منبع: بی بی سی
شیوا شرق روزنامه نگار
با وجودی که تفنگ آشنای جامعۀ من است و زبان تفنگ را دیدهام که چهقدر وحشیانه سخن میگوید، اما تفنگ را به رسمیت نمیشناسم.
میخواهم همهیی مردم جهان چریکهای تسلیم ناپذیر عدالت و روشنایی باشند و گلولههاشان را به جان آخرین تفنگهای زمین شلیک کنند.
نسل جدید و مابعد ما، باید نفرت ابدی از تفنگ و جنگ داشته باشند. همچنانکه ادبیات و تاریخ ما شجاعت خوشبختی و متغییر بودن را به انسان همروزگار من بیاموزاند؛ زیرا همیشه دلم برای اینکه روزی تفنگهای زمین خواهند مرد، میتپد و چشم به راه شلیک آخرین گلوله سنگین زمین به جان تفنگها هستم. زیرا زندگیام آمیخته با خشم تاریخ و جبر ناشی از روزگار تفنگ بوده است.
تفنگ هیولا، کابوس، دهشت، شکست ابدی برای آزادی و انسانیت است. اوست که آدمی را به جان آزادی ضحاک ساخته است. تفنگها بودند که در دوران طالبان کوچهها را ضحاک پرکرده بودند. زندگی پدرم و مادرم نیز از دست تفنگ تیرهبخت گذشته است.
چنانچه: بهجای داستانهای جذاب و جادویی، مهرگستر و شادیبخش، پدرم از روایتهای زندان و جبر ستمکاران برایم قصه کرده است. حتی گاهی فکر میکنم پدرم تمامت جبر زندان حفیظ الله امین است.
در کودکی پس از شنیدن قصههای پدرم، فکر میکردم آدمی موجودی است ترسآور و همیشه درندهخوی. هرچند پسانها این حقیقت را در جامعه یافتم؛ ولی داستانهای پدرم هنوز جاریترین تراژدی زندگی مناند. تراژدیییکه با خشم طالبانی پیوند خورد و زخمهای ناسورش را باقی گذاشت.
درکوچهی ما، در دوران طالبان، همقطاران مان میگفتند: باید ریش به در کنیم، طالبان کسانی را که ریش نداشته باشند میکشند. برخی دوستانمان میگفتند: «اگر کوسه، یا بیریش باشیم چه چاره کنیم؟»
یادم است، طالبان جسدی مردی را که ریشش کوتاه بود، درتابوتش در راه سالنگ شلاق زدند. این خبر همهی ما را نگران کرده بود، آزادی یعنی چی؟ مردگان چه گناهی داشتند و دارند؟
در اوایل مبارزه با طالبان، برادران بزرگتر ما تفنگ میزدند و ما برضد طالب دعا میکردیم؛ تا سرانجام سنگرهای خونین را نیز دیدیم که چهگونه مردن، گلوله، شکست، پیشرفت، انفجار و خمپاره فراوان بود.
جنگ منطقۀ بنگی، نبرد چهلودو روزهی تالقان، جنگ فرخار، تراژدیهای سیاه تاریخ زندگی مناند.
تفنگها هنوز دوشادوش شانههایم راه میروند و هرازگاهی ژرف به عقب نگاه میکنم، ترس تکرار آن فردا را فرا میگیرد. هرچند استقامت مبارزۀ استوار را در برابر تکرار آن با عقل سیاسی و تدبیر مبارزهی جدید داریم. اما مبادا که آن روزگار تیره تکرار شود.
پس از غروب ابدی طالبان، دروازههای مردمسالاری با افقهای جدید و آبی به روی ما باز شد.
ما که دلهای تفنگزده و دهشتدیده بودیم، هیچچیزی کمتر از آزادی نمیخواستیم. مقاومت دیدگانی که گمان میکردیم بهشت ما آغاز شده است و دیگر “امارت” به زبالهدان تاریخ پیوسته است. انگار خوشبخت بودن ما آغاز شده بود، بااین خوشی و خوشبختی قصههای گذشته را به همدیگر بیان میکردیم.
همزمان با سرنگونی طالبان، آمدن به کابل و رؤیای شیرینِ ما به آزادی، کمتر از رؤیای شیرین «مارتین لوترکینگ» نبود. زیرا تلخی سیطره و ستمروا داری طالبان خیلیها استخوانسوز بود. درجادهی تالقان باستان، هنگام که دخترک نازدانهیی به جرم داشتن گودیاش مورد لتوکوب امرباالمعروف قرار گرفت، من چهرهی ستم و بیعدالتی را به صورت عینی دیدم.
با گریههای تلخ و غماندود، ترسی شده و مرگ آلود شاهدخت کوچولوی تخار، حس مبارزه و نفرت تمام از ستمکاران تاریخ درمن شکل گرفت. با گذشت هر روز خود را در برابر تلخی “شاهدخت کوچولوی تخار” مسؤول احساس میکردم. حتی امروز هم ردیف آهنگ رهایی مردمسالاری آن صدا در گوشم طنینانداز است.
یادم است هنگام شکست تالقان، همپای آدمها، سگها نیز ازترس ستم طالبان فراری شده بودند و هرلحظه بیم مرگ و مردن در روحمان بود. به هرحال؛ مقاومت پیروز شد.
با آمدنم به دانشگاه، فکر میکردم که از اینجا میشود پا بهپای مردمسالاری و مبارزه “فهمو دانایی” راه رفت. سفرِ که آغازش نجابت داشت و پایانش غمِ گلوگیر کننده. کوتاه اینکه، دانشگاه بهجای اینکه برای من گذار از روحیۀ جنگزده به آرمان شهر مردمسالاری، تحقق برابری و عدالت ملی باشد، یکباره شناخت واقعی عوامل عقبماندگی از تاریخ و برادر زیستی و خواهر زیستی درافغانستان شد.
من نسلی خود را چشم بهراه و منتظر به حادثه یافتم؛ نه با دورنما. دانشگاه برایم سکوتگاه بیش نبود؛ هرچند به رؤیایی آزادی دهها تظاهرات را انجام دادیم.
اما همه به وادی سراب منتهی شدند. سرنای مردمسالاری را نیز پوف کردم و سرانجامش تقلیل مشروعیت و عدالت از نشانی نظام گردید.
اینک یافتهام که کشورم یعنی خاستگاه جبرهای کمیاب تاریخ، اینجا خاستگاه انگیزههای راستینِ مردمسالاری برای مردم و عدالت ملّی نیست.!
فصلهای روشن مردمسالاری تَرَک برداشت و مردم دچار «الیناسیون» مردمسالاری نقابدار شدند و سخن از مردمسالاری واقعی نرفت.
سرانجام با پشت سرگذاشتن هر روزی از رویکرد جدیدِ مردمسالاری، از واقعیت مردمسالاری ناب فاصله گرفتیم. دانشگاههایمان در روزگارنخست با استبداد تکنوکراتهای تازه نفس مدیریت شد.
حتی در دانشگاه دلم به اندازهی جنگ سیاهی بود، تفنگهای نامرئی تعصب، از استاد تا دانشجو، همه روایتهای نابخشودنی دوران دانشگاهی بودن من است.
آرمان راهبردیِ من این بود، که شاید دیگر کسی نام از جنگو تفنگ نبرد. اما دیده شد که از روزنِ مردمسالاری قلابی، دود و خشم برآمد، به تعبیر دیگر: چراغ دموکراسی در مسیر باد قرار گرفت و از همان روزهای نخستین روند جدید با محافظهکاری و رشد مافیای سرسامآور آغازشد.
انگار حکومت کنندگان آموخته بودند، که نجابت یعنی گردآوری سرمایههای ملی و نابود سازی عدالت و رفاه اجتماعی.
همینگونه همه از طیفها و تبارهای گوناگون؛ که سهمدار این روند بودند، توانستند به مراد دل برسند و در دلهای مردم زخمِ ناسور کِشت کنند. به تعبیر معروف: دموکراسی را به “زنِ همسایه خواستند”.
من با مشارکت در نخستین انتخابات کشور پس از پایان طالبان، تمام افسردگیهای تاریخی انسان جامعه خود را دفن کردم و گمانم این بود که مردمسالاری پایان جبر و دریچهی خوشبختی مردم ماست.
رأی دادنم به من غرور انسانی و مدنی بخشید، برای نخستینبار بود دریافتم که من هم در روند شکلگیری قدرت میتوانم تصمیم بگیرم. این برایم جالبترین مسأله بود، فکر میکردم که من با دادن رأی خود در افغانستان، روند آشتیگرایی را در جهان و جریان پایان خشونت و استبداد را کمک کردهام.
گاهی میاندیشیدم، که میتوانم پس از رأی دادنم از رئیس جمهور در آینده پرسان کنم که چه کاری کرده است؟!
به تکرار کارت رأیدهی را نگاه میکردم و فکر میکردم که تمام قدرت کشور در دست من است. امّا دوازده سال گفتوگوها، کارها و برنامهها، سرنوشت رأی مرا نشان نداد و ندانستم مردم در کجای قدرت سهیماند و رأی من را به کدام مسیر بردند؟
ازاین رو ۲۰۱۴ برای من آغاز تکانه برای دولتمردانِ افغانستان است که اگر بیدار نشوند، این تکانۀ سنگین تفنگها را بیدار خواهد کرد.
همچنانکه در صورت بیمهری و عدم رفاه برای مردم، هر رأی را گلولههای سربی خواهدساخت؛ هرچند مباد چنان روزی!
باید گفت: اگر بیداری و مردمسالاری راستین در راه نباشد، سال ۲۰۱۴ سنگینتر از خشم طالبان و روایتهای سرنوشت زندان بودن پدرم خواهد بود. بنابراین، اینسال باید آغاز فهم کاملِ دولتمردان از مردمسالاری و داد و دهش باشد. اگر بهبودی، نان، درآمد و مشروعیت رأی مردم پیدا نباشد، و دراینسال مردمسالاری تَرَک بردارد، تفنگها بیدار خواهند شد.