آسو – سیمون وِی بازماندهی آشویتس، وزیر سابق بهداشت، عضو آکادمی فرانسه، و نخستین رئیس پارلمان اروپا بود. اول ژوئیه‌ی امسال، با گذشت یک سال از مرگ وی، پیکر او در حضور امانوئل ماکرون، رئیس جمهور فرانسه، برای خاک‌سپاریِ دوباره به «پانتئون» منتقل شد که آرامگاه برجسته‌ترین شخصیت‌های فرهنگی و تاریخی این کشور است. این مقاله مروری بر زندگی و کارنامه‌ی پربار اوست.

سیمون وی در ۳۰ ژوئن ۲۰۱۷ در  ۸۹ سالگی درگذشت. وی از بازماندگان آشویتس بود که سه برههی سرنوشتساز تاریخ قرن بیستم را به چشم دید: هولوکاست، جنبش آزادی زنان، و تشکیل اتحادیه‌ی اروپا. در طول زندگی، و گاهی برخلاف میل باطنیاش، با اوضاع زمانه همراه شد: عذابهای زمانه‌ای که نومیدیهای بزرگی به جای گذاشت، اما در ادامه امیدهای زیبایی هم پدید آورد. سیمون وی از معدود یهودیان فرانسه بود که از اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها در آشویتس جان سالم به در برد. او قهرمان پیروزی زنان در تصویب قانون حق سقط جنین، و یکی از شخصیتهای تأثیرگذار در شکلگیری اروپای امروز بود.

شمارهی خالکوبیشده بر بازوی چپ

برای سیمون وی (متولد ۱۳ ژوئیه‌ی ۱۹۲۷، با نام خانوادگی ژاکوب، در شهر نیس، در جنوب فرانسه) مسئله‌ی یهودی بودن همچنان یک مسئلهی فرهنگی بود. خاندان او که قرن‌ها در خاک فرانسه زندگی کرده بودند ارتباط نزدیکی با شعائر و کنیسههای یهودی نداشتند. سیمون وی در کتاب زندگینامه‌ی خود نوشته بود: «اصرار پدرم برای برخورداری از حق عضویت در جامعه‌ی یهودی نه به دلایل مذهبی بلکه تنها به دلایل فرهنگی بود. از نظر او، اگر یهودیان قوم برگزیده باقی ماندند تنها به این دلیل بوده که آنها مردمانی اهل کتاب، اندیشه، و نوشتن هستند.» آندره ژاکوب، پدر سیمون وی، معمار موفقی بود و دومین جایزه‌ی بزرگ رُم را از آنِ خودش کرده بود. همسر او، مادر سیمون وی، هم به یکباره تحصیلاتش را در رشته‌ی شیمی نیمهکاره رها کرده بود تا تمام تمرکزش را روی چهار فرزندشان بگذارد: دونیز، میلو (مادلن)، ژان، و سیمون که سوگلیاش بود.

در دوران جنگ جهانی دوم، دولت فرانسه به خانوادهی ژاکوب اعلام کرد که خانوادههای یهودی نمیتوانند حقوق یکسانی با خانوادههای دیگر داشته باشند. در سال ۱۹۴۰، قانون رسیدگی به «وضعیت یهودیان» مهر پایان بیرحمانهای بر دوران کاری پدر سیمون گذاشت: این کهنه‌سرباز جنگ جهانی اول یکشبه حق و اجازه‌ی کار خودش را از دست داد. سه سال بعد، خانوادهی ژاکوبها، که در نیسِ فرانسه پناه گرفته بودند، به وسیله‌ی آلمانیها دستگیر شدند. صبح ۱۳ آوریل ۱۹۴۴، سیمون به همراه مادر و خواهرش سوار واگنهای باری شدند (که معمولاً برای جابه‌جایی حیوانات استفاده میشدند) و ۲ روز و نیم بعد، در نیمههای شب، به محوطهی ورودی اردوگاه آشویتسبرکناو در لهستان رسیدند. در صف اسرا، و در میان سگها، یکی از مأموران به سیمون، که تنها شانزده سال و نیم داشت، توصیه کرد که اگر میخواهد روانه‌ی اتاقهای گاز نشود، خودش را هجده ساله جا بزند.

صبح روز بعد، روی بازوی چپ سیمون شمارهای خالکوبی کردند که نوع و محل کار او را، که گسترش و توسعه‌ی محوطهی ورود زندانیان جدید بود، مشخص میکرد. سیمون به همراه مادر و خواهرش به چند کیلومتر دورتر از اردوگاه آشویتسبرکناو منتقل شدند، تا کار طاقتفرسا روی زمین را آغاز کنند. پس از گذشت ۹ ماه از ورودشان، در ۱۸ ژانویه‌ی ۱۹۴۵، آلمانی‌ها به دلیل نگرانی از پیشروی نیروهای شوروی، چهل هزار تن از زندانیان را در محوطهی اردوگاه گرد هم آوردند: این آغاز «راهپیمایی مرگبار» بود. سیمون به همراه مادر و خواهرش ۷۰ کیلومتر را در برف و بوران، پای پیاده، طی کردند تا به باقی اسرا در محل واگنها برسند، و بعد از آن هم به اردوگاه ماوتهازن و بعد هم برگنبلزن منتقل شدند.

خاطرات هولوکاست

جنگ به پایان خود نزدیک شده بود، اما از خانوادهی ژاکوبها افراد زیادی باقی نمانده بودند: سیمون وی در اردوگاه برگنبلزن مادرش را به دلیل بیماری تیفوس از دست داده بود، و  پدر و برادرش، ژان، به اردوگاه‌های دیگری تبعید شده بودند. سیمون تا سالها بعد مطلع نشد که چه بر سر این دو مرد خانواده‌اش آمده است. تا این که در سال ۱۹۷۸، به عنوان وزیر بهداشت فرانسه، با سرژ کلارسفلد (وکیل فرانسوی و شکارچی نازی‌ها) ملاقات کرد. کلارسفلد می‌گوید: «من به تازگی کتابی در یادبود تبعیدشدگان یهودی فرانسه منتشر کرده بودم که فهرست کامل ۷۶۰۰۰ یهودی تبعیدی از فرانسه را با ذکر نام، نام خانوادگی، و تاریخ و محل تولد آنها در بر می‌گرفت. آن روز، در وزارت بهداشت، به او گفتم که پدر و برادرش با گروه اعزامی ۷۳ فرانسه را ترک کرده بودند. در کوناس، در لیتوانی، تقسیمشان کرده بودند، و برخی از تبعیدیان را به تالین در استونی منتقل کردند. از میان اعضای این گروه اعزامی، که شامل ۸۷۸ نفر بود، تنها ۲۳ نفر از آنها توانستند جان سالم به در ببرند. و هیچ کدام از آنها نمیدانستند که پدر و برادر سیمون وی کجا و کی کشته شدند.»

مانند بسیاری از بازماندگان اردوگاه‌های مرگ، سیمون وی هم هرگز پنهان نکرد که آن ماههای طولانی اسارت در آشویتسبرکناو بیشترین تأثیر را بر تمام عمر او گذاشته‌اند. او در زندگینامهاش، که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد، نوشته بود: «فکر میکنم وقتی زمان مرگم برسد، تنها چیزی که در ذهنم نقش ببندد خاطرات هولوکاست است.» برخلاف بعضی از بازماندگان، سیمون وی ترجیح داده بود که خالکوبیِ یادگارِ آشویتس بر روی بازوی چپش (شمارهی ۷۸۶۵۱) را نگه دارد. پیر فرانسوآ، پسر سیمون وی، میگوید: «بعضی از بازماندگان ترجیح میدهند خالکوبی‌ای را که نازیها روی بازوی آن‌ها زده بودند پاک کنند، تا بتوانند زندگی جدیدی را از سر بگیرند. بعضیها اما تصمیم میگیرند تا هر روز با خاطراتشان مواجه شوند و از یاد نبردند. مادر من از گروه دوم بود. تابستانها که بازوهایش زیر آستین لباسش پنهان نبود، شماره‌ی خالکوبیاش را واضحتر از همیشه میتوانستیم ببینیم.»

سیمون وی بیوقفه برای بزرگ‌داشتِ یاد و خاطره‌ی هولوکاست تلاش میکرد. او به ریاست افتخاری «بنیاد یادبود هولوکاست» رسید و، در سال ۱۹۹۵، از «حقیقت‌گرایی» ژاک شیراک با شور و شدت استقبال کرد، چون او به عنوان رئیس جمهور فرانسه برای اولین بار مسئولیت این کشور در قبال یهودیان تبعیدی به آشویتس را به رسمیت شناخته بود. هولوکاست زخمی بود که همچنان باید التیام می‌یافت. سرژ کلارسفلد در تحلیل خود میگوید: «پس از پایان جنگ، بازماندگان میدانستند که از یک واقعه‌ی استثنایی جان به در بردهاند: تلاش برای نابودی یکی از ریشهدارترین اقوام تاریخ. بعضی‌ها زخمهایی از این فاجعه‌ی عظیم بر روح و روانشان باقی ماند که تا زنده هستند با آن دست و پنجه نرم میکنند. بعضیها اما به چنان توان باورنکردنی‌ای دست پیدا کردند که حتی داشتن فرزند و موفقیت شغلی را هم پیروزی بر نازیها میدیدند، انگار که میخواهند اسباب مباهات خانوادهای شوند که از دست داده بودند. سیمون وی بیشک یکی از آنها بود.»

توان یک بازمانده

چندی پس از بازگشت به فرانسه، سیمون وی مردم و زمانهی خود را با نیروی وصفناپذیر خودش، به عنوان یک بازماندهی آشویتس، به چالش کشید. فرانسوآ دو پانافیو، نماینده‌ی سابق مجلس، میگوید: «سیمون غریزه‌ی حیاتی بسیار قوی داشت، او میخواست برای ابد نامش را جاودانه کند. زمانی که بازماندهی بزرگترین فاجعه‌ی قرن بیستم باشیم، احتمالاً دیگر نمیتوانیم زندگی را مانند دیگران و به چشم آنان ببینیم. کودکان، کار، و سیاست برای ما مفهوم دیگری پیدا میکند. او همه کار کرده تا مرگ را شکست دهد. سیمون میخواست در چشم فرزندان، بستگان، و به خصوص آنهایی که از دست داده همچون الگو و نمونهای باقی بماند.» سیمون وی، بلافاصله پس از جان به در بردن از اردوگاه آشویتس، در دانشگاه علوم سیاسی پاریس (سیانس پو) ثبت نام کرد، و بعد ازدواج کرد، مادر سه فرزند شد، و تصمیم گرفت به درس‌هایی که از مادرش گرفته بود عمل کند: یک زن، برای مستقل بودن، لازم است که شاغل باشد. بعد از یک جر و بحث شدید خانوادگی، سیمون توانست همسرش، آنتوان وی، را متقاعد کند تا با اشتغال او در دادگستری کنار بیاید.

سیمون وی حضور چشمگیری در محافل «جنبش جمهوریخواه مردمی» داشت، حزبی که همسرش عضو آن بود. با این حال، گاهی تمایلات خود را به جنبش چپ نزدیکتر میدید: او شیفته‌ی  پیر ماندس-فرانس (رهبر «حزب رادیکال») بود، چندین بار در رأیگیری به سوسیالیستها رأی داده بود، و به سندیکای اتحادیه‌های کارگری پیوسته بود. سیمون وی، شهامت دانشجویان در جریان شورش‌های ماه مه‌ی ۱۹۶۸ در پاریس را به دیده‌ی تحسین می‌نگریست. وی در این باره نوشته بود: «برخلاف دیگران، من بر این گمان نبودم که جوانان اشتباه میکنند. ما به ظاهر خوب و خوش اما در یک جامعه‌ی یخزده زندگی میکردیم.»

سیمون وی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۶۹ به ژرژ پومپیدو رأی داد، بی آن که بداند قرار است خودش یکی از اعضای اصلی کابینه‌ی او شود. وی اولین زنی بود که به منصب دبیر کل «شورای عالی قضایی» رسید، و پس از آن هم اولین زن در هیئت مدیرهی «دفتر رادیو و تلویزیون فرانسه» (ORTF) شد. ژان وی میگوید: «پدر و مادر ما پدر و مادر معمولی نبودند. زمانی که مادرهای دوستانم در خانه مشغول ورق‌بازی و یا خانهداری بودند، مادر من شبانهروز مشغول کار بود.» پیر فرانسوآ وی میگوید: «زمانی که مادرم در دادگستری کار می‌کرد، ما در نزدیکی میدان سنتآندرهدزار زندگی میکردیم. او ظهرها با عجله به خانه باز میگشت تا با ما ناهار بخورد، و ما بیشتر اوقات غذایمان را در ایستگاه اتوبوس تمام میکردیم چون دیرمان شده بود!» ژان وی می‌گوید: «مادرمان آن قدر که روی اخلاق و رفتار تأکید داشت، درباره‌ی درس و مشقمان سختگیری نمیکرد. چیزی که او از آن میترسید و آزارش میداد این بود که ما عمرمان را بیهوده تلف کنیم و کاری نکنیم.»

دیگر نمیتوانیم چشمانمان را به روی اتفاق‌ها ببندیم

سیمون وی همان اندازه که مشتاق فعالیتهای خودش بود، دوست داشت تا وقتش را با فرزندانش بگذراند، و به همین دلیل دوران خدمتش را هرچه سریعتر سپری کرد. اما در سال ۱۹۷۴، زمانی که خانوادهی وی به همراه دوستانشان سر میز شام بودند، خدمتکار از سیمون خواست تا میز را ترک کند و پای تلفن برود: ژاک شیراک، نخست وزیر فرانسه، می‌خواست با او صحبت کند. سیمون وی در کتاب خاطرات خودش در سال ۲۰۰۹ مینویسد: «او از من درخواست کرد که اگر مایل هستم به عنوان وزیر بهداشت وارد کابینه بشوم. من یک دادستان بودم، و بهداشت تا آن زمان در اولویتهای کاریِ زندگیام جایی نداشت. با این حال، پس از تردیدهای بسیار، دست آخر پیشنهادش را پذیرفتم. با خودم میگفتم: اوه خدای من، خودم را در چه مخمصهای انداختم!»

وظایف وزیر بهداشت جدید بسیار دشوار به نظر می‌رسیدند: شورای «تنظیم خانواده» تصمیم داشت به مسئله‌ی سقط جنین‌های مخفیانه و غیرقانونی رسیدگی کند. میشل پونیاتوسکی، وزیر بهداشت سابق، این هشدار را به سیمون وی داده بود که باید سریعدست به کار شود و در این باره اقدام کند. سیمون وی به سرعت طرحی برای قانونی شدن سقط جنین تنظیم کرد، که در همان بدو امر او را در معرض دریافت هزاران نامهی توهینآمیز قرار داد. فرانسوآ پانافیو (کسی که مادرش، هلن میسوف، معاون بهداشت و سلامت در همان دولت بود) نقل می‌کند که «در این دوران، بسیاری از دوستان سیمون وی از دیدن او طفره میرفتند، و دیگران هم تا می‌توانستند اسمی از او نمیبردند. امروزه دشوار می‌شود شدت و خشونت آن بحث و جدل‌ها را تصور کرد.»

در ۲۶ نوامبر ۱۹۷۴، زمانی که فعالان حقوق زنان برای اعلام همبستگی مقابل کاخ بوربون تجمع کرده بودند، سیمون وی برای دفاع از طرح پیشنهادی خود پشت تریبون مجلس ملی رفت: «دیگر نمیتوانیم چشمانمان را به روی سیصد هزار سقط جنینی که هر ساله اتفاق میافتد و تندرستی زنان این کشور را از بین می‌برد ببندیم، اتفاقاتی که ناقض قوانین ما هستند و اقدام‌کنندگان به این عمل را دچار حس حقارت و روحشان را جریحهدار میکنند … من جزء آن دستهای نیستم که از آینده میترسند. نسل جوان گاهی اوقات ما را غافلگیر میکند چون با نسل ما متفاوت است. ما نیز فرزندانمان را متفاوت از نسل خودمان تربیت کردیم. اما اینها جوانان شجاع و بیپروایی هستند، آنها پر شور و شوق و آماده‌ی هرگونه فداکاری‌اند. بگذارید به این نسل اعتماد کنیم تا ارزشهای عالی خودش را در زندگی حفظ کند.»

در پاسخ به سیمون وی، رنه فیت، از نمایندگان مجلس، گفته بود: «به ضربان قلب جنین‌ها گوش بدهید!» و ژان فوآیه، نماینده‌ی دیگر، ایجاد «کشتارگاههایی» را محکوم کرده بود که «پیکر نوزادان را نابود میکنند.» ژان-ماری دایه، نماینده‌ای دیگر، گفته بود: گذشتهی سیمون وی به عنوان یک بازماندهی آشویتس را فراموش کنید، جنینها را تصور کنید که به «کورههای آدمسوزی» پرتاب میشوند! از سر گذراندن این «آزمون آتش» بسیار دشوار بود. اما در سرتاسر بحث‌ها، سیمون وی به عنوان یک زن سیاستمدار با عزم و اراده ظاهر شد، و در نهایت پیروز شد.

رئیس پارلمان اروپا

سیمون وی پنج سال در سمت وزیر بهداشت فعالیت کرد، و این منصبی بود که بار دیگر از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۵ در دولت الوار بالادور به دست آورد. وی در این دوران در اوج شهرت و محبوبیت خود بود. در سال ۱۹۷۷، زمانی که آنتوان وی در انتخابات شهرداری پاریس نامزد شده بود، رأیدهندگان بیوقفه از او میپرسیدند که آیا او «شوهر سیمون وی» است، و او با لبخندی جواب میداد که نه، سیمون وی همسر اوست!

در سال ۱۹۷۹، والری ژیسکار دستن، رئیس جمهور وقت فرانسه، که عاشق اقدامات نمادین و به‌یادماندنی بود، تصمیم گرفت که سیمون وی را، که به تازگی به عنوان معاون اروپایی دولت برگزیده شده بود، به عنوان رئیس اولین پارلمان اروپا نامزد کند، و وی به اتفاق آرا به این سمت برگزیده شد. سیمون وی نوشته بود: «این که یک تبعیدی و زندانی سابق آشویتس به سمت رئیس پارلمان جدید اروپا در استراسبورگ برگزیده شود اتفاق نویدبخشی برای آینده بود.» ژاک دلور (سیاستمدار فرانسوی و رئیس سابق کمیسیون اروپا) با یادآوری آن سالها میگوید: «پارلمان اروپا اولین قدمهایش را بر میداشت، همه چیز تازه و نوپا بود و آماده برای ساختن و پا گرفتن بود. ما در ابتدای راه و در راه ساختن یک اروپای پرشور بودیم، اما سیمون وی در دوران ریاستش، استعداد کمیاب خودش را اثبات کرده بود، و آن استعداد هم قوه‌ی تشخیص او بود. او در سخنانی که به مناسبت پذیرش ریاستش ایراد کرد به خوبی به دشواریهای موجود در راه تحقق همبستگی اروپا اشاره کرده بود.»

در سالهای ۱۹۹۰، سیمون وی از دنیای سیاست فاصله گرفت، تا تمام تمرکز خود را بر روی «شورای قانون اساسی» بگذارد. در سالهای پایانیِ دهه‌ی ۲۰۰۰، وی به تدریج از فعالیتهای اجتماعی خود کاست: در سال ۲۰۰۷، «شورای قانون اساسی» و پس از آن ریاست «بنیاد یادبود هولوکاست» را ترک کرد. در این سال‌ها، وی شوهر و خواهرش را از دست داده بود، و حالا به سرزمین خاطرات خودش باز می‌گشت: دیار خانواده و بستگانش، و البته دیار قربانیان هولوکاست. وی گفته بود: «خوب میدانم که کار ما با آنها هیچوقت تمام نخواهد شد، آنها هرجا که میرویم ما را همراهی میکنند، زنجیره‌ی عظیمی می‌سازند که آنها را به ما، بازماندگان، مربوط و متصل میکند.»

برگردان: بیتا سرافراز


آن شومن روزنامه‌نگار فرانسوی و همکار لوموند است. آن‌چه خواندید برگردان و بازنویسی بخش‌هایی از این نوشته‌ی اوست:

Anne Chemin, ‘Mort de Simone Veil, icône de la lutte pour les droits des femmes,’ Le Monde, 30 June 2017.