شناسنامه:
جنس دوم
سیمون دوبووار
برگردان: قاسم صنعوی
طرح جلد و برگ آرایی: روح الامین امینی
ناشر: انتشارات آرمان شهر
سری: زنان
چاپ اول: زمستان ۱۳۹۲
شماره گان: ۱۰۰۰

jeld - 1

یادداشت مترجم
بیش از نیم قرن از انتشار جنس دوم می‏گذرد و به‏ جرأت می‏توان گفت که پروندۀ آن هنوز بسته نشده است. از همان آغاز انتشار اثر، موج‏های تایید و تکذیب به‏سویش هجوم آورد. سوءتفاهم- و به‏عبارت بهتر سوءتعبیرها-چندان بود که بیست سال پس از انتشار آن، سوزان لیلار کتابی با عنوان سوءتفاهم جنس‏دوم به‏آن اختصاص داد. در صفحه‏های پایانی این اثر، بریده‏هایی از خاطرات سیمون دوبووار را که به‏نحوۀ برخورد فرانسویان با این اثر اختصاص یافته خواهید خواند و به‏این ترتیب دیگر نیازی نیست که در این‏جا به‏این مقوله پرداخته شود؛ اما ‏بی‏فایده نیست که به‏اشاره‏ای گفته شود اگر فردی چون کیت ملیت، مبارز سرشناس حقوق زن نوشته:

«دانشجو… بودم که «جنس‏دوم» را خواندم. این کتاب، زندگی‏ام را دگرگون کرد…کتابی بسیار رهایی‏بخش بود… سیمون دوبووار به‏روی زنان امریکا، هم‏چنان‏که ‏به‏روی زنان جهان، دری گشوده بود.» یا الیزابت بادنته، یکی از هم‏کاران مجلۀ معتبر «نوول اوبسرواتور» در مقاله‏ای به‏عنوان: «زن‏ها، همه چیز را مدیون او هستید!» از جمله چنین نوشته: «ما دخترهای آراستۀ کلاس دوم، پانزده یا شانزده سال داشتیم که «جنس دوم» را کشف کردیم. فکر نمی‏کنم که هیچ کتاب دیگری بوده باشد که آن قدر تفسیر و تجلیل کرده باشیم. سیمون دوبووار ضمن آن‏که ‏به‏نقل ماجرای ستم‏هایی که به‏زنان وارد آمده است، می‏پرداخت و مفهوم «سرنوشت زنانه» را دود هوا می‏کرد، ما را از قید یوغی هزارساله می‏رهاند. به‏ما می‏گفت: «به‏دنبال تسخیر جهان بروید: جهان متعلق به‏شما است.» این درس، به‏نظرمان چنان مسلم رسید که بازگشت از آن دیگر هرگز امکان نداشت… همه‏مان در رویای آن بودیم که تهور او، جرأت او و آزادی او را داشته باشیم…»

یا کلودروا، شاعر و نویسندۀ سرشناس و عضو سابق حزب کمونیست فرانسه، نوشته:

«اندیشۀ اصلی بووار… مبتنی بر نپذیرفتن این نکته است که بدبختی می‏تواند امری طبیعی باشد… چگونه باید زیست، چگونه باید زن و مرد بود، برای بودن چه باید کرد؟»

یا برتران پواردلپش، از دبیران بخش ادبی روزنامۀ «لوموند»، نوشته: «… بدون وجود «جنس‏دوم»، از سی‏وپنج سال پیش انفجار «فمینیسم» در سراسر جهان صورت نمی‏گرفت… می‏دانیم که جنس‏دوم چه حادثه‏ای بوده است.»

در عوض مخالفان سرسخت و پرشوری چون فرانسوا موریاک نام‏دار یا ژان‏گیتون فیلسوف کاتولیک و بسیاری دیگر به‏شدت در مخالفت با این اثر سخن گفته‏اند.

اما آن‏چه از نظر خوانندۀ پارسی زبان‏ نباید پنهان بماند در درجۀ اول این نکته است که اثر حاضر، کتابی علمی و تحقیقی است. کم‏ترین تردیدی وجود ندارد که علم زبانی بی‏پرده برمی‏گزیند. پزشکان وقتی ضرورت ایجاب کند با بیمار و یا همراهان او به‏گونه‏ای سخن می‏گویند که گوش و روح را خوش نمی‏آید. عروسان جوان را با صریح‏ترین کلمه‏ها که در گوشی ادا می‏شود راهنمایی می‏کنند. این اثر نیز که داعیۀ تحقیق و راهنمایی دارد، بی‏پروا سخن می‏گوید و به‏تبعیت از علم باید بی‏پروایی‏اش را برتابید.

نکتۀ دیگر و بسیار مهم، درک منظور اصلی نویسنده است که با بد خواندن و بد فهمیدن تعارض دارد. وقتی فرانسویانی- حتی فرهیخته و با فرهنگ و حتی دانشگاهی- که این اثر را به‏زبان‏ اصلی و مادری خود می‏خوانند دست‏خوش سوءتعبیر شوند، طبیعی است که کدبانوی پارسی زبان‏‏که ‏ترجمۀ اثر را می‏خواند یا به‏این نتیجه برسد که پیام نویسنده این است که او باید حکم محکومیت خود را بدون خم به‏ابرو آوردن بپذیرد؛ یا با حرکت در جهت قطب مخالف، دچار این توهم شود که منظور نویسنده از «زن آزاد» نادیده گرفتن هرگونه اصول و تظاهر به‏بی‏بندوباری است. حال آن‏که ‏نویسنده که ظاهراً با مصادیق هر دو نوع برداشت مواجه بوده است، آشکارا و به‏صراحت این دو برداشت را محکوم می‏کند در پاسخ به‏برداشت اول می‏گوید که هیچ‏گونه سرنوشت زیستی، روانی، اقتصادی، زن را محکوم نمی‏کند و مجموعۀ تمدن، بین زن و مرد حدفاصلی پدید می‏آورد. زن اگر به‏راستی می‏خواهد شأن انسانی خود را داشته باشد، وظیفه دارد از این‏که خود را برای مرد چون بتی یا لعبتی بیاراید، فاصله بگیرد. در قبال توهم ناشی از ترکیب «زن آزاد» می‏گوید که هرگز به‏کسی توصیه نکرده که با هرکس و هر زمان‏‏که ‏میل داشت مغازله کند. بلکه معنای کلام او این است که انتخاب و رضایت نباید تابع منافع و مصالح باشد، زیرا در این صورت، دروغ و کژی در پیوند زناشویی رخنه خواهد کرد. گمان می‏رود که اکنون بسیاری از جوامع این نظر را پذیرفته باشند که دوران پیوندهای اجباری و مصلحتی به‏سرآمده است و عنوان کردن این موضوع، دیگر بی‏پروایی به‏شمار نمی‏آید.

نکتۀ دیگری که باید به‏آن اشاره کرد موضوع پرداختن به‏برخی مسایل و پدیده‏های خاص جوامع غربی است. آیا آگاهی خوانندۀ پارسی زبان‏ از وجود این مسایل و کژروی‏ها در جهان بی‏مرز کنونی، جنبۀ بدآموزی دارد یا به‏عکس به‏حکم وجود «چاه و راه و دیدۀ بینا» خواننده را از روشن‏بینی که به‏بهتر و سالم‏تر زیستن کمک می‏کند، بهره‏مند خواهد کرد؟ گمان می‏رود نظر فیلسوفی که با راه یافتن نمایش به‏سویس مخالف بود و عقیده داشت نمایش- ولو اخلاقی- حتی برای دفاع از خوبی باید آن را در برابر بدی قرار دهد و در نتیجه بر لوح پاک ضمیر سویسی ساده‏دل، نقش دروغ و بدی را خواهد نشاند، دیری است به‏سرآمده باشد و اقدام آموزش و پرورش کنونی که «تنظیم خانواده» را در برنامۀ درسی می‏گنجاند- و این کاری است به‏تقریب از چهل‏ سال پیش در برخی کشورها در مدارس ابتدایی نیز باب شده- گامی در جهت روشن‏بینی است. یا وقتی وسایل ارتباط جمعی رسمی از وجود یا گسترش برخی کژروی‏ها نظیر هم‏جنس‏گرایی گزارش می‏دهند، مراد صرفا خدمت به‏جامعه است نه بدآموزی. زیرا بیش‏تر گرایش به‏این عقیده است که تجاهل و چشم بستن در برابر پدیده‏های ناپسند و ناروا، رافع و دافع این‏ها نیست. بلکه با شناختن درد، می‏توان به‏درمان آن کوشید. در کشور سیمون دوبووار، برخی از روان‏کاوان، بیماران زن خود را ناگزیر به‏خواندن «جنس‏دوم» کرده‏اند و ظاهراً به‏نتیجه مطلوب نیز رسیده‏اند.

آخرین نکته، تباین آشکار بین اعتقادهای حاکم بر جوامع مختلف و فرهنگ‏های آن‏ها است. در جامعه‏ای سخن گفتن از موضوعی خاص امری طبیعی است و حساسیت بر نمی‏انگیزد، و در جایی دیگر طرح همین موضوع از جملۀ «تابو»ها است. بدون شک در کتابی دارای نظریه مانند اثر حاضر، به‏گفته‏هایی می‏توان برخورد که نه با اصول اعتقادی و اخلاقی ما هم‏خوانی دارد و نه با فرهنگ دیرپای‏مان سازگار است. خوانندۀ آگاه توجه خواهد داشت که انتقال این‏گونه مطالب به‏ترجمۀ پارسی صرفا به‏حکم ضرورت و رعایت امانت و وفاداری به‏متن اصلی صورت می‏گیرد و به‏معنای تایید بی‏قید و شرط این‏گونه مطالب نیست و امید می‏رود که خواننده با امعان‏نظر ما را معذور بشناسد.