آرمانشهر | چهلگیس|ویژه فستیوال کن
شهلا رستمی
“همه می دانند”، آخرین ساخته اصغر فرهادی، کار گردان توانا و بنام ایرانی، با شکوه بسیار در مراسم آغازین ۷۱ امین فستیوال کن به نمایش در آمد. فیلمی که در مسابقه بخش اصلی هم شرکت دارد و تاکنون هیچ فیلم مسابقه ای در مراسم گشایش نشان داده نشده بود. اما ایا او با این فیلم به دایره فیلمسازان پر آوازه ی نه چندان پرسشگر نمی پیوندد؟
برای یافتن پاسخ باید کمی به گذشته بازگشت و کارنامه این کارگردان بزرگ را مرور نمود که درخشش دو هنرپیشه معتبر جهانی ، زوج اسپانیولی متشکل از “پنه لوپه کروز” و “خاویر باردم”، بر روی فرش قرمز فستیوال برای همراهی آخرین فیلمش، نخواهد توانست چندان پر رنگ سازد.
اصغر فرهادی، بدون شک سزاوار این استقبال بود چرا که او با فیلم های پیشترش نه تنها جوایز معتبر بسیاری را از جمله در فستیوال برلن ربود، بلکه دو جایزه اسکار هم برای ایران به ارمغان آورد. او سبب شد بار دیگر پتانسیل و توانائی سینمای ایران بر همه گوشزد شود.
این پیروزی طبیعتأ ما را به یاد عباس کیا رستمی بزرگ می اندازد که نفس تازه ای در سینمای جهان دمید و با ربودن نخل طلای کن در سال ۱۹۹۷ برای فیلم “طعم گیلاس” و مطرح شدن در فستیوال ها نگاهها را به سوی سینمای ایران کشاند.
عباس کیا رستمی اما نتوانست، به دلیل نوع سینمایش، به اسکار دست یابد که بیشتر ترویج کننده فیلم هائی است که می توانند پر در آمد باشند.
آنچه عباس کیا رستمی را از اصغر فرهادی جدا می کند این است که سینمای او سینمای فلسفی است و سینمای اصغر فرهادی سینمای اجتماعی-روانی. او دم تازه ای برای سینمای جهان به ارمغان آورد و فرهادی برای سینمای ایران.
بازهم گر چه عباس کیا رستمی، به گفته خود، به دلیل مشکلاتی که در ایران برای ساختن فیلم هایش با آنها روبرو شد، تصمیم گرفت دو فیلم “کپی برابر اصل” (۲۰۱۰) با بازی “ژولیت بینوش”، (یک هنرپیشه حرفه ای !) و “مثل یک عاشق” (۲۰۱۲) را در خارج از ایران بسازد، اما در پرداخت آنها همه ویژگیهای فیلم های پیشینش دیده می شد و تنها دکور عوض شده بود.
در حالی که اصغر فرهادی، پیش از ساختن فیلم “گذشته” (تولید فرانسه و به زبان فرانسه)، که در سال ۲۰۱۳ جایزه بهترین هنرپیشه زن را برای “برنیس بژو”، فرانسوی در فستیوال کن به ارمغان آورد، و حتا در فیلم فروشنده، سینمای ویژه خود را با همان دلمشغولی ها ارائه می نمود. یعنی این مهم نبود که فیلم در چه دکور و شرایطی می گذرد، بلکه پرسش گری های فرهادی و میزانسن ویژه وی دنبال می شد یا به گونه ای مهر وی بر پیشانی فیلم می خورد.
در فیلم “گذشته”، گرچه فرهادی هنرپیشه ها و عوامل ایرانی را در کنار فرانسوی ها به کار گرفته بود اما از ویژگی خود تا حدی دور شد. گر چه با هوشمندی مشکلات طبقه ی فرودست، زندگی در حومه یا حاشیه شهر و در کنار یک راه آهن (همچون در شهر زیبا) و چند ویژگی دیگر را در این فیلم گرد هم آورده بود ، سوژه اش چندان مورد توجه خارجی ها یی قرار نگرفت که هنوز تصاویر کوبنده و نوی “جدائی نادر از سیمین” را به یاد داشتند. ریز بینی فرهادی و درک بسیار خوب او از جامعه ای که حتا زبانش را نمی شناخت به گونه ای از دید بسیاری دور ماند. فرهادی در “گذشته” از دردٍ حرکت رو به پایین از نردبان اجتماعی، به دلیل مهاجرت خواسته یا نا خواسته و مشکلات جابجا شدگان، با تلنگرهایی زیبا سخن می گفت. از جمله اشاره ای بود که شخصیت مرد ایرانی فیلم به ناپدید شدن قفسه کتابخانه خود در پی رفتنش به ایران می کند. قفسه کتابخانه ای که با فرهنگ زن فرانسوی رندگی اش هم خوانی نداشت. چون آن زن فرانسوی از آن گروه کسانی نبود که کتاب بخواند. دیگر این که فرهادی حتا پیش از رسیدن موج بزرگ تازه پناهجویان به اروپا، مشکل فرانسوی ها با مهاجرین و یا خارجی ها را فهمیده بود و می خواست نشان دهد که همه این مهاجرین، به گفته فرانسوی ها، برای “خوردن نان سفید آنان” به این کشور نیامده اند و علل مهاجرت ژرف تر از آن چیزی است که آنها باور دارند.
اصغر فرهادی با فیلم “همه می دانند”، گر چه همه وسواس های خود را به خرج داده، مدتی دراز در اسپانیا زندگی کرده و زبان این کشور را آموخته، اما به شکلی باور نکردنی از سبک پر قدرت خود که بر مبنای کاویدن روح افراد و پرسش گری قرار داشت دور شده است.
فرهادی در فیلم “همه می دانند”، مکان جالبی را بر گزیده، دهکده دور افتاده ای است در اسپانیا، و از به کار بردن موسیقی و به ویژه موسیقی کلیشه ای اسپانیولی خود داری می کند اما به دلیل انتریگ ضعیف و تکراری، نکاویدن کافی روان شخصیت ها و سطحی ماندن آنان، تکیه بر مفهوم گذر زمان که بیننده چندان لزوم آن را حس نمی کند، (از جمله در صحنه ای که به تبدیل انگور به شراب اشاره می شود)، موفق به ایجاد فضای بسته “چهار دیواری” همه فیلم های کوبنده دیگرش، از جمله “درباره الی” نمی شود و بیننده را با خود همراه نمی کند. حتا “خاویر باردم”، که نقش های تأثیر گذار دیگری ایفا کرده، چندان بیننده را متأثر نمی کند. به جای اضطراب، نا امیدی در بیننده به وجود می آورد.
حال ببینیم ماجرای فیلم چیست.
داستان از این قرار است که “لورا” (پنه لوپه کروز) برای شرکت در مراسم عروسی خواهرش، همراه با دو فرزند خود، از آرژانیتن به دهکده زادگاهش در اسپانیا باز می گردد. او همه اعضای خانواده و همچنین عشق قدیمی اش پاکو (خاویر باردم) را می بیند که از نیشزد پدرش در امان نمی ماندکه از هر فرصتی استفاده کرده یاد آور این می شود که او فرزند خدمتکاران این خانواده بوده است. در شب عروسی اما دختر نوجوان “لورا” ناپدید می شود و بدین ترتیب فیلم ما را وارد ماجرا های خانوادگی، رازهای ناگفته، حسادت ها و مسائلی از این فبیل می کند.
شوربختانه، همانگونه که کیا رستمی می گفت : “درختی که از خاکش کنده شود در جائی دیگر نمی روید”، اصغر فرهادی، با یک مشت کلیشه، یک داستان بسیار معمولی و انتریگ پیش پا افتاده یک فیلم تلویزیونی که در “همه می دانند” گنجانده به این گفته کیا رستمی جامه واقعیت می پوشاند.
حال شاید بتوان آرزو کرد که این سینماگر بسیار خوب، که از فیلم نخستش “رقص در غبار” ما را با سینمائی ناب از ایران روبرو کرد، تا ظرافت های خود و ناموری به حق خویش را از دست نداده به سرزمین خویش بازگردد و از ریشه های خود الهام بگیرد. او اکنون در رده ای قرار گرفته که می بایست هم از شهرت خود دفاع کند و هم پرچم سینمای ایران را افراشته نگه دارد.