روح الامین امینی
بنیاد آرمان شهر
استاد براتعلی فدایی هروی نامی آشنا در شعر افغانستان است. شاعری یک روی شخصیت ادبی ایشان است چرا که استاد جز پرداختن به هنر شاعری از معدود چهره های شاعر پرور نیز هستند و در سایه درخت کهن سال وجود شان شاگردان فراوانی رشد کرده اند و بالیده اند و نام برآورده اند.

SONY DSC
فضیلت حضور استاد در انجمن دوست داران سخن در هرات، تا انجمن شاعران مهاجر در مشهد و انجمن ناظم هروی باز در هرات بر شاعران و اهل ادبیات هرات پوشیده نیست. استاد به صورت مستقیم و غیر مستقیم استاد چند نسل از شاعران امروز افغانستان و به خصوص هرات هستند تلاش پیگیرشان در این مسیر ثمر فروانی برای ادبیات امروز ما به همراه داشته است.
روز دوشنبه ۳۰ ثور ۱۳۹۲ جلسه هفته وار نقد سیمرغ افتخار میزبانی استاد فدایی و جمعی از شاگران و نزدیکان ایشان را داشت.

جلسه نقد سیمرغ جلسه جوانی است که دو سال پیش از سوی بنیاد آرمان شهر در هرات تأسیس شد و در این مدت توانسته است حلقه ای از جوانان شیفته ادبیات را بر گرد خود جمع کند.
شعرها و خاطره های استاد در این جلسه گوش های مشتاقی برای شنیدن داشت تعدادی از دوستان با استاد آشنایی زیادی داشتند و جمع جوان تر با این که نام او را شنیده بودند کمتر با شعر لطیف و طبع شوخ و زیرک استاد آشنایی داشتند. پیرمردی که از مرز هشتاد سالگی گذشته است و هنوز اگر فرصتی دست دهد با اشتیاق یک جوان بیست ساله شوخی می کند و رندی می فروشد.
در همین جلسه وقتی از یکی از دوستان خواسته شد شعر بخواند او پس از خواندن اولین شعر گفت امروز می خواهم چند شعر بخوانم به این دلیل که استاد حضور دارند و استاد فدایی با لبخندی گفت من گوش هایم نمی شنود هر چه دلت می خواهد شعر بخوان!
شاگردان استاد که سالیان زیادی است همراه و همگام او بوده اند خاطراتی زیادی از او در خاطر دارند. محمد ظاهر رستمی یکی از شاگردان استاد است که در این جلسه نیز همراه ایشان بود و در خلال برنامه گاهی خاطره ای یا شعری را به یاد استاد می آورد. وقتی استاد این شعر را خواندند:
غم دوران خورم یا غصه جانانه یا هر دو
ز دست دیده نالم یا دل دیوانه یا هر دو
بسوز قصه مهجوری ما دوستان امشب
زبان شمع سوزد یا پر پروانه یا هر دو
ز خویش و آشنا بیگانه گردیدم، نمی دانم
نمایم شکوه از خود یا که از بیگانه یا هر دو
شب وصل است و می در ساغر و دلدار در آغوش
لب جانانه بوسم یا لب پیمانه یا هر دو
کشد عقلم به سوی کعبه و عشقم به میخانه
طریق کعبه پویم یا ره میخانه یا هر دو
حریم کاکلش را شانه محرم، باد بزم آرا
ندانم شکوه از باد آورم یا شانه یا هر دو
به زلف و خال او تا آشنا شد مرغ دل گفتم
به بند دام باشم یا به فکر دانه یا هر دو
“فدایی” در بلاغت گوهر گنج معانی را
به جان می پروری یا در دل دیوانه یا هر دو
آقای رستمی استاد را به یاد خاطره ای از دوران مهاجرت انداخت.
استاد در جلسه شعری در مشهد این غزل را خوانده بودند و حضار با اشتیاق به آن گوش می دادند تا به این بیت رسیده بودند:
شب وصل است و می در ساغر و دلدار در آغوش
لب جانانه بوسم یا لب پیمانه یا هر دو
در این هنگام از میان جمع کسی بلند شده بود و فریاد زده بود هر دو! هر دو! هر دو!

ostad2
گاهی شوخ طبعی استاد به شعرشان نیز سرایت کرده است و در کارهایی از این دست به نقد حکومت و حمایت از مردم رنج کشیده پرداخته اند. استاد روزگاری در بادغیس وظیفه دولتی داشتند. گویا یکی از آن سال ها خشک سالی آمده بوده و مردم زیادی از گرسنگی به رنج اندر شده بودند و در همین وضعیت اسف بار شهرداری جارچی به بازار فرستاده و به مردم مژده داده بود که ماس ارزان شده است و می توانید از این به بعد پو (یک واحد وزن) چهار افغانی خریداری کنید. استاد بر سبیل طنز ابیات زیر را در این مورد نوشته بودند:
ایهاالناس از اناث و ذکور
ای گروه گرسنه رنجور
گر شکر وقف قحط سالی شد
نرخ نان گر به چرخ تالی شد
گر که انبان تان ز غله تهیست
چه غمت چون زمانه رو به بهیست
سبزه بسیار رسته غم نخورید
از گیاهان دشت کم نخورید
این شنیدم که باز در بازار
جار زد شاروالی غمخوار
بر شما مژده باد ارزانی
ماس شد پاو چار افغانی
هر چند از استاد فدایی آثاری در قالب های نو نیز منتشر شده است اما عرصه اصلی جولان شان را قالب های کلاسیک تشکیل می دهد و جر غزل و مثنوی و رباعی و… هنوز با اقتدار قصیده سرایی نیز می کنند.
سایه استاد را همچنان بر سر ادبیات گسترده می خواهم مردی که به گردن چند نسل حق استادی دارد و تعدادی از ناموران شعر امروز هرات و افغانستان فضیلت شاگردی ایشان را داشته اند.
این دل غمزده‌ام را سر سودای تو خوش
دیده‌ی روشنم از حسن دل آرای تو خوش

ناز کن تا شوم از نرگس غماز تو مست
شانه زن تا شوم از زلف سمن سای تو خوش

پای صد سلسله دل در خم گیسوی تو بند
روی صد قافله جان در گذر پای تو خوش

سرو بالا، رخ مه، نرگس شهلا، لب لعل
ای ز سر تا به قدم جمله‌ی اعضای تو خوش

یک دم ای شاهد مقصود ز خلوتگه دل
خیز و بر دیده نشین، منزل و مأوای تو خوش

تو که بر من نظرِ لطف نکردی امروز
کو دلی تا شود از وعده‌ی فردای تو خوش

دلِ حیران “فدایی” تو به لطف سخنی
بنواز ای سخن از لعل گهر زای تو خوش