چه کردیم؟ چه میکنیم؟ چه خواهیم کرد؟
یک دهه حمایت از زنان در بوته نقد
متن سخنرانی های گفتگوی ۱۰۴ بنیاد آرمان شهر
۱۴/ ۱۲/ ۱۳۹۱
گفتگوگردان: سید جواد دروازیان
سید جواد دروازیان:
برنامه حاضر به مناسبت روز جهانی همبستگی زنان و تجدید تعهد برای مبارزات حق طلبانه زنان برگزار میشود. آنچه که امروز به آن خواهیم پرداخت یک دهه حمایت از زنان در بوته نقد است. با این پرسشها که چه کردیم؟ چه میکنیم؟ و چه خواهیم کرد؟
بیش از یک دهه از گشایش یک صفحه جدید در تاریخ این سرزمین میگذرد. در این دهه، حقوق بشر، حقوق زنان، جامعه مدنی، دسترسی به عدالت، حق انتخاب و حاکمیت قانون، مبارزه علیه هر گونه تبعیض، به ویژه تبعیض علیه زنان، مسایلی بودند که همه روزه در رسانه ها، جلسات، بیانیهها و شعارها از طریق گروههای مختلف به گوش میرسید و هنوز هم کماکان ادامه دارد. به ویژه مسایل مربوط به زنان همیشه از بحثهایی بوده اند. که بر سر زبانها چرخیده است اما بسیاری از پرسشها هنوز پاسخ روشنی ندارند. آیا توانسته ایم آن ریشهها و عواملی که انسان سوز و هستی ستیزاند را از میان برداریم؟ اگر نتوانستیم این ریشهها چیستند که نتوانسته ایم آنها را بخشکانیم؟ ما امروز از آنچه که حقوق انسانی زنان است چقدر فاصله داریم؟ آیا فعالیتهایی که طی ده سال گذشته صورت گرفته؛ توانسته گرهی از گرهها را بگشاید و راه را هموارتر سازد؟ امروز چه می کنیم ؟و فردا به کجا خواهیم رفت؟
گزارش گفتگو را این جا می توانید بخوانید
به برداشت من این ها پرسشهایی اند که پاسخ صریح و روشن به آن باید داد تا این که راه از چاه تمیزشود . امروز ما برای پاسخ دادن به همین پرسشها دور هم آمده ایم. با این پیش فرض که این پرسشها پرسشهای دشواری اند و به سادگی نمیشود به آنها پاسخ داد. ولی امیدواریم بحثهای جدی تری برای پیدا کردن ریشههای خشونت و جنایاتی که در طول قرنها بر نیمی از این جامعه تحمیل شده است مطرح شود و جنبه عملی هم پیدا کند.
پرسش دیگر این است که طی ده سال گذشته ان جی اوها برنامه هایی از قبیل ورکشاپ ها، گردهمایی ها، کنفرانس ها و برنامه هایی دیگر از این دست را را برای بهبود وضعیت زنان راه اندازی کردند. آیا اینها در کل بر وضعیت، تاثیری داشته اند یا خیر؟ اگر نه راه حل جدیدمان چیست؟
خانم حمیرا قادری (نویسنده و فعال زنان)
وقتی من کودک بودم و مادرم برایم قصه میگفت، مدام قصهها را رنگین میکرد قصه بزک چینی را به خاطری میخواهم بیان کنم که آن وقت ها یک پرسش در ذهنم بود و امروز هم هست. در روایت بزک چینی، بز مادر در بهار برای چهار بز فرزند دنبال علفهای تازه میگردد. در تمام این مدت بز مادر به فرزندان میگوید که مبادا در را به روی بیگانهای باز کنند. از قضا کودکان این کار را انجام میدهند. در این قصه یک گرگ وارد داستان میشود سه بچه را میخورد. بعد از آمدن مادر به خانه و پرسیدن از بچه کوچک اش که به چنگال گرگ نیفتاده، نزد آهنگر میرود و دندانهای خود را به خاطر تیز کردن شاخ هایش به آهنگر میدهد، دندان هایی که به آنها نیاز دارد برای بقای خودش. بعد به جنگ گرگ مرد میرود و بقیه داستان. همیشه این سوال در ذهنم خطور میکرد که نقش بز پدر کجای این داستان است. و یکی از آرزوهایم این بود که در یکی از داستانها بز پدر پیدا شود و دیگر مادر لازم نباشد به خاطر تیز کردن شاخ هایش دندان هایش را بفروشد.
از این قصه که بگذریم اگر قرار باشد تاریخ زنان افغانستان را بررسی کنیم و از دوره عبدالرحمن خان بگوییم که زنان را در کیسهها میکرد و از کوهها پایین میانداخت به جرم عاشقی و عین بلا را البته سر مردها هم میآورد. البته ننگ آن برای زنان تا ابد میماند و همان محله بدنام میشد به خاطر زن نه به خاطر مرد، از آن دوره وقتی بگذریم می رسیم به دوره امانی. شاه جوان، وقتی که میخواست یک سری کارهای روشنفکری انجام بدهد، یکی از دست آویزهایش این بود که یک تعداد از زنان را به خاطر تحصیل به خارج از کشور فرستاد. بعد از آن حبیب الله کلکانی به خاطر این که تعصب خودش را نشان بدهد، تمام زنانی که به خاطر تحصیل به ترکیه رفته بودند را دوباره به کشور خواست. در دوره نادر شاه و ظاهرشاه زندگی زنان با افتهای بسیار محسوس و خیزشهای نامحسوس پیش میرود. در دوره کمونیستها نگاههای خاصی به زنان میشود و در دوره مجاهدین عین نگاه دوباره تغییر میکند. در دوره طالبان همین افت و خیزها با افتهای بسیار زیاد به اوج بدبختی زنان میرسد. بعد از دوره طالبان یک دهه دیگر به وجود میآید که میتوان آن را دهه ای استثنایی نام گذاشت. اما تاریخ شئانگاری و شئواری زنان در افغانستان به قدمت خود زنان افغانستان است.
یکی از دلایل حضور کشورهای قدرتمند و به خصوص امریکا در افغانستان برقراری امنیت منطقه و جهان بود و بحث دوم نقض حقوق بشر در افغانستان و خصوصاً حقوق زنان. اما بعد از این که این کشورها وارد افغانستان شدند، این مسایل با هم خلط شده و با همان ابهت به پیش نمیرود.
برای آن چه که ما میتوانستیم در این دهه انجام بدهیم؛ ایجاد یک جنبش در میان زنان افغانستان بود. در همین جامعه افغانستانی که ما و شما زندگی میکنیم؛ انواع مختلف زنان را داریم با خاستگاه اجتماعی متفاوت. ما در همین جامعه زنهای سنتیای داریم که به بحثهای مدرن احترام قایل اند و زن مدرنی هم داریم که به بحثهای سنتی هنوز احترام قایل اند و زنان کاملاً مذهبی داریم. تمام این زنان با دیدگاهها و استراتیژیهای متفاوت، نتوانسته اند که دورنمای شبیه به همی را ترسیم کنند. بحث دورنمای شبیه به هم بحثی است که تمام زنان دنیا باید بحث آزادی خواهی و مبارزه علیه نابرابریهای جنسیتی را به پیش ببرند. اما متاسفانه در افغانستان این جنبش به این وسعت اتفاق نیفتاد.
این که ما در بخش ایجاد جنبشی فراگیر که در رأس این جنبشها زنان نخبه و تئوری پرداز قرار داشته باشند موفق نبودیم و نتوانستیم در کنار هم یک دورنمای شبیه به هم را ترسیم کنیم، باعث شد تا ما آسیبهای دیگری هم ببینیم. نبود جنبشهای نخبه گرایانه و روشنفکرانه بسیار قوی باعث این شد که ما نتوانیم بحثهای پژوهشی و علمی را باز کنیم. ما در طول یک دهه گذشته از اکثر سازمانهایی که در زمینه زنان فعالیت میکنند؛ بحث معلولها را میشنویم و غیر از شماره کردن کار دیگری نداریم. که به نظر من یک دهه برای حساب و کتاب خیلی زیاد است. تازه اکثر این آمارها هم اشتباه اند به این دلیل که به خاطر بحثهای سنتیای که هنوز در افغانستان است، بسیاری از زنان صدای خود را بلند نمیکنند.
نکته دوم این که بیایید بحث عزم سیاسی برای زنان را مقایسه کنیم با بحث عظیم سیاسی برای حفظ امنیت. تشکیل وزارت زنان بیشتر تشکیلی روی کاغذ است، تشکیلی است که ما را بیشتر به آمارها رهنمایی میکند و تشکیلی است که بسیار آرمان گرایانه صحبت میکند و معمولاً کارهایی که این وزارت انجام میدهد بیشتر در سطح یکی دو کلان شهر است و بس و ما نمیتوانیم به آن عزم سیاسی کشور بگوییم. عزم سیاسی یک کشور برنامههای دراز مدت و بودجههای کلانی نیاز دارد. بنا بر این عزم سیاسی در این کشور اتفاق نیفتاده است. بحث دیگر کارزار فرهنگی است. اتفاقی که در کشور ما افتاده این است که ما رویکرد درست فرهنگی هم نداشته ایم زیرا پژوهشهای دقیقی نداشتیم. ما تا هنوز متوجه نشده ایم که علتها چیست و از کجا سرچشمه میگیرد. اپارتاید جنسیتی که در افغانستان اتفاق میافتد به علت این است که ما نتوانسته ایم از رویکرد مبارزه فرهنگی و دینی وارد شویم. اهل اسلام در افغانستان با تعبیرات متفاوت و به نفع گفتمان مسلط مردانه کاری کرده اند که از اصل اسلام ما را دور انداخته اند. بنا بر این ما نتوانسته ایم در مقابل اهل اسلام جبهه بگیریم و جرأت آن را هم نداریم.
در افغانستان متاسفانه زیر ساختهای اقتصادی نه به نفع مردان افغانستان شکل گرفته و نه به نفع زنان. یعنی ما دارای ساختار اقتصاد پایدار نیستیم. بعد از تمام شدن و یا ندادن کمکهایی که در توکیو مطرح شده (البته با پیش شرط حفظ حقوق زنان)، ما اقتصادی پایه دار نداریم. بنا بر آماری که ارائه شده تمام زنانی که در شهرهای افغانستان زندگی میکنند ۲۰درصد کل زنان اند و بقیه ۸۰ در صد در روستاها زندگی میکنند. تمام زنانی که در روستاها هستند چون بحث کنترل جمعیت تا هنوز در افغانستان مطرح نیست و زنان هم تا هنوز متوجه این قضیه نیستند و یا به نحوی تحت شکنجه خانواده قرار دارند، یکی از مشکلاتی است که متوجه زنان افغانستان است. به طور مثال زنان روستایی در طول سالها یا باردار هستند و یا هم طفل شان در پشت شان است و در عین حال مصروف کارهای دیگری مانند دهقانی و مالداری هم هستند.
بناءً ما در افغانستان نیاز به یک عزم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دینی داریم به نفع مبارزه علیه نابرابریهای جنسیتی. بحث دیگر این است که ما باید خودآگاهی جنسیتی داشته باشیم. و بحث آخر این است که خشونتها باید در افغانستان تعریف شوند.
خانم سحر مطلبی (بخش زنان سازمان ملل متحد)
از همه اولتر روز جهانی زن را به همه خانم ها و همچنان آقایان تبریک میگویم. قرار بود من در مورد برنامههای حمایتی انجام شده از طرف سازمان ملل متحد در افغانستان صحبت کنم اما فکر میکنم در این زمینه بحثهای زیادی صورت گرفته. چیزی که الان به ذهنم رسید این است که من یک آرزوی بزرگ دارم و آن این که امیدوارم روزی برسد که وقتی میخواهیم در مورد روز زن صحبت کنیم یک لیست بلند بالا از این که در کجا به زنان چه ظلمی میشود نداشته باشیم. زیرا این همدردی با زنان نیست، بلکه در واقع صحه گذاشتن به این است که این اتفاقات شاید حق زنان است. به نظر من بهترین راه برای بهتر شدن زندگی زنان این است که به جای توجه به بلاهای آمده بالای زنان به تغییراتی که در محیط اطراف شان به وجود آمده توجه شود.
در یکصد سال گذشته کارهای زیادی در زمینه قانون گذاری انجام شده اما در زمینه اجرا، به نظر میآید که هنوز راه درازی در پیش است. جای بخش تحقیق در زمینه زنان به نظر من خالی است. اما کاری که باید حالا صورت بگیرد در بخش اجرای قانون است. همچنان در ده سال گذشته ما نقش مشارکت مردم را در نظر نگرفتیم و همیشه منتظر مانده ایم که دولتی روی کار بیاید و این قوانین را تطبیق کند ولی جالب اینجاست که تنها ۹۰درصد از قضایای نقض حقوق زنان توسط همین مردم عادی صورت میگیرد نه دولت و این مردم عادی اند که باید آموزش ببیند.
تنها بخشی که روی آن کار صورت نگرفته بخش بهبود رفتارهای اجتماعی است. در واقع بخش مشارکت مردم است که مردم خودشان کمک کنند به پیشرفت خود. بیشتر سرمایه گذاری ها در سالهای گذشته روی کسانی شده است که در یک رده سنی مخصوص قرار دارند که عقایدشان به آسانی تغییر نمیکند. در حالی که ۶۸% جمعیت افغانستان را جوانان تشکیل میدهند. و رده سنی ۷-۲۵ سال بهترین رده سنی برای آموزش اند و این افراد هم میتوانند پدر و مادرهای خود را آموزش بدهند و هم خودشان در آینده یک پدر و مادر خوب باشند.
خانم دیانا ثاقب (کارگردان و فعال زنان)
من فکر میکنم ما کارکرد نهادهای زنانه و در کل سازمانهای غیر انتفاعی و نهادهای مردمی و تمام سازمانهایی که به نحوی در زمینه حقوق بشری و مسایل زنان کار میکنند را میتوانیم در دو دوره زمانی متفاوت بررسی کنیم. یکی دورهای است که از سال ۲۰۰۱ (پس از فروپاشی طالبان) الی سال ۲۰۰۶ اتفاق افتاد و دیگری هم دوره ای که از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ ادامه پیدا کرد.
واضح است که بعد از فروپاشی طالبان ما با امیدهای زیادی در جهت بهبود وضعیت اجتماعی کشور مواجه بودیم. ما امیدوار بودیم که وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان به صورت کلی دچار یک تحول اساسی شود و مسلماً وضعیت زنان جدا از کل جامعه نبود. متاسفانه به دلیل سهل انگاریهایی که از طرف حکومت افغانستان و جامعه جهانی اتفاق افتاد، به دلیل بی تجربه بودن مسئولین و افراد و اشخاصی که در زمینههای مختلف کار میکردند؛ این امیدها همیش به یأس مبدل شد و بعد از سال ۲۰۰۶ شاهد این هستیم که نه تنها روز به روز جامعه از روند دموکراسی فاصله میگیرد و به سوی طالبانی شدن به پیش میرود، بلکه اندک امیدهایی هم که ایجاد شده بود، دوباره به ناامیدی بدل میشود.
من قبول دارم که اتفاقات زیادی رخ داده است و قطعاً نمیتوانیم آن ها را نادیده بگیریم. ولی بحث این است که ما هر وقتی میخواهیم صحبت کنیم، همیشه خود را در مقایسه با دوران طالبان بررسی میکنیم و همیشه میگوییم که نسبت به آن دوره وضعیت بهتری داریم. من فکر میکنم ما میتوانیم این ده سال را با ده سال کار مقایسه کنیم. ما میتوانیم سال ۲۰۱۳ را با سال ۲۰۰۶ مقایسه کنیم و ۲۰۰۶ را با ۲۰۰۸ مقایسه کنیم. چیزی که مشخص است این است که وضعیت زنان و در کل وضعیت اجتماعی افغانستان روز به روز بدتر از قبل شده است.
مسئله مهمی که از نظر من در مورد کارکرد نهادهای زنانه وجود دارد، نهادهایی که چه در بستر حکومت افغانستان در زمینه حقوق و مسایل زنان کار میکنند و چه نهادهای غیر دولتی و غیر انتفاعی و سازمانهای اجتماعی که با مسایل زنان دست به گریبان اند، مطرح است؛ سرازیر شدن سرمایه خیلی کلانی است که از طرف نهادهای بین المللی از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ اتفاق افتاد و اتفاق بدتر از آن این بود که همه ما را به سمت پروژه سازی و کارهای پروژهای پیش برد. هر کسی با دید تجاری، اجتماعی و با دید بهبود وضعیت تلاش کرد ان جی اویی را ثبت کند و چون مسئله زنان نان، پول و درآمد خوبی داشت میتوانست موضوع خیلی خوبی باشد برای کار. ولی متاسفانه تمام فعالیتها فعالیتهای روبنایی بود. ما مصروف کارهای سطحی شدیم و کارهای زیربنایی را فراموش کردیم. یادمان رفت که ما با جامعهای که ستونهای فرهنگی آن از بیخ و بن پوسیده است مواجه هستیم. فراموش کردیم که ما با جامعهای مواجه هستیم که تا خرخره غرق در سنتها و باورهای غلط است. ما روی فرهنگ مردم و روی باورهای مردان و زنان جامعه کار نکردیم و تنها اتفاقی که افتاد به قول خانم قادری برگزاری ورکشاپهایی بود که ما به زنان حقوق شان را می فهماندیم. آن هم به زنان بی سوادی که بعید میدانم آن ها به معنای واقعی حقوق شان پی برده باشند و بعد آنها را روانه خانههای شان کرده و در خانواده آنها جنگ و دعواها را روشن میکردیم.
پروژهها متاسفانه هیچ وقت تبدیل به پروسه نشدند. ما روی مسایل اساسی زنان هیچ وقت انگشت نگذاشتیم و کار نکردیم. من فکر میکنم زنان در افغانستان با سه چالش و مسئله اساسی و عمده مواجه بودند و هستند و آنها عبارت اند از: سواد، اقتصاد و رهبری سیاسی در سطح کلان و تأثیر گذار. ما دلخوش به سیستم کوتاهی بودیم که اسم آن را تبعیض مثبت گذاشتیم و ۲۵% زنان را روانه پارلمان کردیم آن هم از نظر کمیت و نه کیفیت. ما فکر میکردیم داشتن ۶۸ نماینده زن در مجلس کار بسیار بزرگی است. ولی هیچ وقت فکر نکردیم که این ۶۸ زن چه قدر پای سندهایی را نادانسته و ناآگاهانه امضا میکنند که این سندها زندگی زنان افغانستان را برباد میدهد. در زمان تصویب قانون احوال شخصیه اهل تشیع من در پارلمان حضور داشتم؛ اکثر کسانی که از این قانون حمایت میکردند زنان بودند. و همچنان قانون سن ازدواج و قانون تخطی اطفال که بزرگترین مشکل بر سر این قانون خود زنان نماینده پارلمان بودند.
به نظر من در بخش اقتصادی چیزی که در طول چند سال گذشته فراموش کردیم این بوده است که خوب شما به زنان از حقوق شان آگاهی میدهید و به آن ها میآموزانید که در برابر شوهران خود بایستند و در برابر خانواده، پدر و برادر خود از حق شان دفاع کنند. کدام زنی میتواند از حق خودش در برابر مردی بایستد که حتا برای خرید یک قرص نان هم محتاج همان مرد است؟ هیچ انسانی نمیتواند در تمام کره زمین از استقلال فکری استفاده درست کند در حالی که جیبش خالی است. ما روی اقتصاد زنان هیچ کاری نکرده ایم. پروژهای زیادی در این زمینه اجرا شد. پروژههای اقتصادی کوچکی که خیلی از نهادهای خارجی در افغانستان اجرا کردند، پروژههای آموزش گلدوزی و خیاطی برای چند ماه و چند روز. مدت بعضی از این پروژهها حتا به یک هفته هم نمیرسد. بعد از ختم این پروژه یا زنان مواد خام ندارند و یا هم بازار کار و یا هم راه روستاها تا شهر آنقدر دور است که زمینه دسترسی به این زنان اصلاً امکان ندارد.
به نظر من تمرکز روی سواد آموزی زنان، استقلال اقتصادی و حضور و عملکرد زنان در سطوح بالای رهبری، تنها راه نجات ما است. تبعیض مثبت تنها کاری که با ما میکند تنبلی ذهنی و غیر فعال اجتماعی زنان است. بله در کوتاه مدت در جامعهای که آماده پذیرش یک جنس، یک قوم و یا یک قشر مشخص از افراد نیست میتوانیم این کار را انجام دهیم ولی باید این کار برای مدت کوتاهی باشد. در غیر آن صورت به ما زنان آموخته میشود که تا ابد میتوانیم از جنسیت مان برای پیشرفت مان استفاده کنیم و تا زمانی که من فقط با زن بودنم میتوانم به جایی برسم هیچ اتفاقی برای زنان نخواهد افتاد. مسئله مهمی که فکر میکنم باید اول در درون خودمان به آن دست پیدا کنیم این است که تمام قیدهایی که سنتها و باورهای اجتماعی به دست و پای مان میبندد، باید در درون ما زنان شکستانده شود و هیچ راهی جز آموزش نسل آینده نداریم. تلاشی که باید بکنیم این است که اگر من نتوانستم آن گونه که دلم میخواهد زندگی کنم؛ باید تلاش کنم که فرزند من یاد بگیرد تا آن گونه که دلش میخواهد زندگی کند. و آن وقت است که به برابری جنسیتی دست پیدا میکنیم.
آقای خداداد بشارت (رییس اجرایوی سازمان حقوق بشر و دموکراسی افغانستان)
ما در یک مرحله بسیار حساس تاریخی قرار داریم و من احساس میکنم که یک روند و یک پیوستار تاریخی را میبینم. اگر ما جنبش زنان را مورد بررسی قرار بدهیم، آغاز این جنبش بر میگردد به دوران امان الله خان. در آن زمان این جنبش به وسیله نیروهای افراطی و تندرو وقت با شکست مواجه میشود و این روند در حکومتهای بعد از امان الله خان هم ادامه پیدا میکند. حتا در دوران طالبان هم ملا عمر در واقع سمبول این چنین حرکتی است. در دوران امان الله خان شخصی وجود داشت به نام ملای لنگ و این کسی است که در واقع حرکتهای اصلاح طلبانه و جنبشهای زنان را منجر به شکست میسازد. اما در دوران طالبان شخص دیگری به نام ملا عمر همین نقش را بازی میکند. و حتا در دوران فعلی هم این پیوستار تاریخی به مشاهده میرسد. به طور مثال در پارلمان افغانستان عملاً کسانی وجود دارند که با قانون منع خشونت علیه زنان به مخالفت میایستند و اینها در واقع کسانی اند که نماد همان ملای لنگ هستند.
بنا بر این میتوانم بگویم که اگر ما روند تاریخ و جنبش زنان را مورد مطالعه قرار بدهیم؛ یک پیوستار تاریخی را میبینیم و در واقع تاریخ در حال تکرار شدن است. ما در حال حاضر قدرتمند شدن گروههای افراطی را میبینیم به طور مثال در پروسه صلح در افغانستان و مذاکره با گروه طالبان و خروج نیروهای خارجی از افغانستان. این یک موضوع بسیار حساس است که من علت آن را در چند موضوع میبینم. ضمن این که در یک دهه گذشته بزرگترین و بهترین فرصت برای زنان وجود داشت. زنان در تمام جریانات ملی نقش عمدهای داشتند به طور مثال سهمیه ۲۵% زنان در پارلمان. در حالی که میانگین حضور زنان در سایر کشورها ۱۷% تا ۱۸% است. ساختن یک وزارت به نام وزارت امور زنان، برای زنان افغانستان یک دستاورد بسیار بزرگ است، مسئله ایجاد کمیسیون مستقل حقوق بشر یک دستاورد بزرگ دیگر است. همچنان حضور و حمایت نیروهای خارجی از افغانستان نیز یک دستاورد کلان است. اما این که چرا ما نتوانستیم از این فرصتها استفاده کنیم میخواهم بگویم اول این که خود فعالان حقوق زنان نسبت به حقوق شان و جنبش شان خیلی ساده انگاری داشتند. بدین معنا که یک استراتیژی واحد نداشتند. و تا زمانی که این استراتیژی به صورت واحد و بسیار قوی ایجاد نشود من فکر نمیکنم که کار به نتیجهای برسد.
نکته دوم این که به نظر من جامعه جهانی اشتباه بسیار بزرگی را در یک دهه گذشته مرتکب شده و آن این که روی یک گروه خیلی کوچکی از زنان تمرکز داشته است. نهادهای ساخته شده به اسم زنان در واقع نماد حقوق زنان شدند. در حالی که این نهادها روابط سیستماتیک با زنان روستایی و کتله عظیم زنان بی سواد جامعه نداشتند و هیچ وقت نتوانسته اند نمایندگی از دردها و مشکلات کل زنان افغانستان کنند. این خود یک مشکل کلان بود. اگر ما فعالان حقوق زنان در افغانستان را بررسی کنیم کسانی که موقفهای خیلی کلانی دارند و در رسانهها هم مطرح اند شاید بیشتر از ۵۰۰ نفر نباشند که این تعداد به تناسب نفوس میلیونی زنان افغانستان یک رقم خیلی کم است. با این حالت اگر جنبشی هم ایجاد شود چون فکر میکنم این جنبشها از جایگاه خوبی در میان کل زنان برخوردار نیستند، موثر نخواهد بود.
مسئله سوم، مسئله تعهد اخلاقی و فکری حکومت فعلی در افغانستان است. من شخصاً باور دارم که آقای کرزی در این مدت از زنان استفاده ابزاری داشته است و هر زمانی که این دو جناح یعنی طرفداران حقوق زنان و گروههای افراطی در تقابل با هم قرار گرفته اند؛ آقای کرزی عقب نشینی کرده است. بنا بر این منطق حمایت حکومت افغانستان از زنان، بر اساس منطق جلب حمایت گروههای خارجی بوده و بس و هیچ گونه تعهد اخلاقی و فکری وجود نداشته است. بدین لحاظ ما به این نتیجه میرسیم که شکافهای اجتماعی در افغانستان خیلی وسیع است و در کوتاه مدت خیلی دشوار خواهد بود که به این معضل رسیدگی شود.
موضوع دیگر مسئله برداشتهای سنتی نسبت به زنان است. به طور مثال اگر ما از کلان شهرها خارج شویم، یک برداشت سنتی و یک فهم غلط نسبت به زنان وجود دارد که این خود چالش کلانی نسبت به زنان و حقوق ایشان است.
مسئله دیگر چالشهای قانون گذاری نسبت به زنان است. در حالی که ما هم اکنون تعداد زیادی از خانمها را در پارلمان داریم. و در عین حال متاسفانه موضوعات قانونی و حقوقی دیگری هم وجود دارد که با آنها برخوردهای بسیار سطحی صورت میگیرد.
چالش دیگر هم چالش قدرتمند شدن گروههای افراطی و مشارکت سیاسی زنان است. به طور مثال مذاکرات صلح با طالبان و حزب اسلامی حکمتیار و گروههای خرد و کوچک دیگر.
بنا بر این میتوان چنین نتیجه گیری کرد که ما در یک پیوستار تاریخی قرار داریم و امکان زیادی وجود دارد که یک بار دیگر تاریخ دوباره در افغانستان تکرار شود.
آقای نورالدین علوی (جامعه شناس)
عنوان بحث من پاسخ اسلام به تاریخ مرد سالار است. قبل از این که وارد بحث اصلی شوم لازم است مقدمهای تاریخی ارائه کنم به خاطر روشن شدن مفهوم مرد سالاری و جایگاه این مفهوم در فرهنگها و تمدنهای بشری.
وقتی ما از مفهومی به نام مرد سالاری و یا پدر سالاری صحبت میکنیم؛ به این معنا است که قدرت تعیین کننده حیات اجتماعی ما و قدرت تعریف اهداف و راههای تساوی در انحصار مردان است. در مقابل آن ما جایگاه فرودست زنان را داریم. در زمینه مرد سالاری و جایگاه مرد و زن در جامعه در ادیان، در فلسفهها و در نظریات مختلف علمی بحثهای بسیار متنوعی صورت گرفته است.
من بحث خود را از این جا آغاز میکنم که طبق یافتههای علمی در علم فرهنگ شناسی، بشر شناسی و جامعه شناسی ما سه دوره تاریخی داریم: دوره اول عصر توحش است. عصری که انسانها با همان طبیعت اولیه خود در دامن طبیعت زندگی میکنند. که در این دوره ما با نظامهای مادر تباری و مادر سالاری مواجه هستیم. با مراجعه به این عصر تاریخی میتوانیم این نتیجه را بگیریم که مرد سالاری در تاریخ بشر یک پدیده عارضی است. عصر دوم عصر بربریت است که یک مرحله فرهنگی تکاملی تر نسبت به عصر توحش است که با اختراع کشاورزی و زندگی سکونت گاهی شروع میشود که از این دوره به بعد انسانها به شکل خاص محصور به زندگی خانوادگی شدند. بعد از آن ما عصر تمدنها را داریم که در این عصر باز یک تقسیم بندی وجود دارد: تمدنهای باستانی و تمدنهای عصر مدرن و اخیراً بحثهای جدیدی مربوط به پست مدرنیته در ارتباط با زندگانی جدید.
می خواهم به این نکته اشاره کنم که مرد سالاری و موقف مسلط مردان یک پدیده عارضی در تاریخ است. منتها از پیدایش کشاورزی و آغاز زندگی روستا نشینی تا امروز، آن چهره غالب تاریخ متاسفانه چهره مردسالار است و فرهنگ غالب فرهنگ مرد سالار است. ما تجلییات سلطه مردانه را در عمق تاریخ اگر مورد توجه قرار دهیم؛ هم در ادیان و فلسفهها میتوانیم این تجلی را داشته باشیم و هم در روابط، سنتها و عرفهای اجتماعی دورههای مختلف تاریخی.
اگر وارد تمدنهای شرقی شویم به طور مثال سه هزار سال قبل در چین با مکتب تائو مواجه میشویم که نشأت گرفته از فلسفه لائوتسه است که در این مکتب جهان تقسیم میشود به دو نیروی «یین» و «یانگ» یعنی تقابل تاریکی و روشنایی که از تقابل این دو حیات و حرکت هستی امکان پذیر میشود. اما جالب این است که در مکتب تائو «یین» به جهان مردانه تعلق میگیرد و یکی از معانی «یین» در فرهنگ چینی و در مکتب تائو اشاره دارد به شش ماه اول سال که فصل فعالیت و زایندگی و نوآوری است و این شش ماه تعبیر شده است به جان مردانه. اما یکی از معانی «یانگ» یعنی جهان تاریک، جهان منفعل، جهان سخت و زمستانی و جهان زنانه است. ولی در عین حال در این فلسفه این نکته را داریم که تقابل این دو جهان تکامل هستی را امکان پذیر میسازد.
در یونان باستان هم شما شاهد هستید که فلاسفه بسیار بزرگ یونان باستان وقتی که نظامهای اخلاقی و سیاسی دولت شهرها را مورد بحث قرار میدهند مانند فلسفه ارسطو و فلسفه افلاطون، زن در کنار اسیران و بردگان و در کنار مهاجرین غیر از دولت شهرها هرگز از حقوق شهروندی برخوردار نیست. یعنی زن نمیتواند در اداره دولت شهرها اظهار نظر و تصمیم گیری کند. و این هم به خاطر بینش فلسفیای است که نسبت به زن وجود دارد. حتا بعضی از فلاسفه یونان مانند افلاطون که معتقد است تفاوت ذاتی میان زن و مرد وجود ندارد، میگوید که خدا را سپاسگزارم که یونانی آفریده شدم و نه غیر یونانی، آزاد آفریده شدم و نه برده، مرد آفریده شدم و نه زن. و ارسطو هم میگوید که خصوصیات اساسی مثل شجاعت و اعتدال اصلاً نمیتواند در وجود زن پرورش پیدا کند به لحاظ موقعیت فروتر زنان از نگاه اخلاقی و طبیعی شان.
اگر وارد ادیان هم شویم، در ادیان توحیدی ما دو نوع نگاه به موضوع داریم اول این که دوره تاریخی را باید در نظر بگیریم و یکی هم روح و جهت اساسی ادیان را. در تورات علی رغم اینکه تمجید زیادی از جایگاه زن میشود اما موقف اساسی و بنیادی زن را در درون خانهها تعریف میکند. در یهودیت خانه یک نیایشگاه است که مدیریت آن به عهده زن است.
در میان متکلمان و نظریه پردازان مسیحی هم چهرههای برجستهای مانند سندآگوستین قدیس و توماس اکویناس را داریم. توماس بسیار واضح بیان میکند که زنان به لحاظ عقلی و بدنی پایینتر از مردان هستند. بنابراین باید این محدودیت در زندگی شان در نظر گرفته شود.
این واقعیت تاریخ ما است که بعد از پیدایش عصر بربریت و تاریخ تمدنها، مردان مسلط شده اند و تفسیرها هم مرد سالارشده اند . اما به تناسب تکامل فکری و عقلی بشر در تاریخ، مسئله جایگاه و موقف زنان رفته رفته بیشتر و بیشتر مورد سوال قرار گرفته است. مثل این که فهم ما از این موضوع فهم اشتباهی بوده باشد. در شرایط کنونی یکی از بحث برانگیزترین موضوعات، موضوعات مربوط به زنان در میان فلاسفه، متکلمین و دانشمندان است که این نکته قابل توجه است.
امروز میخواهم این بحث را با شما در میان بگذارم که چون ما و شما در جامعه امروز در معرض تقابل ایدئولوژیهای مختلفی مانند لیبرالیزم، سوسیالیزم، اگزیستانسیالیزم و ادیانی مانند یهودیت، عیسویت و اسلام قرار داریم در این تقابل اسلام چه دارد که برای مان بگوید. ما در میان یک تعدادی از جوانان خود شاهد دین گریزی هستیم. این جوانان احساس میکنند اسلامی که برای شان عرضه شده پاسخهای لازم را نمیدهد. بنابر این روی میآورند به گرایشها و ایدئولوژیهای دیگر.
یکی از نکات بسیار مهم برای مطالعه اسلام این است که بین آیات مکی و مدنی با استفاده از روش تحلیل محتوا باید تفاوت قایل شویم. خصوصیات آیات مکی از نظر بسیاری از اسلام شناسان و قرآن شناسان این است که این آیات مبادی اساسی اعتقادی مسلمانان را مطرح ساخته است. و اما آیات مدنی آیاتی اند که بیشتر شامل مسایل حقوقی میشوند و بیشتر رنگ قیودات مکانی و زمانی را دارند. ما در عین حال یک تقسیم بندی دیگر از آیات قرآنی داریم به نام آیات ناسخ و منسوخ. یعنی بعضی از آیات و بعضی از اقوال وقتی که شرایط و اوضاع تغییر مییابد قابلیت کاربرد ندارند. این دسته از آیات بیشتر شامل آیات مدنی اند.
نکته دوم در مطالعه اسلام و تفکر دینی این است که بعد از رحلت حضرت محمد (ص) ما شاهد شکل گیری دو جریان بسیار بزرگ در تاریخ هستیم: جریان نقل گرا و جریان عقل گرا. جریان نقل گرا معتقد به این است که باید چیزی که در آیات و احادیث صراحت دارد دقیقا همانطور به آنها عمل کنیم چون عقل بشر مردود است و این عقل نمیتواند معیارهای عادلانه بودن یک حکم را از معیارهای غیر عادلانه تفکیک کند. اما یک تعداد از علمای اسلام معتقد اند که چون ما باور داریم که پیام اسلام عادلانه تر از پیام سایر ادیان، مکاتب و فلاسفه است، این دین را میپذیریم. این دو جریان در تاریخ اسلام با هم در تقابل قرار داشتند و تا امروز هم این تقابل ادامه دارد.
من با این نکته سخنان خود را جمع بندی میکنم که ما باید دو- سه معیار را برای رسیدن به یک قضاوت که آیا این حکم در مورد زنان عادلانه است یا خیر؟ باید در نظر بگیریم. یکی عقلانی بودن این حکم است. به طور مثال این که: زن باید به اجازه شوهر از خانه بیرون برود یا شوهر باید تأمین نفقه را به عهده بگیرد، در شرایط و زمانه ما آیا میتواند عقلانی باشد؟ حکم سنگسار در زمانه ما آیا میتواند عقلانی باشد؟ و یا باید در مورد این احکام اجتهاد صورت بگیرد؟ و این احکام تغییر کنند. و دیگر این که این احکام باید نسبت به سایر ادیان و مذاهب برتری خود را ثابت کنند. و نکته سوم این که باید از شرط عادلانه بودن برخوردار باشد. این سه معیار یعنی عاقلانه بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به سایر احکام باید دائماً در مورد احکام حقوقی نسبت به زنان مورد تجدید نظر قرار بگیرد.
ما و شما در شرایط کنونی نیازمند یک تجدید نظر بسیار جدی در فهم دینی و فلسفی خود و در عین حال فهم خود از نظریههای علمی، جامعه شناسی و فرهنگ شناسی هستیم. و این تجدید نظر باید بر اساس معیارها صورت بگیرد تا ما بتوانیم به یک پاسخ روشنتر نسبت به جایگاه کلی زن در جامعه دست یابیم.
آرزوی من این است که مردان و زنان افغانستان با توجه به اندوختههای فرهنگی و ذخایر تاریخی ما بتوانند به جایگاه حقیقی خود نزدیک شوند و ما بتوانیم مفهوم آزادی انسانی را به مفهوم واقعی اش در جامعه احساس کنیم. روز جهانی زن را گرامی میدارم.