روح الامین امینی
صبح سه شنبه (چهارم سرطان) کابل شاهد کنسرت “عصر حجر” بود با سمفونی مجللی از رگبار گلوله و غرش بمب و بعد از ظهر همین روز، کنسرت دهه چهل در انستیتیوت فرانسوی افغانستان و به مناسبت روز جهانی موسیقی با سازهایی که زار زار گریه می کردند و صدایی که همه دردهای جهان را فریاد می کشید؛ بار همه عشق های جهان را برداشته بود و حلقه حلقه در حنجره ای می پیچید تا به دور دست ترین مخاطب ممکن برسد. شاید به دنبال مخاطبی می گشت که صدایش بلندتر از همه سازهایی است که تا به حال بر دل انسانی چنگ زده است مخاطبی که گوشش صدایی را فروتر از نعره تفنگ و عربده بمب نمی شنود.
رفیع بهروزیان حنجره ایست که غروب امروز برای دردهای من و ما خواند، آوازهایی را که در این جغرافیای زبانی لب به لب چرخیده و زمزمه شده اند؛ آوازهایی از ظاهر هویدا تا ابی و گوگوش و آوازهایی از خود او با همه دردها و دغدغه های که جوانی در این جغرافیای مغموم می تواند داشته باشد. جوانی که در جنگ و غربت متولد شده، در جنگ و غربت بزرگ شده و در جنگ و غربت دست و دلش برای موسیقی و آواز لرزیده و این ارتعاش گلویش را به وجد آورده؛ عاشقانه هایش نوستالوژی دهه هایی را برای مخاطب داشت که هنوز گلیم جنگ بر این خاک تیره باز نشده بود.
در این جغرافیای ناهمگونِ نابرادر وقتی صدها چشم و گوش گرد هم می آیند و ترانه می شنودند و پلک نمی زنند و کف می زنند و فریاد می کشند چه می خواهند جز “یک دریچه که از آن به سوی کوچه خوشبخت بنگرند”.
این دل های مشتاق دیگر چگونه بگویند که چشم انتظار هیچ ناجی کفن پوشی نیستند و جز حالی و مجالی برای انسانی زیستن و فرصتی برای چشم و گوش گشودن به سوی زیبایی ها نمی خواهند.
در این سرزمین نمی شود هیچ دستی را به سوی هیچ قلمی برد که سفره درد دلها را باز نکند. وقتی می شود اندوهگین ترین کلمه های جهان را برای نوشتن در مورد یک کنسرت موسیقی به دنبال هم ردیف کرد و کیف و شور ترانه را از سر پراند با چه زبانی باید از جنگ و نفرتی گفت که از سر و روی این سرزمین بالا می رود.
کنسرت امشب با همه شوری که در خود داشت و با همه عشقی که در رگ سازها و کلمه هایش جاری بود غمگین ترین کلمه ها را از ذهنم گذراند و به زبانم آورد. درد مشترکی که سال هاست شعرش کرده ایم و سازش کرده ایم؛ فریادش کرده ایم و آوازش کرده ایم تا بلکه زنگاری از دل های مان بردارد.
یاد همایون هنر
این کنسرت همچنان یادبودی بود برای همایون هنر؛ برای دستانی و حنجره ای که عشق را نوازش می کردند. اما این بار جنگ و نفرت نبود که به جدال آدمی آمد بلکه دشمنی کینه توز تر و سخت سر تر از او بر این حنجره تاخت. همین چند ماه پیش دست روزگار گلوی هنر را برای همیشه گرفت و سرانگشتانی را به خاک برد که هیچ کدام از ماشه های جهان را نچکانده بود.
همه آهنگ های این برنامه به یاد هنر اجرا شد و در پایان نیز فلیم مستندی به نام “یاد همایون هنر” از سید محسن حسینی پخش شد فیلمی که با اتمام اش سکوت را بر سالنِ لبریز از آدم مسلط کرد تا این که آخرین آهنگ برنامه نیز به یاد هنر و با صدای بهروزیان این سکوت غمگین را شکست و ثابت کرد: “تنها صداست که می ماند.”
آهنگ “شنیدم از این جا سفر می کنی” با صدا و تصویر همایون هنر در کانال یوتیوب آرمان شهر!