پیر کُنِسا
Pierre CONESA
کارمند عالیرتبهء پیشین و مشاوررئیس سی. ای.آی.اس (موسسه اروپائی تحقیقات استراتژیک)
آیا چشم انداز نشست سران سازمان پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو) از دوم تا چهارم آوریل [۲۰۰۸] در بخارست (رومانی) است که به افزایش چاپ گزارش ها و کتاب ها در باره پیوندهای میان کشور های دو سوی اقیانوس اطلس و مناسبات میان اروپا و ایالات متحده منجر شده و یا شبهه ها و تردیدها در باره حکمت وجودی این سازمان در اروپا؟ آقای ادوارد بالادور دستیابی به تعادلی تازه و حتی اتحادی میان اروپا و ایالات متحده را به منظور سامان دادن امنیت جهان توصیه میکند. نخست وزیر پیشین فرانسه بی پروا دمکراسی و غرب را مفاهیمی همگون می پندارد.
پنج افسر ارشد نیز که پیش از این وظائفی را در ناتو برعهده گرفته بودند پیشنهاد کرده اند که با ایجاد رهبری سه گانه مشترک ایالات متحده، ناتو و اتحادیه اروپا، پیمان را باید دوباره احیا کرد. گزارش آنها مفاهیم شکل یافته از تفکر نظامی امریکا مانند استفاده پیشگیرانه از سلاح های اتمی را به وسواس گرده برداری کرده است … یک «محفل اندیشه پرداز» (تینک تانک) مهم مستقر در بروکسل موسوم به «دستور کار امنیت و دفاع» نیز به سهم خود در نظر دارد به «بازبینی» رابطه میان دو سوی اقیانوس اطلس بپردازد.
این نوشته ها سه نکته مشترک را عرضه کرده اند: نخست آنکه همه آنها جهان بیرون از حلقه ناتو (دست کم وقتی سخن از آن به میان میآورند) را همچون تهدیدی تحلیل کرده اند، سپس این اندیشه را پذیرفته اند که رویاروی جهانی شدنی که به انگار آنان آشفته و در هم ریخته است، ارزش های مشترکی جهان غرب را به یکدیگر پیوسته است؛ سر انجام در پرتو پیامدهای مداخله در افغانستان و عراق، این متون با اذعان به ناتوانی ارتش های غربی، خواستار گسترش مأموریت های ناتو شده اند. تنها هوبرت ودرین وزیر امور خارجه پیشین فرانسه از خوش خیالی هائی دوری گزیده است که در سرتاسر آثار دیگر نمایان است.
با اینهمه تمام این نوشته ها مطلبی را نادیده انگاشته اند که به حریمی میماند که دست بدان نتوان زد: آیا در بیست سال آینده ایالات متحده میتواند خود مخاطره وخیمی برای امنیت بین المللی به شمار آید؟ چنین پرسشی که نمی توان آنرا ناپذیرفتنی دانست، از [کنش های] زمامدارانی که اکنون در واشنگتن در مسند قدرت نشسته اند فراتر میرود، همان هائی که با تجاور به عراق یکی از فاجعه بار ترین ماجراهای ژئوپولیتیک پانزده سال اخیر را به بار آورده اند. این پرسش دست کم باید گفتگوئی را در میان اروپائیان بر انگیزد. درست است که تروریزم و پخش و گسترش سلاح های کشتار جمعی خطری واقعی به شمار میرود، اما با جای دادن ایالات متحده در ردیف چاره های ممکن، از همان آغاز با یک توافق تلویحی سرچشمه خطری محتمل را برای امنیت بین الملل نادیده میگیرد. هر تأملی در باره یک دیپلماسی مختص اروپا که از کنار چنین احتمالی بگذرد به یک تحلیل مثله شده میماند. اگر بیم یک جانبهگرایی امریکا مستقیما بر فرانسه سنگینی نمی کند، آیا باید دیده بر آن بست؟
کره زمین اکنون مرحله گذار را طی میکند. به تدریج جهانی چند وجهی جای نظامی را میگیرد که یک جانبهگرا و متکی بر توان نظامی است و کلان ابر قدرتی یگانه برآن چیرگی یافته است. سر برداشتن قدرت های تازه (چین، هند اتحادیه اروپا)، وجود دولت های دیگری که به سلاح هسته ای مجهز هستند (اسرائیل، پاکستان، کره شمالی، و ایران آینده) و لزوم مدیریت دشوار یا بینفت و مواد اولیه نقش خویش را بر جهان باقی نهاده است. فراتر از آشکارترین تهدیدات (گسترش سلاح های هسته ای و تروریزم)، برخی سناریوهای جنگ محتمل، به طراحی کنش های نظامی یک طرفه (مانند لشگر کشی ایالات متحده به عراق) و ستیزههائی پرداختهاند که ممکن است برای کنترل منابع کمیاب سر گیرد. اما در هر دو مورد، واشنگتن با تصمیم گیری های یک تنه خویش، میتواند نقش برهم زننده ثبات را بر عهده گیرد.
کنش های یک جانبه و منفرد امریکا که اساس آنرا در سال ۱۹۹۱ بنیاد نهادند، ویژگی های منحصر به فردی دارد که گزند روحی ناشی از سوءقصد های ۱۱ سپتامبر ناگهان بر دامنه آن افزوده است. قدرت واشنگتن از حدودی که با حاکمیتی معمول پیوند خورده در میگذرد و اینک دیگر بر سرتاسر کره زمین گسترش یافته است. این یکه تازی قدرتی است که حریفی در مقیاس جهانی برای خود نمیشناسد و هویت خویش را با «ویژگی تقدس یافته» یا «رستگاری بخشی دموکراتیک ریشهئی» توجیه میکند.
چنین رویکردی پیش از هر چیز به منزله برخورداری از اختیار روی گرداندن از قواعد امنیت جمعی است. از زمان ریاست جمهوری آقای کلینتون مقامات امریکائی در این مسیر بسیار پیش رفته اند: کنار کشیدن از عهدنامه منع سلاح های ضد موشک های قاره پیما (بالیستیک)، ساخت و انباشت موشک های ضد موشک به قصد راه اندازی برنامه دفاع ضد موشکی، کار برد بسیار «نرم و انعطاف پذیر» مقاوله نامه سال ۱۹۷۲ منع سلاح های بیولوژیک (چنانکه بحران انتراکس تولید شده بوسیله آزمایشگاه وابسته به پنتاگون در سپتامبر ۲۰۰۱، و پیش برد کار استفاده نظامی از این ماده نمودار آن است)، نپذیرفتن بازرسی پیش بینی شده در مقاوله نامه سال ۱۹۹۳ در باره سلاح های شیمیائی، به بهانه حمایت از اسرار صنعتی از آن جمله هستند. واشنگتن بدین ترتیب با چین و ایران برای سست کردن این عهد نامه بین المللی همگام شده است.
لغزش استراتژیک واشنگتن
رد مقاوله نامه سال ۱۹۹۷ علیه مینهای ضد نفر، به منظور «محافظت سپاهیان امریکائی مستقر در کره» را باید بر اینهمه افزود که ایالات متحده را از این نظر در کنار چین جای میدهد و نیز رد مذاکرات راجع به خرید و فروش سلاح های سبک را، به بهانه آنکه چهارمین اصلاحیه قانون اساسی حق نگهداری سلاح های شخصی را مجاز شمرده است. این کشور همچنین صلاحیت قضایی جهانی دیوان بین المللی کیفری را که کلینتون رئیس جمهور وقت آن کشور پیشنهاد کرده بود نپذیرفته و کنگره امریکا تا آنجا پیش رفته که کشورهای برخوردار از کمک های سیاسی امریکا در جنوب را تهدید کرده است که چنانچه از امضای توافقنامه دو جانبهای برای جلوگیری از استراد شهروندان امریکائی تحت پیگرد دیوان کیفری بین المللی خودداری ورزند، کمک های ایالات متحده به آنها را قطع خواهد کرد.
و باز یک جانبه گرایی آنست که هر آنی که خواستند تصمیم بگیرند که «دشمن» چه کسی است: عراق (چنانکه آقای کولین پاول روز ۶ فوریه ۲۰۰۳ در سازمان ملل متحد تصریح میکرد)، ایران، القاعده و غیره. این آزادی عمل در انگشت نما کردن دشمن، جدول زمانی برای «جنگ جهانی علیه تروریزم» را به «جامعه بینالملل» تحمیل میکند. سخنرانی آقای جرج بوش در ژانویه ۲۰۰۲ در نکوهش «محور شرارت» مشتی نمونه خروار است. رئیس جمهور امریکا بی هیچ تردیدی و بدون هیچگونه انسجامی به پریشان گوئی از جنگ علیه«تروریزم اسلامی»، که آنرا مسئول واقعه ۱۱ سپتامبر میدانست تا نبرد علیه گسترش [سلاح های هسته ای] میپرداخت (با وجود این نه کره جنوبی را به داشتن روابط مشکوک با آقای اسامه بن لادن متهم کرده بودند و نه ایران را). آقای بوش با دستی فهرستی از کشور های خطرناک را بالا میبرد و درست خلاف آن با دستی دیگر جواز «گسترش دهندگان مجاز» به اسرائیل و هند و پاکستان اعطا میکرد و بدین ترتیب اذعان داشت هر گسترش سلاح هسته ای هم در ثبات گیتی خلل نمیاندازد.
یک جانبه گرایی، همچنین اختیار آنست که توان نظامی خویش را به تنهائی به کار برد: هزینه دستگاه دفاعی امریکا به اندازه نیمی از هزینه های تسلیحاتی سراسر جهان است. تأملات کنونی در باره کاربرد سلاح های کوچک هستهای («اتم خُرد») و تصریح اصل جنگ پیشگیرانه، بازتابی از عناصر سازنده ژرف نگری راهبردی کشوری است که هرگز جنگ ویران کننده خانمان سوزی را در سر زمین خویش ندیده است ، اما آرام و خونسرد به ابزار و طرق راه اندازی آن در سرزمین دیگران میاندیشد. سر انجام یک جانبه گرایی چنانکه در مورد عراق به خوبی میتوان دید، حقی است که کشوری به خود میبخشد که نقشه جهان را از نو ترسیم کند. گواه آن طرح «خاورمیانه بزرگ» است.
ایالات متحده آخرین دموکراسی در جهان است که در نیمه دوم قرن بیستم به جنگی شمیائی دست یازید. این کشور میان سال های ۱۹۶۱ و ۱۹۷۱ چهل ملیون لیتر «ماده نارنجی» بر سر ویتنام فروریخت، یعنی سیصد و سی و شش هزار کیلو دیوکسین، ماده سخت مسموم کننده ای که اروپائیان در سوه سو به آسیب های آن پی بردند . دادگاه های ایالات متحده به تازگی پذیرفته اند که به تفنگداران پیشینی که قربانی این سلاح هراس انگیز بوده اند غرامت پرداخت شود، اما از شناسائی همین حق در باره قربانیان ویتنامی سر باز زده اند…
بدنبال کم و بیش مشورتی با متحدان، بینش ایالات متحده که خود را منجی عالم بشریت میداند پابرجای خواهد ماند. حتی آقای اوباما، که بیش از دیگران به واکنش های بین المللی حساس است، هیچگاه جلسه پرسش و پاسخی در مقام [پیشین خود به عنوان] رئیس کمیسیون فرعی اروپای کمیسیون روابط خارجی سنا ترتیب نداده است. خودمحوری، اخلاق گرائی و استثنائی انگاری خویش که ذهنیت نخبگان و افکار عمومی را به یکسان انباشته، توضیحی است بر این احساس همگانی که هیچکس را اذن این نیست که تردیدی در خلوص نیات آنها و یا درستی تعاریف شان از خیر و شر روا دارد. اتفاق نظری بر سر این احساس نزد خواص و عوام به وجود آمده است.
استراتژی واشنگتن از تدبیر بیمناک ساختن رقیب از رویاروئی با قدرت خویش، همان آموزه ای که در تمام مدت جنگ سرد برای حفظ صلح به کار آمده بود، به سوی اقدامات پیشگیرانه که منطق راه اندازی جنگ است درخزیده است. سرچشمه چنین لغزشی را در سیاست استثنائی انگاری امریکا باید جست. این منظق بر این اصل استوار است که امنیت کشور نباید به هیچکس وابستگی داشته و ناچار میتواند هر یورش پیشگیرانهای را به خودی خود توجیه کنند. واقعه ۱۱ سپتامبر که تهاجمی مستقیم و مرگبار در خاک امریکا بود باعث استحکام چنین «اصلی» شد. تنها عامل روانی بازدارنده این کجروی، مرگ چهار هزار تفنگدار امریکائی است (که در جر و بحث های انتخاباتی بیشتر از مرگ صدها هزار عراقی سنگینی کرده است).
دومین عامل پابرجا در طرح ریزی سیاست [نامزدهای ریاست جمهوری امریکا در ۲۰۰۸] همبستگی بی قید وشرط با اسرائیل است که دستیابی به صلحی پایدار در خاورمیانه را ناپایدارتر و نامعلومتر ساخته است. نو اوانژلیست های هوادار «اسرائیل بزرگ» مدعی اند که۳۰% مردم امریکا پشتیبان نظر آنان هستند؛ نفوذ این محافظه کاران نقش سنتی جامعه یهودی سازمان یافته را شدت بخشیده است. در ارتباط با مسلمانان، بیشتر سخنرانیهای سیاسی اصطلاح «فاشیسماسلامی» را بهکارمیبرند… وانگهی دیپلماسی امریکا در منطقه بر قاعده «یک بام و دو هوا» استوار است. آقای ریچارد هولبروک رایزن خانم کلینتون در امور خاورمیانه [در زمان انتخابات ۲۰۰۸] اعلام کرده است که «مسئله بنیادین در فلسطین نه دموکراسی بلکه صلح با اسرائیل بوده. (…) میان صلح و دموکراسی در این منطقه، بی آنکه اندک تردیدی به خود راه دهم صلح را برخواهم گزید.»
این هشدار همچنین در مورد ایران نیز به کار آنها میخورد، تنها کشور منطقه که رئیس جمهورش با ۵۵% آراء مردم انتخاب شده، که در مقام سنجش به اندازه عربستان سعودی اسلامگرا نیست، دموکرات تر از آن کشور است و کمتر از پاکستان یا اسرائیل به سلاح هسته ای دست یافته است. اظهارات برآشوبنده آقای احمدی نژاد نمی تواند خاستگاه تلاش وی برای دستیابی به سلاح هسته ای را پنهان سازد که ریشه در جنگ ایران و عراق (۱۹۸۸-۱۹۸۰) دارد. در آن ستیزه که از هشتصد هزار تا یک ملیون کشته ایرانی برجای گذاشت غربی ها پشتیبانی از عراق متجاوز را از حد گذراندند. اهمیتی که امروز رزمندگان پیشین (از طریق پاسداران و بنیاد شهید) یافته اند از همین جنگ سرچشمه میگیرد؛ غربی ها هیچگاه کاربرد سلاح های شیمیائی علیه سربازان ایرانی را محکوم نکردند. سرانجام گرداگرد ایران را نیروهای ابر قدرتی گرفته که (سپاهیانش در عراق و در افغانستان و خلیج فارس مستقر گردیده) و بلند پروازی سرنگونی رژیم را وجه همت خویش کرده است. همسایه دیگرش پاکستان است، کشوری که به تازگی به گسترش سلاح هسته ای پرداخته و از لطف و مدارای واشنگتن برخوردار است. در چنین وضعیتی آیا هیچ زمامداری در تهران قادر است تضمین های امنیتی ایالات متحده را باور کند؟
میلیتاریزمی سرافکنده
آخرین خصیصه مشترک همه نامزدها [ی انتخابات ۲۰۰۸ امریکا] آنست که علاقه ای خاص به گسترش بیش از اندازه ابعاد دستگاه نظامی و دست یازیدن به زور دارند. بودجه نظامی سال ۲۰۰۹ امریکا از ۶۰۰ میلیون دلار هم بیشتر است. نمونه دیگری از پشتیبانی افکار عمومی از کاربرد زور را در هیج دموکراسی دیگری نمی توان یافت (۸۲% در برابر ۴۴% در اروپا).
دلبستگی های سیاسی آنها هرچه باشد، رزمآرایان واشنگتن جز ساماندهی امنیت جهان بدست امریکا گزینه دیگری را در نظر نمی گیرند. اصل تفوق نظامی، پشتوانه چنین حقی است که برازنده خود میپندارند و بر این باورند که آنچه خصم را به شکست میکشاند برتری در فن سالاری و قدرت آتشی است که دارند، راهی که محدودیت هایش را در عراق همانند افغانستان نمودار ساخته است.
وانگهی میتوان از خود پرسید که آیا برتری متعارف نظامی امریکا همان عامل گسترش سلاح های هسته نیست. پس از پیروزی نظامی ناتو در کوسوو، رئیس ستاد فرماندهی عالی هند اعلام داشت: «کسی بدون سلاح هسته ای به رویاروئی با ایالات متحده به نبرد بر نخواهد خاست». به قرینه آن، جنگ عراق، دشواری های روسیه در چچن، و نیز تجاوز اسرائیل به لبنان در سال ۲۰۰۶ کارآئی محدود ساز و برگ نظامی متعارف و استراتژی ویران سازی در ستیزه های برخاسته از اشغال را نشان داده است. با اینهمه بن بست عراق به جای برانگیختن تأملی انتقادی، به یک استراتژی «کوبیدن گسترده و سریع» راه برده که شاید امکان دهد هرجای کره خاک را در کمتر از یک ساعت با حمله موشک های غیر اتمی در هم کوبید، که نسخه تازه برتری هوائی است که خطر درگیری زمینی را دور میدارد.
تدبیر دشمن تراشی که «اندیشه پردازان» و رزمآرایان در پیش گرفته اند همچنان چرخ دنده ای بسیار کارآمد است. فهرست دشمنان بالقوه در «استراتژی امنیت ملی» که «مرکز پیشرفت امریکا» برای خانم کلینتون نگاشته است به فهرست نو محافطه کاران میماند. در این فهرست ابتدا حریفان سروری بر جهان ـ همتایان رقیب ـ یعنی چین و روسیه را میتوان یافت. جالب است تا چه اندازه به یمن دیالکتیک امریکائی بحث کاهش ارزش دلار نسبت به یورو تبدیل به بحث پائین ماندن ارزش یوان شده است.
آموزه پذیرفته شده در قبال این قدرت ها مهار کردن و یا حتی پس راندن آنهاست، چنانکه پشتیبانی های چندگانه سازمان های غیر دولتی امریکائی از کشورهای گرداگرد اتحاد شوروی (اوکرائین، گرجستان…) به خوبی نشان داده است. اما خطر روی آوردن قدرت های هسته ای به جنگ چندان محتمل نیست: بیمناک ساختن رقیب از آزمودن قدرت خویش همچنان تا مدت ها قاعده کلی باقی خواهد ماند.
پس از آنها نوبت کشورهای «محور شرارت» میرسد که ایران در میان آنها جائی سوای دیگران دارد و سپس به کشورهای زیانبخشی مانند سوریه، ونزوئلا یا کوبا پرداخته میشود. اقدام یک جانبه امریکا علیه آنها، به خصوص به تاوان شکست محتمل در عراق، منتفی نیست. جنگ یک میلیتاریسم تحقیر شده علیه دشمنی ثانوی که بتوان از میدان آن پیروز بیرون آمد، همواره دست آویزی ممکن است، چنانکه پس از انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، اشغال گرانادا به دست رونالد ریگان در سال ۱۹۸۳ نمونه گویائی به دست میدهد.
اقدام علیه ایران کاملا نوع دیگری رقم خورده است و بیم استفاده از سلاح های هسته ای [علیه این کشور] وجود دارد. زیرا واشنگتن هرگز مقاومتی پایدار را تحمل نخواهد کرد. [در زمان مبارزات انتخاباتی در سال ۲۰۰۸] هنگامی که آقای اوباما توسل به سلاح های هسته ای را برای کوبیدن هدف های مرتبط با القاعده یا طالبان در افغانستان و پاکستان کنار نهاد، انتقاد بی درنگ خانم کلینتون را برانگیخت که تصریح میکرد هیچ رئیس جمهور امریکا نمیتواند گزینه اتمی را پس بزند.
سناریوی ستیزه دیگری که میتواند روی دهد، جنگ برای کنترل منابع طبیعی است. واردات مواد اولیه و سوختی ایالات متحده اکنون بیش از هر وقت دیگری است. وابستگی آن کشور به واردات این مواد به زودی افزایش خواهد یافت و از میزان کنونی ۴۷% مصرف داخلی نفت و ۱۸ % مصرف داخلی گاز، تا سال ۲۰۳۰ به ترتیب به ۶۶% و ۲۰% خواهد رسید. از سوی دیگر نیازهای هند به مواد سوختی (۹۰% مصرف این کشور) و چین (۸۰%) هنگفت است که عمدتا از ذخایر خاور میانه تأمین میشود. واشنگتن چگونه میتواند با یک تحریم یا سلطه جوئی قدرتی منطقهئی (سازمان تازهئی از صادر کنندگان نفت) و یا قدرتی جهانی (چین در آفریقا، روسیه در بازار های نفت و گاز…) بر برخی از این منابع، دست و پنجه نرم کند؟ و به کدام شیوه توسل خواهد جست: نوسان آزاد قیمت ها در بازار یا اقدامی نظامی؟
آیا ایالات متحده پدیداری گشتهای (آتی) ناوهای جنگی چین و هند را در خلیج فارس که به واژه پردازی معمول برای«تضمین امنیت مسیر های تأمین سوخت خود» رهسپار آن آبها خواهند شد همچون مداخله ای خواهد نگریست یا ادای سهمی در ثبات بخشی کلی؟
عزم تغییر نظم جهانی موجود
نمی توان گفت که هیچکدام از این سناریوها به یقین رخ خواهد داد. اما نظیر همه مراحل جهش های ساختاری، گذار به یک نظام چند جانبه نیز به دورانی ناپایدار راه میگشاید. مراحل صلح دیرپا، به توازن نیروها و نه به توسعه یا پس رفت دموکراسی در جهان پیوند خورده است. در طول دوران جنگ سرد کشورهای غربی با هدف تضمین ثبات، از خودکامگانی چون سرهنگان یونان، یا در سال های دهه ۱۹۷۰ از نظامیان امریکای لاتین پشتیبانی کرده یا آنها را در مسند قدرت نشانده بودند. در عوض مراحل بی ثباتی بین المللی با سربرآوردن قدرت های نوپا و اراده آنها برای تغییر نظم موجود پدیدار میگردد: آلمان معترض به تحمیل در ورسای پس از ۱۹۱۸، یا مردمان گرفتار یوغ استعمار که از نظم استعماری روی بر میتابند، هند و پاکستان که در پی ترسیم دوباره طرح و نقشه استعماری حتی از دست یازیدن به جنگ نیز رویگردان نیستند نمونه هائی از آنند.
اراده امریکا برای پیشگیری از سر برآوردن یک رقیب که استراتژی معمول هر قدرتی است یک طرح امنیت بین المللی به شمار نمی آید. پیش از این هم قدرت بریتانیا «موازین دوگانه ای» را اعلام کرده بود که حق یک رقیب برای داشتن ناوگانی را که ظرفیت آن به بیش از نیم وزن ناوگان اعلیحضرت پادشاه بریتانیا برسد محدود میساخت. ژرف نگری راهبردی امریکا را نیز باید در رده سلوکی همانند جای داد. در حالی که هزینه های دفاعی چین حداکثر شاید به یک ششم بودجه پنتاگون هم نرسد، شنیدن سخنان دانالد رامزفلد وزیر دفاع امریکا در نوامبر ۲۰۰۵ در چین مسحور کننده بود هنگامی که برای مقامات محلی تشریح میکرد تا چه اندازه هزینه های دفاعی آنها نگران کننده است.
اتهامات پیاپی علیه مأموران ایرانی که گویا عامل برهم زدن ثبات در عراق اند کمتر از آن جای شگفتی ندارد، انگار حدود صد و پنجاه هزار تفنگدار و صد و پنجاه هزار مزدور حاضر در محل سهمی در برقراری صلح در منطقه داشته اند.
البته ایالات متحده تهدیدی به شمار نمی آید، اما مخاطره ای محتمل است! فرانسه و اروپا باید در باره طرح دیپلماتیکی که در پشت فراخوانی برای نقش تقویت یافته ناتو پنهان است بیاندیشند. پس از افغانستان و خصوصا عراق کدام کشور غیر غربی (به تعبیر دریافتی که آقای بالادور و پنج افسر عالیرتبه از همبستگی «غربی» دارند) است که ظرفیت های پیشتازی ناتو را همچون نیروئی بیانگارد که وظیفه ثبات بخشیدن به منطقه ای بحران زده به وی محول شده؟
مصالح اروپا در کجا نهفته است؟ بدوا در برپا ساختن یک نظام امنیت بین المللی چند جانبه ای است که منافع پذیرفتنی هر یک از کشورها و نه فقط حق «قدرت های غربی» در اداره امنیت کره زمین را در نظر گیرد. زیاده روی در خشونت و قانون شکنی، چه دولتی و چه غیر دولتی به طور یکسانی محکوم کردنی است. مرگ فلسطینی ها زیر بمباران های اسرائیل همانقدر ناپذیرفتنی است که قربانیان سوءقصد های تروریستی. اگر تروریزم ستیزی به همان اندازه خود تروریزم میکشد، کدام یک را میباید نکوهش کرد؟
ربودن و به بند کشیدن غیر قانونی یک فرد نیز به همین ترتیب است. کاری را که نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا (فارک) میکنند گروگان گیری و مورد مرکز بازداشتگاه گوانتانامو را «باز داشت خودسرانه» نامیده اند. خانم اینگرید بتانکور در ۲۳ فوریه ۲۰۰۲ ربوده شد. اردوگاه دلتای گوانتانامو در تاریخ ۲۷ فوریه ۲۰۰۲، برای به بند کشیدن نخستین زندانیان افغانستان ایجاد گردید که هنوز محاکمه نشده اند…
اروپا برای از عهده برآمدن نقش خویش، میبایستی خود را با سه گزینه اساسی متمایز سازد. در وهله نخست، طرح دیپلماتیک آن نمی تواند چیزی جز «قدرتی نظامی بدون بلند پروازی امپراتورانه» باشد و ناگزیر باید اصلاح محسوس مناسبات خود با ناتو را در پی داشته باشد. اتحاد اروپائیان با اختلاف در باره جنگ در عراق از هم پاشیده شد. تهدید جنگ علیه ایران همان خطر را در بر دارد.
در وهله دوم استراتژی اروپائی دست یازیدن به زور میباید خود را از مفاهیم امریکائی ویرانگری جدا سازد و تدابیر خنثی کردن را جایگزین آن کند. در بحران های اخیر (یوگسلاوی، کوسوو، تیمور شرقی، افغانستان…)، غربی ها برای بازسازی زیربناهائی که خود ویران کردهاند پول فراهم آورده اند. شاید بهتر باشد که تا حد ممکن کمتر ویران کرد و از تبدیل مردم «رهائی یافته» به دشمنان خویش پرهیز نمود؟
سر انجام اروپا باید بتواند خود را به نظام ارزیابی بحران ها مجهز سازد و دیگر وابسته به اطلاعاتی نباشد که امریکا در اختیار آن میگذارد. دروغ های ایالات متحده و بریتانیا برای توجیه جنگ عراق ضرورت تأملی در باره شیوه ها و وسائل اروپائی در این زمینه را برجسته میسازد. تمام این پیشنهاد ها گو اینکه به نوعی از نگرانی ها در باره واقعیت کنونی برخاسته اند به دشواری به بحثی عمومی راه مییابند.