سینما چطور به افغانستان راه یافت و تا چه اندازه مستقل بود؟
مردم افغانستان نخستین بار با سینما در زمان حاکمیت امان الله خان و پس از سفر او به اروپا آشنا شدند. شاه با خود پروژکتور سینما آورَد و در نمایش روز استرداد استقلال افغانستان، سینمای بهاری پغمان و سپس سینمای کابل ساخته شد. در این دو سینما فیلم های صامت فرانسوی، روسی و ایتالیایی نمایش داده می شد. نوازندگان با موسیقی این فیلم ها را همراهی می کردند، اما نمایش این فیلم ها تحت تاثیر سیاست های استبدادی بودد که شدیداً سانسور می شدند. مصادف با جنگ جهانی دوم و زمانی که یک فیلم مستند در بارهی ارتش آلمان نازی برای دانشجویان ارتش به نمایش گذاشته شد، بعد از اطلاع سفیر انگلیس، هاشم خان را احضار و تهدید کرد. بعد از این اتفاق سینمای دانشگاه حربی بسته شد. نمونه هایی از این دست نشانگر فشارهای درونی و بیرونی بودند.
نخستین فیلم های افغان در چه حوزه هایی ساخته و به نمایش گذاشته می شدند؟
نخستین فیلم افغان در سال ۱۹۴۸ ساخته شد که ناشی از بحران داخلی بود، در این زمان چون انگلیس ها از شبه قاره هند بیرون شده بودند، هاشم خان که وابستگی اقتصادی به آن ها داشت برای آرام کردن جامعه، فرصتی نسبیبه رسانه ها، تیاتر و سینما داد. تعدادی از هنرمندان در تیاتر معارف نمایشنامه ای انتقادی ساختند که خشم وی را به همراه داشت و باعث بسته شدن تیاتر شد. هنرمندان ترسیده و از کشور بیرون شدند، به هند رفتند و در آن جا فیلم ساختند. فیلم هایی که پس از سقوط هاشم خان به کابل آورده شد. در همان زمان در سینما و تیاتر جای زنان خالی بود.از بانوان هندی دعوت کردند تا در فیلم های افغان بازی کنند. اما این روند ادامه نیافت و کسی حمایت نکرد.
پس از آن ظاهر شاه به ساخته شدن فیلم هایی در باره ی زندگی و سفرهایش علاقه مند شد. به همین دلیل بخش عکاسی و فیلم برداری در چوکات ریاست مطبوعاتبر پا گشت . فیلم هایی را که این بخش می ساخت به امریکا یا کشورهای دیگر می بردند تا به روز شده و دوباره به افغانستان آورده شود. این روند شش ماه را در بر می گرفت
پیش از این یک جوانی به نام فیض محمد خیر زاده که یک پیش تاز بود، تحولاتی در موسیقی و تیاتر آن زمان ایجاد کرد. بسیاری از آواز خوان های زن و مرد آن زمان شاگردان او بودند. او در ۱۹۶۲ فیلمی به نام «عقاب» ساخت که ترکیبی از مستند – هنری،داستانی است که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
زنان از چه زمانی توانستند به سینمای افغانستان راه پیدا کنند؟
در سال ۱۹۶۵ امریکایی ها استدیو لابراتواری برای فیلم های خبری ساختند که “افغان فیلم” امروزی است. این استدیو برای جوان ها زمینه ی ساختن فیلم های هنری که زن و مرد در آن بازی کنند، ایجاد کرد. پیش از این در تیاتر، مردان نقش زنان را بازی می کردند.
در دوره های بعدی هر حرکتی که در سینما رخ داد، تحت تاثیر تحولات سیاسی بود ولی زنان همواره نقش هایی داشته و کار می کردند. مثلاً فیلم هایی مانند «اندرز مادر» و «روزهای دشوار» قصه ی زنان است که خشونت های رایج علیه آنان را به نمایش می گذارد. فیلم «رابعه ی بلخی» بر اساس سناریوی داوود فارانی و عبدالله شادان ساخته شد که نمایانگر ظرفیت و انرژی در این سینما بود.
این فیلم ها اما در آن زمان با فیلم های مهم خارجی مقایسه می شدند در حالیکه که اشتباه بوده و مردم را دل زده می کرد. در آن زمان آزادی هایی وجود داشت که امروز وجود ندارد. زن ها اجازه ی بازیگری داشتند و آزادانه می توانستند نقش داشته باشند تا این که کارگردان موفقی مثل فریده انوری آمد و نخستین گام ها را در تلویزیون افغانستان با فیلم سازی و کارگردانی نمایشنامه های تلویزیونی برداشت.
حوادث سال های ۱۳۵۷ به بعد چه تاثیری در روند رشد سینماها داشت؟
حوادث پس از ۱۳۵۷، این حرکت ها را از طرفی رشد داد و از طرف دیگر تند ساخت. بخشی از سینما و تیاتر ایدئولوژی زده شد، و مردم اعتماد خود را از دست دادند. مردم فکر می کردند که حرکت های افراطی منجر به فاجعه می شود. دختران و پسران را با جبر و زور وادار می کردند که روی استیژ آواز بخوانند، برقصند و در تلویزیون ظاهر شوند. چنین رفتارهایی باعث فاصله ی مردم از دولت شد. به ویژه پس از سالروز تولد نور محمد تره کی که دامن بسیاری از دختران لکه دار گشت.
به نظر من آغاز بسیاری از بدبختی های ما از همان زمان است. اگر خانواده ها اجازه ی رفتن دختران به سینما و هنر را نمی دهند از سنت و تحجر تا ترس و واهمه از عدم مصونیت است که باعث خلاء های عجیب و غریب شد. امروز با وجود پیشرفت های عمده ی تکنولوژیک، ضرباتی جبران ناپذیر بر سینما وارد شد، تا آمدن مجاهدین (با وجودی که برخی مجاهدین مانند مسعود از سینما حمایت می کردند) و سپس صفحه ی سیاه طالبان آغاز شد.
به طور عمده دو نگاه بر زن وجود دارد. نگاهی مبنی بر نقش سنتی زن به عنوان همسر و مادر فرزندان و دیگری، انسانی برابر با مرد. تا به امروز نقش زنان را در سینمای افغانستان چگونه می بینید؟
نگاه به زن نه تنها در افغانستان بلکه در بسیاری کشور ها به تناسب رشد اجتماعی، فرهنگی و تکنولوژی فرق کرده است. ورنه در تمام دنیا نگاه مردسالارانه شباهت های زیادی با هم دارد. فقط گاهی سنت ها و مذهب ها آن را تضعیف یا تشدید می کند. در جامعه ی سنتی افغانستان که با تعبیر های نادرست مذهب یک جا شده است،نگاه مرد سالارانه دو گونه است، از یک نگاه زن ها در حاشیه اند و از نگاهی دیگر، در خانه تصمیم گیرندگان اصلی هستند. حتا در دورترین روستاهای افغانستان می بینید که تصمیم گیرنده ها، زنانِ قدرتمند هستند.
به طور عام اما نگاه مرد سالارانه از ترس برتری زن ناشی می شود. زنان در بسیار موارد برتری خود را ثابت کردند در نتیجه مردان حسادت می کنند. مسأله ی عمده ی دیگر حس ملکیت است، ما هنوز هم به زن نگاه
شیءوارگی داریم و به ما حس مالکیت دست می دهد. همه ی این ها شرم تاریخی از عقب ماندگی های فرهنگی به تناسب برخی کشورهای پیشرفته به وجود آورده است. ما احساس حقارت می کنیم، حقارت ما زمانی بیشتر تشدید می شود که نگاه غرب هم از بالا به پایین باشد، به جای شناخت ملت ها و گذشته و اکنونشان، آنها را انسان های غیر مدنی معرفی می کنند. این حس حقارت موجب تهاجم فرهنگی شده است، افراط گراها هم همیشه ما را ترسانیده اند تا برای خود دیوار محافظ ایجاد کنند و مردم را ابزار قرار دهند.
در زمان حضور روس ها دخترانی آزادانه می اندیشیدند و در جامعه هم شجاعانه گام بر می داشتند. این دختران خوشفکر و مترقی حجاب به سر می کردند. زمانی که از آن ها می پرسیدیم در پاسخ جواب می دادند: «می خواهم ثابت کنم که هستم.» آن ها هویت خود را با تحجر دوباره، گره می زدند. تا آن جا که روشنفکران ما در بیرون روشنفکر هستند و در خانه روشنفکری را کنار می گذارند چون می ترسند، محتاط می شوند.
این مسائل در سینما هم نقش داشته است زیرا فکر می کنند سینما هم از بیرون آمده است. زمانی که خودشان فیلمی را نگاه می کنند، از آن لذت می برند ولی مبادا پای خانواده شان به میان بیاید که به انحراف کشانیده شودزیرا نگران امنیت درونی خانواده ی خود هستند. از واکنش مردم و متهم شدن به بی ناموسی می ترسند.
هنرپیشه گان مرد چطور؟ آنها که در ساخت و نمایش فیلمها در کنار زنان قرار میگیرند، آیا چنین نگاهی میان آنان نیز رواج دارد؟
بسیاری از مردانی را می شناسم که خودشان هنر پیشه اند و علاقمند به بازی خواهرشان ولی پس از بازی در دو فیلم تصمیم گرفته اند که از افغانستان بیرون روند زیرا احساس مصونیت نمی کردند. در یک مورد خانواده ای دخترش را مجبور کرده بود که با چادر از خانه بیرونرودچون دیگر تحمل نداشتند و حتا کسی حاضر نمی شد با دختر شان ازدواج کند.
به نظر من در نهایت کسانی که امروز در سینما بازی می کنند به ویژه دختران و زنان، بزرگترین قربانیان بوده و بیشترین هزینه را می پردازند. تحولاتی که بتواند آرام آرام این مسائل را حل سازد نیازمند زمان و رشد هماهنگ موازی تمام عرصه های زندگی است. در بسیاری از کشورهای شرقی حتا همسایه های ما مثل ایران و پاکستان و تاجیکستان هم چنین مشکلاتی وجود داشت. به طور مثال در ایران تا یک زمانی زنی حاضربه بازی در فیلم نمی شد تا بالاخره فیلم سازان از زن هایی که به نام نیک شناخته نمی شدند استفاده کردند که بدگمانی ها را بیشتر ساخت.
این روند ادامه داشت تا زمانی که در سینمای روشنفکرانه ی دوره شاه، کانون سینمای جوان ایجاد شد و سینماگران بزرگی چون تقوایی، بیضایی، کیا رستمی فیلم های با ارزشی را ساخته و تعدادی از بانوان، جرأت بازی در فیلم ها را پیدا کردند ولی امروز اگر فیلمی بخواهید بسازید هزاران دختر حاضر به بازی هستند. رشد فرهنگی و اقتصادی جامعه همزمان باعث مصونیت فکری و آشتی دادن مذهب و قدرت با سینما شد. اما این اتفاق در افغانستان هنوز نیافتاده،یک ضلع آن کم شده است. مثلاً اگر قدرت با سینما یک جا قرار داشت ، مذهب مخالف بود یا اگر با مذهب کمی کنار آمد، قدرت مخالفت کرد و گاهی روحانیت و قدرت هر دو در برابر سینما ایستادند..
اگر فرض بگیریم در ده سال گذشته و پس از سقوط طالبان موج جدیدی در سینمای افغانستان به راه افتاد و سینماگران زن و مرد کنار یکدیگر قرار گرفتند، آیان این روند تاثیری در استحکام سینمای این کشور داشته است؟
به نظر من پس از استبداد و شئوونیسم طالبانی که با تعبیرهای نادرست مذهب گره خورده بود، مردم به جایی رسیده بودند که گپ بسیار داشتند.یک روز پس از سقوط طالبان، نخستین خبر گشایش یک باب سینما منتشر شد که مردم دیوانه وار وارد آن شدند. و این به معنای بروز یک احساس ضدیت و واکنش منفی نسبت به طالبان قلمداد شد. من به این باورم که جامعه، ظرفیت های خوبی در خود داشته و دارد. به ویژه نسل جوان تحصیل کرده در بیرون و کسانی که در داخل کشور خود را پرورانده اند،مسائل را آگاهانه مطرح کردند.
بخش سینما هم خالی از این ظرفیت نبود.. مثلاً “رویا سادات” نخستین کسی است که در این عرصه گام نهاد. او از هرات شهری که در آن مسائل بسیار زیادی می جوشید آمد. هراتی که حتا در زمان طالبان انجمن ادبی اش به گونه ای زیر زمینی اما فعالانه کار می کرد. در چنین شهری رویا سادات فیلم «سه نقطه» را بر اساس داستان شکنجه و درد یک زن ساخت. در کابل نیز حرکاتی وجود داشت که از نگاه هنری ارزش بسیاری ندارد اما همان ها هم به سینما کمک کرد.
پس از آن سینماگرانی چون “دیانا ثاقب”، “صحرا کریمی” و دختران دیگر در هرات، کابل و مزار فعالانه کار کردند. فعالیت آنها نشانگر آتش فشانی در درون جامعه بود که باید شعله ور می شد. حالا با وصف همه مشکلات، دختران در برنامه های تلویزیونی هنر خود را تبارز می دهند و می خواهند هویتشانرا تثبیت کرده و بگویند که «هستند». اگر امروز چندین فیلم مستند خوب داریم، همان ها هم به وسیله ی زنان ساخته شده است، چون زنان می توانند در متن درد هایی که مردان دست رسی و قدرت بیان آن را ندارند، وارد شوند.
آیا تمرکز فیلمسازان بر مسائل زنان هدفمندانه بوده یا تحت تاثیر خارجی ها و برای کسب رضایت آنان چنین کرده اند؟
من معتقدم وقتی که کارد به استخوان می رسد لب به سخن گشوده و با شیوه های گوناگون می خواهید نارضایتی خود را بیان کنید. به دلیل نارضایتی تاریخی که زنان در افغانستان و کشورهای این چنینی داشته اند، ناخود آگاه آدم ها به پرداختن به مساله زنان تشویق می شوند. مثلاً در کوریای جنوبی تمرکز بشتر به خانواده و طلاق است.طلاق به یک پدیده ی درد آور تبدیل شده است. در افریقای جنوبی ایدز به یک فاجعه ی ملی تبدیل شده و سینما به این مسائل می پردازد.
سینمای افغانستان ناگزیر است به مسائل دردناک بپردازد. چون دردها قصه ها را می آفرینند و قصه ها سینما را. من به عنوان یک انسان رنج می برم که درد مردم، غذای سینمای ما شده است. ولی ناگزیریم، باید این دردها را بیان کنیم. در غیر آن رسالت خود را انجام نداده ایم. به همین دلیل است که نویسنده، شاعر و هرکس دیگر به مسأله ی زن می پردازد و حتا عشق را هم در لابلای این فجایع حس می کند چون زن در افغانستان آغاز همه چیز است. در یکی از دیالوگ های فیلم عتیق رحیمی آمده است: «مردانی که عشق بازی یاد ندارند، می جنگند».
این نکته، ما را به مسائلی که باید بیان کنیم، راهنمایی می کند. اگر رابطه ی انسانی میان زن و مرد در خانه و بیرون از آن وجود نداشته باشد، فاجعه آفریده می شود. این ناهمگونی های اجتماعی باعث رنج زن شده و ناخود آگاه به ژن او انتقال می یابد در نتیجه ما بیمار به دنیا می آییم. تا روح و روان زن در محیط آرامشنیابد، این جامعه هم آرام نمی گیرد.. با وجود همه دلایل ، نیمی از معادله ی افغانستان، آرامش خانوادگی و زن است. در غیر آن مردان می جنگند.