیسی از سوی انتشارات مکمیلان در لندن منتشر شد. در تمام این سالها آرزو داشتم که کتاب به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شود. ولی به دلایل روشن، امکان انتشار آن در ایران نبود. در سالهای اخیر متوجه شدم که نسل جوانی که به فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی علاقهمند شده، کوچکترین اطلاعی از اتفاقات پس از انقلاب در رابطه با زنان و اعتراضات زنان ندارد. حتی از راهپیمایی روز زن سال ۱۳۵۷ در اعتراض به اجباری شدن حجاب بیخبر است.
از طرف دیگر، درست است که الان مسئلهی حضور زنان در همهی حرکتهای اعتراضی و در فهرست سرکوبشدگان و قربانیان خشونت دولتی تقریباً مورد تردید قرار نمیگیرد، اما تاریخ مردانهی ایران، واقعیت بیش از صد سال مبارزه برای عدالت جنسیتی و آزادی زنان را پنهان کرده است. هنوز نگرانیهای خاص زنان یا طرح تبعیضهای مشخص جنسیتی یا اعتراض به ارزشگذاریهای مردمحورانه در همهی زمینهها یا به طور کلی انکار میشود یا در زمرهی اولویتها قرار نمیگیرد یا اشاره به تبعیضها به نفوذ فمینیسم غربی نسبت داده میشود. چنین دیدگاهی حتی اگر نه به اندازهی گذشته، اما هنوز هم در بسیاری از مجامع دانشگاهی و غیردانشگاهی و در بین بسیاری از احزاب سیاسی و بسیاری از روشنفکران ظاهراً سکولار و متجدد نیز وجود دارد. مجموع اینها من را به این نتیجه رساند که شاید انتشار این کتاب به زبان فارسی بهخصوص برای نسل جوانی که بخش مهمی از جنبش دموکراسیخواهی در ایران است بیفایده نباشد.
یکی از سؤالات اساسی که کتاب شما به دنبالش بوده، این است که چرا با وجود اینکه در سالهای پایانی دورهی پهلوی، بسیاری از قوانین در راستای برابری زنان و مردان اصلاح شدند و فرصتهای بیشتری در حوزههای سیاسی، اجتماعی و اشتغال به زنان داده شد، بسیاری از زنان به انقلاب پیوستند و خواهان سرنگونی رژیم شاه شدند؟ چه پاسخی برای این پرسش پیدا کردهاید؟
در این کتاب من توضیح میدهم که حکومت پهلوی میتوانست به طور جدیتر به مطالبات صد سال مبارزهی زنان جواب بدهد اما این اتفاق نیفتاد، با آنکه قدمهای مهمی در راستای احقاق حقوق زنان برداشته شد.
از آن جمله مثلاً تصویب لایحهی حمایت خانواده، تدوین بعضی از قوانین حمایتی مثل حق انتخاب مسکن یا مسئلهی سقط جنین اختیاری که از طریق بخشنامههای دولتی متحقق شد و سیاستهای مشابه که قدمهایی مثبت به سود زنان بود. در زمینهی مشارکت زنان در نیروی کار نیز هر چند در مقایسه با بعضی از کشورهای همسایه مثل عراق و ترکیه این مشارکت چندان درخشان نبود اما با توجه به تحولات اقتصادی، درآمد نفت و غیره به هر حال شاهد پیشرفت در این زمینه بودیم.
نکتهای که من در این کتاب طرح میکنم این است که متأسفانه توسعهی اقتصادی ایران با توسعهی سیاسی همراه نبود. یعنی رژیم گذشته مسائلی همچون دموکراسی، آزادیِ عقیده و بیان، تشکیل احزاب و دسترسی به امکانات ارتقای دانش و آگاهی مترقی و پیشرو را تحمل نمیکرد و پاسخ کوشندگان را مانند رژیم حاضر با زندان و شکنجه و اعدام میداد. از آن بدتر، در شرایطی که هر نوع فعالیت و گردهمایی سیاسی و انتشار و خواندن هر نوع کتاب یا نشریهای انتقادی و چپ ممنوع بود، دستگاههای مذهبی آزاد گذاشته شدند. به این ترتیب، در غیاب احزاب چپ، ملی، و ناسیونالیست ما شاهد رشد قارچگونهی تکیهها، مساجد و گروههای مذهبی متعدد بودیم. با بالا گرفتن بحرانهای اقتصادی از نیمهی دههی ۵۰، بهجز تشکیلات بسیار منسجم و آمادهی کار روحانیون، احزاب و تشکلهای سیاسیای که بتوانند استراتژی متفاوتی به مردم ارائه کنند وجود نداشت. در نتیجه مساجد و گروههای سیاسی تحت حمایت بازار توانستند رهبری این جنبش اعتراضی را به عهده بگیرند. دربارهی همراهی زنان با انقلاب هم باید بگویم که زنان به علت وجود دیکتاتوری و فقدان دموکراسی، امکان آگاهی فمینیستی و زنباور را پیدا نکرده بودند. در این کتاب توضیح میدهم که زنانی که در اعتراضات شرکت کردند چند دسته بودند؛ یک بخش از آنها زنانی بودند که با احزاب سیاسی همکاری میکردند و در جنبش چریکی فعال بودند. برداشت آنها از مسائل زنان و آزادی زنان همان برداشت مردان سیاسی بود، یعنی اینکه وقتی جامعه آزاد شود و مبارزهی ضدامپریالیستی پیش برود، بالاخره مسئلهی زنان هم حل میشود.
گروهی دیگر زنان طبقهی متوسط سنتی شهری و خانوادههای بازاری و مغازهداران کوچک بودند که باورهای مذهبی و سنتی فرهنگی داشتند و اساساً با سیاستهای تجددگرا و لیبرالیسم رفتاری رژیم سر سازگاری نداشتند. اینها هم مثل شوهران و پدرانشان به حسینیهها و مساجد میرفتند و تحت تأثیر روحانیت بودند. بخش دیگر هم زنان طبقهی متوسطی بودند که از امکانات آموزشی و اشتغال دوران پهلوی بهرهمند شده بودند اما متأسفانه با توجه به عدم امکان فعالیتهای آگاهیدهنده و آموزشی که رژیم آنها را برنمیتافت، آگاهی فمینیستی چندانی نداشتند، یا سادهانگارانه فکر میکردند که این پیشرفتها در حقوق زنان، انجام شده وآنها به حقوقشان رسیدهاند و اینها را از دست نخواهند داد.
برخی دیگر هم با توجه به عدم آگاهی، تحت تأثیر شعارهای ضدامپریالیستی و پوپولیستی روحانیت و فریبکاری آنها قرار گرفتند. یادمان هم نرود که گفتههای آیتالله خمینی در تبعید و بهخصوص در دورانی که در فرانسه بود، میتوانست برای کسانی که حدود سی-چهل سال از دسترس به اطلاعات و دانش انتقادی محروم بودند، بسیار گمراهکننده و فریبدهنده باشد. اینگونه بود که گروههای مختلف زنان به انقلابی پیوستند که یکی از کلیدیترین و مهمترین اهدافش بازپس گرفتن حقوق و آزادیهایی بود که زنان پس از دههها مبارزه از آن برخوردار شده بودند.
منبع: آسو