نه!: ایستادگی در برابر هیتلر، نویسنده: پَدی اَشداون، انتشارات ویلیام کالینز، ۲۰۱۸٫

آسو – در ساختمان قدیمی وزارت دفاع آلمان در مجتمع بِندلِر اشتراسه در برلین، یک طبقه‌ی کامل را به شکل روز ۲۰ ژوئیه‌ی ۱۹۴۴ درآورده‌اند، یعنی همان روزی که قرار بود هیتلر در انفجار بمبی به قتل برسد. همین جا بود که کلاوس فون اشتافِنبِرگ و همدستانش توطئه‌ی نافرجام خود را عملی کردند: در پایان آن روزِ پرماجرا او و سه نفر دیگر در حیاط پایین ساختمان تیرباران شدند. یک طبقه‌ی دیگر را به اتحادیه‌های صنفی، احزاب سیاسی و کلیساهایی اختصاص داده‌اند که با تمام توان کوشیدند تا جلوی مردی را که مایه‌ی شرمساری و آبروریزی کشورشان بود، بگیرند. اینجا محلی تکان‌دهنده است.

همه‌‌ی کسانی که در برابر هیتلر به پا خاستند نظامی، اشراف پروسی و سیاستمداران غیرنظامیِ کهنه‌کاری مثل کارل گوردلر، شهردار پیشین لایپزیگ، نبودند. اطرافیان جوان‌ترِ هلموت فون مولتکه، که به «حلقه‌ی کرایسو» شهرت داشتند، می‌خواستند آلمانی دموکراتیک، ضدنژادپرستی، و گشوده به روی جهان بسازند: پَدی اَشداون در کتاب جدیدش درباره‌ی جنبش مقاومت آلمان، آنها را «گل سرسبد آلمان آن زمان» می‌خواند. مردم «عادی» هم شهامت زیادی از خود نشان دادند: برای مثال، چیزی نمانده بود که نجاری به نام گئورگ اِلسِر هیتلر را بکشد. اعتراض دیگران مسالمت‌آمیز بود، از جمله خواهر و برادر دانشجوی مسیحیِ معتقدی به نام‌های سوفی و هانس شول از اهالی مونیخ؛ یا اُتو و اِلیز هِمپِل، زوجی که شخصیت‌های اصلی رمان پرفروش تنها در برلین اثر هانس فالادا (و فیلمی با نقش‌آفرینی اِما تامپسون) هستند. آنها و بسیاری دیگر به دست قصاب‌های هیتلر کشته شدند.

اما هنوز این تصور وجود دارد که مخالفان هیتلر به طرز اسف‌باری کم‌تعداد بودند، و اکثر آنها هم ملی‌گرایان متعصبی بودند که هرگز نمی‌توانستیم با آنها معامله کنیم. این تصور نادرست و غیرمنصفانه است. کتاب اشدون آکنده از احساسی اخلاقی است، نوعی همدلی با زنان و مردان شجاعی که در هولناک‌ترین شرایط به انتخاب‌های اخلاقی بسیار دشواری دست زدند. این داستان را پیشتر هم روایت کرده‌اند اما اشدون جزئیات جذاب تازه‌ای را به آن اضافه می‌کند، به‌ویژه درباره‌ی شبکه‌ای از کارگزاران پراکنده در سراسر اروپا که دریادار کاناریس، رئیس زیرک سازمان اطلاعات خارجی آلمان، از طریق آنها اطلاعاتی را در اختیار دشمنان هیتلر قرار می‌داد. این کتاب مهیج، روان و جذاب است. اما هدف اصلی اشدون گرامی داشتن کسانی است که در خورِ نیک‌نامی‌اند.

به عقیده‌ی برخی از پژوهشگران، مقاومت تنها وقتی شروع شد که آلمانی‌ها فهمیدند که کشورشان دارد در جنگ شکست می‌خورد. اما در واقع، غیرنظامیان مدت‌ها پیش از آن به مخالفت با هیتلر برخاسته بودند، هرچند مخالفتشان بی‌فایده بود. اولین توطئه‌ی نظامی را رئیس ستاد ارتش، لودویگ بِک، در سال ۱۹۳۸ سازماندهی کرد: این توطئه به علت عدم حمایت فرانسه و بریتانیا عقیم ماند زیرا این دو کشور هنوز امیدوار بودند که با «پیشوا» به توافق برسند. نخستین سوء قصد علیه هیتلر در سال ۱۹۳۴ رخ داد. بعد از آن ۲۰ سوء قصد نافرجام دیگر هم اتفاق افتاد. علت اصلیِ بی‌نتیجه ماندن این سوءقصدها نه بی‌عرضگی مجریان آنها بلکه خوش‌شانسی هیتلر بود.

چیزی نمانده بود که توطئه‌ی ۲۰ ژوئیه در برلین موفق از کار درآید. کودتاهای همزمان در پاریس، وین و پراگ هم تا موفقیت فاصله‌ی زیادی نداشتند. همه‌ی این کودتاها نقش بر آب شد چون هیتلر اعلام کرد که با خوش‌شانسی محض از بمب‌گذاری اشتافنبرگ در مرکز فرماندهی ارتش جان سالم به در برده است. در پی این سوءقصد، گشتاپو ۷۰۰۰ نفر را دستگیر کرد: نزدیک به ۵۰۰۰ نفر اعدام شدند. جالب است که چنین عده‌ی زیادی تا آن وقت توانسته بودند خود را از تیررس گشتاپو دور نگه دارند.

بسیاری از دسیسه‌چینان، میهن‌پرستان سنتی آلمانی بودند. اما آنها از وینستون چرچیلِ مهین‌پرست، «متعصب»تر نبودند. نیروی محرکه‌ی خودِ اشتافنبرگ آمیزه‌ای بود از احساس عمیق شرافت نظامی و نوعی رادیکالیسم سیاسی بیش از پیش چپ‌گرا.

dailystormer.name


این افراد به خوبی از خطرات آگاه بودند. نه تنها امکان داشت که توسط گشتاپو دستگیر، شکنجه و کشته شوند بلکه ممکن بود که هموطنانشان هم آنها را خائنانی بدانند که در پی سرنگونی دولت در زمان جنگ بودند. به قول اشتافنبرگ: «کسی که شهامت دارد که کاری بکند باید بداند که در تاریخ آلمان از او به عنوان خائن یاد خواهند کرد. اما اگر این کار را انجام ندهد، به وجدان خود خیانت خواهد کرد.» در ابتدا بسیاری از آلمانی‌ها مخالف اشتافنبرگ و همراهانش بودند. تنها پس از دهمین سالگرد این سوءقصد بود که افکار عمومی به تدریج تغییر کرد. در آن زمان، نخستین رئیس جمهور آلمانِ پس از جنگ، تئودور هویس، اشتافنبرگ و همکارانش را به خاطر تلاش برای حفظ آبروی آلمان در زمانی وحشتناک ستود. اکنون اکثر آلمانی‌ها با او هم‌عقیده‌اند.

دسیسه‌چینان امیدوار بودند که متفقین غربی از آنها حمایت کنند. آنها پیش از ۲۰ ژوئیه این پیشنهاد را ارائه دادند: آلمانی‌ها از جنگ در جبهه‌ی غرب دست برخواهند داشت و با پشتیبانی غرب به نبرد با روس‌ها در جبهه‌ی شرق مشغول خواهند شد. اما دیگر خیلی دیر شده بود؛ آن‌چه در سال ۱۹۳۸ ممکن بود، دیگر از نظر سیاسی عملی نبود. دسیسه‌چینان از روی ناچاری پذیرفتند که به تنهایی نقشه‌ی خود را اجرا کنند.

اگر آنها موفق شده بودند چه اتفاقی رخ می‌داد؟ تا آن وقت روس‌ها حمله‌ی شدیدی را شروع کرده بودند و تا اوایل اوت صدها کیلومتر پیشروی کرده و به حومه‌ی ورشو رسیده بودند. بعید بود که رضایت دهند و از پیشروی دست بردارند. ممکن بود که ارتش آلمان، به رغم آشفتگی اوضاع کشور، دفاعی را سازماندهی کند. اما در غیاب هیتلر، از قدرت و صلابت ارتش کاسته می‌شد. در این صورت، متفقین، حتی روس‌ها، به درستی نمی‌دانستند که چه باید کرد. شاید جنگ در سال ۱۹۴۴ پایان می‌یافت، و عده‌ی بسیار بیشتری زنده می‌ماندند.

اشداون آخرین گزارش نِویل هِندِرسون، سفیر بریتانیا در برلین، پس از بازگشت به لندن و آغاز جنگ را نقل می‌کند: «بیهوده است که دستاوردهای بزرگ کسی را انکار کنیم که عزت نفس و نظم و انضباط را به آلمان بازگرداند…بسیاری از اصلاحات اجتماعی آقای هیتلر، به رغم بی‌اعتنایی کامل به آزادی اندیشه، گفتار یا رفتار فردی، با اصول دموکراتیک همخوانی دارد.» به نظر هندرسون، «اردوگاه‌های کار اجباریِ» هیتلر نشانه‌ی موفقیت «یک نظام دیکتاتوری خیرخواهانه» بود. جای شکرش باقی است که آلمانی‌های مخالف هیتلر چنین قضاوت نادرست مضحکی نداشتند.

برگردان: عرفان ثابتی


رادریک بریثویت دیپلمات پیشین و تحلیل‌گر امور روسیه است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Rodric Braithwaite, ‘Nein! by Paddy Ashdown review-the Germans who stood up to Hitler’, The Guardian, 23 December 2018.